🚨🚨 #اطلاعیه 🚨🚨
#مسابقه_ملی کتابخوانی فرمانده آتش
بر اساس زندگینامه و خاطرات سردارشهید معلم مهندس کمال ظل انوار
🔹🔹🔹🔹🔹
#شرایط مسابقه👇
مسابقه کتابخوانی بر اساس کتاب #تطبیق_آتش برگزار می گردد
۱. 🔰نسخه فیزیکی کتاب 📚 در مراسم هفتگی میهمانی لاله های زهرایی / عصرهای پنجشــبه در قطعه شهدای گمنام شیراز ارائه میگردد
♦️نسخه الکترونیکی (پی دی اف ) از طریق کانال شهداي شیراز در دسترس عموم می باشد 👇
http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb
۲. 🚨🚨جهت مشاهده سوالات مسابقه به لینک زیر مراجعه کنید 🔻
https://formaloo.com/qw503
⭕️مهلت شرکت در مسابقه تا ۱۹ دیماه روز شهادت این شهید بزرگوار می باشد ⭕️
شرکت برای عموم نیزآزاد مي باشد ➡️
۳. به لطف الهی به ۱۴ نفر از برندگان مسابقه به قید قرعه پلاک طلا (پارسيان )هدیه داده میشود🎁🚨
🔹🔸🔹🔸🔹
#هییت_شهداےگمنام شیراز
kamal_compressed.pdf
39.63M
نسخه پی دی اف کتاب تطبیق آتش زندگینامه و خاطرات سردار شهید کمال ظل انوار 👆
🔹🔹🔹
🚨طبق مجوز نویسنده کتاب ، این نسخه فقط در جهت مطالعه و شرکت در مسابقه میباشد وهرگونه چاپ و نشر آن غیر قانونی می باشد
🌤️صبح کہ مےشود...
باز ڪبوتر دلمان🕊️
پر مےکشد بہ یادِ شما
بہ یادمــان باشید ...
گرداب دنیـــا 🍃
دارد غرقمان مےڪند ...
#صبح_وعاقبتتون_شهدایی
🌷🌿🌷🌿🌷🌿🌷🌿🌷@golzarshohadashiraz
🔹بچه ها سخت مشغول آموزش شنا و غواصي بودند، عمليات كربلاي چهار در پيش بود.
حاج مهدي درخواست 48 ساعت مرخصي كرد. مخالفت كردم. مخالفت شديد مرا که ديد، مجبور شد علت مرخصي را بگويد، گفت: «من يقين دارم از اين عمليات بر نميگردم. من آمادهام و بايد خانوادهام را نيز آماده كنم. آنها را به شيراز ببرم و بچهها را در مدرسه ثبتنام كنم و با خيالي آسوده برگردم.» ديگر نتوانستم مخالفت كنم. در عرض دو روز و نيم تمام كار هايش را انجام داد و برگشت و در آن عملیات به وصال یار رسید
🌸هدیه به شهدای عملیات کربلای 4 و سردار شهید حاج مهدی زارع #صلوات
#سالروز_شهادت
🍃🌷🍃🌷
#ڪانال_شهداےغریـب_شیـراﺯ:
ﺩﺭ ایتا :
http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
#نشردهیـد یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید
🌹🌹🌹🌹🌹:
*داستان دنباله دار هر روز یک قسمت*
* #براساس_زندگینامه_شهید_غلامعلی_رهسپار*
* #نویسنده_غلامرضا_کافی*
* #قسمت_نهم*
_مثل بید تنم می لرزید گفتم:
_زود باشید بریم خونه.
دست مجتبی را محکم گرفتم توی دستم. تمام ترس و لرزم را با با محکم گرفتن دست مجتبی خالی می کردم.
_زود باشید تند حرکت کنید.
دست حمیدرضا هم توی دست باباش بود و فاطمه و غلام علی هم همراه ما بودند. بین تاریکی صدایی به گوش نمی رسید.فقط گاهی صدای الله اکبر بلند میشد که در صورت آدم بیشتر میشد.به مغازه حاج محمد که رسیدیم یک دفعه غلامعلی از ما جدا شد و شروع کرده الله اکبر گفتن.
_غلامعلی کجا داری میری؟!
ما دویدیم و خودمون رو بتونیم توی کوچه.
_وای خدای من.! غلامعلی کجا رفت؟! مگه اون ماشین را ندید؟! محمدعلی برو دنبالش.
_خانم بزار شما را برسونم خودش برمیگرده.
داشتی می دویدیم و مجتبی را هم بغل کرده بودم و با ادله می رفتیم تا به خونه برسیم.صدای غرای غلامعلی به گوش می رسید و بند بند وجودم پاره می شد.هر الله اکبری که می گفتن تمام بدنم میلرزد و حس می کردم تمام گوشت تنم داره آب میشه.به برق نگاه میکردم ولی غلامعلی نمی آمد و ازش خبری نبود.
_زن زود برو تو خونه مگه نمیبینی چه خبره؟!
از مغازه حاج محمد تا در خونه دوتا کوچه بیشتر نبود اما تا رسیدن انگار هزار کیلومتر برام شده بود
قلب بچه ها مثل گنجشک میزد .کفش مجتبی از پاش درآمده افتاده بود و این بچه از ترس حرفی نزده بود که کفشم افتاده.
به خونه که رسیدیم بچه رو گذاشتم زمین و دوباره رفتم تا در کوچه را باز کنم که صدای آقا محمد علی منو به خودم آورد:
_زن کجا داری میری؟ بیا توی خونه !بچه ا ت را دیگه ساواکیها گرفتن. حالا میرم از ساواک درش میارم البته اگه تا صبح نکشته باشنش..
_ بسه مرد زبانت را گاز بگیر! خدا نکنه اینقدر نفوس بد نزن! بچم تو اون تاریکی کجا رفت؟ چرا نتونستم جلوشو بگیرم!؟
تا یک ساعت نشسته بودیم دور چراغ دریایی و هی باباش می گفت :تا الان گرفتنش !مگه ندیدی همه ساواکیها وایساده بودن با ماشین هاشون تا آدم بگیرن.
_توروخدا مرد بس کن پاشو بگیر بخواب.
_راست میگم خانم اگه بچه آن رو یکم نصیحت می کردی نمیرفت.
جوابش را ندادم همینطور پای چراغ نشسته بودم و دلم هزار راه میرفت. همه جا ساکت و تاریک.
خدایا اگه گرفته باشنش چی؟! میکشن بچه را!! باباش راست میگه حتما تا حالا گرفتنش که نیومده..
تا صبح کنار چراغ از لحظه تولد تا الان که ۱۳ سالش بود و سختی هایی که کشیده بودم را مرور کردم و با یادآوری خاطره ها گریه کردم و گاهی به یاد شیطنت های لبخند روی لبم نشست.
#ادامه_دارد...
http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
🌿🌺🌿🌺🌿🌺🌿
ﺁﺧﺮﻳﻦ ﺑﺎﺭﻱ محمداسلامی نسب ديدم, از چهرهاش پيدا بود كه حرفهاي زيادي دارد.
بعد از نماز در گوشهاي نشستم و او شروع به صحبت كرد: «حاج حميد! به زودي عملياتي در پيش داريم. ميدانم كه ديگر بر نميگردم.
گفتم: «محمد جان! خاك خونين جبهه و بچههاي بسيج به تو عادت كردهاند. انشاء الله به سلامت بر ميگردي.» اين جمله را در حالي گفتم كه خود نيز ميدانستم اين كبوتر هم پريدني است. ادامه داد: «حاج آقا من هيچ وقت دلم نميخواست خانهاي داشته باشم، اما به خاطر خانواده، مجبور شدم ساختماني بسازم. حال شما دعا كن تا من وارد اين خانه نشوم.» از اين حر ف دلم گرفت اما هيچ نگفتم چند روز بعد استاد كار منزل «محمد» نزد من آمد و گفت: « به آقاي اسلامي نسب بگوئيد ساختمانشان آماده است.
هنوز بنا، پيچ كوچه را طي نكرده بود كه زنگ منزل دوباره به صدا در آمد و پيكي سفر جاودانه محمد را خبر داد.
آن روز دعايي را كه درخواست نكرده بودم، مستجاب ميديدم و محمد را بر بال ملائك ..🌹
#ﺷﻬﻴﺪﻣﺤﻤﺪاﺳﻼﻣﻲ_ﻧﺴﺐ
#ﺷﻬﺪاﻱ_ﻓﺎﺭﺱ
#ﺳﺎﻟﮕﺮﺩﺷﻬﺎﺩﺕ
🍃🍃🌹🍃🍃
http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
نشردهید
💫یادی از شهیدآیت الله سید عبدالحسین دستغیب 💫
🌷ساعت 11 صبح روز جمعه 20 آذر بود. آقا تجدید وضو کرد که محمدعلی جباری گفت: آقا ماشین آماده است. لباس را پوشیدند. کلید اتاقشان را به من دادند که تا در را قفل کنم. بعد به سرعت از پله ها پائین رفتند و برخلاف همیشه که پائین چند دقیقه می ایستادند، فقط یک دست را به سینه گذاشتند و با دست دیگر به آسمان اشاره کردند و گفتند: لا حول ولا قوه الا بالله العلی العظیم . انا لله و انا الیه راجعون!
بعد هم بالافاصله به کوچه رفتند. معمولاً من همراه ایشان بودم، اما همین سرعت آقا و معطلی برای قفل کردن در باعث شد تا من چند دقیقه از آقا عقب بیافتم. سریع به کوچه رفتم. سر پیچ دوم صدای زنی را شنیدم که اصرار داشت نامه ای را به آقا بدهد. ناگهان صدای انفجار مهیبی آمد. شعله های آتش تا من آمد با موج انفجار زمین خوردم و دیواری روی سرم ریختم. صورت و ریشم سوخته بود. خودم را از زیر آوار بیرون کشیدم. دیدم سر زنی یک سمت افتاده است و اطراف بدن های تکه تکه شده و دست و پاهای قطع شده. آقا، همراه با پسرم سید محمد تقی و بهترین دوستانم روبرویم به شهادت رسیده بودند...
🌿🌷🌿🌷🌿
#ڪانال_شهداےغریـب_شیـراﺯ:
ﺩﺭ سروش:
https://sapp.ir/shohadaye_shiraz
#نشردهیـد یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📹 #کلیپ
🔸 #روایت #شهید_سلیمانی از عملیات #کربلای۴
💠 در عملیات کربلای۴، وقتی به صورت بچهها نگاه میکردم، احساس میکردم سورههای #قرآن در مقابلم هستند...
#کربلای۴
┄┅•═༅𖣔✾🌺✾𖣔༅═•┅┄
#ڪانال_شهداےغریـب_شیـراﺯ:
ﺩﺭ ایتا :
http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
#نشردهیـد
⚡﷽⚡
☀️#سردار_دلها
💢#سالگرد_شهادت
⬅️#وصیتنامه_شهید_سلیمانی
🔹️#فراز سوم
🎐#مکتب_حاج_قاسم
🍀#چراغ_راه
🔸خداوند، ای عزیز! من سالها است از کاروانی بهجا ماندهام و پیوسته کسانی را بهسوی آن روانه میکنم، اما خود جا ماندهام، اما تو خود میدانی هرگز نتوانستم آنها را از یاد ببرم. پیوسته یاد آنها، نام آنها، نه در ذهنم بلکه در قلبم و در چشمم، با اشک و آه یاد شدند.
🔸️عزیز من! جسم من در حال علیل شدن است. چگونه ممکن [است] کسی که چهل سال بر درت ایستاده است را نپذیری؟ خالق من، محبوب من، عشق من که پیوسته از تو خواستم سراسر وجودم را مملو از عشق به خودت کنی؛ مرا در#فراق خود بسوزان و بمیران.
🎐 نشر دهید
🍃🌷🍃🌷
http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
🍃هواے آلوده ے شهر
دل ها را بہ نفس انداختہ
طبیب دلٺ ڪہ شهـ🌷ـدا باشند
هواے دلٺ هم آسمانے مےشود...
#شهدای_غواص_کربلای_چهار🕊️🥀
#صبح_و_عاقبتتون_شهدایی
🌷🌿🌷🌿🌷🌿🌷🌿🌷
@golzarshohadashiraz
#معجــزه_مــادر
🔰مےگفــت : *غواص هــا مظلــوم #شهیــد می شــوند.
سنگر غواصـی هیچ چیـز جز آب نیسـت وقتے تـیر مےخـوره بایــد دندوناشــو روے هــم فشــار بده تا ناله هــم نکنه...😔
نه مے تونــه پنــاه بگــیره، نه می تونه دفاع کـنه، نه می تونه فرار ڪنه..
🔰دم بالاییــش توی تاریڪے از آب بیرون زده بود.آروم گــفتم "امیر، کوسه!😨
گفت" هیـس دارم می بینمــش" دیــدم داره ذکر مے گه.
ڪوســه دورمون چرخــید...😱
اشهدم رو خونــدم...😔
صـداش هیــچ وقـت یادم نمی ره : یا مادر یا #فاطـمه_زهـــرا خــودت ڪمکمــون کن*.😨
نمیشد دســت به اسلحه ببــریم. آخه اگه صدایـی ازمون در می اومــد با تیر عراقــیا سوراخ می شــدیم.
کوسه نزدیک شد...
دوباره صــدا زد: #یامــادر یا فاطمه زهــــــرا....
کوسـه از مــا دور شد و رفت. 😳
امیر توی آب گریه اش گرفـــت. 😭
پاش به خاک که رسید هوایے شده بود.
توے این مدت اگه اســم حضــرت زهرا رو می شنید گریه میکرد.
#شهید محمــد (امیر)فرهادیان فر
#شهـدای_فارس
#سالگـردشــهادت
🍃🌹🍃🌹🍃
#ڪانال_شهداےغریـب_شیـراﺯ:
ﺩﺭ ایتا :
http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
#نشردهیـد* یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید*
🌹🌹🌹🌹🌹:
*داستان دنباله دار هر روز یک قسمت*
* #براساس_زندگینامه_شهید_غلامعلی_رهسپار*
* #نویسنده_غلامرضا_کافی*
* #قسمت_دهم*
خدا میدونه تا صبح روی هم نگذاشتم و مشغول دعا بودم.
_خدایا خودت بچه ام را حفظ کن. به حق جد آقای خمینی اگه دستگیرش هم کردن به دلشون بنداز که آزادش کنن.
صبح زود صدای فریاد اومد.
_آقای رهسپار آقای رهسپار.
همین که صدای این مرد بلند شد من دیگه توی حیاط نشستم روی زمین. رنگ مش شده بود مثل پلیته چراغ. دوباره صدای مرد آمد.
همینطور می زد توی در. خودم را جمع کردم رفتم توی خونه.
_مرد بلند شو ببین کیه صبح به این زودی داره صدات میزنه شاید از بچه ام خبری شده!
دوتامون دویدم به سمت در .همین که در باز شد دیدم دست غلامعلی توی دستش هست آوردش داخل.
_وای آقا الهی خیر ببینی!! مامان کجا بودی تا الان؟!
مثل پروانه دور غلامعلی می چرخیدم و می بوسیدمش.
_الهی بمیرم مادر تو که منو نصفه جون کردی.
دیگه نمی گفتم که آقا این کجا بوده؟ چطوری الان پیش شماست. اصلاً دستپاچه شده بودم.این آقای لاریکه فامیلی که بود یک مرد قد بلندی بود و ظاهراً راننده هم بود.
_آقای رهسپار این آقا پسر شما دیشب در زد و اومد خونه ما. ساواکیها گرفته بودم اما مثل اینکه از دستشان فرار کرده بود. در خانه ما را زدند و ما نگهش داشتیم و حالا هم آوردمش خدمت شما.می دونستم حتماً نگرانش هستین به همین خاطر صبح به زودی اومدم تا بگم حواستون بیشتر بهش باشه.
تازه غلامرضا ساواکیها گرفته بودند و چند تا با تو هم از دستشان خورده بود ولی انقدر نگویید که از دستشان فرار کرده و همون اول کوچه حیدر خونه ها را زده بود رفته بود داخل خونه .
خونه به خونه همسایه ها در رو براش باز کرده بودن تا رسیده و خانه متفکر لاری که یک در کوچهشان توی کوچه ما باز می شد.غلام علی هم گفته بود که هستم و خونمون کجاست این آقا آورده بودش خونه.
_آقای رستگار مواظب بچه هام باش این روزها اوضاع مملکت خیلی خوب نیست رژیم تحت فشار .اینها هم دنبال بهانه هستند مردم را ببرند سربه نیست کنند .این بچه هم نترسه .حالا این دفعه فرار کرده بعد معلوم نیست بتونه فرار کنه و سالم بمونه.
غلامعلی سرش را بلند کرد و با متانتی عجیب گفت: به یاری خدا پیروزی نزدیک است.
#ادامه_دارد...
http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌹سالروز عملیات #کربلای_چهار و پرکشیدن دستبستهی 175 #شهید_غواص که زنده به گور شدند...
عملیات کربلای ۴ با رمز «محمد رسولالله» در محور ابوالخصیب در تاریخ ۳ دی ۱۳۶۵ به فرماندهی سپاه به منظور آمادهسازی مقدمات فتح بصره توسط نیروهای ایرانی انجام شد.
🌹🍃🌹🍃
http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
💫یادی از شهیدآیت الله سید عبدالحسین دستغیب 💫
🌷یک هفته قبل از شهادت آقا بود. به بچه هایشان گفت خلعتی من را بیاورید بدهید خانم. خلعتی را که باز کردیم دیدم یک کیسه به آن دوخته شده است. اسید هاشم گفتند این برای چیه؟
آقا گفتند فعلاً آن را کنار بگذارید. من هم کیسه را کنار گذاشتم. بعد از شهادت آقا یک خانم با ایمانی آمد و گفت: خواب آقا را دیدم که در باغی بودند و گفتند: به سید هاشم بگوئید قطعات بدن من را به من ملحق کنید.
خودم غسل کردم و با پای برهنه به میان کوچه رفتم و با جارو و خاک انداز نو این تکه های گوشت را از میان کوچه و آجرها جمع کردم. چند روز بعد هم یک انگشت آقا را که در آن انگشتر بود و روی پشت بام افتاده بود پیدا کردند. تمام قطعه های باقی مانده شد، اندازه همان کیسه ای بود که آقا جداگانه کنار کفنشان گذاشته بودند.
شب هفتم ایشان که مصادف با شب اربعین بود قبر آقا را شکافتند و آن کیسه را به کفن ایشان ملحق کردند.
🌿🌷🌿🌷🌿
#ڪانال_شهداےغریـب_شیـراﺯ:
ﺩﺭ سروش:
https://sapp.ir/shohadaye_shiraz
#نشردهیـد یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید
⚡﷽⚡
☀️#سردار_دلها
⬅️#وصیتنامه_شهید_سلیمانی
🔹️#فراز دوم
🎐#مکتب_حاج_قاسم
🍀#چراغ_راه
🔸خداوندا ! تو را شکرگزارم که پس از عبد صالحت خمینی عزیز، مرا در مسیر عبد صالح دیگری که مظلومیتش اعظم است بر صالحیتش، مردی که حکیم امروز اسلام و تشیّع و ایران و جهان سیاسی اسلام است، خامنهای عزیز ــ که جانم فدای جان او باد ــ قرار دادی.
🎐 نشر دهید
┏━━━🍃🌷🕊━━━┓
http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
شبها بعد از تمرین غواصی در سد دز، خسته برمیگشتیم .
✨نگاهم به رجبعلی بود که
در آن سرما ساعت حدود 12 شب پتو را نصفه
به روی خود داده
با تعجب دلیلش را پرسیدم.
🌼رجبعلی گفت: تا احساس سرما مرا نیمه شب بیدار کنه و یادخدا باشم و ذکر بگویم.
🍃روایتی از #شهید غواص رجبعلی ناطقی
✨✨✨✨✨✨
شهادت 4/10/65
مزار مطهر: گلزار شهدای رضوان # فارس #جهرم
🍃🌷🍃🌷
#ڪانال_شهداےغریـب_شیـراﺯ:
ﺩﺭ ایتا :
http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
#نشردهیـد یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید
✨متبرکـ استـ
تمـامـ روزی که صبحش 🌤️
با یاد تـو آغاز شـود ؛
ای شهیــد ...✨🥀
#شهید_سید_عبدالعلی_دهقانی🕊️
#صبح_و_عاقبتتون_شهدایی
🌷🌿🌷🌿🌷🌿🌷🌿🌷@golzarshohadashiraz
اواسط سال ۶۵ بود. با امیرو به خط جزیره می رفتیم.
توی حال خودم بودم که امیر با آرنج به پهلویم زد و گفت: اکبر، این بار شهید می شم. شیراز رفتی، برو خونه، روی سر کمد فلزی اتاقم، یک کتاب اطلاعات است، بردار، دست آدم غیر نباشه!
مدتی در جزیره بودیم...
مأموریت که تمام شد با هم بر می گشتیم.
گفتم: امیر، چی شد، شهید نشدی!
خندید و گفت: خو شهادتم چند ماه عقب افتاده، ان شالله اول زمستان!
چهارم دی ماه بود که با لباس غواصی شهید شد. بعد از شهادتش به منزلشان رفتم. کتاب همان آدرسی بود که گفته بود، آن را یادگار از امیر برای خودم برداشتم تا ابد، با دیدنش به یاد امیر اشک بریزم…🌹
#شهید امیر فرهادیان فرد*
#شهدای_فارس
#شهدای کربلای ۴
🍃🌹🍃🌹
#ڪانال_شهداےغریـب_شیـراﺯ:
ﺩﺭ ایتا :
http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
#نشردهیـد یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید
🌹🌹🌹🌹🌹:
*داستان دنباله دار هر روز یک قسمت*
* #براساس_زندگینامه_شهید_غلامعلی_رهسپار*
* #نویسنده_غلامرضا_کافی*
* #قسمت_یازدهم*
انگار این بچه به دلش برات شده بود که رژیم سقوط میکنه.چون توی همه تظاهرات ها شرکت می کرد و شب ها هم کشیک بود و نگهبانی.
اصلا شب و روز نداشت .از صبح میزد بیرون ،بعضی وقتا شب نمی اومد .گاهی هم تا سه روز پیدایش نمی شود و من خودم می رفتم توی خیابون از دور می دیدمش تا دلم آروم بشه.
آن روز تا بلند شدم دیدم آماده شده و داره از در میره بیرون و دیگه صداش نزدم که برگرد صبحونه بخور. آخه گفتم درست نیست از راه برگرده.
نزدیکای ظهر داشتم توی حیاط لباس می شستم که با صدای در به خودم اومدم.
_فاطمه مادر جان ببین کیه در میزند
منتظر بودم فاطمه در را باز کند و همین طور که پای تجدید لباس نشسته بودم به در نگاه میکردم .همین که در رو باز کرد زن همسایه در را هل داد و داخل آمد طوری که فاطمه همراه در به دیوار خورد.
_بفرمایید مامان مجید خوش اومدید.
از پای تشت لباسها بلند شدم.
_چه سلامی؟ چه علیکی! تا بچه ام را به کشتن ندید دست بردار نیستید!
_چی شده خانم؟ خدا نکنه!
_این غلام شما چی میگه که دست از سر بچه من برنمیداره؟!
_مامان مجید بیا بریم داخل ناراحت نباش. فاطمه جان آب خنک بیار مامان مجید بخوره حالش جا بیاد.
_نمیخوام خانوم ! آب می خوام چیکار؟!
دستش را گرفتم و به زور آوردمش داخل .
_شما حالا یه دقیقه بشین الان عصبانی هستی.
میدونستم چی شده لازم نبود مامان مجید توضیح بده. مال خودم رو زدم به ندونستن، آخه یه بار دیگه هم اومده بود دعوا. به زودی نشاندمت با یک لیوان آب دادم دستش. آتیش از سرش بالا زده بود. همین که آب را خورد انگار آتش خاموش شد.
_خب حالا بگو ببینم چی شده؟
_مامان غلام، بچه تو نترسه! خودش بره چیکار داره بچه منو با خودش میبره ؟بچه شما اگه بگیرنش جون و جثه کتک خوردن و داره مثل مجید من که نیست.
این را به خاطر هیکل درشت غلام می گفت که دست ساواک ها هم می افتاد توان کتک خوردن داشت. راست می گفت. ماشالا غلام تنومند بود و جثه درشتی داشت.
_شما که میدونی من هم یه دونه پسر را بیشتر ندارم اگه خدایی نکرده بلایی سرش بیاد من با اینستادختر چه خاکی بر سرم بریزم توی این شهر غریب. باباشم که میدونی ۶ ماه به یکسال اینجا نیست.جون ما به مجید بنده هست. تو رو خدا به بچه ات بگو مجید من را با خودش نبره .بچه شما اصلاً ترس حالیش نیست.
همینطور حرف میزند و گریه میکرد و درد دل میکرد.حالا خوبه این دفعه گفت بچه ات شجاعه.دفعه قبل که اومده بود دعوا، می گفت که غلامت آمریکایی هست! این را به خاطر یک کاپشن جیری که تن غلامعلی بود می گفت.من می خندیدم و می گفتم :غلام جسوره ولی آمریکایی نیست.
#ادامه_دارد...
http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
🌱🌹🌱🌹🌱🌹🌱🌹
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
خاطره شنیدنی صادق خرازی از دستور حاجقاسم برای حمله به اسرائیل
#حاج_قاسم
#مرد_میدان
🍃🌷🍃🌷
http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
💫یادی از سردار بسیجی،معلم شهید مهندس کمال ظل انوار 💫
🌷وقتی میرزا محمود ظل انوار، سال 44 به رحمت خدا رفت، سه پسر کوچک خانواده کمال، مهدی و جمال 12، 8 و 6 سال بودند...
شهید جمال در مورد آن روزهای سخت نوشته است: غمی بزرگ از نداشتن پدر در سینه ام انباشته شد. در این دنیا اگر کسی سرپرستی نداشته باشد به انحراف کشیده می شود و نمی تواند راه درست را پیدا کند و من هم از همین می ترسیدم. ولی خوب خدا بزرگ است و خودش فکر همه جا را می کند. اگر من از محبت پدر بی نصیب بودم ولی از نظر مواظبت کارهایم، کسی را داشتم که خیلی برایم ارزش دارد و خیلی دوستش دارم و او برادار خیلی با ارزشم کمال است که زحمت های بسیاری برایم کشیده است. او با تمام سعی خود نگذاشت که ما به انحراف کشیده شویم و از این نظر ما خیلی راحت هستیم.
... همراه و معلم خوبم، كمال عزيز. اجر تو را فقط خداوند مى تواند بپردازد و زبان من از كلماتى كه تو را وصف كند كوتاه است. من تو را سرمشق قرار دادم و به اين جا رسيدم. خوب مي دانى كه تو از همه بهتر بودى و همه كارهايت در راه خداوند بود. ...
🌿🌷🌿🌷🌿
#ڪانال_شهداےغریـب_شیـراﺯ:
ﺩﺭ سروش:
https://sapp.ir/shohadaye_shiraz
#نشردهیـد یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید
⚡﷽⚡
☀️#سردار_دلها
💢#سالگرد_شهادت
⬅️#وصیتنامه_شهید_سلیمانی
🔹️#فراز چهارم
🎐#مکتب_حاج_قاسم
🍀#چراغ_راه
🔸ای خدای عزیز و ای خالق حکیم بیهمتا ! دستم خالی است و کولهپشتی سفرم خالی، من بدون برگ و توشهای بهامید ضیافت عفو و کرم تو میآیم. من توشهای برنگرفتهام؛ چون فقیر [را] در نزد کریم چه حاجتی است به توشه و برگ؟!
🔸️سارُق، چارُقم پر است از امید به تو و فضل و کرم تو؛ همراه خود دو چشم بسته آوردهام که ثروت آن در کنار همه ناپاکیها، یک ذخیره ارزشمند دارد و آن گوهر اشک بر حسین فاطمه است؛ گوهر اشک بر اهلبیت است؛ گوهر اشک دفاع از مظلوم، یتیم، دفاع از محصورِ مظلوم در چنگ ظالم.
🎐 نشر دهید
🍃🌷🍃🌷
#ڪانال_شهداےغریـب_شیـراﺯ:
ﺩﺭ ایتا :
http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
#نشردهیـد یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید
🌹 #مراسم *میهمانی لاله های زهرایی* 🌹
*🏴گرامیداشت شهدای کربلای ۴🏴*
و شهیدان حاج مهدی زارع ، شهید محمد اسلامی نسب وشهید جلیل ملک پور
🚨با حضور خانواده معظم شهدا
🔹همراه با قرائت زیارت عاشورا 🔹
💢 #بامداحی برادر *کربلایی محمد رضا فرخی* 💢
#مکان : ◀️دارالرحمه_شیراز/قطعه شهدای گمنام
#زمان : ◀️ *پنجشنبه ۹دیماه ۱۴۰۰/ از ساعت ۱۶*
⬇️⬇️⬇️⬇️
*مراسم در #فضای_باز و با رعایت فاصله گذاری اجتماعی و پروتکل های بهداشتی برگزار میشود*
🔺🔺🔺🔺🔺
#هییت_شهدای_گمنام_شیراز
🔹🔹🔹🔹
پخش زنده با اینترنت رایگان از لینک:
http://heyatonline.ir/heyat/120
🔺🔺🔺🔺🔺
لطفا مبلغ مجلس شهدا باشید
🍃🍃چه احساس
قشنگی است
که دراول صبح🌤️
یادخوبان
توراغرق تمنا سازد✨
#صبح_و_عاقبتتون_شهدایی
🌷🌿🌷🌿🌷🌿🌷🌿🌷@golzarshohadashiraz
دستور عقب نشینی در عملیات کربلای ۴ صادر شد، ولی کسی جرأت برخاستن نداشت.
جلیل متهورانه از جا بلند شد. نخست تیربارچی عراقی را زد. بعد هم با شجاعت به سوی سنگر او دوید، دهانه تیربار را به سمت بعثی ها گرفت و تعداد زیادی از آن ها را روی زمین ریخت.
به این ترتیب به نیروهای زیرفرمان خود، فرصت داد تا عقب نشینی کنند. وقتی همه گردان او به مقر خود بازگشتند؛ تیر(قناسه) به صورتش خورد و جلیل دلیر به شهادت رسید و پیکرش همانجا ماند تا در عملیات کربلای ۵ بدن مطهرش را به عقب برگرداندند
#شهید جلیل ملکپور
#شهدای_فارس
#شهادت:کربلای ۴
🍃🌷🍃🌷
#ڪانال_شهداےغریـب_شیـراﺯ:
ﺩﺭ ایتا :
http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
#نشردهیـد یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید