eitaa logo
شهدای هویزه
6.1هزار دنبال‌کننده
11.2هزار عکس
1.1هزار ویدیو
44 فایل
http://eitaa.com/joinchat/2875523072C71b2b4b72a 🌷 محفلی برای معرفی و زنده نگه داشتن یاد و نام شبیه ترین شهدا به شهدای کربلا در ایران... 🌍 خوزستان_ هویزه 🔰 کانال‌رسمی‌یادمان‌شهدای مظلوم کربلای هویزه؛ اولین یادمان دفاع مقدس ⬅️ ارتباط با ادمین: @h_media
مشاهده در ایتا
دانلود
✍️ | 🌷 دانشجوی جهادگر شهید محمد فاضل ▫️ تاریخ تولد : 2 اردیبهشت 1338 ▫️ نام پدر: محمد حسین ▫️ شهرستان: سبزوار ▫️ تحصیلات: دانشجوی ترم 4 مهندسی صنایع دانشگاه صنعتی شریف (دانشجوی انصرافی رشته ریاضی دانشگاه مشهد) ▫️ عضو دانشجویان پیرو خط امام(ره) حاضر در تسخیر لانه جاسوسی آمریکا ▫️ شهادت: 16 دی 1359- کربلای هویزه ▫️ محل آرامگاه: ردیف چهارم- قبر نُهم 🔹 روایت عاشقی: 10 سالش بود داشت اعمال شب عید فطر را توی مفاتیح نگاه می کرد طولی نکشید ایستاد به نماز سلام که داد پرسیدم چه می خواندی این همه وقت؟ گفت: نماز هزار قل هوالله. جا خوردم! گفتم برای چه؟ مکثی کرد و گفت: به نیت شهادت!! محمد، شهادتش را همان شب از خدا گرفت. 👤 راوی: مادر شهید فاضل 📕 منبع: کتاب 🌷شادی روح امام و شهدا، صلوات * کانال شهدای هویزه؛ موثق ترین منبع روایت و اطلاعات حماسه هویزه @shohaday_hoveizeh
شهدای هویزه
✍️ یک شهید؛ یک خاطره... 🌷 دانش آموزشهید #محمد_جواد_زاهدیان ❓من چطوری اسم خودمو بذارم مرد؟! #شهدای
✍️ یک شهید؛ یک خاطره... 🌷 دانش آموزشهید ▫️ تاریخ تولد : 25 تیر 1341 ▫️ نام پدر : حاتم ▫️ تحصیلات : سال چهارم دبیرستان – رشته تجربی ▫️ شهادت: 16 دی 1359 – کربلای هویزه ▫️ محل آرامگاه: زیارتگاه شهدای_هویزه_ردیف پنجم- قبر سوم 🔹 روایت عاشقی: شهر، آشفته بود. بمب پشت بمب می ریخت رو سر اهواز. محمد جواد به بابا گفت:«بچه ها را بردارید و سریع بروید اصفهان پیش اقوام. فکر من هم نباشید. اسباب های خانه را بار کامیون می کنم، می فرستم پشت سرتان.» حالمان گرفته شد. جنگ زده شدیم. ما رفتیم. جواد جان ماند یک تنه وسایل را جمع کرد فرستاد اصفهان. ▫️▫️▫️ خانه را که خالی کرد، یک راست رفت کیانپارس. مسجد فاطمیه؛ برای اعزام به جبهه. منتظرش بودیم که با اسباب و وسایل خانه بیاید پیش مان. تلفن زد که:«جبهه ام. شاید دیگه برنگردم.» حلالیت می خواست. ▫️▫️▫️ طفلک مادر طاقت نیاورد. هر جور بود برادر بزرگم را فرستاد اهواز پی محمد جواد که بَرَش گرداند. به احترام حرف مادر آمد اصفهان. همان صبح روز بعد. بی معطلی. هنوز خستگی در نکرده، نشست پیشش؛ دستش را بوسید. گفت:«مادر جان، آخه شما چطور راضی می شید من اینجا پیش شما بمانم وقتی عراقی ها تو خاکمون هستند. من چطوری به حرف امام عمل نکنم و اسم خودمو بذارم مرد؟ من برگشتم، ولی نه برای ماندن. برای خداحافظی و حلالیت. من امروز می تونم برا کشورم مفید باشم. ولی معلوم نیست فردا چی پیش بیاد...» با این که سخت بود، نگذاشت حرفش را تمام کند. گفت:«عزیزتر از جانم برو. جلوی رفتنت را نمی گیرم. همین امروز برو. حلالت کردم.» گفت و اشک هایش را با گوشه چارقدش پنهان کرد. همان روز برگشت و دیگر برنگشت! 👤 راوی: برادر شهید زاهدیان 📕 منبع: کتاب * کانال شهدای هویزه؛ موثق ترین منبع روایت و اطلاعات حماسه هویزه @shohaday_hoveizeh
✍️ یک شهید؛ یک خاطره... 🌷 دانشجوی شهید ▫️ تاریخ تولد: 12 آبان 1332 ▫️ نام پدر: ناصر ▫️ شهرستان: فسا ▫️ تحصیلات: دانشجوی سال سوم رشته شیمی دانشگاه رازی کرمانشاه (دانشجوی انصرافی دانشگاه تهران) ▫️ عضو دانشجویان پیرو خط امام(ره) حاضر در تسخیر لانه جاسوسی آمریکا ▫️ شهادت: 16 دی 1359 – کربلای هویزه ▫️ محل آرامگاه: زیارتگاه شهدای هویزه- ردیف سوم- قبر آخر 🔹 روایت عاشقی: روز 15 دی 59 تا توپخانه عراقی ها پیش روی کردیم و کلی اسیر گرفتیم. بعضی بچه ها بدجور از دست بعثی ها شکار بودند. می خواستند ببندندشان به رگبار. فرخ، اما نگذاشت. می گفت:«اینا دیگه تسلیم شدند و مهمون ما هستند. بد رفتاری نکنید.» یکی از بچه ها هنوز آرام نشده بود. نمی خواست نظرش را عوض کند. فرخ این بار خیلی جدی اسلحه را گرفت سمتش و گفت:«اذیت شان کنی با من طرفی. به خدا بزنی، می زنم!»... هر وقت آن صحنه از نظرم می گذرد، این شعر به یادم می آید که:«چو اسیر توست اکنون؛ به اسیر کن مدارا» و بعد هم افسوسی عمیق از اینکه روز بعد بعثی ها چه طور جواب مهمان نوازی اش را دادند!! 👤 راوی: همرزم شهید سلحشور 📕 منبع: کتاب 🌷شادی روح امام و شهدا، صلوات * کانال شهدای هویزه؛ موثق ترین منبع روایت و اطلاعات حماسه هویزه @shohaday_hoveizeh
✍️ یک شهید؛ یک خاطره... 🌷 دانش آموز شهید ▫️ تولد :23 اردیبهشت 1342 ▫️ نام پدر : محمد ▫️ شهرستان : اهواز ▫️ تحصیلات: دانش آموز سال اول دبیرستان ( ایشان با اوج گیری انقلاب، ادامه تحصیل را رها می کند و وارد فعالیت های مبارزاتی می گردد.) ▫️ شهادت: 16 دی 1359 – کربلای هویزه ▫️ محل آرامگاه: زیارتگاه شهدای هویزه -ردیف اول- قبر چهاردهم 🔹 روایت عاشقی: بچه چهارمم بود. هیچ وقت لازم نشد برای نماز صبح صدایش کنم. خیلی وقت ها خودش خواهر و برادرهایش را هم بیدار می کرد. اوایل جنگ رفته بود برای جبهه اسمش را بنویسد. گفته بودند سن ات کم است. نبرده بودندش. با موتور سیکلت خودش می رفت سر مرز. خبرها را می آورد برای رزمندگان. برادرش، شیخ عبدالامیر مسوول اعزام مسجد جعفری بود. با شناسنامه خودش فرستادش رفت. بار آخری که می خواست برود گفت:«مادر نگران نباش؛ راهی است که خودم انتخاب کردم. تا دنیا، دنیاست ما هستیم.» انگار می دانست این بار برگشتنی نیست. 👤 راوی: مادر شهید سلطانی 📕 منبع: کتاب * کانال شهدای هویزه؛ موثق ترین منبع روایت و اطلاعات حماسه هویزه @shohaday_hoveizeh
✍️ یک شهید؛ یک خاطره... 🌷 پاسدارشهید ▫️ تاریخ تولد: 9 / 8 / 1341 ▫️ نام پدر : مجید ▫️ شهرستان : تبریز ▫️ شهادت: 16 دی 1359- کربلای هویزه ▫️ محل خاکسپاری : گلزار شهدا (وادی رحمت) تبریز ▫️ محل یادبود: زیارتگاه شهدای هویزه -ردیف دوم- قبر چهارم 🔹 روایت عاشقی: جنگ که شد، فقط دنبال این بود برود جبهه. مثل اسفند روی آتش بود. نمی گذاشتند برود. می گفتند: فعلا بمان تا اعزام بعدی. مثل ابر بهار گریه می کرد. بابا خودش رفت پیش فرمانده سپاه، راضی اش کرد ببرندش. آخرین نفری بود که لباس جنگ پوشید. خدابیامرزد آیت الله مدنی را. ایشان هم آمده بود بدرقه رزمنده ها. نگاهشان که به هم گره خورد، عکاس عکس گرفت. چه عکسی... دو شهید در یک قاب. 👤 راوی: برادر شهید سیفی ابدی 📕 منبع: کتاب * کانال شهدای هویزه؛ موثق ترین منبع روایت و اطلاعات حماسه هویزه @shohaday_hoveizeh
✍️ یک شهید؛ یک خاطره... 🌷 پاسدارجهادگر شهید ▫️ تولد: 18/ 4/ 1337 ▫️ نام پدر: مهدی ▫️ شهرستان: مشهد مقدس ▫️ اعزامی از سپاه حمیدیه به محور «ابوحمیظه» عملیات نصر ▫️ تاریخ و علت شهادت: 17 دی 1359- انفجار مین ضد تانک ▫️ محل شهادت: پل کرخه ▫️ محل آرامگاه: زیارتگاه شهدای هویزه-هویزه-ردیف پنجم- قبر اول 🔹 روایت عاشقی: وظیفه اش نبود. رفته بود بیمارستان از مجروح هایی که توی مشهد کسی را نداشتند، پرستاری می کرد. همانجا به رزمنده هایی که مرخص می شدند، آدرس خانه را می داد. می آمدند، می گفتند: حمید ما را فرستاده؛ گفته فلان لباس را بدهید. خیلی ها بودند که کسی نمی آمد دنبال شان. لباسی هم برایشان نمانده بوده که برگردند شهرشان. دیگر برایمان جا افتاده بود. می دانستیم هرکس آمد اسم حمید را گفت باید به ش لباس بدهیم. 👤 راوی: خواهر شهید شاهید 📕 منبع: کتاب * کانال شهدای هویزه؛ موثق ترین منبع روایت و اطلاعات حماسه هویزه @shohaday_hoveizeh
✍️ یک شهید؛ یک خاطره... 🌷 پاسدار شهید ▫️ تولد: 12/ 1/ 1339 ▫️ نام پدر: صالح ▫️ برادر دریابان علی شمخانی (مشاور سیاسی رهبر معظم انقلاب و دبیر سابق شورای عالی امنیت ملی) ▫️ شهرستان: اهواز ▫️ شهادت: 16 دی 1359– کربلای هویزه ▫️ محل آرامگاه: هویزه- ردیف اول- قبر یازدهم 🔹 روایت عاشقی: قبل از این که جنگ شروع شود، مدتی توی کردستان، تیربارچی بود. بعد هم با برادرش حمید آمد کنار حاج علی، اطلاعات عملیات سپاه خوزستان را راه انداخت. برای شناسایی که می رفت گوشش را می چسباند به زمین. از فاصله چند کیلومتری مسیر حرکت تانک ها و نفربرهای عراقی را تشخیص می داد. همین جوری است دیگر. برای شناسایی که می روی، نباید خودت را نشان بدهی. خودت را نشان نمی دهی که نمی دهی؛ تنهایی را حس می کنی و بی کسی را. نباید کسی بفهمد کجایی و کجا می روی. گاهی وقت ها تا آخر؛ آن قدر که حتی مفقود الجسد بمانی. مفقودالجسد! محمد را خدا، خوب شناسایی کرده بود. 👤 راوی: همرزمان شهید شمخانی 📕 منبع: کتاب * کانال شهدای هویزه؛ موثق ترین منبع روایت و اطلاعات حماسه هویزه @shohaday_hoveizeh
✍️ یک شهید؛ یک خاطره... 🌷 پاسدار شهید ▫️ تاریخ تولد: 15/ 1/ 1335 ▫️ نام پدر: حسین ▫️ شهرستان: اهواز ▫️ تحصیلات: دیپلم ادبی ▫️ شهادت: 16 دی 1359– کربلای هویزه ▫️ محل آرامگاه: زیارتگاه هویزه- ردیف سوم- قبر چهاردهم 🔹 روایت عاشقی: همیشه می گفت:«هر وقت شنیدی تیر به پیشونیم خورده، خدا رو شکر کن. مبادا گریه زاری کنی مادر.» آن وقت نفهمیدیم چه می گوید. نفهمیدیم تا خبر مفقود شدنش را آوردند. مادر ناراحتی قلبی داشت. فشارخونش بالا بود، ولی یک قطره اشک هم نریخت. بابا را هم دلداری می داد. می گفت:«غصه نخور مَرد. یادته می گفتی کاشکی زمان امام حسین (علیه السلام) بودم، بچه مو می دادم به راهش؟»... مات استقامتش مانده بودیم! 👤 راوی: برادر شهید صرامی 📕 منبع: کتاب * کانال شهدای هویزه؛ موثق ترین منبع روایت و اطلاعات حماسه هویزه @shohaday_hoveizeh
✍️ یک شهید؛ یک خاطره... 🌷 سرباز وظیفه شهید ▫️ تاریخ تولد: 6 / 6 / 1339 ▫️ نام پدر: برزو ▫️ یگان اعزامی: ارتش – جمعی تیپ 3 زرهی همدان- گروهان یکم-گردان 124 ▫️ تحصیلات: دیپلم ▫️ شهرستان: ایلام ▫️ شهادت: 16 دی 1359- کربلای هویزه ▫️ محل آرامگاه: زیارتگاه شهدای هویزه- ردیف دوم- قبر دهم 🔹 روایت عاشقی: انقلاب که شد، رفت سربازی. دوره آموزشی اش که تمام شد با تیپ 3 زرهی همدان آمد خوزستان، جنگ. آر پی جی اش را می گذاشت روی دوش و می رفت شکار. توی بیابان های سوسنگرد تا چشم کار می کرد، تانک بود و تانک؛ شب که بر می گشت بیابان بود و کلی تانک سوخته! حرف امام از زبانش نمی افتاد:«ما را از جنگ نترسانید. ما مرد جنگیم.» مرد جنگ بود؛ می گفت:«بزرگترین آرزویم این است که بعد از پیروزی بر عراق، بروم فلسطین و رو در روی اسرائیل بجنگم.» 👤 راوی: برادر شهید عبداللهی پور 📕 منبع: کتاب * کانال شهدای هویزه؛ موثق ترین منبع روایت و اطلاعات حماسه هویزه @shohaday_hoveizeh
✍️ یک شهید؛ یک خاطره... 🌷 پاسدار شهید هِدشی ▫️ تولد: 7 /2/ 1329- روستای هِدش (دِه بالا) تفت استان یزد ▫️ نام پدر: میرزا محمد ▫️ شهادت: 16 دی 1359 – کربلای هویزه ▫️ محل خاکسپاری: گلزار شهدای بهشت زهرا تهران- قطعه 24 ▫️ محل یادبود: هویزه -ردیف سوم- قبر سوم 🔹 روایت عاشقی: توی جبهه صدایش را ضبط کرده بود. بعد شهادتش رسید دست مان. می گفت : «اگر کسی خواسته باشد خدا را به چشم ببیند، در جبهه جنگ است. ما ایمان به خدا داریم. از خواهران و برادران تقاضا دارم که همچون بارها که سفارش کرده اند، [بدانند] مسجد، سنگر ماست و مسجد را ترک نکنند. خواهش می کنم این سفارش را ترک نکنند.» 👤 راوی: فرزند شهید عسکری 📕 منبع: کتاب * کانال شهدای هویزه؛ موثق ترین منبع روایت و اطلاعات حماسه هویزه @shohaday_hoveizeh
✍️ 🌷 پاسدار شهید چهارسوقی ▫️ تاریخ تولد: 10 / 3 / 1340 ▫️ نام پدر: علی ▫️ شهرستان: اهواز ▫️ تحصیلات: دیپلم ▫️ شهادت: 16 دی 1359 – کربلای هویزه ▫️ محل آرامگاه: زیارتگاه شهدای هویزه-ردیف دوم- قبر سوم 🔹 روایت عاشقی: باور کردنی نبود. 3 سال و یک ماه از شهادتش می گذشت، اما موهای سرش، سالم مانده بود و دست نخورده! سر از تن جدا را با احتیاط برگرداندم ببینم صورتش هم سالم است یانه؟ استخوان شده بود... همین که سر را جای اولش گذاشتم، به یاد خواب دیشب خواهرش افتادم. زهره، محسن را خواب دیده بود:« زهره! لباس هایم را خوب ببین. به شوهرت بگو من این لباس ها را پوشیده ام.» صبح که خواب را برایم تعریف کرد، خیلی جدی نگرفتم. می گفت: محسن، لباس خاکی رنگ ارتش را روی گرمکن ورزشی اش پوشیده بود. اصرار داشت تو این را بدانی. سر در نیاوردم چه می گوید، ولی حرف هایش را خوب به خاطر سپردم... رفتم به محل تفحص بچه ها در مقتل الشهدای هویزه. لحظه شناسایی وقتی همان لباس ها را بر باقیمانده استخوان های پاک محسن دیدم، خشکم زد. انگار محسن هم از گمنامی خسته شده بود و می خواست خودش را نشان مان بدهد. کلیدهای زنگ زده خانه که در جیبش پیدا شد، دیگر هیچ شکی باقی نماند که محسن برگشته است. 26 بهمن 62 بود. سید محمد حسین علم الهدی، فرخزاد سلحشور و جمال دَهِش ور هم با او برگشته بودند. 👤 راوی: برادر و همسر خواهر شهید غدیریان 📕 منبع: کتاب * کانال شهدای هویزه؛ موثق ترین منبع روایت و اطلاعات حماسه هویزه @shohaday_hoveizeh
✍️ یک شهید؛ یک خاطره... 🌷 دانشجوی جهادگر شهید ▫️ تولد : 2 اردیبهشت 1338 ▫️ نام پدر: محمد حسین ▫️ شهرستان: سبزوار ▫️ تحصیلات: دانشجوی ترم 4 مهندسی صنایع دانشگاه صنعتی شریف (دانشجوی انصرافی رشته ریاضی دانشگاه مشهد) ▫️ عضو دانشجویان پیرو خط امام(ره) حاضر در تسخیر لانه جاسوسی آمریکا ▫️ شهادت: 16 دی 1359- کربلای هویزه ▫️ محل آرامگاه: زیارتگاه شهدای هویزه- ردیف چهارم- قبر نُهم 🔹 روایت عاشقی: یک بار بعد از حمله پارتیزانی به بعثی ها توی راه برگشت به مقر، گوساله تازه متولد شده ای توجه محمد را جلب کرد. رفت سمتش. حیوان زبان بسته، ترکش خورده بود. محمد کمی نوازشش کرد. بعد هم توی آن بحبوحه، گوساله 14، 15 کیلویی را در آغوش گرفت و آورد جهاد سازندگی سوسنگرد برای مداوا. این قدر قلبش رئوف بود. 👤 روای: دکتر سید رحیم مُغینمی (همرزم شهید فاضل) 📕 منبع: کتاب * کانال شهدای هویزه؛ موثق ترین منبع روایت و اطلاعات حماسه هویزه @shohaday_hoveizeh