eitaa logo
شهدای هویزه
2.5هزار دنبال‌کننده
7.8هزار عکس
645 ویدیو
30 فایل
http://eitaa.com/joinchat/2875523072C71b2b4b72a 🌷 محفلی برای معرفی و زنده نگه داشتن یاد و نام شبیه ترین شهدا به شهدای کربلا در ایران... 🌍 خوزستان_ هویزه 🔰 کانال‌رسمی‌یادمان‌شهدای مظلوم کربلای هویزه؛ اولین یادمان دفاع مقدس ⬅️ ارتباط با ادمین: @h_media
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 | 🌷 دانشجوی شهید هویزه که رزق شهادتش را از خدا گرفت... * کانال شهدای هویزه؛ موثق ترین منبع روایت و اطلاعات حماسه هویزه @shohaday_hoveizeh
✍️ یک شهید؛ یک خاطره... 🌷 پاسدار شهید ▫️ تاریخ تولد: 1/ 6 / 1334 ▫️ نام پدر: اسماعیل ▫️ یگان اعزامی: ستاد جنگ های نامنظم ▫️ شهرستان: اهواز ▫️ شهادت: 16 دی 1359 – کربلای هویزه ▫️ محل آرامگاه: زیارتگاه شهدای هویزه-ردیف اول- قبر هشتم 🔹 روایت عاشقی: با دوستانش رفته بود بیرون شهر کنار رودخانه برای آبتنی. همین که شیرجه زد، زیر پایش خالی شد. آب داشت می بُردش با چه سرعتی! دست و پا زدن، بی فایده بود. کار از کار گذشته بود. می گفت:«همین که دیدم کارم تمومه از ته دل و با تمام وجود داد زدم:" یا امام زمان یه کاری بکن؛ یا امام زمان... " طولی نکشید که احساس کردم دو تا دست زیر بغل هامو گرفت و کشید کنار رودخونه. حس عجیبی بود؛ کسی اونجا نبود! من مونده بودم و آب می رفت با چه سرعتی.» انگار محمد رضا نظر کرده آقا شده بود و نباید می مُرد. آن روز ماند تا بعدتر برود و برای همیشه بماند. 👤 راوی: خواهر شهید ملایی زمانی 📕 منبع: کتاب * کانال شهدای هویزه؛ موثق ترین منبع روایت و اطلاعات حماسه هویزه @shohaday_hoveizeh
✍️ یک شهید؛ یک خاطره... 🌷 پاسدار شهید ▫️ تاریخ تولد: 9 / 1/ 1341 ▫️ نام پدر: اسدالله ▫️ محل تولد: روستای سمندی از توابع شوشتر ▫️ شهادت: 16 دی 1359- کربلای هویزه ▫️ محل آرامگاه: زیارتگاه شهدای هویزه- ردیف سوم- قبر هفتم 🔹 روایت عاشقی: یک سالی تا سربازی رفتنش مانده بود. می خواست برای ادامه تحصیل برود خارج! یا هرجایی که شد... مانده بود مردد که برود یا نه؟ آخر سر هم ماند و مدتی بعد رفت توی . شد یعنی کسی که به قول آقا :«کار کنه، بجنگه، خسته نشه؛ کسی که نخوابه تا وقتی خود به خود خوابش ببره!...» شد پاسدار و مدتی بعد هم رفت؛... منتها به بهشت! همراه حسین و یاران حسین 👤 راوی: خانواده شهید چهارمحالی 📕 منبع: کتاب * کانال شهدای هویزه؛ موثق ترین منبع روایت و اطلاعات حماسه هویزه @shohaday_hoveizeh
✍️ یک شهید؛ یک خاطره... 🌷 بسیجی شهید ▫️ تولد: 5 آذر 1332 - روستای رامیشان شهرستان کبودرآهنگ ▫️ نام پدر: معراج علی ▫️ شهادت: 16 دی 1359 – کربلای هویزه ▫️ محل خاکسپاری: گلزار شهدای روستای رامیشان (استان همدان) ▫️ محل یادبود: هویزه- ردیف سوم- قبر دهم 💠 روایت عاشقی: 🔹 با دخترخاله اش نامزد کرده بود. دلم خوش بود به خاطر او هم که شده همدان می ماند. نماند؛ قبل اعزام رفت خانه شان. گفت:«من دارم می رم. تو این مدت هر چی کادو و طلا برات گرفتم، مال خودت.» یک نوشته ای هم داده بود دست برادرش که:«اگر شهید شدم، خانواده خاله را یک سفر مشهد ببر تا از من راضی باشند.» طولی نکشید که مسافر شدیم. دو تا خانواده با هم. 👤 راوی: مادر شهید زارعی 📕 منبع: کتاب * کانال شهدای هویزه؛ موثق ترین منبع روایت و اطلاعات حماسه هویزه @shohaday_hoveizeh
✍️ یک شهید؛ یک خاطره... 🌷 دانش آموز شهید ▫️ تولد: اول فروردین 1342 ▫️ نام پدر: عبدالحسین ▫️ شهرستان: اهواز ▫️ تحصیلات: سال چهارم دبیرستان- رشته تجربی ▫️ شهادت: 16 دی 1359– کربلای هویزه ▫️ محل آرامگاه: زیارتگاه شهدای هویزه- ردیف پنجم- قبر چهارم 🔹 روایت عاشقی: قرار بود با چند تا از بچه های رزمنده برود دیدار امام. بلیت هم گرفته بودند. گفت:«خیلی دوست دارم بیام، اما جبهه چی که خالی می مونه؟» نرفت! 👤 راوی: مادر شهید احتشام زاده 📕 منبع: کتاب 🌷شادی روح امام و شهدا، * کانال شهدای هویزه؛ موثق ترین منبع روایت و اطلاعات حماسه هویزه @shohaday_hoveizeh
✍️ یک شهید؛ یک خاطره... 🌷 دانش آموز شهید ▫️ تولد :23 اردیبهشت 1342 ▫️ نام پدر : محمد ▫️ شهرستان : اهواز ▫️ تحصیلات: دانش آموز سال اول دبیرستان ( ایشان با اوج گیری انقلاب، ادامه تحصیل را رها می کند و وارد فعالیت های مبارزاتی می گردد.) ▫️ شهادت: 16 دی 1359 – کربلای هویزه ▫️ محل آرامگاه: زیارتگاه شهدای هویزه -ردیف اول- قبر چهاردهم 🔹 روایت عاشقی: عکس بنی صدر را زدم به دیوار اتاق پذیرایی. تازه رئیس جمهور شده بود. امین که آمد خانه، گفت :«مادر عکس را بیار پایین. این لیاقت نداره عکسش رو دیوار باشه.» پرسیدم چرا؟ گفت: «تَقّ بی عرضگیش که در اومد می فهمید. از روی امثال ما که رد شد می فهمید!» هر وقت شهادت پسرم در هویزه و رد شدن تانک ها از روی شهدا را با خودم مرور می کنم، این جمله آخرش یادم می آید. 👤 راوی: مادر شهید سلطانی 📕 منبع: کتاب * کانال شهدای هویزه؛ موثق ترین منبع روایت و اطلاعات حماسه هویزه @shohaday_hoveizeh
🌷 | 🕋 دو روایت از شهید علم الهدی 1️⃣ علاوه بر کلاس قرآن و نهج البلاغه در حج، حسین مقدمات برگزاری مراسم برائت از مشرکان را هم دنبال می کرد. با چند نفر از مجاهدان کشورهای اسلامی هم ارتباط گرفته و قول و قرارهایی گذاشته بود. چطور و چگونه اش را نمی دانم، از بس این آدم عجیب و خوش فکر بود. قرار بود کار بزرگی انجام بدهند؛ به همان بزرگی اتفاق 13 آبان 58 در ایران. با بزرگی هم مشورت کرده بود. فرموده بودند: فقط بدانید اگر این کار را انجام بدهید، همه تان آنجا شهید خواهید شد. کلاس هایش برای عازمان به حج آن سال مدتی ادامه داشت تا اینکه یک نفر در کلاس را زد و گفت: عراق به فرودگاه اهواز حمله کرده است. حسین گچ را کناری انداخت و خندید؛ گفت:«رفتن ما به حج هم حل شد»... حسین آن سال حج نرفت و در عربستان شهید نشد تا چند ماه بعد در هویزه خوزستان به دیدار خود خدا برسد... 2️⃣ بعد از شهادت حسين، مادرش رفت خدمت امام (ره). امام كه از شهادت سيد حسين و یارانش در هویزه باخبر بودند، به حاج خانم تسليت گفتند. حاج خانم گفتند:«حضرت امام، حسين عازم مكه بود، اما...» امام فرمودند:«او به جوار خداى متعال رفت كه از مكه بالاتر است.» 👤 راوی: حجت الاسلام سید حمید علم الهدی (برادر شهید) 📚 منبع: کتاب های و * کانال شهدای هویزه؛ موثق ترین منبع روایت و اطلاعات حماسه هویزه @shohaday_hoveizeh
🌷 | 🔺 دانشجوی شهید هویزه که دکتر علی شریعتی درباره اش گفت... 📆 انتشار به مناسبت سالروز درگذشت دکتر علی شریعتی 🔹 پدرش، کارمند بانک ملی سبزوار بود. شخصیتی متین، متدین و مورد احترام که پشت و پناه پیشگامان عرصه اندیشه و عمل دینی و ملی در سطح کشور بود و خانه اش، میعادگاه بزرگان علم و ادب و دین و عمل. 🔹 بسیاری از بزرگان انقلاب نظیر استاد حمید سبزواری (پدر شعر انقلاب)، استاد محمدتقی شریعتی، دکتر علی شریعتی، فخرالدین حجازی و... به این خانه دلربای شهر سبزوار آمد و شد داشتند. 🔹 محمد، فرزند ارشد و باهوش چنین خانواده ای بود و عجیب نبود که خیلی زود تحلیلگر مسائل سیاسی و فرهنگی و معلم قرآن و نهج البلاغه شود. 🔹 یک بار که پدر، میزبان دکتر علی شریعتی بود، محمد نوجوان هم در جمع حضور داشت. دکتر از سؤالات کنجکاوانه محمد حسابی خوشش آمده بود. فهمیده بود این بچه چیزی دارد که قیمتی است. برای همین هم موقع رفتن دست محمد را توی دست بابا گذاشت و گفت: «حاج آقای فاضل، قدر این بچه را بدان. او جواهر است.» 🔹 محمد در نوجوانی به شعر مولوی و حافظ روی آورده بود و نهج البلاغه را تفسیر می کرد. دوستش تعریف می کرد: به تفسیر خطبه متقین که رسید شروع کرد به اشک ریختن. جوری خطبه را شرح می داد که انگار خودش آن را لمس کرده و وقایع را با چشم خود دیده است. 🔸 دانشجوی ترم 4 مهندسی صنایع دانشگاه صنعتی شریف و عضو دانشجویان پیرو خط امام در تسخیر لانه جاسوسی آمریکا بود که زمان شهادت در کربلای هویزه تنها 21 سال داشت. 📕 منبع: * کانال شهدای هویزه؛ @shohaday_hoveizeh
✍️ یک شهید؛ یک خاطره... 🌷 دانشجوی شهید جمع ▫️ تولد: 1/ 1/ 1337 ▫️ نام پدر: علی اکبر ▫️ تحصیلات: دانشجوی کاردانی رشته برق انستیتو برق کرمانشاه ▫️ شهرستان: مشهد مقدس ▫️ شهادت: 16 دی 1359 – کربلای هویزه ▫️ محل آرامگاه: زیارتگاه شهدای هویزه- ردیف پنجم- قبر دوم 🔹 روایت عاشقی: 11 سالش بود که توی جلسه هفتگی هیأت شروع کرد با صوت قرآن خواندن. قاری ثابت جلسه، ایراد گرفت که شما بدون قرائت بخوانی بهتر است. اسماعیل، کوتاه نیامد. گفت: «مگه شما از توی گهواره قرآن خوندن بلد بودید؟ خب اجازه بدید بچه ها هم تمرین کنند و یاد بگیرند. اگه هم تحمل صدای من براتون سخته، گوشتون رو بگیرید.» پافشاری آن شبش جواب داد. بعدها خیلی ها اسماعیل را به صوت دلچسب قرآنش می شناختند. 👤 راوی: برادر شهید اعتضادی 📕 منبع: کتاب 🌷شادی روح امام و شهدا، صلوات * کانال شهدای هویزه؛ موثق ترین منبع روایت و اطلاعات حماسه هویزه @shohaday_hoveizeh
✍️ یک شهید؛ یک خاطره... 🌷 پاسدار شهید ▫️ تاریخ تولد: 1 فروردین 1337 ▫️ نام پدر: غلامرضا ▫️ تحصیلات: دیپلم ▫️ شهرستان: اهواز ▫️ شهادت: 16 دی 1359- کربلای هویزه ▫️ محل آرامگاه: زیارتگاه شهدای هویزه- ردیف دوم- قبر چهاردهم 🔹 روایت عاشقی: 3روز خبری ازش نبود. بعد که آمد فهمیدم زندان ساواک بوده و تمام مدت، روزه. ضعیف شده بود. پرسیدم چه کردی با خودت؟ گفت:« بهترین لحظه های عمرم را گذراندم. نمی دانی چه کِیفی دارد خدا را با همه وجود، تشنه و گرسنه حس کنی.» این را با چنان لذتی گفت که خدا می داند و خودش. 👤 راوی: خواهر شهید افشاری 📕 منبع: کتاب 🌷شادی روح امام و شهدا، صلوات * کانال شهدای هویزه؛ موثق ترین منبع روایت و اطلاعات حماسه هویزه @shohaday_hoveizeh
📝 وصیت می کنم... 🌷 طلبه شهید ▫️ تاریخ تولد : 2 تیر 1335 ▫️ نام پدر: اسماعیل ▫️ تحصیلات: دیپلم ریاضی و طلبه سال دوم مدرسه علمیه امام صادق(ع) چهارباغ اصفهان ▫️ شهادت: 16 دی 1359- کربلای هویزه ▫️ محل خاکسپاری: گلزار شهدای خمینی شهر ▫️ شهرستان: خمینی شهر اصفهان ▫️ محل یادبود: زیارتگاه شهدای هویزه- ردیف چهارم- قبر دوازدهم 🔹 پیغام عاشقی: حجه الاسلام آقایی توی فرازی از وصیتنامه اش نوشته است: ✍️ براي اين که هميشه راحت و آسوده و با خيال پاک زندگي کنيد، خدا را به نظر بياوريد و فکر کنيد روز عاشورا بر امام حسين (ع) چه آمد با از دست دادن آن همه يار و فرزند و برادر. خدايا! به ملت مسلمان و مبارز ايران، ايمان، تقوي و ترس از خودت عنايت فرما تا از اختلاف و سخن چيني بپرهيزند و وحدت و اتحاد را حفظ فرمايند. 📕 منبع: کتاب * کانال شهدای هویزه؛ موثق ترین منبع روایت و اطلاعات حماسه هویزه @shohaday_hoveizeh
📝 | 🔺 ایستادگی پای حجاب 🔻 خاطراتی از دغدغه مندی شهدای کربلای هویزه و مادران والامقام شان در حوزه 🔸 بسیجی شهید کربلای هویزه 1️⃣ دو تایی از همدان آمدیم تهران، خانه گرفتیم. من برای درس؛ حسین برای کار. توی بازار تهران صحافی می کرد. انجمن اسلامی کارگران بازار تهران را هم خودش با دوستانش تشکیل دادند. مراسم می گرفتند؛ سخنران می آوردند. رفته بود بنی صدر را دعوت کند برای سخنرانی توی انجمن. زود برگشت. صدایش درآمده بود که:«وای، انقلاب کردیم بهتر بشه؛ بدتر شد. رفتم دفتر رئیس جمهور. می بینم خانما همه بی حجابند! این چه وضعشه؟!» 👤 راوی: برادر شهید 2️⃣ دانشجوی شهید ✍️ نوروز 59 دو اردو به شهر زیبای باغملک برد. هم مسئول اردو بود، هم تاریخ اسلام و نهج البلاغه درس می داد. همه بچه ها را شیفته خودش کرده بود. اکثر آن جمع بعدها همه شان پاسدار شدند. سپرده بود خانم ها چادر و مقنعه اضافی دارند بیاورند احتیاج می شود. در ابتدای سفر بی حجاب هم داشتند در برگشت اما... دستورالعمل خودسازی از نگاه امام را هم بین جمعیت توزیع کرده بود و شد سبک زندگی و برنامه روزانه شان. 👤 روای: یکی از دوستان شهید 3️⃣ معلم شهید ✍️ آن زمان وضع حجاب خیلی خوب نبود. تازه عقد کرده بودیم. گفتم من چون دوستت دارم، بی چون و چرا قبول می کنم روسری سر کنم، اما دلم می خواد خودت قانعم کنی چرا باید حجاب داشته باشم؟ نشست 45 دقیقه برایم حرف زد، آخرش هم گفت:«حجاب محدودیت نیست؛ مصونیت است خانم.» همین یک جمله هم برایم کافی بود. 👤 راوی: همسر شهید 4️⃣ ✍️ دوران کودکی ام در روزگار کشف حجاب رضاخانی گذشت. 7 سال همراه مادرم در خانه ماندیم. پا بیرون نگذاشتیم! مباد کسی متعرض حجاب مان شود. برای مادرم غیر قابل تحمل بود کسی چادر از سرش بردارد. 👤 راوی: مرحوم حاجیه خانم بی بی بتول جزایری (مادر شهید علم الهدی) 5️⃣ ✍️ خانه پدری ام در یکی از کوچه های منشعب از بازار فسا بود. برای رفت و آمد به مدرسه باید از وسط بازار رد می شدم. یک روز در راه برگشت، نزدیکی های کوچه مان به شدت زمین خوردم. زمین خیس بود و نای بلند شدن نداشتم. دو-سه تا از مغازه دارها که پدرم را می شناختند دویدند سمتم و از زمین بلندم کردند. حس تلخ و بدی در وجودم پیدا شد. دائم به خودم می گفتم چرا این طور شد که مرد نامحرم بخواهد به تو دست بزند؟ آخر سر هم از ترس تکرار و عذاب وجدان این ماجرا، ترک تحصیل کردم و دیگر مدرسه نرفتم! درسم خوب بود؛ چند بار از مدرسه آمدند دنبالم؛ حتی یکبار خود خانم مدیر آمد که حیف است بیا و ادامه بده، دور و بری ها هم خیلی گفتند، اما زیربار نرفتم. عفت و پاکدامنی برایم اصل بود. این را از مرحوم پدرم که خیلی مؤمن بود، داشتم. بعدها هم که ازدواج کردم؛ با اینکه شوهرم پزشک بود و تهرانی، خیلی حواسم به رفت و آمد بچه ها بود. دخترها را از دوره دبستان با چادر می فرستادم بروند مدرسه. آن روزها هنوز انقلاب پیروز نشده بود. 👤 راوی: مرحوم حاجیه خانم مستدام (مادر دانشجوی کربلای هویزه ) 📚 منبع: کتاب های و | * کانال شهدای هویزه؛ موثق ترین منبع روایت و اطلاعات حماسه هویزه @shohaday_hoveizeh
✍️ یک شهید؛ یک خاطره... 🌷 سرباز وظیفه شهید ▫️ تاریخ تولد: 3 / 5 / 1338 ▫️ نام پدر: محمد ▫️ یگان اعزامی: ارتش – دیده بان دسته خمپاره تیپ یک لشکر 16 زرهی قزوین ▫️ تحصیلات: دیپلم ریاضی ▫️ شهرستان: بهشهر (مازندران) ▫️ شهادت: 16 دی 1359- کربلای هویزه ▫️ محل آرامگاه: زیارتگاه شهدای هویزه- ردیف چهارم- قبر سیزدهم 📝 روایت عاشقی: 🔹 توی تصادف، پایش به شدت آسیب دید. راحت می توانست معافی بگیرد و نرود جبهه. بابا هم پا پی اش شده بود که با این پا کجا می خواهی بروی؟ زیر بار نرفت. می گفت:«من این حرفا سرم نمی شه. خیلیا با دست خودشون بچه یکی یه دونه شونو راهی می کنند؛ اون وقت شما با شیش تا پسر نمیذارید من برم.» آخر سر هم حریفش نشدیم. رفت که رفت... 👤 راوی: خوانواده شهید امینی 📕 منبع: کتاب * کانال شهدای هویزه؛ موثق ترین منبع روایت و اطلاعات حماسه هویزه @shohaday_hoveizeh
✍️ یک شهید؛ یک خاطره... 🌷 مهندس شهید ▫️ تاریخ تولد: 1/12/ 1333 ▫️ نام پدر: محمدحسن ▫️ از نوادگان ▫️ تحصیلات: فارغ التحصیل مهندسی عمران روستایی از دانشگاه اهواز ▫️ شهرستان: دزفول ▫️ شهادت: 16 دی 1359 – کربلای هویزه ▫️ محل یادبود: زیارتگاه شهدای هویزه – ردیف اول – قبر شماره 2 📝 روایت عاشقی: 🔹 پدر و مادر هر دو روحانی زاده و از دزفولی های با اصالت بودند. از سمت پدری اما نَسَبش به «شیخ بهایی» می رسید؛ شخصیتی شهیر که جامع همه علوم و فنون بود؛ از فقه و فلسفه و طب و ریاضیات تا معماری و شعر و علوم غریبه. 🔹 مادر نذر کرده بود اگر بعد از چهار دختری که داشت، پسردار بشود، بی وضو شیرش ندهد. خدا هم زود حاجتش را داد. نذر سختی بود؛ دو سال حداقل روزی هشت بار... مادر اما می گفت:«می خوام پسرم همیشه مطهر باشه» مثل خیلی از مادرهای شهدای هویزه، خیلی حواسش جمع بود مادر محمد؛ می دانست تربیت نسل برای یاری امام زمان (ارواحنا فداه)، مراقبه آخرالزمانی می خواهد. 👤 راوی: خانواده معظم شهید بهاءالدین 📕 منبع: کتاب * کانال شهدای هویزه؛ موثق ترین منبع روایت و اطلاعات حماسه هویزه @shohaday_hoveizeh
✍️ یک شهید؛ یک خاطره... 🌷 بسیجی شهید ▫️ تولد: 10 آبان 1331- دهستان بنی صالح ▫️ نام پدر: بستان ▫️ شهرستان: هویزه ▫️ شغل: کشاورز ▫️ تاریخ و محل شهادت: 1 / 11 / 1359 – اطراف روستای سُمیده ▫️ نحوه شهادت: ترکش خمپاره ▫️ محل آرامگاه: زیارتگاه شهدای هویزه- ردیف دوم- قبر اول 🔹 روایت عاشقی: ✍️ قبل از آن که برسد به تکلیف، روزه هایش را می گرفت. روزه هم که بدون نماز نمی شود. احترام پدر و مادر را فوق العاده داشت. در خانه هم با خانم، بچه هایش اهل شوخی و خنده بود. مهم تر آن که مسوولیت پذیر بود شَیّال؛ درست مثل معنای اسمش که می شود:«بر دوش گرفتن بار مسوولیت» تنها غصه اش این بود که چرا نتوانسته برود مدرسه. سواد نداشت، اما معرفت تا دلت بخواهد. آخرش هم شهدای دانشجو کنار خودشان برایش جا باز کردند. حتما اتفاقی نبود این حُسن همجواری با شهیدان کربلای هویزه. 👤 راوی: پدر شهید بوغنیمه 📕 منبع: کتاب * کانال شهدای هویزه؛ موثق ترین منبع روایت و اطلاعات حماسه هویزه @shohaday_hoveizeh
✍️ یک شهید؛ یک خاطره... 🌷 آموزگار شهید ▫️ تاریخ تولد: اول اسفند 1339 ▫️ نام پدر : حسین ▫️ شهرستان: تبریز ▫️ تحصیلات: دیپلم صنایع غذایی از هنرستان کشاورزی تبریز ▫️ شغل: آموزگار دبستان دولتی قیام تبریز ▫️ تاریخ شهادت: 5 خرداد 1361 (عملیات بیت المقدس) ▫️ محل خاکسپاری: گلزار شهدای تبریز 🔹 روایت عاشقی: وقتی شنید شهید شده، بیش از همه بی تابی می کرد. پیرزنی بود تنها. هیچکس را نداشت. می گفت: مهدی شبانه می رفته کمکش می کرده و نمی گذاشته کسی با خبر شود. این را که گفت بی اختیار یاد مولا علی (ع) افتادم. یاد وصیت نامه اش که نوشته بود:« ما باید درسمان را از حسین (ع) و یاران حسین (ع) بگیریم. درس فداكارى، درس جانبازى، درس از خود گذشتگى و درس زندگى، يعنى چگونه زيستن را و چگونه مردن را.» 👤 راوی: برادر شهید پروانه 📕 منبع: کتاب * کانال شهدای هویزه؛ موثق ترین منبع روایت و اطلاعات حماسه هویزه @shohaday_hoveizeh
✍️ یک شهید؛ یک خاطره... 🌷 دانش آموز شهید ▫️ تولد: 1/11/ 1342 - اصفهان ▫️ نام پدر: حسن ▫️ شهرستان محل سکونت: تهران – مجیدیه جنوبی ▫️ تحصیلات: دانش آموز سال دوم دبیرستان رشته اقتصاد ▫️ شهادت: 16 دی 1359- کربلای هویزه ▫️ محل آرامگاه: زیارتگاه شهدای هویزه- ردیف پنجم- قبر پنجم 🔹 روایت عاشقی: پنج روز مرخصی گرفته بود که بیاید تهران. دو روزش توی راه گذشت. یک روزش را هم خودش کم کرد. گفتم چه آمدنی بود؟ چه رفتنی؟ خب اصلا نمی آمدی؟ گفت:«ناراحت نشو مادر. جبهه واجب تر است. بچه ها آنجا زیر آتش اند. آن وقت من بمانم اینجا؟» 👤 راوی: مادر شهید پهلوان نژاد 📕 منبع: کتاب * کانال شهدای هویزه؛ موثق ترین منبع روایت و اطلاعات حماسه هویزه @shohaday_hoveizeh
✍️ | 🌷 کارمند بسیجی شهید ▫️ تولد: 26 / 5 / 1324 – روستای لنگر از توابع بخش چهار دانگه شهرستان ساری ▫️ نام پدر: حسن ▫️ محل خدمت: بانک مرکزی جمهوری اسلامی ایران ▫️ شهادت: 16 دی 1359 – کربلای هویزه ▫️ شهرستان محل سکونت: سمنان ▫️ محل آرامگاه: زیارتگاه شهدای هویزه- ردیف اول- قبر اول 🔹 روایت عاشقی: 📝 قبل از شهادتش نوشته بود: اگر ان شاءالله شهادت نصیبم شد، هیچ کس گریه نکند و حتی برایم جشن بگیرید و لباس های نو بر تن فرزندانم بپوشانید. ممکن است خداوند نظر لطفش شامل حالم شود و بتوانم یکی از سربازان امام زمان (عجل الله تعالی فرجه) و نائب عظیم الشأن ایشان باشم. 📕 منبع: کتاب * کانال شهدای هویزه؛ موثق ترین منبع روایت و اطلاعات حماسه هویزه @shohaday_hoveizeh
✍️ یک شهید؛ یک خاطره... 🌷 بسیجی شهید ▫️ تاریخ تولد: 1 / 6 / 1337 ▫️ نام پدر: سید محمود ▫️ محل تولد: روستای زمان آباد شهر ری ▫️ محل خدمت: کارخانه سیمان تهران ▫️ شهرستان: ری ▫️ شهادت: 16 دی 1359- کربلای هویزه ▫️ محل آرامگاه: زیارتگاه شهدای هویزه- ردیف دوم- قبر پنجم 🔹 روایت عاشقی: عشق اول و آخرش، هیأت بود. حسین (علیه السلام) و حسینیه. از همان بچگی، عَلَم گردان ارباب عالم بود. با همان صورت مظلوم و دوست داشتنی، لابه لای هیأتی ها دَم می گرفت، نوحه می خواند. همین طوری هم جایش را سر سفره ابی عبدالله (ع) باز کرد؛ بی واسطه، کربلای هویزه، راسته شهدا. همیشه می گفت: «می خواهم اولین شهید روستایمان باشم. می خواهم اولین کسی باشم که در راه خدا، انقلاب و کشورم به دفاع بر می خیزم.» سید مهدی، اولین شهید روستا و کارخانه شد؛ درست مثل برادر کوچکش سید مجتبی که 2 سال بعد، هم مسیر برادر شد و شد یکی مثل خودش. هر دوتایشان، ندای «هل من ناصر؟» جدِ غریب شان را با جان پاسخ گفتند. 👤 راوی: برادر شهید جعفری 📕 منبع: کتاب * کانال شهدای هویزه؛ موثق ترین منبع روایت و اطلاعات حماسه هویزه @shohaday_hoveizeh
✍️ یک شهید؛ یک خاطره... 🌷 دانشجوی شهید ▫️ تاریخ تولد:28 بهمن 1338 ▫️ نام پدر:سید علی اکبر ▫️ شهرستان: اهواز ▫️ تحصیلات: دانشجوی سال سوم دانشگاه جندی شاپور اهواز ▫️ شهادت: 16 دی 1359 – کربلای هویزه ▫️ محل آرامگاه: زیارتگاه شهدای هویزه- ردیف دوم- قبر ششم 🔹 روایت عاشقی: 1️⃣ درس خوان بود. سال 56، معدل دیپلمش 5/18 شد. بعد هم خیلی زود اسمش رفت توی قبولی های پزشکی دانشگاه اهواز. سال سوم بود که سایه شوم جنگ افتاد روی آب و خاک مان. دو سه روز مانده به عملیات هویزه، محمد علی از خیلی ها خیلی جدی حلالیت طلبید و رفت تا چند روز بعد که خبر مفقود شدنش را همراه حسین علم الهدی آوردند؛ بابا اما باور نکرد! می گفت مثل حضرت یعقوب (علیه السلام) چشم به راه یوسفم می مانم... 2️⃣ گلزاری قشنگ با طبیعتی معصوم. قبرهایی منظم و چهره های جوان با نگاه های نافذ گیرا... میان قبرها می دویدم. هر چه می رفتم تمام نمی شد. آن قدر جلو رفتم تا رسیدم به یک سالن بزرگ تو در تو. به دنبال صدایی آشنا رفتم توی یکی از سالن ها. انگار کلاس دانشگاه بود. ایستاده بود توی جایگاه استاد، بلند بلند حرف می زد. رفتم جلو تا چهره اش را بهتر ببینم. خودش بود.؛ همان که توی آن عکس معروف، کنار عمویم [شهید علم الهدی] ایستاده بود. سید محمد علی حکیم. صورتش را برگرداند طرفم. خیلی قرص و محکم چند بار پشت سر هم گفت: «به همه بگو من شهید شده ام. من همان روز، همان جا شهید شدم. تو این را به همه بگو.» از خواب که پریدم، اذان شروع شده بود. هنوز صدایش توی گوشم زنگ می زد:«من شهید شده ام.» 👤 راوی: خانواده شهید حکیم 📕 منبع: کتاب * کانال شهدای هویزه؛ موثق ترین منبع روایت و اطلاعات حماسه هویزه @shohaday_hoveizeh
✍️ یک شهید؛ یک خاطره... 🌷 دانش آموز شهید ▫️ تولد : اول شهریور 1342 ▫️ فرزند: ابوالقاسم ▫️ شهرستان: اهواز ▫️ تحصیلات : دانش آموز سال چهارم دبیرستان- رشته ریاضی فیزیک ▫️ شهادت: 16 دی 1359- کربلای هویزه ▫️ محل آرامگاه: زیارتگاه شهدای هویزه- ردیف اول- قبر ششم 🔹 روایت عاشقی: استاندار اعلام کرده بود تانک های عراقی دارند نزدیک اهواز می شوند. مردم آماده دفاع از شهر باشند. کار سنگربندی خیابان ها و درست کردن کوکتل مولوتف را که تمام کرد با حسین احتیاطی، امیرعلم و منصور بنی نجار افتاد دنبال ساخت مهمات دست ساز نیمه سنگین! یک پایشان جبهه بود؛ یک پایشان هنرستان صنعتی شهر. ترازو و گیره و آچار و نیترات پتاسیم و کلرات و ... را هم با پول خودشان تهیه کرده بودند. نان خشک می زدند توی آب و می خوردند، مبادا کار زمین بماند یا پول کم بیاورند. بالأخره تلاش شان نتیجه داد. امیر علم که مدت کوتاهی بعد از سعید شهید شد، گفت: گلوله خمپاره دست ساز را تمام کرده ایم. الان آماده عملیات است. سعید که شهید شد اما، همه وسایل را دادیم به بسیج. افسوس از امید دراز و عُمر کوتاه... واقعا بچه عجیب و پرتلاشی بود سعید. 👤 راوی: خانواده شهید جلالی پور 📕 منبع: کتاب * کانال شهدای هویزه؛ موثق ترین منبع روایت و اطلاعات حماسه هویزه @shohaday_hoveizeh
✍️ | 🔸 رضا روز 16 دی، وسط معرکه هويزه بود. همراه فاضل و فتاحی و بقیه سبزواری ها... شهید نشد اما؛... برگشت سبزوار. گفتم: مادر! معجزه شده که بین همه بچه ها تو نجات پيدا کردي. گفت:«معجزه نشده، سعادت شهادت نداشتم. اونا که رفتن، خوب بودن؛ شبا نمازشب مي خوندن. حالا هم شهيد شدن و من موندم. این خوشحالی داره؟» گفتم:این حرف ها را نزن؛ نزديک عيد است؛ بيا بریم لباس بخریم. گفت:«من تا عيد، هفت کفن پوسانده ام؛ لباس نو می خوام چیکار؟! مي خوام برگردم جبهه؛ رفقام کنارحوض کوثر منتظرن. دارن صِدام می زنن؛ بايد زود برم.» دلم شور افتاد؛ گفتم: مادرها ديوانه مي شوند وقتی بچه هايشان کشته شوند. گفت:«مادرايي که شهيد ندارن، بايد حسرت بخورن.» گفتم: پس اگر مي خواهي به جبهه بروي، اول برو مشهد. رفت... بعد زيارت، باباش ازش پرسیده بود: از امام (علیه السلام) چه خواستی؟ گفته بود:«از امام رضا (علیه السلام) خواستم شهادت نصيبم بشه.» هنوز چهلم شهدای هویزه نرسیده بود که امام رضا (علیه السلام) حاجتش را داد. از معبر سوسنگرد پرید به آسمان؛ پیش رفقاش؛ کنار حوض کوثر. 👤 راوی: مادر شهید صادقی 📝 پی نوشت: تقویمِ 16 دی 1359، 29 صفر و شب شهادت امام رضا (علیه السلام) را نشان می داد... شهدای هویزه، شهدای امام رضایی اند؛ آخر سر هم شب شهادت شان با امام یکی شد و بال به بال کبوتران و فرشته های حرم، از زیر شنِی های سخت و سنگین تانک های دشمن، پای سفره امام رضا (ع) نشستند برای همیشه. 📗 منبع: کتاب * کانال شهدای هویزه؛ موثق ترین منبع روایت و اطلاعات حماسه هویزه @shohaday_hoveizeh
🚁 از میدان ژاله تا میدان جنگ 📌 مروری مختصر بر نقش آفرینی برخی از شهدای هویزه در واقعه 17 شهریور ✍️ برای نسل اول انقلاب، «جمعه سیاه» نقطه عطف و یكی از دلایل محكم برای ماندن مردم در خیابان و ادامه تظاهرات ضد پهلوی است كه به پیروزی انقلاب اسلامی ختم شد. جمعه خونین شد و خون، رنگ جنون گرفت و دیگر آرام نگرفت تا رسید به بهمن ۵۷ و پیروزی انقلاب. برخی می‌گویند در این روز حدود 4 هزار نفر به شهادت رسیدند، اما گروهی این تعداد را كمتر می‌دانند. اما هر چه بود ۱۷‌شهریور نشان داد كه نه مردم قصد كوتاه آمدن دارند و نه رژیم پهلوی. در جمع انقلابیون کم تکرار آن روز تاریخی، تعدادی از عاشورامردان هویزه نیز حضور داشتند و مشق حماسه می کردند که در ادامه با آنها آشنا می شویم: 1️⃣ دانشجوی شهید کربلای هویزه محمد حسن (محمود) 🔹 شهریور 57 دستش توی تظاهرات، تیر خورد. دیگر مرتب دچار ضعف و كم خوني بود. هفته ای دو بار بیمارستان می خوابید. 13 بار عملش کردند. آخرش هم خوب نشد که نشد. دستش (از آرنج به پایین) نیمه فلج ماند. محمد حسن پیش از شهادت، جانباز انقلاب شده بود. 2️⃣ کارمند بسیجی شهید کربلای هویزه سلیمان 🔸 روزهای اوج تظاهرات، هر جا خبری بود، سلیمان و ضبط صوتش هم بود؛ سخنرانی های انقلابی – سیاسی بازار تهران؛ تجمع روحانیان توی دانشگاه تهران در اعتراض به بسته شدن فرودگاه ها و... 17 شهریور، وسط غائله بود. از میدان ژاله که برگشت، گفتم چه خبر؟ زد زیر گریه؛ می گفت کاش برنگشته بودم؛ کاش من هم شهید شده بودم. 17 شهریور شهید نشد تا 16 دی 59 به آرزویش برسد.. حتی پیکرش هم برنگشت! 3️⃣ بسیجی شهید کربلای هویزه علی اصغر 🔹 سرِ نترسی داشت. در مبارزات قبل از انقلاب بارها تا پای شهادت رفته بود. جمعه سیاه (17 شهریور 57) وسط معرکه خون و قیام میدان ژاله بود. بعد هم سریع آمد خانه و هرچه ملحفه تمیز داشتیم را جمع کرد تا ببرد بیمارستان. حتی از غذای روی اجاق هم نگذشت!! می گفت: پرسنل بیمارستان واجب ترند. کمی که خیالش راحت شد، افتاد دنبال اهدای خون؛ آن قدر خون داده بود که از حال رفته بود. خانه که آمد پرسیدم چرا این طوری شدی؟ گفت: چیزی نیست. این خون کجا و آن خون های کف خیابان و میدان کجا؟! 4️⃣ بسیجی شهید کربلای هویزه مرتضی 🔸 عاشق صادق بود؛ از آن عشق امام های دو آتشه. پای ثابت تظاهرات و مبارزه. مرتضی در میدان ژاله (17 شهریور 57) هم رشادت ها کرده و حتی زخمی شده بود! آن روز جان به در برد تا 2 سال و 3 ماه بعد که اجر مجاهدت ها را کف دستش گذاشتند. منتها در هویزه! 📕 منبع: کتاب * کانال شهدای هویزه؛ موثق ترین منبع روایت و اطلاعات حماسه هویزه @shohaday_hoveizeh
✍️ یک شهید؛ یک خاطره... 🌷 پاسدار شهید ▫️ تاریخ تولد: 9 / 1/ 1341 ▫️ نام پدر: اسدالله ▫️ محل تولد: روستای سمندی از توابع شوشتر ▫️ شهادت: 16 دی 1359- کربلای هویزه ▫️ محل آرامگاه: زیارتگاه شهدای هویزه- ردیف سوم- قبر هفتم 🔹 روایت عاشقی: از بدگویی بدش می آمد. بد هیچ چیز و هیچ کس را نمی گفت. تکیه کلامش این بود:«ایشالا وضع دولت خوب می شه. همه چی درست میشه.» می گفت:« ما در محاصره اقتصادی هستیم. باید کمتر بخوریم و روزه سیاسی بگیریم تا بتوانیم با مشت به دهان آمریکای لعنتی بزنیم.» 👤 راوی: خانواده شهید چهارمحالی 📕 منبع: کتاب * کانال شهدای هویزه؛ موثق ترین منبع روایت و اطلاعات حماسه هویزه @shohaday_hoveizeh
✍️ یک شهید؛ یک خاطره... 🌷 دانشجوی شهید ▫️ تاریخ تولد:28 بهمن 1338 ▫️ نام پدر:سید علی اکبر ▫️ شهرستان: اهواز ▫️ تحصیلات: دانشجوی سال سوم دانشگاه جندی شاپور اهواز ▫️ شهادت: 16 دی 1359 – کربلای هویزه ▫️ محل آرامگاه: زیارتگاه شهدای هویزه- ردیف دوم- قبر ششم 🔹 روایت عاشقی: بابا رفته بود پشت بام. عادت همیشگی اش بود. آخر ماه که می شد می افتاد پیِ ماه. این بار محمد علی 3 ساله را هم با خودش برده بود. پایین که آمدند، حالش حسابی دگرگون بود. می گفت محمد علی خواب دیده ، ماه را زیر پتویش در بغل گرفته است. یاد خواب حضرت یوسف (ع) افتاده بود. می ترسید دست تقدیر از سید محمد علی جدایش کند. کرد؛ منتها 18 سال بعد. همان وقت که خبر مفقود شدن سید محمد علی را برایش آوردند. بابا باور نکرد. می گفت مثل حضرت یعقوب (ع) چشم براه یوسفم می مانم. تا آخر ماند. توی وصیتنامه اش هم برای محمد علی سهم الارث نوشت. اما انگار همیشه هم یوسف ها به آغوش پدر باز نمی گردند. گاهی می مانند پیش خدا تا بشوند عزیز عرش. 👤 راوی: خانواده شهید حکیم 📕 منبع: کتاب * کانال شهدای هویزه؛ موثق ترین منبع روایت و اطلاعات حماسه هویزه @shohaday_hoveizeh