🏴 پیام تسلیت رهبر انقلاب به مناسبت رحلت آیتالله حاج شیخ لطفالله صافی گلپایگانی
بسم الله الرحمن الرحیم
با تاسف خبر درگذشت فقیه عالیمقام و مرجع بصیر، حضرت آیة الله آقای حاج شیخ لطف الله صافی گلپایگانی رضوان الله علیه را دریافت کردم. ایشان از استوانههای حوزهی علمیه قم و از برجستگان علمی و عملی و پر سابقهترین عالم دینی در آن حوزهی مبارک بودند. در دوران مرحوم آیة الله بروجردی در شمار برترین تلامذهی آن استاد بزرگ، در زمان مرحوم آیة الله سید محمدرضا گلپایگانی همراه و مشاور علمی و عملی ایشان، و در دوران انقلاب، امین و مورد اعتماد حضرت امام خمینی رحمة الله علیهم به شمار میرفتند. سالها در شورای نگهبان رکن اصلی آن شورا محسوب میشدند و پس از آن هم همواره دربارهی مسائل انقلاب و کشور، دلسوزانه و مسئولانه ورود میکردند و بارها اینجانب را از نظرات و مشورتهای خود مطلع و بهرهمند میساختند. قریحهی شعری، حافظهی تاریخی، پرداختن به مسائل اجتماعی از دیگر ابعاد شخصیت این عالم کهنسال و بزرگوار بود. رحلت ایشان برای جامعهی علمیِ دینیِ کشور مایهی تأسف است. اینجانب به خاندان مکرّم و فرزندان گرامی ایشان و نیز به مراجع معظم و علمای اعلام حوزهی علمیه و مقلدان و ارادتمندان ایشان بویژه در قم و گلپایگان تسلیت عرض میکنم و رحمت و مغفرت الهی را برای ایشان مسألت مینمایم.
سیّدعلی خامنهای
۱۴۰۰/۱۱/۱۲
💻 @Khamenei_ir
6.85M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 #کلیپ | #روایتگری
🔻رفقا آخر کار ما چه خواهد شد؟!
رفیق این راه رفتنی است راه جهاد فی سبیل الله مسدود شدنی نیست اگر خدا متاع وجود تورا خریدنی بیابد هر کجا که باشی ودر هر زمان تو را در جمع اصحاب کربلا به بهشت خاص خویش فرا می خواند.
🌷🍃🌷🍃
http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
💫یادی از سردار شهید حاج اسکندر اسکندری 💫
🌷در منطقه عین خوش مستقر بودیم. غروب بود. آماده شدم به نمازخانه بروم. هنوز به نماز خانه نرسیده شنیدم صدای دلنشینی با لهجه اس روستایی می گوید: شربت صلواتی... بیا بابا... کسی شربت شهادت نخورده نره ها... ما رو هم دعا کنید.
مرد جا افتاده ای کنار سینی شربت به لیمو ایستاده و برای رزمنده ها شربت خنک می ریخت. لهجه محلی اش، برایم آشنا بود. همین باعث کنجکاویم شد. نزدیک شدم و پرسیدم: برادر اهل کجایی؟ گفت: خودت بچه کجایی؟ گفتم:کوار!
بی مقدمه از پشت ظرف شربت به سمت من آمد. مرا در آغوش کشید و گفت: همشهری، بیا امتحان کن تا نمک گیر بشی!
گفتم: مگه شربت هم نمک داره؟ خندید و گفت: منظورم نمک گیر بیت الماله، این جور توی عملیات به پشت سرت نگاه نمی کنی!
شربت شیرینش را به کام من هم ریخت و گفت: شربت بهت می دم ولی اگر شهید شدی، شفاعت فراموش نشه!
نامش را پرسیدم. گفت: حاج اسکندر!
🌿🌷🌿🌷🌿
#ڪانال_شهداےغریـب_شیـراﺯ:
ﺩﺭ سروش:
https://sapp.ir/shohadaye_shiraz
#نشردهیـد یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید
🌾یاد شهدای انقلاب🌾
🌷کشتی گیر قهاری بود و چند مدال رنگارنگ استانی داشت. فینال مسابقات کشتی بود. قبل از آغاز کشتی حریف در گوشش چیزی زمزمه کرد. با اینکه خیلی از حریفش قدر تر بود، در نهایت بازی را واگذار کرد و دوم شد.
وقتی جریان را پرسیدیم گفت: حریفم گفت: دستم درد می کند، آبرویم را بخر!
🌷روز موعود بود, ۲۲ بهمن ۵۷. با یکی از دوستانش قرار گذاشته بودند برای کمک به یکی از شهرستان ها بروند. ساکش را بست. در بین راه سیل جمعیت تظاهر کننده ها را که دید, ساکش را در یکی از مغازه ها گذاشت و به خیل تظاهر کننده ها پیوست. میدان شهرداری بود که یک گلوله به کتفش خورد.
او را سوار آمبولانس کردند تا به بیمارستان برسانند. آمبولانس که حرکت کرد، چشمش به مجروحی افتاد که در خیابان کنار آتش افتاده.
با خواهش آمبولانس را نگه داشت و آن مجروح را جای خودش سوار کرد و دوباره همراه با جمعیت شد که در هیمن هنگام مزدوران رژیم سر و سینه اش را به گلوله بستند...
🌹🍃🌹🍃
#شهید محمدرضا شهرستانی
#ﺷﻬﺪاﻱ_ﻓﺎﺭﺱ
شهادت:۱۳۵۷/۱۱/۲۲-شیراز
🌷🌷🌷
#ڪانال_شهداےغریـب_شیـراﺯ:
ﺩﺭ ایتا :
http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
#نشردهیـد
#قربانےاول_ماه_قمرے
#ﻧﺬﺭﻇﻬﻮﺭﻣﻨﺠﻲ_ﻣﻮﻋﻮﺩ(ﻋﺞ )
#ﺑﻪ_ﻧﻴﺎﺑﺖ_اﻣﺎﻡﺯﻣﺎﻥﻋﺞ و #ﺷﻬﺪا
#ﺟﻬﺖﺭﻓﻊ_ﺑﻼﻭﺑﻴﻤﺎﺭﻱ
#ﺑﻪ_ﻓﺮﻣﺎﻥ_ﺭﻫﺒﺮاﻧﻘﻼﺏ
#ﻛﻤﻚ_ﻣﻮﻣﻨﺎﻧﻪ
🔹🔹🔹🔹🔹🔹
ﻃﺮﺡ ﻣﺎﻫﺎﻧﻪ #ﻗﺮﺑﺎﻧﻲ اول ماه قمری ﺩﺭ #اﻭﻝ_ﻣﺎﻩ_ﺭﺟﺐ(پنجشنبه۱۴ بهمن ماه), و ﺗﻮﺯﻳﻊ ﺩﺭ ﺑﻴﻦ ﻧﻴﺎﺯﻣﻨﺪاﻥ ﺩﺭ اﻳﺎﻡ ﻭﻻﺩﺕ اﻣﺎﻡ ﺑﺎﻗﺮ (ع)
👇◾️👇
ﺷﻤــﺎﺭﻩ ﻛﺎﺭﺕ ﺟــﻬﺖ ﻭاﺭﻳﺰ ﻛﻤــﻚ ﻫﺎ و ﻣﺸﺎﺭﻛﺖ :
6362141118059071
بانك آينده بــنام محمد پولادي
🔺▫️🔺▫️
*هییت شهداے گمنام شـــیراز*
🌹🌷🌹🌷
http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
شاهد خداست!
و تنها او میداند
که جوانی شان را،
وقف نجابت کشورشان کردند....
ان شاء الله اون دنیا شرمنده شان نباشیم....
#شهدا_گاهی_نگاهی🕊
#صبح_و_عاقبتتون_شهدایی
🌷🌿🌷🌿🌷🌿🌷🌿🌷@golzarshohadashiraz
#ﻛﺎﺭ_ﺑﺮاﻱ_ﺧﺪا
میدونستم داره از گفتن موضوعی خودداری میکنه.😳
چند روزی تکرار شد تا اینکه ی شب که شیفت بودم گاه و بی گاه خوابم میبرد و چرت میزدم...😴
یک لحظه متوجه شدم سایه ای از جلوی چشمام رد شد..🙄
وسوسه شدم و سایه رو تعقیب کردم ببینم چکار میکنه؟🤫
دنبالش رفتم ....
دیدم مشغول نظافت حیاط و سرویسهای بهداشتی هستند 😱
خجالت کشیدم و دویدم سمتش از ش خواستم ادامه کار رو به من بسپاره.😲
گفتم:
شما فرماندهی این کارا وظیفه ماست که نیروی شما هستیم.
جواب داد:کاری که واسه رضای خدا باشه جایگاه انسان رو تغییر نمیده !
من این کارو دوست دارم و انجام میدم چون میدونستم بچه ها نمیذارن انجام بدم قبل از نمازصبح و تو تاریکی انجام میدم.
از خودم خجالت کشیدم سرمو پایین انداختم و گفتم به خدا قسم خیلی بزرگواری…
#ﺷﻬﻴﺪﻣﺪاﻓﻊﺣﺮﻡ
#ﺷﻬﻴﺪﺣﺠﺖ_ﺑﺎﻗﺮﻱ
#ﺷﻬﺪاﻱ_ﻓﺎﺭﺱ
#ﺳﺎﻟﺮﻭﺯﺷﻬﺎﺩﺕ 🌷
🍃🌹🍃🌹
#ڪانال_شهداےغریـب_شیـراﺯ:
ﺩﺭ ایتا :
http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
#نشردهیـد یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید
*داستان دنباله دار هر روز یک قسمت*
* #براساس_زندگینامه_شهید_غلامعلی_رهسپار*
* #نویسنده_غلامرضا_کافی*
* #قسمت_چهل_و_هشتم*
اون روز همون نزدیک مسجد یه دونه عکس امام خمینی هم با احتیاط از یه آقایی خریدم. عکس امام را دیده بودم غلامعلی بهمن نشان داده بود با خودم گفتم: حالا که موقعیت هست یکی بخرم و ببرم خونه.
تمام اعلامیه ها و نوارها باهام بود .نمیدونم خدا چه نیرویی توی وجود من قرار داده بود که بدون هیچ ترس و واهمهای داشتم می رفتم و انگار چیزی باهام نبود.
شور و شوق داشتم که برم خونه و باقی آن راحت بشینم عکس امام را یک دل سیر نگاه کنم.آخه هر وقت عکس امام را دیده بودم عجلهای بود و با ترس و استرس.
خونه که رسیدم رفتم توی اتاق و تمام اعلامیه ها را از توی پیراهنم در آوردم و گذاشتم لای چند تا کتاب عکس امام را که حالا خودم خریده بودم از لای اعلامیهها برداشت ما نشستم و یک دل سیر نگاهش کردم. نگاه کردن به عکس امام انرژی آدم را دو چندان می کرد. عکس را گذاشتم لای اعلامیهها و بلند شدم تا از اتاق برم بیرون. هنوز چند قدمی از اتاق دور نشده بودم که نیروی من را برگرداند. انگار یکی صدام کرد. برگشتم رفتم سراغ اعلامیهها و عکس را برداشتم. انگار یکی بهم گفت جاش اونجا نیست.دیگه الان ترسی نداشتم یک لحظه سرم را چرخاندم و تمام اتاق را بررسی کردم. آهان جاش اونجاست. با شجاعت تمام عکس امام را که اندازه یک برگ دفتر بود چسباندم به دیوار. انگار برام مهم نبود کسی بفهمه.مادرم که نمیشناخت و فامیل هم که رفت و آمد داشتند آنها هم امام را نمی شناختند اما مطمئن بودم تا الان عکس امام را ندیدند.
بعدها که شناختند گفتند که خمینی اینه؟! و با ذوق تمام به عکس نگاه میکردند.
بعد از نماز مغرب و عشا که از مسجد برگشته بودم انرژی من چندین برابر شده بود.تصمیم داشتم نوارها و اعلامیه را فردا ببرم بدم به غلامعلی و جلال. تصمیمم عوض شد اعلامیهها را برداشتم و راه افتادم.میدونستم غلامعلی الان توی مسجد او هم توی مسجد النبی که توی قاآنی نو بود و فعالیت داشت و هم مسجد سیاحتگر.
رفتم مسجدالنبی و دیدم که غلامعلی اونجاست. دائم توی مسجد بود بهش میگفتن بچه مسجدی.حالا روز قبلش واقعی مذهبی توی شیراز اتفاق افتاده بود و تعدادی شهید شده بودند. آیت الله ملک حسینی هم دستگیر شده بود. تا غلامعلی را دیدم رفتم طرفش و اعلامیه ها را بهش دادم.
همینطور که اعلامیه ها را میدادم گفتم:غلامعلی انگار حالت خوب نیست !چیزی شده ؟انگار حواست نیست که برات اعلاممی آوردم.
_بیا اینجا محمدرضا می خوام یه چیزی نشونت بدم.
پشت سرش رفتم و زیر میزی که توی مسجد بود یک پلاستیک بیرون آورد. داشت بازش می کرد و اشکاش سرازیر شد.
ادامه دارد..
•┈┈••✾❀🍃♥️🍃❀✾••┈┈•*
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 سخنرانی حاج قاسم سلیمانی به مناسبت آغاز دهه فجر
#حاجقاسم
#دهه_فجر
🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷
http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
💫یادی از سردار شهید حاج اسکندر اسکندری 💫
🌷عملیات رمضان بود، به دنبال برادرم به جبهه رفته بودم. در دژبانی منتظر بودم که حاج اسکندر آمد، سراغ برادرم را گرفتم، گفت پیش خودم است. کنارش نشستم. به سمت منطقه درگیری حرکت کرد، کم کم صدای انفجار ها نزدیکتر می شد. از دژ مرزی رد شدیم. جلو ما دشتی بود و در آن تعداد زیادی تانک و نفر پیاده که به سمت دژ می آمدند. گفتم: حاجی، اینها نیروهای خودمان هستند! خندید. گفت: نه، این جونور ها، عراقی هستند.
فاصله ما تا آنها حدود پانصد متر بود. کم کم آتش آنها به سمت ماشین حاج اسکندر کشیده شد. حاج اسکندر ماشینش را تا پشت یک خاکریز هدایت کرد. یک قبظه سلاح سنگین پشت آن، در یک سنگر تانک بود. سریع پیاده شد و آن را بکسل کرد. از ترس چسبیده بودم به صندلی و کم کم خودم را به زیر صندلی می کشیدم. صدای انفجار و ترکش هایی که به ماشین برخورد می کرد وحشتناک بود. از دژ که رد شدیم، حاج اسکندر ایستاد. تمام بدنه ماشین با ترکش پاره شده بود. همه جای ماشین ترکش خورده بود جز ما دو نفر. حاج اسکندر خندید و گفت: خیلی خوب، حالا بریم سراغ برادر تو
🌿🌷🌿🌷🌿
#ڪانال_شهداےغریـب_شیـراﺯ:
ﺩﺭ سروش:
https://sapp.ir/shohadaye_shiraz
#نشردهیـد یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید
🌺"ماهِ تمامِ" اوّلِ "ماهِ خدا " شدی
💐تو پنجمین ستاره ی بی انتها شدی
🌺سقف فقاهت از قد عِلمَت شکاف خورد
💐تا باقرالعلومِ همه ماسِوا شدی
#میلاد_امام_محمد_باقر(ع) 🌺
و حلول #ماه_رجب مبارڪ🌙🌺
🔹 #هییت_شهداےگمنام_شیــراز
🍃🌱🍃🌱🍃
وسطِ عملیاتزیرِآتشفرقی براش نداشت
اذان که میشدمیگفت:↓
منمیرمموقعیتِالله...♥️:)
#شهیدحسینخرازی🌻
#شهیدانه🕊
#مثل_شهداشويم....
🌹🍃🌹🍃
http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75