eitaa logo
شهدای غریب شیراز
3.2هزار دنبال‌کننده
10.7هزار عکس
2.8هزار ویدیو
42 فایل
❇ﻛﺎﻧﺎﻝ ﺭﺳﻤﻲ هیئت ﺷﻬﺪاﻱ ﮔﻤﻨﺎﻡ ﺷﻴﺮاز❇ #ﻣﺮاﺳﻢ_ﻫﻔﺘﮕﻲ_ﻣﻴﻬﻤﺎﻧﻲﻻﻟﻪ_ﻫﺎﻱ_ﺯﻫﺮاﻳﻲ ﻫﺮ ﻋﺼﺮﭘﻨﺠﺸﻨﺒﻪ/ﻗﻂﻌﻪ ﺷﻬﺪاﻱ ﮔﻤﻨﺎﻡ ﺷﻴﺮاﺯ ⬇ انتشارمطالب جهت ترویج فرهنگ شهدا #بلامانع است.... به احترام اعضا،تبادل و تبلیغات نداریم ⛔ ارتباط با ادمین: @Kh_sh_sh . . #ترک_کانال
مشاهده در ایتا
دانلود
🌱از شهیدان مانده تنها جامه ای .... نام و امضا و وصیت‌نامه ای.. گر وصیتنامه ها را خوانده ایم.... پس چرا بین دوراهی مانده ایم؟! 🕊️ 🌷🌿🌷🌿🌷🌿🌷🌿🌷@golzarshohadashiraz
❤️❤️❤️ "من خوشحالم از اینڪه بشوم . چون شهادت را اوج تڪامل مے دانم . چرا ڪه در راه عقیده خود جهاد  میڪنم ...چرا هر وقت به ما مےگویند وصیتنامه ، یاد از اموال و دارایے خود مے ڪنیم ولے به این فڪر نمے افتیم ڪه چه ڪارهایے براے اسلام ڪرده ایم ... چه بهتر است انسان به بهترین درجۀ شهید شود ، با آگاهے ڪامل از اسلام و آشنایے ڪامل از قرآن ، مڪتب اسلام ، رهبر ، و..." 🌿🌿🌿 🌹🌷🌷🌹 : ﺩﺭ ایتا : http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75 یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید
🌹🌹🌹🌹🌹: *داستان دنباله دار هر روز یک قسمت* * * * * * * 🎤به روایت موسی سلیمانی روایت سوم آموزش غواصی می‌دیدیم در آبهای سنگین سد دز. از آب بیرون آمدیم درست یک ساعت از ظهر گذشته ، در تیغ آفتاب گرمای خرماپزان جنوب ! ۶ ساعتی می شد که در آب بودیم. گرسنگی داشت از حلقمان بیرون می‌ریخت و خستگی از ساقهایمان بالا می رفت اما خستگی مانع شکم گرسنه نبود . به سمت چادرها پرواز کردیم ، خاک تفته زیر شلاق آفتاب له له میزد. اما قدم هایمان را سست کرد ،سر هایی که نصفه و نیمه در دیگهای غذا بود پای منبع آب. دو نفر سخت مشغول شستن ظرف ها بودند و طوری سرگرم بودند که گویی به عبادت مشغول اند متوجه ما هم نشدند. حیرت و حسرت در چشم های مان دوید، خستگی و برازندگی مان فرو ریخت نه زردی بر پیشانیمان برق زد ‌. فرمانده گردان حضرت زینب بود با آستین‌های بالا زده و تکه‌های گونی کف آلود در دست... یعنی باقر. سید محمد کدخدا هم همین وضع را داشت ، جانشین گردان امام حسین (ع) . عرق از پیشانی شان شر کرده بود اما با این نم سردی که از شقیقه ما فرو می چکید فرق داشت. هیچ نگفتیم .حتی نگاه مان هم به هم نیفتاد. سرمان را پایین انداختم و به طرف چادر ها حرکت کردیم. عجله نداشتیم چادرها در هرم آفتاب نفس‌نفس می‌زدند. بچه ها آرام خوابیده بودند و  دو فرمانده ظرفهای آن‌ها را می شستند. 🎤 به روایت غلامعلی جوکار روایت اول باقر چسبیده بود به زمین، گلوله ها یکی پس از دیگری از بالای سرش رد می‌شدند. زوزه تیرها را به طور کامل می شنید. نگاه اش را از سمت مقابل نمی گرفت ‌. مرا مامور کرده بود تا گوشه ای کمین کنم و منتظر دستورش باشم. قضیه مربوط به سال‌های اول انقلاب شاید سالش است که رفته بودیم شکارِ خان! کسی که با شلیک گلوله زمینگیر همان کرده بود یکی از همین خانه‌های شرور بود که باقر را شناسایی کرده بود و قصد داشت هر طور شده فرمانده گروه را از بین ببرد. خان شرور ،  بعد از شلیک چند تیر پا به فرار گذاشت باقر سریعاً از روی زمین بلند شد و به کمک بچه ها او را محاصره کردند. به میمنت این فرد آن روز را در کوه و کتل های اطراف خشت و کمارج به سر بردیم با کباب کبک! ادامه دارد .... ❤️❤️❤️❤️❤️❤️ http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb 🌿🌿🌹🌿🌿🌹🌿🌿
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🚩 از شهدای گمنام،اربعینتو بگیر! 🎬 برشی از روایتگری حاج حمید پارسا در بزرگترین گلزار شهدای جهان مثل مادر سادات 🌹 🌱🌷🌱🌷 : ﺩﺭ ایتا : http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75 یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید
💫یادی از سردار شهید محمد اسلامی نسب 💫 🌷سر صحبت را باز کرد و رفت سر اصل مطلب و گفت: عزیزی شما نمی گذارید من شهید بشم! گفتم: من؟ - آره شما و مادر. دفعه قبل که مجروح شدم، خواب دیدم می خواهم وارد باغی شوم، شما و مادر کنار در آن ایستاده بودید و نمی گذاشتید من وارد شوم! زبان گزیدم. گفتم: کاکو، آخه تو چرا می گی من شهید بشم. تو پنج تا بچه داری! - بچه های من خدا دارند. - خدا دارند درست. اما این طفل های معصوم پدر می خوان، نه خانه ای، نه سر پناهی، آخه چرا می خواهی رهاشون کنی! - عزیزی بچه های من خدا دارند. اصلاً نگران آنها نیستم، شما هم نگران آنها نباش، شما فقط راضی بشو من شهید بشم! گفت: عزیزی من دیگه رفتنی ام. بلند شد برود. چرخید، نگاهی به من انداخت و ادامه داد: مشهد که بودم، از آقا امام رضا علیه السلام برات شهادت گرفتم، دیگه شما هم راضی نباشی من رفتنی شدم. از زیر قرآن رد شد. اذان مغرب می گفتددستم را به سمت آسمان کشیدم و از ته دل گفتم: خدایا رضا به رضای تو. راضی ام به شهادتش! راوی خواهر شهید 🌿🌷🌿🌷🌿 : ﺩﺭ سروش: https://sapp.ir/shohadaye_shiraz یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید
🌷خاطره ای از گفتگوی سپهبد شهید حاج قاسم سلیمانی با رهبر عزیزمان یک‌بار آقا مرا صدا زدند و اشاره کردند که جلو بیا. وقتی نزدیک رفتم، کتابی را که در دستان‌شان بود، باز کردند و عکس چند تن از شهدا را نشان من دادند؛ شهید باکری، شهید باقری و شهید زین‌الدین و یکی از عکس‌ها، عکس خودم بود. آقا به من گفتند که عکس شما با بقیۀ عکس‌ها چه مطابقتی دارد؟ من هم از این‌که عکس دوران جوانیم بود، عرض کردم ما هم سن و سال بودیم. آقا فرمودند: آن‌ها وظایف خود را انجام دادند و رفتند. مصلحت خداوند بر این بود که شما بمانید و باشید و کاری که چه بسا سخت‌تر از کار آن‌هاست، انجام دهید. اگر شما نباشید، چه کسی می‌خواهد این کار را انجام دهد؟ 🍃🌷🍃🌷 ﺩﺭ ایتا : http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
🛑 🛑 ♦️ذبح قربانی روز اول ماه صفر🏴🏴 🔹جهت سلامتی و ظهور امام عصر عج🔹 و ﺷﻬﺪا ➖🔻➖🔻➖ در روز اول ماه صفر طبق رسم ماهیانه و ﺑﺎ ﻋﻨـﺎﻳﺖ حضرت زهرا(س) , ﺗﻌﺪاﺩ ۲ ﺭاﺱ ﮔﻮﺳﻔﻨﺪ ﺫﺑﺢ و توسط خادمین شهدا در مناطق فقیرنشین شیراز در ﺑﻴﻦ ۵۶ﺧﺎﻧﻮاﺩﻩ ﻧﻴﺎﺯﻣﻨــﺪ ، در حال ،توزیع می باشد انشاءالله خداوند این امر خیر را ، سبب سلامتی و ظهور منجی موعود امامـ زمان عج و رفع بلا و مصیبت و بیماری از همه عالم شود 🌹 شادے روح امام و شهدا و اموات بانیان خیر 🌷▫️🌷▫️ شیراز http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
تمام صبح هایم ⛅️ با تو بخیر میشود ..♡.. تو آنی که با هر تبسمت 😍 خورشید طلوع میکند..☀️.. 🕊️ 🌷🌿🌷🌿🌷🌿🌷🌿🌷@golzarshohadashiraz
🌹 *میهمانی لاله های زهرایی* 🌹 🏴 🏴گرامیداشت سالگرد شهادت شهید مجتبی قطبی 🏴 🔹همراه با قرائت زیارت عاشورا 🔹 💢 *کربلایی امیر راستی* 💢 : ◀️دارالرحمه_شیراز/قطعه شهدای گمنام : ◀️ *پنجشنبه ۱۸ شهریور ۱۴۰۰ /از ساعت ۱۸* ⬇️⬇️⬇️⬇️ *مراسم در و با رعایت فاصله گذاری اجتماعی و پروتکل های بهداشتی برگزار می‌شود* 🔺🔹🔺🔹🔺 🔹🔹🔹🔹 پخش زنده با اینترنت رایگان از لینک: http://heyatonline.ir/heyat/120 🔺🔺🔺🔺🔺 لطفا مبلغ مجلس شهدا باشید
*داستان دنباله دار هر روز یک قسمت* * * * * * * . 🎤 به روایت غلامعلی جوکار روایت دوم گفت :چرا ازدواج نمیکنی؟! گفتم : خودتون میبینید که حاجی ! اینکه اینجا منطقه عملیاتی هست. این حرف ها بماند برای بعد. راستش را بخواهید من آمادگی‌اش را از لحاظ امکانات و مقدمات نداشتم. اما مگر حاجی دست بردار بود. اخبار اینقدر گفت که مرا راضی کرد برای من مرخصی گرفت و با هم به کازرون آمدیم. ایام عید غدیر و عید قربان بود. با پدرم نیز صحبت کرد همینطور برادرم به هر چه من نه می آوردم و عذر می تراشیدم حاجی بیشتر تحریض می‌شد. یک به خودم آمدم و خود را در منزل دایی دیدم و در مجلس خواستگاری ! همراه با تب و تاب و و عرق این مجلس که معمول است چند روز بعد با هم به جبهه برگشتیم. باقر چقدر از من سبک بار تر بود. 🎤 به روایت داراب مزارعی خواجه نمور و سبزپوش فاو ، خون گرم باقر را مزه مزه کرد. آب اروند بالا آمده بود ،طنین موجهای زنجموره ای دردناک بود. گونه های بچه های گردان خیس بود. ابرها طبل عزا می‌زدند و مویه خاک به گوش می رسید. آه از کینه دشمن ! آن سرباز سیه چرده که قلب باقر را نشانه گرفت.همان که ۵ تیر از غضب بچه ها را تا سوفار در تن پدیده خود به یادگار گرفت رفت.اما اگر ۱۰ موارد دیگر هم کشته می شد خشم مقدس دوستان را نمی نشاند . ساختمان توجیه سیاسی عراق و تب تسخیرش ، دل مشغولی باقر بود . ساختمان بتنی و محکم که به دژ می مانست. دور تا دورش را نخلستان احاطه کرده بود .به شعاع ۴۰ متر اطراف درخت نبود و حتی نی ها و چولان ها را هم زده بودند و یک تیربارچی قهار هم پشت آن سنگر گرفته بود و سه جهت را بسختی می پایید. با تدبیر صائب فرمانده ،دورتادور ساختمان را محاصره کردیم ،از دو جناح که دشمن دید کمتری داشت به عمق حرکت کردیم. یکی از بچه ها سینه خیز به طرف سنگر تیربار حرکت کرد. نارنجکی را هدیه تیربارچی کرد و گره کار گشوده شد. قطارقطار «دخیل الخمینی»« گو » ، سایه های ریز و درشت از قلعه بتنی بیرون خزیدند. برخی لباس شخصی به تن داشتند و بعضی زین و یراق بسته. اما همگی در صفت حیرت و پریشانی مشترک. در حاشیه اروند طوفان آرام گرفته بود. چفیه سفیدی روی صورتش بود. می‌خواستم بال چفیه را کنار بزنم. رشه شفافی در وجودم دوید. «دیدار به قیامت» ادامه دارد .... ❤️❤️❤️❤️❤️❤️ http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75 🌿🌿🌹🌿🌿🌹🌿🌿
💫یادی از سردار شهید محمد اسلامی نسب 💫 🌷آخرین تجمع گردان امام رضا علیه السلام قبل از عملیات کربلای چهار بود. همه به صف ایستاده بودیم که فرمانده گردان، آقای اسلام نسب آمد. در این دو سه هفته ای که به گردان پیوسته بودم، بار سوم یا چهارم بودم که ایشان را می دیدم. مثل همیشه سرش پایین بود، احساس می کردم شرم می کند در چشم بچه ها نگاه کند، شاید چیزهایی می دید که ما نمی دیدیم. آن روز فرق فاحشی با بقیه روزها داشت، شده بود یک پارچه نور و نشاط خاصی داشت. شروع کرد با تک تک بچه های گردان روبوسی کردن. همه را در آغوش می کشید و می بوسید، چه قدیمی بودند، چه مثل من یک بسیجی تازه وارد که او را نمی شناخت. به من که رسید، مثل سایرین مرا در آغوش خود گرفت و بوسید. چشمم به انگشتر فیروزه ای که در دست داشت، خیره ماند. - آقای اسلام نسب، انگشترتون را به من می دید. قدمی رفت و ایستاد. رو به سمت من برگشت انگشتر فیروزه اش را در آورد. دست من را بالا آورد و انگشترش را در دست من کرد و گفت: مبارکت باشه برادر راوی رجب رنجبر 🌿🌷🌿🌷🌿 : ﺩﺭ سروش: https://sapp.ir/shohadaye_shiraz یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید
⚘﷽⚘ پنجشنبه است... وباردیگر مزار شهدا دل ها را به سوی خود می کشاند... دل هایی که این مکان راخلوتگاه خویش قرارداده اند و یکدل سیر دلتنگی را بر مزارشان می بارند... 💔 🍃🌹🍃🌹 👇👇 اﮔﺮ ﺩﻟﺖ ﺗﻨﮓ ﺷﻬﺪا و ﻣﺰاﺭ ﺷﻬﺪاﺳﺖ .... آماده زیارت بشو.... دلت را روانه گلزار بکن... 🚨 آنلاین بشوید.... زیارت آنلاین گلزار شهدا انجام دهید و زیارت عاشورا بخوانید ⬇️⬇️ http://heyatonline.ir/heyat/120
آنلاین شوید مراسم زیارت عاشورا شروع شد ⬇️⬇️ لینک پخش مستقیم با اینترنت رایگان http://heyatonline.ir/heyat/120
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🥀 تو زیر پا رفتی ولی بیچاره زینب از این به بعد و بعد از این آواره زینب باید خودت یاری کنی ورنه محال است بوسه بگیرد از گلوی پاره 😭 🏴🏴🏴🏴🏴 http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb
💚 صد قافله دل به جمکران آورديم! رو جانب صاحب الزمان آورديم!💔 ديديم که در بساط ما آهی نيست با دست تهی، اشک روان آورديم!😔 🌷🌿🌷🌿🌷🌿🌷🌿🌷@golzarshohadashiraz
⚘﷽⚘ 📌بازگشت در ششم محرم آخرین تماس فرهاد گفت نگران نباش مادر که ششم محرم برمی‌گردم و همان ششم محرم هم بازگشت و افتخار می‌کنم که پسرم در این راه و به خاطر حضرت زینب (س) شهید شده است. راوی؛ مادر شهیـد 🍂🌺🍂🌺🍂 📌یاور یخی مدافعان حرم شهید طالبی در جبهه مقاومت چندین کیلومتر طی می‌کرد و آب‌خنک برای رزمندگان مدافع حرم تهیه می‌کرد. مدافعان حرم به شهید طالبی می‌گفتند یاور یخی که نمی‌گذاشت رزمندگان تشنه باشند و کم‌تر دیدیم خودش روزها آب بخورد. شهید طالبی در معرفی خودش می‌گفت من ایرانی‌ام و انتخاب‌شده حضرت زینب(س) هستم. راوی: همرزم شهید 🌷 :۱۳۷۲/۳/۱ :۱۳۹۷/۶/۱۸ محل‌مزار:گلزارشهدای‌‌روستای‌ دهنوبخش‌فاضلی‌چاهورز 🕊 🍃🌷🍃🌷 : ﺩﺭ ایتا : http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75 یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید
🌹🌹🌹🌹🌹: *داستان دنباله دار هر روز یک قسمت* * * * * * * . 🎤 به روایت اسدالله پناهنده منطقه آلوده بود به ستون پنجم و منافقین و جاسوس های معاند ای که کینه شتر ایشان تمام شدنی نبود ‌. آن هم توی لباس های مختلف،مثلاً چوپان این بود که زیر شال و کلاه شبی سیمی قایم نکرده باشد،یا زیر شکم یکی از گوسفند هایش گیرنده های حساسی نبسته باشد! برای همین هم هواپیماها مرتب مقر گردان را بمباران می کردند. تدبیر صحیح فرمانده این بود که نیروها در دره های اطراف مستقر شوند تا شر هواپیما ها حاکم شود و الحق فکر به جایی بود. آمده بودیم دهلران برای والفجر مقدماتی،یعنی همین منطقه‌ای که می‌گویم آلوده بود و هواپیماها بودند و یک وضع خاصی،قشنگ و دلهره آور. قبلش هم خرمشهر بودیم و خط پدافندی زبیدات، حدود دو ماه از وقتی که تیپ فاطمه الزهرا تشکیل شده بود که بچه های کازرون و نورآباد و بوشهر بودند. گردان بچه‌های کازرون هم که ما باشیم فرمانده‌اش باقر سلیمانی بود البته به قول بچه ها خورزو! قبل از عملیات یک مانور سه روزه انجام شد تا بچه‌ها با آمادگی بیشتری عمل کنند. مسئول گردان جلسه گرفتند خود شهید باقر با برادر ماندنی بود که در همین قضیه شهید شد و یکی دو تا از فرماندهان دیگر که بچه یاسوج و بوشهر بودند و این جلسه تا ساعت یک نصف شب طول کشید . دیر وقت بود که بقیه برگردند به مقرهایشان،در همان سنگر کوچک باقر ، که مقر فرماندهی گردان حضرت زینب بود ،جفت جفت هم خوابیدن تا روز بروند سراغ گردان هایشان. هنوز چشم ها گرم نشده بود که خش خش پای از بیرون سنگر به گوش آمد،شبحی سایه بار در تاریکی شب حرکت می‌کرد دستش را مشت کرده بود اطراف را هم می پایید،پاورچین به سنگر نزدیک می‌شد اما زمین سنگلاخ بود و بعضی سر و صداها ناخواسته. شبح به در سنگر رسید . با دست چپ حلقه فلزی را از گلوله ای که در دست دیگرش بود جدا کرد و دور انداخت و نارنجک را به داخل سنگر پرتاب کرد. موج انفجار در سنگر پیچید خاک زیادی از دیواره سنگر فروریخت. چیزی دیده نمی‌شد یکی دو نفر بیرون دویدند. گرد و خاک فرو نشست. بچه‌های سنگر بغلی با فانوس روشن به کمک آمدند، باقر پایین پای همه خوابیده بود به شدت زخمی شده بود،کف سنگر به اندازه گردی یک کلاه آهنی از خون خیس شده بود. فرمانده فقط دست به پهلویش گرفته بود و چیزی نمی‌گفت ناله هم نمی کرد .آمبولانس آژیر کشان دم در سنگر ایستاد و باقر راهی بیمارستان شد. یک هفته بعد برگشت رنگ و رویش سفید شده بود. ریشهای بورش را کوتاه کرده بود. یکی بچه‌ها را در بغل گرفت مرا نیز در بغل گرفت نم نم بارانی و شانه هایش فرو ریخت. ادامه دارد .... ❤️❤️❤️❤️❤️❤️ http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75 🌿🌿🌹🌿🌿🌹🌿🌿
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎬 «فرصت‌های کرونا» 👤 استاد ⭕️ باید از تهدید به‌عنوان یک فرصت برای زمینه‌سازی ظهور استفاده کنیم. 🏴 مقدمه‌ساز ظهور حضرته. دعا کنید این بیماری بره تا دوباره اربعین برقرار بشه. 📥 دانلود با کیفیت بالا # مهدویت 🍃🌷🍃🌷 : ﺩﺭ ایتا : http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
💫یادی از سردار شهید محمد اسلامی نسب 💫 🌷محمد خواست برود که زینب دو ساله پایش را گرفت. پایش را محکم از دستان زینب کشید. اما محمد خداحافظی کرد و رفت. زینب همچنان گریه و بی تابی می کرد. پنج دقیقه بعد صدای در بلند شد. محمد بود. تا در را باز کردیم زینب را در آغوش کشید و شروع کرد به بوسیدن زینب. زینب که آرام شد، رفت. دوباره صدای گریه زینب بلند شد. باز محمد برگشت. تا سه بار محمد رفت و برگشت. اما زینب آرام نمی شد. همان پشت در ایستاد. توی راهرو به دیوار تکیه زد و شروع به نوشتن چیزی کرد. نوشته بود:" حالا كه وصيت‌نامه مي نويسم بسيار حالت عجيب و حساسى دارم. عالم جدايى از بچه و عالم ملحق شدن به محبوب عالم. البته اين هجران از فرزند و چيزهاى ديگر براى ما قابل تحمل است و در جهت رضاى معشوق آسان تر از آب گوارا است. ما هم مثل ديگران احساس داريم و علاقه به فرزند و مادر و... ولى وقتى اسلام به ميان مى‌آيد همه‌چيز حل مى‌شود وقتى پاى دفاع از اسلام در ميان است راوی همسر شهید 🌿🌷🌿🌷🌿 : ﺩﺭ سروش: https://sapp.ir/shohadaye_shiraz یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید
به مناسبت سالگرد شهادت شهید... 🌷برای شرکت در مراسم عروسی یکی از آشنایان به تهران دعوت شده بودیم. بعدها صاحب مجلس برای ما تعریف کرد: « مراسم بزن و بکوب و شادی در حیاط برپا بود. در حال پذیرایی بودم که متوجه شدم دربِ یکی از اتاق‌های خانه بسته است. در را که باز کردم، از چیزی که دیدم جا خوردم و انگشت حیرت به دندان گرفتم. مجتبی بالای اتاق نشسته و بچه‌های کوچک اقوام هم دورش حلقه زده بودند؛ او با زبانی کودکانه به آنها احکام آموزش می داد.» برش هایی از کتاب *همسفر تا بهشت* شهید مجتبی قطبی فارس 🌷🍃🌷🍃 : ﺩﺭ ایتا : http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75 یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید
بعضے ها وقتے مـے روند آن قَدر ڪه آدم بهشان غبطه مـے خورد.. دَر نوشته بود : " فقط هَفت تا نماز غفیله ام قضا شده لطفاً برایم بخوانید! 😳😭 🌱🌷🌱🌷 http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
🚨🚨 🚨🚨 با توجه به استقبال دوستداران و محبان شهدا تا ۲۷ شهریور تمدید شد 🔹🔹🔹🔹🔹 مسابقه👇 ۱. 🔰نسخه فیزیکی کتاب 📚 در مراسم هفتگی میهمانی لاله های زهرایی / عصرهای پنجشــبه در قطعه شهدای گمنام شیراز ارائه می‌گردد ♦️نسخه الکترونیکی (پی دی اف ) از طریق کانال شهداي شیراز در دسترس عموم می باشد 👇 http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75 ۲. 🚨🚨جهت مشاهده سوالات مسابقه به لینک زیر مراجعه کنید(جهت باز کردن لینک از نرم افزار فایرفاکس استفاده کنید)⬇️⬇️ https://formaloo.com/rd401 ⭕️مهلت شرکت در مسابقه تا ۲۷ شهریور ۱۴۰۰ تمدید گردید ⭕️ شرکت برای عموم نیزآزاد مي باشد ➡️ ۳. به لطف الهی به ۱۲ نفر از برندگان مسابقه به قید قرعه 💰 هدیه داده میشود🎁🚨 🔹🔸🔹🔸🔹 شیراز
هدایت شده از شهدای غریب شیراز
کتاب الماس.pdf
37.08M
نسخه پی دی اف کتاب الماس زندگینامه و خاطرات شهید محمد اسلامی نسب 👆 🔹🔹🔹 🚨طبق مجوز نویسنده کتاب ، این نسخه فقط در جهت مطالعه و شرکت در مسابقه میباشد و‌هرگونه چاپ و نشر آن غیر قانونی می باشد
🌹تــو بایـد باشی تا ‌ روز هایم پر شود از پر شود از ، و دقایقم از و با بودن لبریز گردد ... تــو باید باشی 🌷🌿🌷🌿🌷🌿🌷🌿🌷@golzarshohadashiraz
💠سیره شهــ💔ـــدا💠 غلام شاگرد نانوا بود.🍞🥖 یڪ روز می رفتم خانه, غلام را دیدم یڪ ڪیسه پر از نان و میوه و وسایل دیگر دستش بود.🍑🍒🥖🍓 آرام دنبالش رفتم. دیدم بسته را گذاشت پشت درب خانه اے, آرام دری زد و به راه خودش ادامه داد. می دانستم در آن خانه هفت بچه یتیم زندگے مے ڪنند. تنم یخ ڪرد, ڪاری ڪرد ڪه حتے من و مادرش هم نمیدانستیم. وقتے رسیدم خانه, گفتم :"چرا می خواهے به ڪسے ڪمڪ ڪنے این جور ؟؟ خوب برو داخل بذار تو خونه... با شرم گفت: *دوست ندارم ڪسے مرا ببیند و برای این خانواده بد شود, نمی خواهم غیر از خدا ڪسی بداند!* 👌 ☝راوی پدر شهید ☘🌷☘🌷 http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75