eitaa logo
شهدای هویزه
6.1هزار دنبال‌کننده
11.2هزار عکس
1.1هزار ویدیو
44 فایل
http://eitaa.com/joinchat/2875523072C71b2b4b72a 🌷 محفلی برای معرفی و زنده نگه داشتن یاد و نام شبیه ترین شهدا به شهدای کربلا در ایران... 🌍 خوزستان_ هویزه 🔰 کانال‌رسمی‌یادمان‌شهدای مظلوم کربلای هویزه؛ اولین یادمان دفاع مقدس ⬅️ ارتباط با ادمین: @h_media
مشاهده در ایتا
دانلود
✍️ ... 🌷 دانشجوی جهادگر شهید ▫️ تاریخ تولد: 10 آبان 1333 ▫️ نام پدر: عبدالجواد ▫️ شهرستان: سبزوار ▫️ تحصیلات: دانشجوی سال سوم رشته شیمی دانشگاه فردوسی مشهد (دانشجوی انصرافی رشته فیزیک دانشگاه مشهد) ▫️ شهادت: 16 دی 1359- کربلای هویزه ▫️ محل آرامگاه: کربلای هویزه- ردیف چهارم- قبر ششم 🔹 روایت عاشقی: پیشنهاد اردوی جهادی «دوچاهی» را خودش داد. می گفت:«الان وقت ساختن خرابه هاست. اگر نیت مان خیر باشد، عمل مان بیشتر از حرف مان اثر می کند.» برای سازندگی کجا بهتر از دوچاهی؟ کوره دِهی به تمام معنی از یاد رفته در قلب کویر تفدیده که اهالی اش، کِرم های توی آبِ چاله چوله های اطراف روستا را جزو جدایی ناپذیر آب می پنداشتند و خیلی راحت می نوشیدند! کجا بهتر از دوچاهی که همه مردانش –جز یک نفر- تریاکی بودند! کجا بهتر از دوچاهی؟ ساخت آب انبار، ترک اعتیاد اهالی و سر وسامان دادن به بهداشت روستا شد اولویت گروه. حسن با آن که مسوول اردو بود، کم خواب تر از همه آستین بالا می زد و با انگشتان همیشه زخمی و باندپیچی شده پا به پای بچه ها کار می کرد. کاری که نه سرمای استخوان سوز زمستان می شناخت نه گرمای کلافه کننده تابستان کویر. کاری که تا دو ماه بعد شروع جنگ هم ادامه داشت. حسن فتاحی اولین دانشجویی بود که را به معنای امروزی اش راه انداخت. چهل و اندی سال پیش. 👤 راوی: دوستان شهید فتاحی 📕 منبع: کتاب * کانال شهدای هویزه؛ موثق ترین منبع روایت و اطلاعات حماسه هویزه @shohaday_hovei
✍️ یک شهید؛ یک خاطره... 🌷 بسیجی شهید ▫️ تاریخ تولد: 11/ 1 / 1331 ▫️ نام پدر: عبدالله ▫️ محل خدمت: کارخانه فیلکو تهران ▫️ شهرستان: گرمسار ▫️ شهادت: 16 دی 1359- کربلای هویزه ▫️ محل آرامگاه: زیارتگاه شهدای هویزه- ردیف چهارم- قبر دوم 🔹 روایت عاشقی: مدتی بعد از شهادت، مادر خوابش را دیده بود. چه باغی بود... سرسبز، هوای عالی، محشر و بی منتها. گفته بود:« هرچه برایم می فرستی [خیرات، نماز و دعا و...] به من می رسد. از شما بی نهایت ممنونم.» 👤 راوی: خواهر شهید فرهمندفر 📕 منبع: کتاب * کانال شهدای هویزه؛ موثق ترین منبع روایت و اطلاعات حماسه هویزه @shohaday_hoveizeh
✍️ یک شهید؛ یک خاطره... ‼️ این شب ها که سرو صدای شهرها آرامش برخی را به هم زده، مرور این خاطره خالی از لطف نیست! 🌷 دانشجوی شهید ▫️ تاریخ تولد: 13 آبان 1339 ▫️ نام پدر: علی اکبر ▫️ شهرستان: سبزوار ▫️ تحصیلات: دانشجوی ترم سوم مهندسی کامپیوتر دانشگاه شیراز ▫️ شهادت: 16 دی 1359 – کربلای هویزه ▫️ محل آرامگاه: هویزه- ردیف چهارم- قبر هشتم 🔹 روایت_عاشقی: دشمن بعثی از زمین و آسمان، سوسنگرد را می کوبید. بخشی از محوطه جهادسازندگی هم زیر آتش کاتیوشا بود. آمدم بدوم سمت پناهگاه که یادم آمد [شهید]محمد فاضل و بقیه بچه های سبزوار گوشه ای از ساختمان خوابشان برده است. خواستم برگردم بیدارشان کنم، اما با خودم گفتم مگر می شود از سر و صدای انفجارها بیدار نشده باشند؟! حتما زودتر از من به پناهگاه رفته اند. با این حال راهم را کج کردم سمت ساختمان. دَم در خشکم زد! فاضل و فتاحی و مهدوی و مختاری و کریمی در خواب ناز بودند! سراسیمه داد زدم: مگه صداها رو نمی شنوید؟ چه وقت خوابه؟ پاشید بریم پناهگاه! مجید کریمی خیلی خونسرد و بی تفاوت گوشه چشمش را باز کرد و گفت: «صدای کاتیوشا آهنگ لالایی استراحتمونه!» بعد هم چشمش را بست و کنار بقیه رفقایش به خواب خوش ادامه داد. از این همه هیجان زدگی خودم خجالت کشیدم و تعجب کردم که ترس و وحشت از مرگ این قدر برایشان پیش پا افتاده است! 👤 راوی: دکتر سید رحیم مُغِینمی (همرزم شهید) 📕 منبع: کتاب * کانال شهدای هویزه؛ @shohaday_hoveizeh
✍️ | 🔺 پاسدار شهید کربلای هویزه : 🔻 «من انسانم را در یافتم؛ [انسانی] که نمونه اش در کربلای همه زمان ها هست. حسین ها را درود بگوییم. سرود همیشه مان، انسان باشد؛ انسانی که می میرد تا زندگی بخشد... این را ننوشته ام؛ زیسته ام. شما نخوانید؛ زندگی کنید... چنین باد .» 📕 منبع: کتاب 💐 شادی روح بلند آنانی که راه عاشقی را با خون خود برای ما باز کردند بی آنکه خود قدم در آن بگذارند * کانال شهدای هویزه؛ موثق ترین منبع روایت و اطلاعات حماسه هویزه @shohaday_hoveizeh
شهدای هویزه
✍️ یک شهید؛ یک خاطره... 🌷 بسیجی شهید #اسماعیل_حاجی_کوهمدانی #شهدای_هویزه * کانال شهدای هویزه؛ موث
✍️ یک شهید؛ یک خاطره... 🌷 بسیجی شهید ▫️ تاریخ تولد: 18 دی 1336 ▫️ نام پدر: عباس ▫️ شهرستان: اهواز ▫️ تحصیلات: دیپلم حسابداری ▫️ شهادت: 16 دی 1359- کربلای هویزه ▫️ محل آرامگاه: زیارتگاه شهدای هویزه- ردیف اول- قبر سوم 🔹 روایت عاشقی: کیانپارس [اهواز] توی خانه ای کار می کردیم. سر و کله هواپیماها پیدا شد. صدای ضد هوایی ها و انفجار. یک راکت هم نصیب محل کار ما شد؛ درست وسط حیاط. گرد و خاک که خوابید، دیدیم عمل نکرده. هنوز نصفش از خاک بیرون بود. خیلی ترسیدیم. فرار کردیم بیرون. یک راست رفتیم خانه. اسماعیل که ماجرا را شنید، گفت:«یعنی همین طور وِلَش کردید آمدید؟!» گفتم: پس می ایستادیم تماشا؟ خب باید در می رفتیم. شانس آوردیم منفجر نشد. - «روشن کن بریم.» - کجا؟ - «خب معلومه؛ خونه ای که توش کار می کنید. می خوام خنثاش کنم.» - بابا بی خیال. از کی تا حالا تو خنثی کننده شدی ما خبر نداشتیم؟ بذار خودشون میان خنثی می کنند. جر و بحث، بی فایده بود. حریفش نشدیم. برگشتیم کیانپارس. جَلدی از در رفت بالا. گفت:«شما همینجا بمونید.» سریع زنگ زدیم سپاه. مقرشان توی چهار شیر بود. مدتی گذشت، 6-7 ماشین آژیرکشان رسیدند. تا کوچه را ببندند و مستقر شوند، اسماعیل در را باز کرد، آمد بیرون. گفت:«تموم شد. خنثاش کردم.» تیم خنثی سازی دویدند داخل. بیرون که آمدند، مدتی اصرار می کردند برود برایشان کار کند. قبول نکرد. گفت:«کار مهم تر دارم. می خوام برم جبهه، بجنگم.» 👤 راوی: برادر شهید حاجی کوهمدانی 📕 منبع: کتاب * کانال شهدای هویزه؛ موثق ترین منبع روایت و اطلاعات حماسه هویزه @shohaday_hoveizeh
✍️ یک شهید؛ یک خاطره... 🌷 دانش آموزشهید ▫️ تولد: 4 خرداد 1341 ▫️ نام پدر: حسن ▫️شهرستان دزفول ▫️تحصیلات: دانش آموز سال چهارم دبیرستان-رشته علوم انسانی ▫️ شهادت: 16 دی 1359- کربلای هویزه ▫️ محل آرامگاه: زیارتگاه شهدای هویزه- ردیف اول- قبر دهم 🔹 روایت عاشقی: رشته اش علوم انسانی بود و مأنوس با کتاب. بابا سواد نداشت؛ محمد حسین، اما حواسش به بابا بود و حسابی هوایش را داشت. شبی نیم ساعت برایش کتاب می خواند. شعرهای حماسی و... همین هم حافظه شعری پدرمان را خیلی خوب کرده بود. 👤 راوی: برادر شهید گلبهاری 📕 منبع: کتاب * کانال شهدای هویزه؛ موثق ترین منبع روایت و اطلاعات حماسه هویزه @shohaday_hoveizeh
✍️ یک شهید؛ یک خاطره... 🌷 جهادگر بسیجی شهید ▫️ تاریخ تولد: 4 / 4 / 1332 ▫️ نام پدر: میرزا منصور ▫️ شهرستان: سبزوار ▫️ شهادت: 16 دی 1359- کربلای هویزه ▫️ محل آرامگاه: زیارتگاه شهدای هویزه- ردیف چهارم- قبر دهم 🔹 روایت عاشقی: عصر 16 دی 1359، خوشه های خشم بعثی ها، در صحرای بابرکت هویزه آتش گرفته بود. حلقه محاصره تنگ تر می شد. سید مصطفی، اما همچنان در نبردی رو در رو می رزمید. فاصله آن قدر کم بود که عراقی ها با بلندگو، تسلیم شدنش را می خواستند. سید و تسلیم؟... بوی کربلا به مشامش می رسید. بی اعتنا، به نفرات دشمن هجوم برد و لحظه ای بعد... با بدرقه مسلسل یکی از بعثی ها به مهمانی جد غریبش شتافت و سیراب شهد شهادت شد؛ آن گونه که همیشه می گفت: «رو به سوی شهد شهادت نهاده ایم. با نام کردگار، سرمست و بی قرار، در قلب آسمان. ما قامت رسای سرخ افق را، ما قلب خون فشان شفق را این گونه دیده ایم. یک انقلاب سرخ به پهنای آسمان. با آرزوی شهد شهادت قدم زدن؛ این خوی ماست.*» 📝 پی نوشت: *بخشی از دستنوشته شهید مختاری 📕 منبع: کتاب * کانال شهدای هویزه؛ موثق ترین منبع روایت و اطلاعات حماسه هویزه @shohaday_hoveizeh
✍️ یک شهید؛ یک خاطره... 🌷 پاسدار شهید ▫️ تاریخ تولد: 1/ 6 / 1334 ▫️ نام پدر: اسماعیل ▫️ یگان اعزامی: ستاد جنگ های نامنظم ▫️ شهرستان: اهواز ▫️ شهادت: 16 دی 1359 – کربلای هویزه ▫️ محل آرامگاه: زیارتگاه شهدای هویزه-ردیف اول- قبر هشتم 🔹 روایت عاشقی: اوایل انقلاب بود. رفت توی کمیته. مغازه اش را هم داشت. سوم مهر پنجاه و نه ازدواج کرد. دلم خوش بود. گفتم حالا که ازدواج کردی، درست و حسابی بچسب به کار. مغازه اش را بست؛ گفت: «حالا وقت کاسبی نیست. وقت دفاعه.» رفت بسیج؛ یک هفته بعد هم جبهه. همه جوانی و زندگی اش را برد جنگ. آر.پی.جی زن بود. ترکش خورد به سرش. همانجا دفنش کردیم. هویزه که آزاد شد، رفتیم دنبالش توی منطقه. همه جا را گشتیم؛ نبود. قسمت نبود برگردد انگار. 👤 راوی: خانواده و همرزمان شهید ملایی زمانی 📕 منبع: کتاب * کانال شهدای هویزه؛ موثق ترین منبع روایت و اطلاعات حماسه هویزه @shohaday_hoveizeh
✍️ یک شهید؛ یک خاطره... 🌷 دانشجوی جهادگر شهید ▫️ تاریخ تولد: 29/ 5 / 1335 ▫️ نام پدر: حسن ▫️ شهرستان: سبزوار ▫️ تحصیلات: دانشجوی ترم سوم مهندسی علوم پایه مجتمع آموزشی صنعتی سبزوار ▫️ شهادت: 16 دی 1359 – کربلای هویزه ▫️ محل آرامگاه: زیارتگاه شهدای هویزه-ردیف چهارم- قبر هفتم 🔹 روایت عاشقی: مجید را که باردار بودم، خیلی مراقبت داشتم. نماز هزار قل هو الله می خواندم و فرزندی سالم و صالح از خدا می خواستم. همین طور هم شد. مجیدم آنقدر خوب بود که خدا برای خودش برداشت! 👤 راوی: مادر شهید مهدوی 📕 منبع: کتاب 🌷شادی روح امام و شهدا، صلوات * کانال شهدای هویزه؛ موثق ترین منبع روایت و اطلاعات حماسه هویزه @shohaday_hoveizeh
✍️ یک شهید؛ یک خاطره... 🌷 پاسدار شهید ▫️ تاریخ تولد: 10 / 11 / 1334 ▫️ نام پدر: محمد ▫️ تحصیلات: دیپلم ساختمان ▫️ شهرستان: یزد ▫️ شهادت: 16 دی 1359 – کربلای هویزه ▫️ محل آرامگاه: زیارتگاه شهدای هویزه- ردیف دوم- قبر دوم 🔹 روایت عاشقی: قبل از انقلاب، بابا کارگر بنایی بود. اکبر هم برای اینکه کمک خرج خانواده باشد، رفت هنرستان شبانه؛ رشته ساختمان. شب ها درس می خواند و روزها بنایی می کرد. درآمدش زیاد نبود. اما حتما بخشی از دستمزدش را کتاب می خرید. از خواندن شان که سیر می شد، هدیه می داد به کتابخانه مسجد محل. بیشتر دوستانش را هم در همان کتابخانه پیدا کرده بود. 👤 راوی: خانواده شهید 📕 منبع: کتاب * کانال شهدای هویزه؛ موثق ترین منبع روایت و اطلاعات حماسه هویزه @shohaday_hoveizeh
📝 | کی رفته ای ز دل...💔 ✍️ در دوران بدون ردیف و قافیه ما و در روزگاری كه نبض احساس مان دقیق نمی‌زند، شاید درك شاعرانگی شهدا بتواند قدری كارساز و مثمرثمر باشد؛ شاعرانگی که برای شهدا با آن همه دغدغه کم رنگ نبود؛ آنقدر که در خاطرات شهید علم الهدی می خوانیم: چند روز قبل از حماسه هویزه سید حسین با تعدادی از دانشجوهای همرزمش راهی اهواز می شود؛ مدتی که از سفر می گذرد، حسین به آنها می گوید:«هر کدامتان باید شعری از مولوی بخواند. هرکس هم بلد نباشد یک پارچ آب روی سرش می ریزیم!» به مناسبت «روز شعر و ادب پارسی» خاطراتی از علاقه برخی شهدای هویزه به شعر و شاعری را مرور کرده ایم تا یادمان بیاید شهدا آدم هایی تک بُعدی نبودند: 1️⃣ دانشجوی شهید : کی رفته ای ز دل که تمنا کنم تو را؟ کِی بوده ای نهفته که پیدا کنم تو را؟ غیبت نکرده ای که شوم طالب حضور پنهان نگشته ای که هویدا کنم تو را (فروغی بسطامی) یکی از آن شعرها که زیاد در نامه ها و دست نوشته هایش می نوشت. چندین دیوان شعر در کتابخانه اش داشت. شاگردانش را هم به خواندن شعر تشویق می کرد، به خصوص شعرهای حافظ و مولوی. 2️⃣ دانشجوی شهید : توی دانشگاه رازی کرمانشاه شیمی می خواند. استاد ادبیات، دکتر میرجلال الدین کزازی بود که حالا خیلی معروف است. عشق به شعر و ادب فارسی را او در جانش نشاند؛ آن قدر که هر جا شعر و بیت نابی می خواند، توی دفتر خاطراتش می نوشت. این بیت های عاشقانه را همانجا خواندم. بیت هایی به انتخاب یک شهید: -دل چو خالی شود از عشق به دورش انداز شیشه بی باده چو گردید، شکستن دارد (غافل مازندرانی) - آتش عشق، پس از مرگ نگردد خاموش این چراغی است کز این خانه به آن خانه بَرند (حافظ شیرازی) 3️⃣ دانشجوی شهید : تنها دانشجوی پزشکی در جمع حماسه آفرینان هویزه بود؛ اما روحیه لطیفی داشت؛ حتی وصیتنامه اش را هم با دو بیت شعر آغاز کرد: در مسلخ عشق جز نکو را نکشند روبه صفتان زشت خو را نکشند گر عاشق صادقی ز کشتن مگریز مردار بود هر آنکه او را نکشند (خاقانی) 4️⃣ سربازوظیفه شهید : دست به قلم بود و کتابخوان. در آخرین نامه ای که دو روز قبل شهادتش برایمان فرستاد هم از قول دکتر شریعتی نوشته بود:«اگر می خواهید به دست هیچ دیکتاتوری اسیر نشوید باید بخوانید و بخوانید و بخوانید.» گاهی هم چیزهایی می نوشت شبیه شعر. این را با خط خودش برایم نوشته بود: «اتاق، تاریک است. بار دیگر برای تو گل ها را پرپر کردم دیگر نمی توانم بنشینم و گریه یک یک یاران را بشنوم نه؛ دیگر زندگی دشوار است و تو، مرا با کوله بار غم ای زندگی! تنها مگذار من تنها نیستم اول،خدایم و بعد، سلاحم با من است بدان که راهت را می روم هر شب و هر بار پلک هایم را نمی بندم و در انتظار رفتن به امید روزی که طلوع صبح طلوع آزادی فریادمان زند و امت در آن طلوع بیآغازد ماندن را...» 📕 منبع: کتاب * کانال شهدای هویزه؛ موثق ترین منبع روایت و اطلاعات حماسه هویزه @shohaday_hoveizeh
📝 | 🔺 رو در رو با جنگ ⬅️ خاطراتی از اولین مواجهه شهیدان هویزه با خبر آغاز جنگ 👈 به افلاک اگر پَرِ دل بگشایی و با ملائک همسفر شوی، ساکنان هفت آسمان را می بینی که به تبرک، دست بر دامان مردان دفاع قدسی 8 ساله مان زده اند و انبوه ستارگان را می یابی صف اندر صف تا از گلچهرگان ایمان و جهاد و شهادت، نور گیرند. مجاهدمردانی که سپیدروییِ سال های ایستادگی، حماسه و ایثار از بصیرت، فهم و زمان شناسی شان است و در این میانه «شهدای مظلوم کربلای هویزه» را عظمتی دیگر است. شهیدان والای «صدر جنگ» که رهبر معظم انقلاب به «شهیدان صدر اسلام» تشبیه شان کرده اند. مجاهدمردانی کم تکرار که در همان آغازین روزهای نبرد، بی معطلی پای کار امام (ره) و ایران آمدند؛ مثل سال های سخت برف و بنفشه که پای کار «انقلاب» ماندند یا روزهای توطئه و تهدید در کردستان و... 🔻 به مناسبت هفته دفاع مقدس و به نقل از خاطرات «کتاب های و نخستین واکنش و مواجهه برخی از حماسه آفرینان کربلای هویزه با خبر آغاز دفاع مقدس و نبرد نور و نار را روایت کرده ایم: 1️⃣ پاسدار شهید : 🔸 مأموریت کردستان که تمام شد، بچه ها گفتند کارمان تمام شده برگردیم شوشتر. گفت: «مأموریت ما تموم شده، انقلاب که تموم نشده؛ تازه جنگ شروع شده؛ بر می گردیم نه برای استراحت و رفاه؛ برای دفاع.» 2️⃣ پاسدار شهید : 🔸 از مدرسه با عجله آمد خانه. گفت:«مامان، خیلی جاهای خوزستان را گرفتند. ما هم داریم اعزام می شیم» گفتم مگر امام نگفتند مدرسه سنگر شماست. کجا می خواهی بروی؟ گفت:«دارند اهواز رو می گیرن. ما باید بریم تا شهر خالی نمونه. الان سنگر اونجاست.» و رفت که رفت... 3️⃣ پاسدار شهید زمانی: 🔸 سوم مهر 59 ازدواج کرد. دلم خوش بود. گفتم حالا که ازدواج کردی، درست و حسابی بچسب به کار. مغازه اش را بست؛ گفت: «حالا وقت کاسبی نیست. وقت دفاعه.» رفت بسیج؛ یک هفته بعد هم جبهه. همه جوانی و زندگی اش را بُرد جنگ. 4️⃣ دانشجوی شهید : قرار بود سال 59 به حج مشرف شود؛ خدا می داند چه حالی داشت. حسین برای عازمان به حج، کلاس حج در قرآن و نهج البلاغه گذاشته بود. چند روزی ادامه داشت کلاس ها تا اینکه یک نفر در کلاس را زد و گفت: عراق به فرودگاه اهواز حمله کرده است. حسین گچ را کناری انداخت و خندید؛ گفت:«رفتن ما به حج هم حل شد»... حج نرفت، چون قرار بود به دیدار خود خدا برود، نه خانه اش! 5️⃣ دانشجوی شهید : 28 شهریور 59 آمده بود تهران. دو، سه روز بعد که فرودگاه را زدند، زنگ زدم که چی شده فرخ؟ بی هیجان و دلهره گفت: « هیچ، چیز مهمی نیست. آمدند، زدند و رفتند. جوابشان را می دهیم.» * کانال شهدای هویزه؛ موثق ترین منبع روایت و اطلاعات حماسه هویزه @shohaday_hoveizeh