وصیت نامه شهید ناصر #احمدی پری
مادرم هم اكنون كه این نامه را دارم برایتان می نویسم عازم به یك ماموریت هستیم كه در این ماموریت اگر خدا بخواهد و بعد از انجام كارمان توفیق شهادت نصیبم شد ,می خواستم چند كلمه اى با شما مادر زحمتكش و برادران باوفا و خواهران دلسوز و عزیزم صحبت كنم . در اول صحبتم ، مادرم از شما درخواست مینمایم كه مرا حلال كنى چون كه میدانم كه واقعا من براى شما و پدر مرحومم فرزند خوبى نبودم چون شما سالها زحمت كشیدید . به یاد زحمتهاى پدرم می افتم كه با چه مشكلاتى لقمه نانى براى ما درمی آورد تا كه ما شكم خودمان را سیر كنیم در صورتیكه خودش گرسنه بود. به یاد روزهائى می افتم كه پدرم با زبان روزه به دنبال كار می رفت و كار می كرد تا بتواند مخارج ما را فراهم كند. آنهم چه كار پرزحمتى كه كوه را آب می كند. به یاد دارم وقتى آن مرحوم به سر كار می رفت اگر چیزى براى خوردن براى او مى آورند كه بخورد به خود می گفت كه من این چیز را چطور بخورم در صورتیكه فرزندانم رنگ آن را ندیده و آن غذا یا هر چیز دیگر را نمی خورد و آن را براى ما می آورد. به یاد روزهائی كه برایم تعریف می كردند می افتم وقتی كه ما مریض می شدیم یا چیزى نداشتیم لباس خودش را می فروخت تا اینكه ما را خوب كند یا كه ما را سیر كند,تا نكند در بین در و همسایه ما كوچك باشیم . به یاد صحبتهاى او می افتم كه می گفت كار می كنم كه اگر از همسایگان بالاتر نیستیم ولى پائین تر نباشیم .
خلاصه با این همه مشكلات كه شما و پدر مرحوم براى بزرگ كردن ما كشیدید تا كه وقتى ما بزرگ شدیم عصاى دستتان باشیم و با بزرگ شدن ما حاصل زحمتهاى خود را به دست بیاورید ولى خوب وقتى كه من به سنى رسیدم كه می خواستم جبران زحمتهاى شما را بكنم, جنگ شروع شد و بعد از گذشت چند سال از جنگ وظیفه خود دانستم كه من باید دین خودم را به اسلام ادا نمایم و وارد سپاه شدم و اینكه در این مدت چند سال نتوانستم لااقل روزهاى بیشترى را در آغوش گرم خانواده ام باشم ولى خوب مسئله جنگ را مهمتر از اینها می دانستم. با تمام این حرفها از شما مادر زحمتكش و دلسوزم كه شما هم زحمت هاى زیادى كه نمی دانم آنها را چطور بیان كنم, از شب نخوابى هاى شما بگویم ,از نان درآوردن شما بگویم؛ خلاصه با این همه حرفها كه زدم امیدوارم كه این بنده را كه زیاد شما را اذیت كردم و این را خودم میدانم از ناقص عقلى من بوده, امیدوارم كه مرا ببخشى و حلالم كنى .
مادرم اگر خداوند من را قبول درگاهش نمود ,باید بدانى كه مسئولیتت زیاد می شود ,مردم به چشمى دیگر به تو می نگرند و تو را الگوى خود قرار می دهند چرا چون كه توانستى با این همه مشكلات فرزندت را مثل ام لیلا روانه میدان كارزار كنى.
در صحبت كردن ، در رفتارت در كردارت باید اینقدر مواظب باشى كه به گفته ی امام عزیزمان :شما خانواده هاى شهدا چشم وچراغ این ملتید. شما در میان مردم احترام پیدا می كنید. خلاصه باید مواظب باشید. بعد از من شما باید بیشتر به مسائل اهمیت بدهید خود را در فراق من ناراحت مكن چونكه باید مثل ام لیلا و زینب مقاوم باشى و تنها خواسته دیگر دیگر من به تو این است كه صبر و مقاومت را پیشه خودسازى تا اینكه خداوند شما را در آن دنیا با فاطمه محشور كند.
و اما برادرانم امیدوارم كه همیشه سلامت بوده باشید و از اینكه نتوانستم براى شما هم برادر خوبى باشم امیدوارم كه شما هم مرا ببخشید و حلالم كنید و خواستم حالا كه این نامه را مینویسم چند كلمه اى با شماها هم صحبت كنم, امیدوارم كه به حرفهاى این برادر كوچكتان گوش دهید. همانطور كه می دانید مملكت ما اسلامى است و ما هم باید همه كارهایمان به دستور اسلام باشد. نكند خداى نكرده كارى را بكنیم كه خلاف اسلام باشد كه فرداى قیامت شهدا جلوى شما را می گیرند و اگر خداوند مقام عظیم شهادت را نصیب من كند ,كار شما هم مشكل می شود چون شما از خانواده شهدا به حساب می آئید و همانطور كه گفتم شما در كوچه و محله الگو می شوید و باید مواظب رفتارتان باشید . اگر من شهید شدم ,نكند خداى نكرده ناراحت بشوید بلكه دست دعا به سوى آسمان بلند كنید و بگوئید خداى را سپاس كه ما هم در این زمان توانستیم براى اسلام خدمتى بكنیم .
بعد از من شما باید خدمت كردنتان به اسلام بیشتر باشد ,باید بیشتر پایبند به انقلاب و اسلام و روحانیت باشید. روحانیت كه از جانشان مایه گذاشتند و دارند براى انقلاب خدمت می كنند .نكند شما را گمراه كنند و بر علیه آنها حرفى یا خداى نكرده توهینى كرده باشید كه به گفته امام عزیزمان توهین به روحانیت ضربه به اسلام است .پشتیبان ولایت فقیه باشید تا خداوند شما را نصرت كند .
بعد از من دیگر جبهه را فراموش نكنید بلكه باید بیشتر جبهه ها را پر كنید كه جنگ بین اسلام و كفر است و اگر در این مسئله یا مسائلى دیگر كم توجه اى بكنیم ضربه آنرا خواهیم خورد. در تربیت خانواده هایتان بكوشید آنها را به مسائل اسلام آشنا كنید. مساجد را خالى نكنید كه به گفته اماممان شیاطین از مساجد می ترسند .بیشتر از همه چیز و در همه كارهایتان امام عزیز را الگوى خود قرار بدهید و به حرفهاى او گوش بدهید .
خوب همه ما امانت در این دنیا هستیم و هر وقت كه باشد همه مان باید برویم, یكى زود و یكى دیر ,یكى در بستر و یكى در سنگر و شهید . از اینكه برادرتان را در جبهه از دست دادید هیچ ناراحت نباشید بلكه به شكرانه خدا بپردازید. در فراق من خود را زیاد اذیت نكنید و دعا كنید كه خداوند این شهادت را ازبرادرتان و خانواده تان قبول نماید.
و اما خواهرانم امیدوارم كه همیشه شادكام باشید و چند كلمه اى با شما خواهران عزیزم و دلسوزم از زبان الكن این برادر كوچكتان ؛ خواهرانم این را بدانید كه شما هم بعد از من وظیفه تان سنگین می شود ,شما خواهران شهید می شوید و در بین دیگر خواهران الگو باید باشید . شما زینب زمانه می شوید و بعد از من شما باید مثل زینب امام حسین (ع)پیام رسان خون شهدا باشید و باید مثل زینب صبر پیشه خود كنید. در تربیت فرزندانتان باید كوشا باشید. فرزندانتان را با مسائل اسلامى آشنا كنید .خودتان به مسائل اسلام اهمیت بدهید. خودتان را در فراق من ناراحت نكنید و از اینكه من نتوانستم برادر آنچنانى كه می خواستم باشم و حق برادر و خواهرى را ادا نكردم, امیدوارم شما هم مرا ببخشید و حلالم كنید و این را بدانید كه من راهم را آگاهانه انتخاب كردم و آگاهانه در این راه قدم برداشتم .
اگر یك عده پشت سرم حرفى می زنند و یا چیزهائى می گویند اهمیت ندهید چون ضد انقلاب همیشه و در همه حال می خواهد ضربه بزند . انشاءالله كه در آخرت شما هم با زینب و حضرت زهرا محشور گردید.
خوب بیشتر از این صحبت نمیكنم و امیدوارم كه همگى شما این بنده فقیر و كوچك را ببخشید در آخر سلامتى امام عزیزمان و سلامتى شما خانواده عزیزم و سلامتى تمامى خانواده هاى شهدا و رزمندگان و مجروحین را از خداوند طلب می نمایم . از اینكه زیاد صحبت كردم مرا ببخشید و از همگى شما التماس دعا دارم. خدانگهدار.
خدایا خدایا تا انقلاب مهدى خمینى را نگهدار . والسلام علیكم و رحمه الله و بركاته .
ناصر احمدى پرى @shohadayemalayer
شهدای ملایر
شهید محمد #تکلو بیغش @shohadayemalayer
میم مثل مرد ، شهید محمد #تکلو
میم ، مثل مرد ،مثل ماه ، مثل محمد
در روستا به دنیا آمد ، روستای بیغش ملایر، در سال ۱۳۴۴ درس خواند ، زحمت کشید . کا رکرد . ۱۳ ساله بود که انقلاب شد برای جنگ درس و مدرسه را کنار گذاشت .
در ۱۷ سالگی به جبهه رفت . در ۱۹ سالگی ازدواج کرد . ۲۱ سال بیشتر نداشت که در ۲۰ شهریور ۱۳۶۵ در جزیره مجنون پرواز کرد .
نامش محمد بود ، محمد تکلو ، معاون گردان ۱۵۴ حضرت علی اکبر (ع) لشکر انصارالحسین (ع) همدان. شهید محمد #تکلو بیغش @shohadayemalayer
شهدای ملایر
شهید محمد #تکلو بیغش @shohadayemalayer
سر زنش ها گر کند خار مغیلان غم مخور
خاطره از شهید محمد تکلو
قم ؟ پیاده ؟دوستان محمد از پیشنهاد او سخت تعجب کرده اند تقصی ندارند راه دور است.
اوضاع چندان آرام نشده است . هنوز یک ماه بیشتر از پیروزی انقلاب نمی گذرد .
اما او بی تاب است حرارت دیدار روی گل امام خمینی اورا ، همه شیدا کرده است .
اشک از گوشه چشمانش می غلتد به روی گونه هایش .لبهایش تکان می خورد . بغضش ترکیده است و می خواند .
در بیابان گر به شوق کعبه خواهی زد قدم
سر زنش ها گر کند خار مغیلان غم مخور
گرچه منزل بس خطر ناک است و مقصد بس بعید
هیچ راهی نیست کان را نیست پایان غم مخور
راوی : خانواده ،دوستان
شهید محمد #تکلو بیغش @shohadayemalayer
شهدای ملایر
شهید محمد #تکلو بیغش @shohadayemalayer
کوه آتش
خاطره از شهید محمد تکلو
در کوره آجر پزی ، کوره آتش بودیم انگار . عطش پشت عطش آب پشت آب!
- کی می توانیم در این گرما و با این کار سنگین روزه بگیریم ؟
عباس همین طور که داشت این توجیهات فقهی را به خورد قربان می داد ، لیوان چندم را هم سر کشید .
لیوان را تا سرش پر کردم و تعارفش کردم . با ادب همیشگی اش می گوید :
"نه شما بفرمائید من روزه هستم. " خجالت می کشم و آب را زمین می ریزم .
ظهر شده است و باید ناهار بخوریم اما محمد نمی آید .
قربان که از خجالت آب شده است می گوید :
"حبیب ! جمع کن این سفره را خدا را خوش نمی آید ماما دو لپه بلمانیم آن وقت محمد که از ما چند سال کوچکتر است روز باشد"
راست می گوید بساط ناهار را جمع می کنیم و می رویم جایی که نه او ما را ببیند و نه ما او را!
راوی دوستان شهید
شهید محمد #تکلو بیغش @shohadayemalayer
شهدای ملایر
شهید محمد #تکلو بیغش @shohadayemalayer
" برایم قرآن بخوان ! "
خاطره از شهید سرافراز محمد تکلو
آیات زیادی را حفظ بود. خوب می خواند. به من گفت :
" برایم قرآن بخوان ! "
خواندم و خواندم .
گوش نمی داد ، دل می داد . من می خواندم و او گریه می کرد با خودم می گویم :
" مگر قرآن خواندن هم گریه می آورد؟"
نهج البلاغه جوابم را می دهد .
" قرآن را جزء به جزء و با اندیشه می خوانند " و هرگاه به آیه ای می رسند که ترس از خدا در آن باشد ، گوش دل به آن می سپارند و گویا صد ای بر هم خوردن شعله ها در گوششان طنین انداز است ، پس قامت خم می کنند و پیشانی و دست و پا بر خاک می مالند و از خدای خود آزادی از آتش می طلبند.
راوی : دوستان ،همرزمان ، نهج البلاغه خ 193
+ شهید محمد #تکلو بیغش @shohadayemalayer
شهدای ملایر
شهید محمد #تکلو بیغش @shohadayemalayer
خاطره ای از شهید تکلو
عشقش امام بود و ورد زبانش این جمله حضرت امام (ره):
((عالم محضر خداست ، در محضر خدا معصیت نکنید .))
و می گفت : ((ما باید یک کاری بکنیم که امام زمان (عج ) از ما ناراحت نشود آخر همیشه ما زیر نظر اوئیم))
راوی: سالار آبنوش
شهید محمد #تکلو بیغش @shohadayemalayer
شهدای ملایر
شهید محمد #تکلو بیغش @shohadayemalayer
یه آرزو داشت که همیشه به زبون می آورد. می گفت:می خوام روز عاشورای امام حسین (ع)
عاشورایی بشم.
روز عاشورا داشت جعبه های مهمات رو جا به جا می کرد که صدای انفجار بلند شد!
وقتی گرد و غبار خوابید دیدم سرش از بدنش جدا شده
شهید محمد #تکلو بیغش @shohadayemalayer
شهدای ملایر
شهید اکبر #میرزایی @shohadayemalayer
زندگینامه بسیجی شهید اکبر #میرزایی
شهید اکبر میرزایی دوازدهم اردیبهشت ماه سال ۱۳۳۹ در شهرستان ملایر به دنیا آمد. پدرش حیدر کشاورز بود و با کار بر روی زمین کشاورزی و باغداری مخارج زندگی را تامین میکرد. سال ۱۳۴۶ وارد دبستان شد و تحصیلات خود را آغاز کرد و تا سال چهارم مقطع متوسطه در رشته اقتصاد ادامه تحصیل داد.
در سالهای انقلاب همراه با دیگر جوانان و نوجوانان انقلابی در راه پیروزی انقلاب گام برداشته در فعالیتهای انقلابی حضور فعال داشت. پس از انقلاب در کمیته امداد امام خمینی مشغول کار شد تا به وضعیت خانوادههای محروم و مستضعف جامعه رسیدگی کند.
با آغاز جنگ تحمیلی به بسیج مستضعفین پیوست و روانه جبهههای نبرد حق علیه باطل شد. در عملیاتهای متعدد شرکت کرد و در مناطق مختلف عملیاتی همراه با دیگر همرزمان خود حماسه ها آفرید. سرانجام پس از ماهها مجاهدت در راه خدا در سی و یکم اردیبهشت ماه سال ۱۳۶۵ در منطقه عملیاتی جزیره مجنون بر اثر اصابت ترکش به شهادت رسید و به کاروان عظیم شهدا پیوست. مزار وی در گلزار شهدای شهر سامن از توابع زادگاهش واقع است.
یادش گرامی و راهش پر رهرو باد.
در بخشی از وصیت نامه شهید آمده است: سلام بر شهيد كربلا حضرت حسين ابن على و هفتاد و دو يار صديقش و سلام بر شهيدان محراب و سلام بر شهيد مظلوم بهشتى و هفتاد و دو يار صديقش و سلام بر تمامى ملت هاى شهيد پرور دنيا و سلام بر پدر بزرگوارم و سلام بر عالمان و زاهدان شب و سلام بر تمامى شهدا و ملت حزب الله و سلام بر حاضرين در تشييع جنازه اين شهيد حقير باشد كه خداوند متعال از دست اين بنده راضى باشد و مورد لطفش قرار دهد. @shohadayemalayer
شهدای ملایر
وصیتنامه شهید اکبر #میرزایی @shohadayemalayer
وصيتنامه شهید اكبر #ميرزايى
بسم الله الرحمن الرحيم
شهيد نظر مى كند به وجه الله
ما از آن خدا هستيم و بازگشت همه به سوى اوست
يا ايها الذين آمنوا اصبرا و و صابروا و رابطوا و اتقو الله لعلكم تفلحون
اى اهل ايمان در كار دين صبور باشيد و يكديگر را به صبر و مقاومت سفارش كنيد و مهيا و مراقب كار دشمن بوده و خدا ترس باشيد باشد كه پيروز و رستگار شويد ان شاءالله آل عمران 200
حمد و سپاس فراوان خداوند بزرگ را كه انسان را از خاك آفريد و آنگاه از روح پاك و منزهش بر انسان بردميد و انسان كاملى را شكل بخشيد. سلام و درود بى پايان بر خاتم انبياء حضرت محمد (ص) و حضرت بقيه الله الاعظم ارواح العالمين له الفداء و نايب بر حقش امام خمينى.
سروران عزيز و محترم خداوند متعال من و شما مردم را به تقواى هر چه بيشتر دعوت مى فرمايد زيرا به وسيله همين تقوا و ايمان ماست كه سرنوشت ما انسانها را در قيامت مشخص مى كند و هر كدام از ما كه تقوا و ايمان بيشترى داشته باشيم نزد خداوند مهربان عزيزتر و بزرگتر خواهيم بود و اين تقوا و نماز و غيره سعادتى عظيم براى ما انسانهاست.
سلام بر شهيد كربلا حضرت حسين ابن على و هفتاد و دو يار صديقش و سلام بر شهيدان محراب و سلام بر شهيد مظلوم بهشتى و هفتاد و دو يار صديقش و سلام بر تمامى ملت هاى شهيد پرور دنيا و سلام بر پدر بزرگوارم و سلام بر عالمان و زاهدان شب و سلام بر تمامى شهدا و ملت حزب الله و سلام بر حاضرين در تشييع جنازه اين شهيد حقير باشد كه خداوند متعال از دست اين بنده راضى باشد و مورد لطفش قرار دهد.
خداوندا اين هديه ناقابل و ناچيز را كه براى پيروزى دين مبين اسلام پا به صحنه هاى نبرد گذاشته بپذير. انشاءالله. سعى كنيد كه در تشييع جنازه هاى شهدا هر چه با شكوه تر شركت نماييد و ملت حزب الله هميشه در صحنه حاضر باشيد و در تشييع جنازه تمامى شهداى ملت از خداوند متعال بخواهند كه از سر گناهان ما درگذرد و دعا كنند.
و روايت است كه اگر چهل مومن بگويند كه انسان خوبى بوده است خداوند مى آمرزدش و به خاطر گفتن مومنين اين شهيد را مورد لطف و كرمش قرار مى دهد و سعى كنيد در دعاها و مجالس نامى از شهدا ببريد و فاتحه اى بر آنها بفرستيد زيرا كه اين شهيدان گرانقدر اسلام است كه به نداى امام لبيك گفته اند.
از مال و ثروت و زن و فرزند خود چشم پوشيده اند و به يارى دين مبين اسلام به صحنه نبرد حق عليه باطل رفته اند و خوشا به سعادتشان.
در تشييع جنازه اين حقير از مردم بخواهيد كه مرا حلال كنند .
سخنى با خانواده خودم.
سلام بر تو اى پدر كه چون كوهى استوار ايستاده اى و چنين فرزندى را پرورش داده اى و تربيت نمودى و به خداى بزرگ هديه نمودى و چون من مادرم را از دست داده ام از زن پدر و مادرانى كه زحمت مرا كشيده اند و بر گردن من حقى دارند از آنها تقاضاى عاجزانه دارم كه حقشان را بر من حلال كنند و خداوند بر من ايمانى كامل عطا كند كه بتوانم در آن دنيا حقشان را ادا نمايم و همچنين برادران عزيزم هميشه در صحنه براى يارى اسلام كوشا باشيد و هيچ گونه نگرانى در نبودن من نداشته باشيد و خواهرانم بايد زينب وار در صحنه باشند و حجاب را رعايت و تقواى خود را بيشتر كنند و حجاب و تقواى شما مشت محكمى بر دهان شيطانهاى كوچك و بزرگ است.
در ضمن سلام مرا به حاج آقاسيد رضا فاضليان و حسن آقا فاضليان برسانيد. بارى پدر جان و برادرانم اگر حقوق مرا گرفتيد زير نظر حاج آقا فاضليان براى مادرم و خودم رفع مظالم بدهيد و همچنين نماز و روزه را تا جايى كه براى شما مقدور باشد براى مادرم و خودم بدهيد بگيرند.
خداحافظ تا پيروزى نهايى سپاه حق جوى اسلام.
ضمنا سلام مرا به يكايك برادران كميته امداد حضرت امام خمينى ملاير برسانيد و اگر بدى از اينجانب مشاهده كرده اند با بزرگوارى خودشان مرا ببخشند. باشد كه خداوند از تمامى ما راضى باشد.
اكبر ميرزايى
@shohadayemalayer
20 فروردین 65
شهدای ملایر
شهید حسن #مظفر @shohadayemalayer
شهیدحسن #مظفر ,بيست و نهم ارد يبهشت 1334 در شهرستان #ملاير چشم به جهان گشود تا پا یان دوره كارشناسي در رشته حقوق درس خواند. كارمند دانشگاه بود. ازدواج كرد و صاحب يك پسر و دو دختر شد. از سوي سپاه پاسداران در جبهه حضور يافت. ششم مرداد 1367در اسلام آبادغرب توسط گروههاي ضدانقلاب بر اثر اصابت گلوله به شهادت رسيد. پيكر او را در گلزار شهداي شهرستان پا كدشت به خاك سپردند. برادرانش علي و رضا نیز شهید شده اند. برادر دیگرشان هم رزمنده دفاع مقدس و مدتی وزیر آموزش و پرورش بوده اند. @shohadayemalayer
شهدای ملایر
شهید حسن #مظفر @shohadayemalayer
خاطراتی ازشهید حاج حسن #مظفر به زبان مادر:
آن شبی را که قرار بود همه ی اعضاء خانواده برای لبیک گفتن به پیام حضرت امام عازم جبهه شوند . همگی نشسته بودیم و برای دفاع در خانه جمع شده بودیم . حاج حسن مظفر در هنگامی که چشمان مهربانش که برقی از رشادت داشت ، و چهره ی خندانش که گرچه می خندید ، اما احساسی عمیق از اندیشه ای جدی بر ان نشسته بود،ناگهان رو کرد و گفت :
مادرم ، ما می رویم و شما هم فردا صبح به امام به گلزار شهدا میروی و سه تا قبر به این مقدار برای ما آماده می کنی ...
در این هنگام او با دستان مهربانش، اندازه قبرها را نشان می داد . آنگاه ادامه داد :
وقتی ما را آوردند به نوبت و به ترتیب سن اول من ... بعد برادرم علی .... و بعد هم برادرم رضا را دفن می کنی .
حاج حسن در روز بیست و نهم اردیبهشت هزار و سیصد و سی و چهار در #ملایر بدنیا آمد.
در طول تحصیلش همیشه شاگرد ممتاز کلاس و عزیز معلمها و همشاگردی هایش بود . سخت کوش بود و تا کاری را که شروع کرده بود به اتمام نمی رساند آنرا راها نمی کرد . عاشق حق و حقیقت بود و همیشه می گفت :
شیرین ترین لحظات زندگی من زمانی است که مستضعفی به حقش برسد ، یا من بتوانم حقش را ادا کنم ...
او با همه ی معلوماتی که داشت فروتن و محبوب بود و در نمازهای جمعه و جماعت حضوری فعال و جدی داشت . او در سال پنجاه و شش در رشته ی ریاضی وارد دانشگاه شد اما چون در مسائل سیاسی و مبارزات انقلابی فعالیت می کرد ادامه تحصیل او به 11 سال بعد ، تا قبل از شهادتش طول کشید .
سازش ناپذیری او با ضد انقلاب و سرمایه دارها زبانزد خاص و عام بود و در این راه هرگز از پا نمی نشست و افتخار می کرد . حاج حسن سر نترسی داشت .
چه قبل ، چه بعد از انقلاب فعالیت چشمگیری کرده بود ، در اکثر عملیاتهای بزرگ شرکت کرده و چندین بار هم مجروح و به خانه بازگشته بود . ولی هر بار ، به محض بهبودی دوباره به سوی خصم می شتافت.
شهید ، در آزادی بوکان ، سقز و مهاباد نقش بسزایی داشت که همیشه از زبان دیگران شنیده می شد و او خودش از آنها دم نمی زد .
اکنون سه فرزند برومند او ، مریم و زهرا که شهید حاج حسن در وجود آنها منعکس می باشد .
حاج حسن ، تحمل هیچ گونه کوتاهی و بی مسئولیتی در کارها نداشت و هر که را چنین می دید شدیداًسرزنش می کرد . شاید به این خاطر بود که خودش فردی بود مدیر ، مدبر و مسئولیت پذیر او مسئولیت های زیادی داشت که در مجموع طاقت فرسا و سنگین بودند .
مسئول امور اداری و عضو انجمن اسلامی دانشگاه ابوریحان ، عضو هیئت علمی رسیدگی به تخلفات اداری همان دانشگاه ، بازرس زندان قصر و زندان اوین ، مسئول رسیدگی به امور مالی بنیاد شهید و عضو ستاد نماز جمعه بود .
و مهمتر از تمام اینها به عنوان یک جوان مسلمان ، مسئول حفظ و حراست از انقلاب اسلام و این آخری را با تمام گوشت و پوستش احساس می کرد .
حاج حسن یکبار با بدن و صورتی که در عملیات خیبر مجروح و شیمیایی شده بود و بینایی چشمهایش را از دست داده بود ، نزد ما بازگشت . مدتها نابینا بود و مجروح ، اما روحش استوارتر از همیشه . چنان استوار که به محض بهبود باز هم برخاست ...
و چنین بود به او الهام شده بود و همانگونه که خواسته بود او و برادرانش را در محلی پیشگویی شده و در مزارهایی که مشخص نموده بود ، به خاک سپرده شد و به دو برادر شهیدش پیوست .
گفتگو:عزمی منفرد/نجاتی @shohadayemalayer
شهدای ملایر
شهیدحسن #مظفر ,بيست و نهم ارد يبهشت 1334 در شهرستان #ملاير چشم به جهان گشود تا پا یان دوره كارشناسي
برادران شهید #مظفر @shohadayemalayer
شهدای ملایر
برادران شهید #مظفر @shohadayemalayer
بياد سبكبالان باغ ملكوت كه به جرم دفاع از اسلام و لبيك به نداي هل به ناصراً ينصرني امام در جهت آزادسازي قسمتي از خاك ميهنمان به دست منافقين بدتر از كفار در خون غلطيدند و به فوز عظيم شهادت نايل آمدند آري قلم قاصر است از اينكه بتواند حق مطلب را در مورد شمعهاي روشنايي بخش هميشه تاريخ شهيدان شاهد بر تمام عصرها و نسل ها و اعمال و رفتار ما بيان نمايد اما آن چيزي كه قلم را به حركت درمي آورد رسالتي است كه در مقابل ايثارگري و ايمان اخلاص اين سبكبالان عاشق كه همچون مولايشان حسين (ع) همه چيزشان را در طبق اخلاص نهادند و همچون ابراهيم (ع) اسماعيل جانشان را در راه خدا هديه بردند .
مادر شهيدان #مظفر كه غم حضرت فاطمه (س) را بر دل و رسالت حضرت زينب (س) و پيام ام البنين را بردوش دارد در شهادت فرزندان خوب و باوفايش حسرت يك آخ را بر دل دشمنان گذاشته و مي فرمايند : من مي خواستم سجده شكر كنم كه در راه خدا اين چنين فرزنداني دادم هم چنين گلهايي دادم مثل علي مثل رضا مثل حسن كه همه تحصيلات دانشگاهي داشتند چه فعاليتهايي كردند اينها ، اينها را من در راه خدا دادم و افتخار مي كنم .
فرزند شهيد حاج حسن مظفر (مريم) كه محبت اهل بيت (ع) و اسلام و امام عزيز را از پدر به ارث برده در شهادت پدر مهربان وبا صفايش مي فرمايد : سلام مرا به امام عزيز برسانيد . به امام عزيز بگوئيد بابايم را خيلي دوست داشتم اما به خاطر حمايت از اسلام و امام عزيز حاضريم همه فدا شويم من صبر مي كنم و آنچنان صبري مي كنم كه دشمنان اسلام ذليل و خوار شوند و پدرم خوشحال و سرافراز گردد .
برادر مجاهد شهيد زنده و جانباز انقلاب و وزیر محترم آموزش و پرورش ، برادر حاج حسن مظفر كه خود همه سنگرهاي انقلاب اسلامي از سنگر جهاد و مقاومت گرفته تا سنگر مبارزه عليه كفر و نفاق و جريانات مخالف خط امام و از سنگر رهبري و هدايت نسل جوان گرفته تا سنگر تعليم و تربيت همه و همه را تجربه نموده با قامتي به صلابت كوه در شهادت اين عزيزان وارسته صبرپيشه نموده و مي فرمايند . شهيدان مرصاد از پاكباختگان راه امام و ولايت بودند كه در طول سالهاي نبرد در طريقت جانبازي حق آبديده و خداوند مي خواست اين ذخاير انساني را خالص كند تا اينكه در حساس ترين فراز تاريخ و به دست پليدترين جنايتكاران و مزدوران آنان را به آرزوي ديرينه ي خويش برساند . اينجانب نيز در كنار برادرانم توفيق لبيك گويي امام مظلوم و حسين زمان داشتم . تجلي عيني حمايت اصحاب حسين در كربلا – به ذلت كشيده شدن دشمنان اسلام و به انتظار شهادت لحظه شماري كردن و سبقت گرفتن علي اكبر (ع) و ابالفضل (ع) در ميادين حماسه و ايثار در آغوش گرفته شدن گلهاي پرپر توسط منتظرين شهادت – برافروخته شدن چهره هاي چند شهيد داده پس از شنيدن شهادت نورچشمانشان چون اربابشان حسين (ع) – ام البنين هاي بي پسر شده ي صبور و دلير كه با شنيدن خبر شهادت پاره هاي تنشان سلامتي امام و خشنودي حسين و زهرا را در كلام (اوفيت) با شيره جانشان زمزمه مي كردند را با خشم خود مشاهده كردم كه انشاءالله خداوند قبول بفرمايند . والسلام عليكم و رحمه الله و بركاته .
خداوندا از تو مي خواهيم آنچه مصلحت اسلام و المسلمين است را براي ما مقدر فرمائي . برادران شهید #مظفر @shohadayemalayer
شهدای ملایر
شهید حسن #مظفر @shohadayemalayer
شهيد حاج حسن #مظفر در سال 1334 هجري شمسي در #ملایر در يك خانوده مذهبي و متدين به دنيا آمد و در سال 1354 در رشته هنر مربوط به صدا و سيما و در سال 1355 در دوره كارشناسي مربوط به وزارت نفت قبول مي شود ، ولي نمي پذيرد .در سال 1356 در رشته رياضي كامپيوتر دانشگاه تهران قبول مي شود و ادامه تحصيل مي دهد، اما به لحاظ تلاش در مسائل سياسي و اداري و انقلاب و جنگ و استفاده از مرخصي هاي تحصيلي اضطراري، تحصيل او به 11 سال بعد و تقريباً تا قبل از شهادتش به طول مي انجامد.
سازش ناپذيري با ضدانقلاب و سرمايه دارها و طاغوتيان از خصوصيات بارز اين شهيد بود .ايشان با تمام وجود عاشق مستضعفين بود و بارها بيان نموده بود كه شيرين ترين لحظات زندگي من زماني است كه مستضعفي به حقش برسد يا من بتوانم حقش را احقاق كنم .او مديري قاطع و منظم بود و در كارها پيگيري عجيبي داشت .در به ثمر رسيدن انقلاب اسلامي در سال 1357 نقش بسزايي داشت و يكي از افراد فعال تشكيل دهنده تظاهرات و راهپيمائي ها عليه رژيم منحط پهلوي در منطقه بود .
او در جنگ، دلاوري سلحشور و شجاع بود. با صدور فرمان حضرت امام خميني (ره) و دعوت از مردم جهت كمك به سنندج و آزادسازي شهرهاي بوكان ، سقز و مهاباد به كردستان مي رود و مدتي به مبارزه مي پردازد و در آنجا همراه شهيد حسن قمي به تشكيل پيشمرگان كرد مسلمان مي پردازد .در عمليات خيبر مجروح شيميايي مي شود به نحوي كه تمام بدن و صورتش سياه شده و چشمانش مدتها بينايي نداشت. مسئوليت ايشان در اين اواخر عضو انجمن اسلامي و جهاد دانشگاهي مسئول امور اداري دانشگاه –عضو هيئت رسيدگي به تخلفات اداري كاركنان دانشگاه تهران – بازپرس زندانهاي قصر و اوين –راه اندازي سپاه پاسداران انقلاب اسلامي در استان ها –عضو ستاد نماز جمعه منطقه پاكدشت بود. او در سال 1367 در عمليات #مرصاد به همراه دو برادر ديگر خود حاج رضا و علي به شهادت رسيد.برادرانش شهيد علي و شهيد رضا بر بالين سرش حاضر مي شوند و او را مي بوسند و مي بويند و شهادتش را تبريك مي گويند و بلافاصله سنگر مي گيرند و به رزم بي امانشان ادامه مي دهند تا آنها نيز يكباره و با هم به شهيد حسن ملحق مي شوند و هر سه با هم در جوار رحمت حق آسوده مي آرمند.
شهيد حسن متاهل و داراي يك فرزند پسربه نام محمد و دو فرزند دختر به نامهاي مريم و زهرا مي باشد . روحش شاد و يادش گرامي باد.
منبع: نرم افزار چند رسانه اي شهيدان مظفر @shohadayemalayer
شهدای ملایر
برادران شهید #مظفر @shohadayemalayer
نگاهی گذرا به زندگی این سه برادر شهید :
🌷شهید حسن #مظفر
تاریخ تولد : 29/2/34 ملایر
شغل : کارمند
تاریخ شهادت : 6/5/1367 – عملیات مرصاد
🌷شهید : علی #مظفر
تاریخ تولد : 5/7/1337
محل شهادت : منطقه عملیاتی مرصاد
تاریخ شهادت : 6/5/1367
🌷شهید رضا #مظفر
تاریخ تولد : 12/2/1340
تحصیلات : خارج فقه و اصول
مسئولیت : حاکم شرع دادگاه انقلاب مسئولیت اجتماعی
تاریخ شهادت : 6/5/1367
عملیات مرصاد برادران شهید #مظفر @shohadayemalayer
شهدای ملایر
برادران شهید #مظفر @shohadayemalayer
گفتگو با مادر شهیدان #مظفر
کوکب اسکندری مادر سه شهید (شهدای مظفر) سالهاست راوی مظلومیت شهدا و ایثارگران هشت سال دفاع مقدس است. روایتی شیرین از ایثار و شهادت اما تلخ از زبونی دشمن و منافقین کوردل که هزاران جوان ایرانی را قربانی کشورگشایی خود کردند.
مادر شهیدان مظفر در مورد پسرانش میگوید: آنها 6 برادر بنامهای حسین، حسن، علی، رضا، احمد و محمود بودند که با دسترنج حلال شاطر محمد مظفر (همسرم) بزرگ شدند. در سال 57 اوج مبارزات ملت ایران علیه رژیم ستمشاهی حسین معلم بود، حسن مدیر فرهنگی دانشگاه ابوریحان، علی مسئول امور تربیتی شهرستان ورامین، رضا طلبه حوزه علمیه که بعدها دادستان ورامین شد و احمد و محمود که دو پسر دوقلو بودند تحصیل میکردند.
در دوران انقلاب به فعالیتهای مبارزاتی خود ادامه دادند تا اینکه انقلاب پیروز شد پس از پیروزی انقلاب «حاج رضا» مبارزات خود را از ایران به لبنان برد و بیش از یک سال هم صدا با مجاهدان مسلمان لبنانی در تمامی مبارزات علیه رژیم صهیونیستی حضور داشت و با از آغاز جنگ تحمیلی به ایران بازگشت.
حسن، رضا و علی قبل از شهادت ازدواج کرده و صاحب فرزند بودند. حاج حسن سه فرزند به نامهای محمد، مریم و زهرا، حاج علی دو فرزند بنامهای سپیده و سمانه و حاج رضا یک فرزند به نام حبیب داشت که تمامی خاطرات، آرزوها، اموال، فرزندان، همسر و دلبستگیهایشان را برای دفاع از کشور و اسلام به خدا سپردند و عاشقانه به جبهه رفتند. احمد و محمود هم که سن و سالی نداشتند به هر صورتی شده با تغییر تاریخ شناسنامه خود را به جبههها رساندند.
حتی پدر خانواده خمیر نان را کنار گذاشت و پا به پای جوانان در جبههها حضور داشت. خود من هم در پادگان علم الهدی اهواز با سایر خواهران بسیجی خدمات پشت جبهه را تأمین میکردم.
شهادت سه برادر در یک روز
محمود مظفر برادر شهدای مظفر (رئیس سازمان امداد و نجات هلال احمر کشور) در مورد شهادت برادرانش میگوید: اواخر جنگ (سال 1368) نزدیک عملیات مرصاد بود. درست زمانی که منافقان قصد ضربه زدن به کشور را داشتند. یادم هست که یک شب پدر و مادرم تمام فرزندانشان را به میهمانی دعوت کردند. وقتی که سفره غذا جمع شد پدرم گفت: اگر میخواهید نان من حلالتان باشد و از شما راضی باشم باید در عملیات مرصاد حضور داشته باشید.
تازه از جبهه به مرخصی آمده بودیم تا کمی به احوالات خانواده برسیم ولی این کلام پدر تصمیم ما را برای حضور در عملیات مرصاد محکمتر کرد و همان شب ما 6 برادر به دو قسمت تقسیم شدیم. من (محمود) و حسین و احمد با یک گردان و علی و رضا و حسن هم با گردان دیگری از بچههای بسیجی پاکدشت راهی کرمانشاه (مرصاد) شدیم. جنگ سختی بود. یادم هست گردانی که برادرانم آنجا بودند به خط دشمن میزدند و بر میگشتند و بعد گردان ما جایگزین میشد تا گردان قبلی تجدید قوا کند.
محمود در مورد لحظه با خبر شدن از شهادت برادرانش میگوید: داشتیم سوار کامیونها میشدیم تا جایگزین گردان جلو شویم. چند باری خواستم سوار شوم ولی میگفتند شما فعلاً بمانید...! هر دفعه به بهانهای از سوار شدن من به کامیون جلوگیری میشد. تا اینکه چند نفر از بچههای گردانی که (رضا، حسن و علی) آنجا بودند با صورتی گرفته و نگران بدون سلام و علیک به سمت من آمدند. بعد از چند ساعت گفتند: شما دیگر لازم نیست به جلو بروید جنگ تمام شده و ما پیروز شدیم ولی حسن، علی و رضا و با چند نفر دیگر از رزمندهها با نارنجک و تیربار محاصره شده و ... تا اینکه شهادتشان را خبر دادند.
مادر شهیدان مظفر میگوید: یادم هست زمانی که همسرم به تمامی فرزندان گفت که باید در عملیات مرصاد حضور داشته باشید حتی دامادها هم رفتند یکی با هواپیما، یکی با اتوبوس و دیگری با قطار. فقط حسین مانده بود و قرار بود چند روز دیگر با هواپیما برود هرچند که قلبا دوست داشتم همه حضور داشته باشند ولی زمانی که وقت رفتن آخرین فرزندم رسید به حسین گفتم: حسین جان فکر میکنم در این عملیات تمام برادرانت شهید شوند تو بمان و نرو. حسین یک نگاه شیرینی به من کرد و گفت: مادر خداحافظ... و من ماندم با چهار خانواده بی سرپرست.
یادم هست که یک شب پدر و مادرم تمام فرزندانشان را به میهمانی دعوت کردند. وقتی که سفره غذا جمع شد پدرم گفت: اگر میخواهید نان من حلالتان باشد و از شما راضی باشم باید در عملیات مرصاد حضور داشته باشید
با اینکه دوست داشتم خودم هم در عملیات نقشی داشته باشم ولی ماندم تا عروسهای جوان و نوههای کوچکم بهانه گیری نکنند و برایشان مادری کنم.
شهدای ملایر
برادران شهید #مظفر @shohadayemalayer
خانم اسکندری میگوید: یک روز که داشتم اخبار جنگ را از تلویزیون نگاه میکردم اعلام شد: ایران در عملیات مرصاد پیروز شده است. خیلی خوشحال بودم و گریه میکردم ولی وقتی تصاویری از خودروهای منفجر شده و اجساد سوخته نشان دادند تنم لرزید گفتم نکند فرزندان من جزو این اجساد باشند و با ذکر حسین (ع) و مظلومیتش در صحرای کربلا خودم را آرام کردم.
فردای آن روز حالم زیاد خوش نبود. برای همین تصمیم گرفتم بروم دکتر. چادرم را سر کردم وقتی درب حیاط را باز کردم دیدم یک ماشین پیکان جلوی خانه توقف کرده است. داخل پیکان تا حاج حسین من را دید از ماشین پیاده شد. هر چند که مادران از سلامت فرزندشان بعد از جنگ خوشحال میشوند ولی من بلافاصله گفتم: حسین جان چرا آمدی...؟
حسین گفت: مادر جان جنگ تمام شده و ما پیروز شدیم. در حال صحبت کردن بودیم که همسرم هم از ماشین پیاده شد.
شک کرده بودم که چطور اینها با هم آمدند. وقتی کنار رفتم تا حسین داخل حیاط شود ناگهان بی اختیار یقه لباس حسین را گرفتم و گفتم: حسین جان جان مادرت نگذار مردم خبر شهادت فرزندانم را به من بگویند اول تو بگو.
حسین گفت: مادر هیچ کس شهید نشده... بعد از چند دقیقه دوباره به حسین گفتم: بگو... حسین گفت: کسی شهید نشده ولی رضا مجروح شده و باید به ملاقاتش برویم.
وقتی حسین این را گفت به چشمهایش خیره شدم و گفتم: رضا شهید شده...؟ حسین در حالی که دستهایم را گرفته بود گفت: بله مادر شهید شده. گفتم بگو علی هم شهید شده؟ گفت بله. گفتم بگو حسن هم شهید شده گفت: بله مادر و آرام آرام به داخل خانه رفتم و نشستم.
حسین گفت: مادر گریه کن. گفتم 35 سال قبل وقتی به زیارت امام حسین (ع) رفتم گفتم: یا سیدالشهدا آیا ما از زنهای بنی اسد کمتر بودیم که در کربلا یاریات کنیم. آلان جوان دارم تا در راه تو قربانی کنم. بعد سجده کردم و گفتم: یا بانو زینب کبری (س) یا سیدالشهدا (ع) دیدید سر قولم بودم و فرزندانم را در راه تو و خدای تو قربانی کردم.
وقتی حسین خبر شهادت ولی الله قومی یکی از همسایگانمان را داد آن وقت گریستم چون ولی الله مادر نداشت.
پنج روز بعد جنازههای فرزندان شهیدم را به دانشگاه ابوریحان پاکدشت آوردند. من به همراه همسران و فرزندان شهدا به دانشگاه رفتم. وقتی بالای سر شهدا رسیدم به همسران و فرزندانشان گفتم: اگر گریه کنید نمیگذارم روی ماهشان را ببینید. به آنها گفتم عزیزانم شهادتتان مبارک. سلام مرا به مولایم حسین (ع) برسانید...
بعد به بهشت شهدای پاکدشت (ده امام) رفتیم. من خودم وارد قبر شدم و فرزندانم را یکی یکی بوسیدم و در دل خاک به امانت گذاشتم.
مادر شهدای مظفر پس از گذشت 33 سال از انقلاب اسلامی میگوید: نسل امروز تعریفی از انقلاب اسلامی، مبارزه و شهادت در راه خدا ندارند و این نیاز به فرهنگ سازی و بازگویی تاریخ انقلاب دارد و وظیفه تمام دستگاههای دولتی است.
مادر شهید در پاسخ به این پرسش که آیا رسانهها و صدا و سیما در تولید برنامههایی با ترویج فرهنگ ایثار و شهادت موفق بودهاند گفت: خیر متأسفانه هر وقت کارشان گیر میکند چند برنامه ویژه شهدا میسازند و چند شهید گمنام را تشییع میکنند در حالی که شهدا ابزار نیستند وقتی هم کارشان تمام شد شهدا بی شهدا و فراموش میشوند.
فرآوری: زینب سیفی
بخش فرهنگ پایداری تبیان
منابع : مهر ،ساجد ،هابیلیان ،جلوه ایثار @shohadayemalayer