💫یادی از سردار بسیجی،معلم شهید مهندس کمال ظل انوار 💫
🌷سال 1350،دانشگاه شیراز در رشته مکانیک ماشین های کشاورزی قبول شدم. یکی از هم کلاسی های ما،کمال بود. جوانی فوقالعاده متعصب که به اصول و عقاید خودش، که همان اصول و مبانی اسلامی بود، پایبند بود و از آن بهشدت دفاع میکرد.
ازنظر درسی، کمال بین تمام بچههای دانشکده پیشتاز بود. به همت کمال، در دانشکده یک انجمن علمی تشکیل شد به اسم انجمن علمی دانشجویان ماشینآلات. این انجمن، زیر نظر "دکتر جعفر زرین چنگ"، مجلهای منتشر میکرد که در آن جدیدترین مقالات علمی روز دنیا ترجمه و منتشر میشد. کمال جزء هیئت تحریریه این مجله بود و زحمتهای زیادی برای چاپ آن میکشید. بعضاً مسائل علمی مطرح و روز را بهصورت سمینار ارائه می¬داد و بعد متن آن را در همین نشریه در اختیار دیگر دانشجویان قرار می¬داد...
🌿🌷🌿🌷🌿
#ڪانال_شهداےغریـب_شیـراﺯ:
ﺩﺭ سروش:
https://sapp.ir/shohadaye_shiraz
#نشردهیـد یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید
🔹پرویز معاون آموزش پرورش شهرستان فیروزآباد بود. چند باری برای انجام کارهایم به آنجا رفتم. همیشه پشت میزی که کنار در ورودی بود نشسته بود. تا ارباب رجوع وارد می شد، تمام قامت روبروی او می ایستاد و از او استقبال می کرد و کار او را انجام می داد.
🔹پائیز سال 65 هم در گردان امام علی(ع) در خدمت ایشان بودم، آنجا هم فرمانده یکی از گروهان های گردان بود، اما همچنان بی ریا، بدون اینکه ذره ای حس غرور در ایشان باشد، با همه خاکی و یکسان بر خورد می کرد.
🔹هیچ وقت او را در صف غذا ندیدم. همیشه آخرین نفر وقتی کس دیگری نبود غذا می گرفت. غذا را می گرفت و کنار بچه ها می نشست و می گفت تنهایی غذا خوردن مکروه است، بیائید کنار من غذا بخورید و همان غذای اندکش را با بقیه تقسیم می کرد.
🔹هر وقت او را بی کار می دیدم، در حال قرائت دعای عهد بود. می گفت: ما الان در حال پی کنی و آماده سازی حکومت امام مهدی(عج) هستیم و من آروز دارم برای چند دقیقه هم شده است، حکومت آقا را درک کنم.
🌷🍃🌷
#معلم_شهید پرویز فروردین
#شهدای_فارس
شهادت: ۱۳۶۵_شلمچه_کربلای۴
🍃🌷🍃
#ڪانال_شهداےغریـب_شیـراﺯ:
ﺩﺭ ایتا :
http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
#نشردهیـد یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید
🚨 *مراسم وداع با شهید گمنام🌹* 🚨
و *🏴گرامیداشت شهدای کربلای ۴🏴*
و شهیدان حاج مهدی زارع ، شهید محمد اسلامی نسب وشهید جلیل ملک پور
💢 #بامداحی برادر *کربلایی محمد رضا فرخی* 💢
#مکان : ◀️دارالرحمه_شیراز/قطعه شهدای گمنام
#زمان : ◀️ *پنجشنبه ۹دیماه ۱۴۰۰/ از ساعت ۱۶*
⬇️⬇️⬇️⬇️
*مراسم در #فضای_باز و با رعایت فاصله گذاری اجتماعی و پروتکل های بهداشتی برگزار میشود*
🔺🔺🔺🔺🔺
#هییت_شهدای_گمنام_شیراز
🔹🔹🔹🔹
پخش زنده با اینترنت رایگان از لینک:
http://heyatonline.ir/heyat/120
🔺🔺🔺🔺🔺
لطفا *مبلغ مجلس شهدا باشید*
وتاابدبہآنانکہ...
پلاکشانرا🌱
ازگردنخویشدرآوردنـد..🥺
تامانندمادرشان✨
گمنـاموبۍمزاربمانند🥀..
مدیونیـم..:)💔
#شهید_گمنام
#صبح_و_عاقبتتون_شهدایی
🌷🌿🌷🌿🌷🌿🌷🌿🌷@golzarshohadashiraz
#امام_خامنه_ای:
🔻دشمنان این ملت، روز #نهم_دی را فراموش کردهاند.
💠 آن کسانی که فکر میکنند در این کشور یک اکثریتی خاموش و #مخالف با #نظام #جمهوری_اسلامی اند، یادشان رفته است که سی و چهار سال است که هر سال در #بیست_و_دوم_بهمن، در همه شهرهای این کشور، جمعیت های عظیم به دفاع از نظام #جمهوری_اسلامی بیرون می آیند و « #مرگ_بر_آمریکا » میگویند.
۱۴ خرداد ۱۳۹۲
┄┅•═༅𖣔✾🌺✾𖣔༅═•┅┄
http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb
┄┅•═༅𖣔✾🌺✾𖣔༅═•┅,
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 یاد سردار دلها ....
🔘حاجقاسم سلیمانی: آمد، اورکتش روی دوشش بود و جوراب نداشت. یک نگاهی به او انداختم و لبخندی زدم. گفت: "داشتم با این حال نماز میخواندم. گفتند که با من کاری دارید. میخواستم جورابم را بپوشم، با خودم گفتم که حسین پسر غلامحسین تو اینجوری رفتی پیش خدا، حالا میخای پیش فلانی یهجور دیگه بری؟!"
🎐 #مکتب_حاج_قاسم
#حاج_قاسم
#مرد_میدان
#گنج_سلیمانی
┏━━━🍃🌷🕊━━━┓
http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb
🌹🌹🌹🌹🌹:
*داستان دنباله دار هر روز یک قسمت*
* #براساس_زندگینامه_شهید_غلامعلی_رهسپار*
* #نویسنده_غلامرضا_کافی*
* #قسمت_چهاردهم*
این بچه عقل خیلی بیشتر از سنش بود .هیکلی درشت داشت به خاطر همین با دانشجوها که میرفت تظاهرات فکر میکردند دانشجو هست.۱۳ سالش بیشتر نبود. همون اوایل که هنوز کسی چیزی از انقلاب نمی دانست و هر روز برگههایی میذاره توی پیراهنشون میره.با خودم میگفتم اگه اینا مال مدرسه شهر چرا دستش نمیگیره؟! اعلامیه هایی بودند که غلام امامی رفته پخش می کرده.
اوایل با ترس می رفت خیلی نمی گذاشت کسی بفهمد.بعدها که میدانست باباش هم بیشتر در جریان انقلاب است و توی مسجد هم که میره سخنرانی می کنن، دیگه پنهان نمی کرد چون میدونست که الان دیگه همه میدونن.
نزدیکای پیروزی انقلاب بود که یک بار تا سه روز خانه نیامد.دیگه نگران شه من بودم می دونستم شبا میدان نگهبانی و کشیک. رفتم چهارراه اصلاح نژاد از دور دیدمش. به روی خودم نیاوردم و برگشتم.وقتی رفتم توی کوچه دیدم میره در هر خونه رو میزنه و پارچه جمع میکنه. نمی دونستم برای چی میخواد این همه پارچه.
چیزی هم را ندادم که من اومدم دیدم تو نداشتی پارچه جمع می کردی. چون بالاخره می دونستم برای مسجد می خواد.
پدرم که انقلاب پیروز شد دیگه سر از پا نمی شناخت با خنده بهش میگفتم:
_دانلود پیروز شدی میری کفش بخریم یا نه؟
_چشم مادر جان دیروز رفتم یک کفش دیدم حالا امروز میرم میخرمش!
کارش همش نگهبانی و کشیک بود.تو چند تا مسجد پایگاههایی درست کرده بودند و مشغول فعالیت بودند. بابای غلامعلی روی درسش خیلی تاکید داشت و می گفت: حواست باشه از درسش باز نمونه.
منم زیاد بهش گوشزد می کردم که بابا نگران درسات هست ، دقت کن.میگفتم اول درس وقت را بخوان بعد برو مسجد.
_آنجا درسم رو هم میخونم. چقدر شور میزنی مامان! من که همش نمره هام رو بهت نشون میدم.
_آره میدونم ولی این روزا فصل امتحانات و باید بیشتر درس بخونی!
خرداد که تمام شدیا شاید اواخر خرداد بود .درست یادم نیست.یک روز یک برگه داد دستم.
_بفرمایین کار نامه به بابا هم نشون بده.
نگاه انداختم. نمره ها همه ۱۸ و ۱۹ بود. خیلی خوشحال شدم.
کارنامه را گذاشتم سر تلویزیون تا به باباش نشون بدم.
_غلام جان چه درسی بود که ۲۰ گرفته بودی؟
_زبان انگلیسی مادر.
فاطمه دخترم تا اینو شنید از داداشش خواست که بهش زبان یاد بده.
#ادامه_دارد...
http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb
🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸
•دلت که گرفت💔
•با رفیقی درد و دل کن
⇜که #آسمانی باشد
•این زمینیـ🌎ها
•در کارِ #خود مانده اند
#رفیق_شهیدم 🌷
#گاهےنگاهے😔
🌹🍃🌹🍃
ﻫﺮﻛﺲ ﺩﻟﺶ ﺑﺮاﻱ ﺭﻓﻴﻖ ﺷﻬﻴﺪﺵ ﺗﻨﮓ ﺷﺪﻩ
... 🚨🚨🚨 .....
ﺁﻧﻼﻳﻦ ﺯﻳﺎﺭﺕ ﺷﻬدا انجام بدهید
⬇️⬇️⬇️
پخش مستقیم با اینترنت رایگان:
http://heyatonline.ir/heyat/120
💫یادی از سردار بسیجی،معلم شهید مهندس کمال ظل انوار 💫
🌷من در شرکت نفت آبادان کار می کردم و با خانواده ام آنجا ساکن بودم. سال 55 بود که آقا کمال جهت گذراندن دوره سربازی به مسجد سلیمان آمد، به خاطر نسبت فامیلی که با هم داشتیم، گاهی به ما سر می زد و در همین ایام، از دخترم خواستگاری کرد و داماد من شد.
بعد از سربازی، آقا کمال در شرکت گلف آژانسی آبادان استخدام شد، به خاطر تحصیلات و توانایی که داشت، خیلی زود به عنوان مدیرعامل شرکت انتخاب شد. آن زمان بیش از صد مهندس آمریکایی و انگلیسی زیر مجموعه آن شرکت بودند، کمال هم حقوق بالایی داشت، هم خانه سازمانی و بهترین مدل ماشین، اما تا شنید امام می آید، همه دنیایی که خیلی زود به دست آورده بود را کنار گذاشت و گفت می خواهم به شیراز برگردم. گفتم اما تو اینجا همه چیز داری!
گفت:الآن انقلاب به من نیاز دارد، من هم میخواهم در این حرکت انقلاب نقشی داشته باشم!
حریفش نشدم، از شرکت استعفا داد، زن و بچهاش را برداشت و به شیراز برگشت
🌿🌷🌿🌷🌿
#ڪانال_شهداےغریـب_شیـراﺯ:
ﺩﺭ سروش:
https://sapp.ir/shohadaye_shiraz
#نشردهیـد یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید
#شب_زیارتے_ارباب🌷
باز هم آمد شب جمعہ پریشانم حسین
✨داغ دورے از حرم افتاده برجانم حسین
عڪس این شش گوشہ بےحد بردلم آتش زده
✨از ڪرم آبے بریز بر قلب سوزانم حسین
#صلی_الله_علیک_یا_اباعبدالله🌺
#شب_جمعه🌙
🍃🌷🍃🌷
http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb
#اﻃﻌﺎﻡ_ﻓﺎﻃﻤﻲ
⚜امامباقر علیه السلام :
( در روز قیامت خداوند به دوستداران #فاطمه_زهرا سلام الله علیها خطاب می کند 👈 ببینید هرکس شما را به خاطر محبت #فاطمه_زهرا سلام الله علیها #اطعام کرده است دست او را بگیرید و او را وارد بهشت کنید👉.)
📌بحارالانوارج۸ص۵۲
🌹🔻🌹🔻🌹
ﺑﺪﻳﻨﻮﺳﻴﻠﻪ ﺑﻪ اﺳﺘﺤﻀﺎﺭ ﻣﻲ ﺭﺳﺎﻧﺪ ﺑﺎ ﺗﻮﺟﻪ ﺑﻪ ﺑﺮﮔﺰاﺭﻱ ﻣﺮاﺳﻢ ﺭﻭﺯ ﺷﻬﺎﺩﺕ ﺣﻀﺮﺕ ﺯﻫﺮا (س) و ﻳﺎﺩﻭاﺭﻩ ﺷﻬﺪاﻱ ﮔﻤﻨﺎﻡ ﺷﻴﺮاﺯ در روز پنجشنبه۱۶ دیماه ۱۴۰۰ در گلزار شهدای شیراز , ﺟﻬﺖ ﺷﺮﻛﺖ ﺩﺭ ﻛﻤﻚ ﻫﺰﻳﻨﻪ ﻣﺮاﺳﻢ و اﻃﻌﺎﻡ ﻋﺰاﺩاﺭاﻥ, ﻫﺪاﻳﺎ و ﻧﺬﻭﺭاﺕ ﺧﻮﺩ ﺭا ﺑﻪ ﺣﺴﺎﺏ ﺯﻳﺮ ﻭاﺭﻳﺰ ﻧﻤﺎﻳﻴﺪ ....
اﻧﺸﺎاﻟﻠﻪ ﻧﻆﺮ ﻟﻂﻒ ﺧﻮﺩ ﺣﻀﺮﺕ و ﺷﻬﺪاﻱ ﮔﻤﻨﺎﻡ ﺷﺎﻣﻞ ﺣﺎﻝ ﻫﻤﻪ ﻣﺎ ﺷﻮﺩ
👇👇
6037697506615480
بانك صادرات ﺑﻨﺎﻡ محمد پولادي
👆👆
ﻫﻴﻴﺖ ﺷﻬﺪاﻱ ﮔﻤﻨﺎﻡ ﺷﻴﺮاﺯ
🌱به احترام غم مادرت،بیا "مهدی"😭
به قدرعمرکم مادرت، بیا"مهدی"💔
به چادری که شده پرچم عزاداری
به پرچم علم مادرت، بیا"مهدی"🏴
#اللﮩـم_عجـل_لولیـڪ_الفـرجـــ 🌸
#صبح_و_عاقبتتون_شهدایی
🌷🌿🌷🌿🌷🌿🌷🌿🌷
@golzarshohadashiraz
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 برشی کوتاه از زندگی #حاج_قاسم_سلیمانی
🌹سفر به طَمَع شهادت...
🔺چرا حاج قاسم آرزو کرد مانند عمادمغنیه به شهادت برسد...؟
#قهرمان_من
#Hero
┏━━━🍃🌷🕊━━━┓
http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb
🌹🌹🌹🌹🌹:
*داستان دنباله دار هر روز یک قسمت*
* #براساس_زندگینامه_شهید_غلامعلی_رهسپار*
* #نویسنده_غلامرضا_کافی*
* #قسمت_پانزدهم*
دو سه روز بعد بی هوا خواهرش را صدا کرد:
_فاطمه خودت را آماده کن می خوام باهات زبان انگلیسی کار کنم.چند سال دیگه که رفتی راهنمایی دیگه زبان را بلدی. علاقه هم که داری خدا را شکر.از فردا شروع میکنیم. راستی فاطمه یادت باشه فردا که رفتی مسجد پایگاه خواهران اسم بنویس و شروع به فعالیت کن.
_چیکار باید بکنم؟! من که چیزی بلد نیستم!؟
_تو را یاد می گیرید کار سخت که نیست حالا برو عضو خودشون بهت میگن که چه کارهایی می تونی انجام بدی. الان هم که تابستون هست و مدرسه نداری.
فردای آن روز فاطمه پور از من گرفت و با چه شوقی به رفتن به دفتر دوخط بگیرد تا غلام بهش زبان یاد بده .با اون پول توانسته بود یک دفتر کاهی بخره.
_چرا دفتر بهتری نگرفتی؟!
_مامان دلم پیش یه دفتر دو خط دیگه بود ولی با این پولی که شما دادید فقط میشد این را خرید.
_میآمدی بقیه پول هم میدادم میرفتی هم اون که دلش میخواست میگرفتی.
_عجله داشتم زودتر غلام باهام زبان کار کنه.
تمام تابستان حروف انگلیسی را به فاطمه یاد ندارم مرتب از املا گرفت و از آن فاطمه را با خودش میبرد مسجد.
فاطمه تو گروه مقاومت مسجد محلمون توی کلاس های فرهنگی شرکت میکرد.حالا دیگه حمیدرضا و مجتبی را که سن شان کمتر از فاطمه بود با خودش میبرد پایگاه مسجد الصادق تاتوی مراسم شرکت کنند.شب های تابستان ۸۴ تا شون ، تشکاشون را ردیف کنار هم می انداختم.
_این ستاره مال منه
_نه اونکه بزرگتر مال منه که بزرگترم تو کوچکترین ستاره کوچک مال تو.
_نه خیر خودم اول گفتم اون مال منه.
این بگومگو های هرشب مجتبی و حمیدرضا بود.
_آسمان پر از ستاره از شما دو تا سر یک ستاره دعوا میکنید؟!حواستون به من باشه می خوام های حمد و توحید را بهتون یاد بده تا وقتی خواستید نماز بخونی مشکلی نداشته باشید.هرکی هم خندید و بازیگوشی درآورد باید بلند شده بره توی اتاق گرم بخوابه.
مجتبی که خیلی به اقلام وابسته بود دوسش داشت و تسلیم می شد.هر شب قبل از خواب بچه ها باید این سوره را برای غلامعلی می خواندم و بعدش می خوابیدن.بیشتر از حمیدرضا و مجتبی که تازه می خواستند یاد بگیرند میپرسید و هی براشون تکرار میکرد.
_یواش حرف بزنید صداتون در خونه همسایه !مجتبی مادر اینقدر نخند آخرش همسایه ها شاکی میشن این وقت شب.!
شیطنتها و خوشحالی های مجتبی بیشتر به خاطر این بود که غلامانی را زیاد دوست داشت شبها که غلام پیش بود این دیگه همه ذوق میکرد و بازیگوشی در می آورد.
_فاطمه تابستان تمام شده خودت را آماده کنیم که می خوام تمام زبان انگلیسی را که یادت دادم ازت امتحان بگیرم.
اون روزها سر غلامعلی خیلی شلوغ بود و خواب و خوراک نداشت. تازه جنگ شروع شده بود و همه مردم ترس و وحشت داشتند. اخبار اعلام کرده بود که عراق حمله کرده و فرودگاه مهرآباد را زده.
#ادامه_دارد...
http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb
🍃🌸🍃🌸🍃🌸
#روایت_عشق
🌹تیر بازویش را خراشیده بود.
گفتم داداش کاش تیره یکم این طرفتر رد شده بود و به تو نمیخورد!
با ناراحتی با انگشت به سینه اش اشاره کرد و گفت اگه خدا مرا دوست داشت باید از اینجا رد میشد!
دو سال بعد شهید شد. رفتم بالای سرش. خدا خیلی دوستش داشت، تیر درست از جایی که آن روز اشاره کرد، رد شده بود.
#سردارشهید محمد کشتکار
#شهدای_فارس
#شهادت "کربلای ۴
🍃🌷🍃🌷
#ڪانال_شهداےغریـب_شیـراﺯ:
ﺩﺭ ایتا :
http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
ﺩﺭ سروش:
https://sapp.ir/shohadaye_shiraz
#نشردهیـد یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید
💫یادی از سردار بسیجی،معلم شهید مهندس کمال ظل انوار 💫
🌷وقتی آقا کمال مدیر شعبه شرکت گلف آژانسی آبادان شد، تراز مالی شرکت به شدت منفی بود. ایشان پس از بررسی اسناد مالی شرکت متوجه شد بیش از صد کارگر از شرکت حقوق می گیرند که وجود واقعی ندارند، در واقع یک نام سوری هستند برای دریافت حقوق و این مابه تفاوت حقوق به حساب مهندسان انگلیسی و آمریکایی شرکت واریز می شود. اقا کمال جلو این فساد را گرفت و درآمد شرکت به یکباره چند برابر و موجب نارضایتی این کارگران خارجی شد، اما کمال خیلی قاطع بود و جلو این فساد را گرفت. یک روز در خانه نشسته بودم که از تهران به من زنگ زدند. شرکت اصلی در تهران بود. گفت: به آقا کمال بگوئید شما تازه فارغ التحصیل شده اید که چنین موقعیت شغلی به دست آوردید، اگر شغلت را دوست داری، دست در لانه زنبور نکن!
فهمیدم بخشی از این حقوق اضافی که به اسم کارگران از دولت، توسط شرکت گرفته می شود به حساب شرکت اصلی می رود. دل نیامد این تهدید را به کمال بگویم، البته او هم نماند و در روزهای انقلاب استعفا داد و به شیراز برگشت.
🌿🌷🌿🌷🌿
#ڪانال_شهداےغریـب_شیـراﺯ:
ﺩﺭ سروش:
https://sapp.ir/shohadaye_shiraz
#نشردهیـد یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید
🔰برشی از وصیتنامه سپهبد شهید حاج قاسم سلیمانی❤️
✍️:خدایا! به عفو تو امید دارم؛ سارُق، چارُقم پر است از امید به تو و فضل و کرَم تو؛ همراه خود دو چشم بسته آوردهام که ثروت آن در کنار همه ناپاکیها، یک ذخیره ارزشمند دارد و آن گوهر اشک بر حسین فاطمه است؛
گوهر اشک بر اهلبیت است؛ گوهر اشک دفاع از مظلوم، یتیم، دفاع از محصورِ مظلوم در چنگ ظالم....
#مرد_میدان
#سردار_دلها
🍃🌷🍃🌷
http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
🌹 #مراسم *عزاداری روز شهادت حضرت زهرا(س)* 🌹
*🏴و بیست و یکمین یادواره شهدای گمنام شیراز🏴*
سخنران: *حجت الاسلام شیخ حسین حدائق*
💢 #بامداحی برادر *حاج علیرضا شهبازی* 💢
#مکان : *◀️دارالرحمه_شیراز/قطعه شهدای گمنام*
#زمان : ◀️ *پنجشنبه ۱۶دیماه ۱۴۰۰/ از ساعت ۱۵.۴۵*
⬇️⬇️⬇️⬇️
*مراسم در #فضای_باز و با رعایت فاصله گذاری اجتماعی و پروتکل های بهداشتی برگزار میشود*
🔺🔺🔺🔺🔺
*#هییت_شهدای_گمنام_شیراز*
🔹🔹🔹🔹
پخش زنده با اینترنت رایگان از لینک:
http://heyatonline.ir/heyat/120
🔺🔺🔺🔺🔺
لطفا *مبلغ مجلس شهدا باشید*
🌤️روزها
ساعت ها
ثانیه ها
مگر میشود لحظه ای به یادتونبود💔
به خستگی پلک هایت؛
و به سرخی چشمانت
قسم
از آن جمعه دلگیر
تمام روزهای ما رنگ دلتنگےست🖤
هوای تمام لحظه های ما برای تو بارانےست....
#صبح_و_عاقبتتون_شهدایی
🌷🌿🌷🌿🌷🌿🌷🌿🌷@golzarshohadashiraz
#روایت_عــشق...
🔰سـال ۶۵ بود. محــسن تازه از جبهه برگشته بود.
چند روزے مرخصـےداشـت. مـن را صـدا زد.
گفـت: برادرم خانـه اے اجاره ڪرده، بـیا با هـم بریم قـبل اسبـاب ڪشـی آن را تمـیز ڪنیــم.
صبـح زود با موتـور و یک دبه ۲۰ لیتری آب به دنبال مـن آمـد.
گفتم: مگـه آن خـانه آب نداره؟
گفت چرا، آب ڪہ داره، اما برادرم از وقتی ساکن آن خانه شد شماره کنتور را می نویسد، تا آن روز حساب آب با مسـتأجر قبلے اسـت، من یک لیوان آب هم از آنجــا برنمےدارم
🔰هـر وقـت از جبهـه مےآمـد، سـرےبه برادرش در گلـزار شهـدا می زد.
آن شـب سـاعت یازده دوازده بـود. گفـت دلم گـرفته بریم گلزار شهدا... مثـل همیـشہ دورےدر قبـور شهـدا زد، تا رسـید به قـبر برادرش...
مےگفـت:ببـین ڪنار مهـدے یڪ جای خالےهـست، این جاے مـن است...
کسےرا اینجا خاک نمی کنند، چـون سـندش را به اسم من زده اند.
همین جـور هـم شد.وقتے در ڪربلاے ۴ شهیـد، جـنازه اش، همـان جا ڪه مےگفت دفــن شد.😭
🌹🍃🌹🍃🌹🍃
#شهیدمحـسن_ظریفکار
#شهـداےفارس
🌹🍃🌹🍃
#ڪانال_شهداےغریـب_شیـراﺯ:
ﺩﺭ ایتا :
http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
#نشردهیـد یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید
🌹🌹🌹🌹🌹:
*داستان دنباله دار هر روز یک قسمت*
* #براساس_زندگینامه_شهید_غلامعلی_رهسپار*
* #نویسنده_غلامرضا_کافی*
* #قسمت_شانزدهم*
_غلامعلی ،مادر جان این که اخبار میگه درسته؟ میگه عراق به ایران حمله کرده؟
_آره مامان عراق چند روز پیش حمله کرده و همه مردم دارن میرن جبهه.
با خودم گفتم نکنه غلام هم به جبهه!! نه به دلت بد راه نده.اون بچه است اکه اون بخواد بره نمی برندش.
هر روز این فکر را از ذهن می گذشت که غلام بیشتر توی پایگاههای مسجد .چندتا مسجد روی دستشه وهمش نگهبانی و کشیک. دیگه فرصتی نداره بره جبهه . ۱۵ سالش هم که بیشتر نیست چند ماهی از جنگ نگذشته بود که یک روز غلامعلی اومد گفت: مامان یه چیزی می خواهم بگم . تو رو خدا بابا ...
_بابا چی بابا طوری شده؟!
آخه تازه داشت از بیرون می آمد و آقا محمد علی هم رفته بود بیرون و هنوز نیامده بود
_مامان کی گفت آقا طوری شده ؟بزار من حرف بزنم! میگم بابا را راضی کن من برم جبهه !من جرات ندارم بگم میدونم که مخالفت میکنه.
_معلومه مخالفت میکنه. تو میخوای بری چی کار ؟خودت را به کشتن بدی!؟ همینجا توی پایگاه مقاومت مسجد کم کاری انجام نمیدی !بچه با این سن و سال کم اصلا خودشون میزارن که تو بری.
_ ما میخواهیم با جهادسازندگی بریم. با بچه های گروه مقاومت مسجد الصادق. ما که نمیریم جنگ مستقیم که تو میترسی.
بلند شد دستم رو بوسید
_مامان به بابا بگو تورو خدا راضیش کن
وقتی گفت با جهاد سازندگی میرم چیزی نگفتم. با خودم فکر کردم حتما خطرش کمترهست .گفتم میره مشغول ساخت و ساز میشن.در دلم راضی نبود ولی همین که میآمد دست و پام را می بوسید و خواهش می کرد دلم نمیآمد چیزی بهش بگم.
شب که غلامعلی رفته بود پایگاه مسجد . پای تلویزیون نشسته بودیم آقای محمدعلی معمولا اخبار گوش میداد و بچهها هم همانجا دراز کشیده بودند جلوی تلویزیون خوابشون برده بود.
اخبار داشت می گفت دشمن چقدر بیشتری کرده و ما هم جوابش را دادیم و از این چیزها.
_غلام علی هم میخواد بره جبهه
طوری وانمود کردم که یعنی اشکال نداره بره.
_خانم چی میگی؟ مگه جنگ بچه بازیه؟!
_نمیخواد بره زنگ مستقیم که !میخواد با جهاد سازندگی بره.
_حالا هرچی این هنوز بچه است خطر داره! مگه درس و مشق نداره؟
_با بچه های مسجد و صادق میخواد بره تنها که نیست.اونها هم هستند. من اولش گفتم نره .ولی خودش اصرار داره چیکارش کنم گناه داره!
#ادامه_دارد...
http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb
🌺🌱🌺🌱🌺🌱🌺
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⭕️ اشکهای یک سردار......
💯کجای دنیا یک سر لشکر نظامی یک عارف حقیقی است
#سرداردلها
🍃🌷🍃🌷
http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb
💫یادی از سردار بسیجی،معلم شهید مهندس کمال ظل انوار 💫
🌷اولین ماه پیروزی انقلاب بود،اسفند سال 1357. من در هنرستان شهر کوار تدریس می کردم.
مدیر مدرسه گفت: مدتی است یک مهندس جوان و انقلابی به اسم آقای ظِلانوار به کوار آمده و بهصورت خودجوش در حال خدمت به کشاورزان در روستاهای محروم اطراف کوار است، از ایشان خواستم تا تدریس فیزیک را به عهده بگیرد، او هم پذیرفت.
روز بعد کمال وارد هنرستان شد و بدون اینکه استخدام آموزشوپرورش باشد کار تدریس فیزیک را شروع کرد. کمال بهتماممعنا انقلابی بود، هم در رفتار، هم در عقاید. هرروز صدای بلند کمال در حیاط و کلاسهای مدرسه میپیچید: آمریکا ما و انقلاب ما را رها نخواهد کرد، ما باید خودمان را برای نبردهای بزرگ در آینده آماده کنیم!
هنوز نه سپاه تشکیلشده بود نه بسیج، نه در کردستان غائلهای به پا شده بود و نه عراق به ایران حمله کرده بود، اما کمال چنین روزهای سختی را پیشبینی میکرد و به فکر دفاع از انقلاب و دستاوردهای انقلاب بود.
🌿🌷🌿🌷🌿
#ڪانال_شهداےغریـب_شیـراﺯ:
ﺩﺭ سروش:
https://sapp.ir/shohadaye_shiraz
#نشردهیـد یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 روایت بغضآلود رهبر انقلاب از انتظار حاجقاسم پشت درب اتاق عمل جراحی و همراهی با خانواده دوست شهیدش😭
🔰ببینید....
#سرداردلها
#مالک_رهبری
🍃🌷🍃🌷
http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb
❇️ شھید حاجقاسم سلیمانے:
شھدا، محوࢪ عزت🌷
و کࢪامت همہۍ ما هستند؛💫
نہ بࢪای امࢪوز، بلکہ همیشہ🌹
اینها به دࢪیاۍ واسعہی🤲🏻
خداوند سبحان اتصال🌻
یافتہاند. آنها ࢪا دࢪ چشم،💠
دل و زبان خود بزࢪگ ببینید،🕊
همانگونہ ڪھ هستند.🌸
فࢪزندانتان ࢪا با نام آنها📿
و تصاویࢪ آنها آشنا کنید.🌺
#حاج_قاسم
#سردار_آسمانی
🌹🍃🌹🍃
#ڪانال_شهداےغریـب_شیـراﺯ:
ﺩﺭ ایتا :
http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
ﺩﺭ سروش:
https://sapp.ir/shohadaye_shiraz
#نشردهیـد یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید