✍️ #روایت_خادمی
7️⃣ قسمت هفتم
🔺 جمعی شش، هفت نفره رفتیم سمت #مقتل؛ جایی که حدود ۵۰۰متر از #مزار فاصله داشت، محوطهای مسطح که از یک طرف توسط جاده ای که مردم ازش استفاده می کردند و از طرف دیگه توسط یک جاده قدیمی و غیر قابل استفاده محصور شده بود، با یک #لاله بزرگ فلزی در مرکز این محوطه.
بعدها فهمیدم داستان #مقتل از این قرار بود که سه سال و یک ماه پس از عملیات نصر تعدادی از شهدا در اون مکان تفحص شده بودند:
#سیدمحمدحسین_علم_الهدی
#فرخ_سلحشور
#جمال_دهش_ور
#محسن_غدیریان
و دو شهید #گمنام.
مقتل جای فوق العادهای بود برای خلوتهای شبانه و اینکه ساعتها بشینم و خدا رو به خون شهدایی که در همین مقتل به زمین ریخته بود قسم بدم تا در حل علامت سوالم کمکم کنه
«وظیفهی من چیه؟ من باید چیکار کنم؟»
👈 ادامه دارد...
* کانال شهدای هویزه؛ موثق ترین منبع روایت و اطلاعات حماسه هویزه
@shohaday_hoveizeh
✍️ #روایت_خادمی
8️⃣ قسمت هشتم
🔺 اذان ظهر شد، قرارگذاشته بودیم همه برای نماز سروقت بیاییم مسجد تا نماز جماعت بخونیم، وقتی رسیدم به #مزار صحنهی متفاوتی رو نسبت به صبح دیدم، مزار پُر بود از زائر، اکثرا دانشجو بودن با تیپ و قیافههای متفاوت، یکی چفیه رو بسته بود به پیشونیش، یکی چفیه به کمرش، یکی هم رفته بود گوشهی یکی از حجرهها آروم اشک می ریخت. دوست داشتم ازش بپرسم تو دردت چیه؟ باخودم گفتم شاید اینم علامت سوالش مثل من:«وظیفه ی من چیه؟من باید چیکار کنم؟» هستش.
انگار یکی آروم توی گوشم گفت، حواست به کارای خودت باشه؛ توی مسائل دیگران دخالت نکن. اما سروصدای بلندتری توجه من رو جلب کرد، دور یکی از قبرها پُر بود از دانشجوهای پسر، رفتم نزدیک...
شهید تو دل برویی بود، اینو از عکسش فهمیدم. جوونی با موهای فرفری و سبیل، اسمش #علی_حاتمی بود، یکی از این دانشجوها با حال عجیبی سر قبر شهید نشسته بود، رفیقاش می گفتن ازدواجیه و دنبال همسر می گرده. این شهید هم ظاهرا دستی توی کار خیر داره و این گره ها رو زود باز می کنه، با اینکه سرم درد میکرد برای شوخی و خنده، اما چون از وقت نماز میگذشت خیلی سریع خودم رو به صف نماز رسوندم...
👈 ادامه دارد...
#راهیان_نور
* کانال شهدای هویزه؛ موثق ترین منبع روایت و اطلاعات حماسه هویزه
@shohaday_hoveizeh