شهدای ملایر
شهید حسن #مظفر @shohadayemalayer
شهیدحسن #مظفر ,بيست و نهم ارد يبهشت 1334 در شهرستان #ملاير چشم به جهان گشود تا پا یان دوره كارشناسي در رشته حقوق درس خواند. كارمند دانشگاه بود. ازدواج كرد و صاحب يك پسر و دو دختر شد. از سوي سپاه پاسداران در جبهه حضور يافت. ششم مرداد 1367در اسلام آبادغرب توسط گروههاي ضدانقلاب بر اثر اصابت گلوله به شهادت رسيد. پيكر او را در گلزار شهداي شهرستان پا كدشت به خاك سپردند. برادرانش علي و رضا نیز شهید شده اند. برادر دیگرشان هم رزمنده دفاع مقدس و مدتی وزیر آموزش و پرورش بوده اند. @shohadayemalayer
شهدای ملایر
شهید حسن #مظفر @shohadayemalayer
خاطراتی ازشهید حاج حسن #مظفر به زبان مادر:
آن شبی را که قرار بود همه ی اعضاء خانواده برای لبیک گفتن به پیام حضرت امام عازم جبهه شوند . همگی نشسته بودیم و برای دفاع در خانه جمع شده بودیم . حاج حسن مظفر در هنگامی که چشمان مهربانش که برقی از رشادت داشت ، و چهره ی خندانش که گرچه می خندید ، اما احساسی عمیق از اندیشه ای جدی بر ان نشسته بود،ناگهان رو کرد و گفت :
مادرم ، ما می رویم و شما هم فردا صبح به امام به گلزار شهدا میروی و سه تا قبر به این مقدار برای ما آماده می کنی ...
در این هنگام او با دستان مهربانش، اندازه قبرها را نشان می داد . آنگاه ادامه داد :
وقتی ما را آوردند به نوبت و به ترتیب سن اول من ... بعد برادرم علی .... و بعد هم برادرم رضا را دفن می کنی .
حاج حسن در روز بیست و نهم اردیبهشت هزار و سیصد و سی و چهار در #ملایر بدنیا آمد.
در طول تحصیلش همیشه شاگرد ممتاز کلاس و عزیز معلمها و همشاگردی هایش بود . سخت کوش بود و تا کاری را که شروع کرده بود به اتمام نمی رساند آنرا راها نمی کرد . عاشق حق و حقیقت بود و همیشه می گفت :
شیرین ترین لحظات زندگی من زمانی است که مستضعفی به حقش برسد ، یا من بتوانم حقش را ادا کنم ...
او با همه ی معلوماتی که داشت فروتن و محبوب بود و در نمازهای جمعه و جماعت حضوری فعال و جدی داشت . او در سال پنجاه و شش در رشته ی ریاضی وارد دانشگاه شد اما چون در مسائل سیاسی و مبارزات انقلابی فعالیت می کرد ادامه تحصیل او به 11 سال بعد ، تا قبل از شهادتش طول کشید .
سازش ناپذیری او با ضد انقلاب و سرمایه دارها زبانزد خاص و عام بود و در این راه هرگز از پا نمی نشست و افتخار می کرد . حاج حسن سر نترسی داشت .
چه قبل ، چه بعد از انقلاب فعالیت چشمگیری کرده بود ، در اکثر عملیاتهای بزرگ شرکت کرده و چندین بار هم مجروح و به خانه بازگشته بود . ولی هر بار ، به محض بهبودی دوباره به سوی خصم می شتافت.
شهید ، در آزادی بوکان ، سقز و مهاباد نقش بسزایی داشت که همیشه از زبان دیگران شنیده می شد و او خودش از آنها دم نمی زد .
اکنون سه فرزند برومند او ، مریم و زهرا که شهید حاج حسن در وجود آنها منعکس می باشد .
حاج حسن ، تحمل هیچ گونه کوتاهی و بی مسئولیتی در کارها نداشت و هر که را چنین می دید شدیداًسرزنش می کرد . شاید به این خاطر بود که خودش فردی بود مدیر ، مدبر و مسئولیت پذیر او مسئولیت های زیادی داشت که در مجموع طاقت فرسا و سنگین بودند .
مسئول امور اداری و عضو انجمن اسلامی دانشگاه ابوریحان ، عضو هیئت علمی رسیدگی به تخلفات اداری همان دانشگاه ، بازرس زندان قصر و زندان اوین ، مسئول رسیدگی به امور مالی بنیاد شهید و عضو ستاد نماز جمعه بود .
و مهمتر از تمام اینها به عنوان یک جوان مسلمان ، مسئول حفظ و حراست از انقلاب اسلام و این آخری را با تمام گوشت و پوستش احساس می کرد .
حاج حسن یکبار با بدن و صورتی که در عملیات خیبر مجروح و شیمیایی شده بود و بینایی چشمهایش را از دست داده بود ، نزد ما بازگشت . مدتها نابینا بود و مجروح ، اما روحش استوارتر از همیشه . چنان استوار که به محض بهبود باز هم برخاست ...
و چنین بود به او الهام شده بود و همانگونه که خواسته بود او و برادرانش را در محلی پیشگویی شده و در مزارهایی که مشخص نموده بود ، به خاک سپرده شد و به دو برادر شهیدش پیوست .
گفتگو:عزمی منفرد/نجاتی @shohadayemalayer
شهدای ملایر
شهیدحسن #مظفر ,بيست و نهم ارد يبهشت 1334 در شهرستان #ملاير چشم به جهان گشود تا پا یان دوره كارشناسي
برادران شهید #مظفر @shohadayemalayer
شهدای ملایر
برادران شهید #مظفر @shohadayemalayer
بياد سبكبالان باغ ملكوت كه به جرم دفاع از اسلام و لبيك به نداي هل به ناصراً ينصرني امام در جهت آزادسازي قسمتي از خاك ميهنمان به دست منافقين بدتر از كفار در خون غلطيدند و به فوز عظيم شهادت نايل آمدند آري قلم قاصر است از اينكه بتواند حق مطلب را در مورد شمعهاي روشنايي بخش هميشه تاريخ شهيدان شاهد بر تمام عصرها و نسل ها و اعمال و رفتار ما بيان نمايد اما آن چيزي كه قلم را به حركت درمي آورد رسالتي است كه در مقابل ايثارگري و ايمان اخلاص اين سبكبالان عاشق كه همچون مولايشان حسين (ع) همه چيزشان را در طبق اخلاص نهادند و همچون ابراهيم (ع) اسماعيل جانشان را در راه خدا هديه بردند .
مادر شهيدان #مظفر كه غم حضرت فاطمه (س) را بر دل و رسالت حضرت زينب (س) و پيام ام البنين را بردوش دارد در شهادت فرزندان خوب و باوفايش حسرت يك آخ را بر دل دشمنان گذاشته و مي فرمايند : من مي خواستم سجده شكر كنم كه در راه خدا اين چنين فرزنداني دادم هم چنين گلهايي دادم مثل علي مثل رضا مثل حسن كه همه تحصيلات دانشگاهي داشتند چه فعاليتهايي كردند اينها ، اينها را من در راه خدا دادم و افتخار مي كنم .
فرزند شهيد حاج حسن مظفر (مريم) كه محبت اهل بيت (ع) و اسلام و امام عزيز را از پدر به ارث برده در شهادت پدر مهربان وبا صفايش مي فرمايد : سلام مرا به امام عزيز برسانيد . به امام عزيز بگوئيد بابايم را خيلي دوست داشتم اما به خاطر حمايت از اسلام و امام عزيز حاضريم همه فدا شويم من صبر مي كنم و آنچنان صبري مي كنم كه دشمنان اسلام ذليل و خوار شوند و پدرم خوشحال و سرافراز گردد .
برادر مجاهد شهيد زنده و جانباز انقلاب و وزیر محترم آموزش و پرورش ، برادر حاج حسن مظفر كه خود همه سنگرهاي انقلاب اسلامي از سنگر جهاد و مقاومت گرفته تا سنگر مبارزه عليه كفر و نفاق و جريانات مخالف خط امام و از سنگر رهبري و هدايت نسل جوان گرفته تا سنگر تعليم و تربيت همه و همه را تجربه نموده با قامتي به صلابت كوه در شهادت اين عزيزان وارسته صبرپيشه نموده و مي فرمايند . شهيدان مرصاد از پاكباختگان راه امام و ولايت بودند كه در طول سالهاي نبرد در طريقت جانبازي حق آبديده و خداوند مي خواست اين ذخاير انساني را خالص كند تا اينكه در حساس ترين فراز تاريخ و به دست پليدترين جنايتكاران و مزدوران آنان را به آرزوي ديرينه ي خويش برساند . اينجانب نيز در كنار برادرانم توفيق لبيك گويي امام مظلوم و حسين زمان داشتم . تجلي عيني حمايت اصحاب حسين در كربلا – به ذلت كشيده شدن دشمنان اسلام و به انتظار شهادت لحظه شماري كردن و سبقت گرفتن علي اكبر (ع) و ابالفضل (ع) در ميادين حماسه و ايثار در آغوش گرفته شدن گلهاي پرپر توسط منتظرين شهادت – برافروخته شدن چهره هاي چند شهيد داده پس از شنيدن شهادت نورچشمانشان چون اربابشان حسين (ع) – ام البنين هاي بي پسر شده ي صبور و دلير كه با شنيدن خبر شهادت پاره هاي تنشان سلامتي امام و خشنودي حسين و زهرا را در كلام (اوفيت) با شيره جانشان زمزمه مي كردند را با خشم خود مشاهده كردم كه انشاءالله خداوند قبول بفرمايند . والسلام عليكم و رحمه الله و بركاته .
خداوندا از تو مي خواهيم آنچه مصلحت اسلام و المسلمين است را براي ما مقدر فرمائي . برادران شهید #مظفر @shohadayemalayer
شهدای ملایر
شهید حسن #مظفر @shohadayemalayer
شهيد حاج حسن #مظفر در سال 1334 هجري شمسي در #ملایر در يك خانوده مذهبي و متدين به دنيا آمد و در سال 1354 در رشته هنر مربوط به صدا و سيما و در سال 1355 در دوره كارشناسي مربوط به وزارت نفت قبول مي شود ، ولي نمي پذيرد .در سال 1356 در رشته رياضي كامپيوتر دانشگاه تهران قبول مي شود و ادامه تحصيل مي دهد، اما به لحاظ تلاش در مسائل سياسي و اداري و انقلاب و جنگ و استفاده از مرخصي هاي تحصيلي اضطراري، تحصيل او به 11 سال بعد و تقريباً تا قبل از شهادتش به طول مي انجامد.
سازش ناپذيري با ضدانقلاب و سرمايه دارها و طاغوتيان از خصوصيات بارز اين شهيد بود .ايشان با تمام وجود عاشق مستضعفين بود و بارها بيان نموده بود كه شيرين ترين لحظات زندگي من زماني است كه مستضعفي به حقش برسد يا من بتوانم حقش را احقاق كنم .او مديري قاطع و منظم بود و در كارها پيگيري عجيبي داشت .در به ثمر رسيدن انقلاب اسلامي در سال 1357 نقش بسزايي داشت و يكي از افراد فعال تشكيل دهنده تظاهرات و راهپيمائي ها عليه رژيم منحط پهلوي در منطقه بود .
او در جنگ، دلاوري سلحشور و شجاع بود. با صدور فرمان حضرت امام خميني (ره) و دعوت از مردم جهت كمك به سنندج و آزادسازي شهرهاي بوكان ، سقز و مهاباد به كردستان مي رود و مدتي به مبارزه مي پردازد و در آنجا همراه شهيد حسن قمي به تشكيل پيشمرگان كرد مسلمان مي پردازد .در عمليات خيبر مجروح شيميايي مي شود به نحوي كه تمام بدن و صورتش سياه شده و چشمانش مدتها بينايي نداشت. مسئوليت ايشان در اين اواخر عضو انجمن اسلامي و جهاد دانشگاهي مسئول امور اداري دانشگاه –عضو هيئت رسيدگي به تخلفات اداري كاركنان دانشگاه تهران – بازپرس زندانهاي قصر و اوين –راه اندازي سپاه پاسداران انقلاب اسلامي در استان ها –عضو ستاد نماز جمعه منطقه پاكدشت بود. او در سال 1367 در عمليات #مرصاد به همراه دو برادر ديگر خود حاج رضا و علي به شهادت رسيد.برادرانش شهيد علي و شهيد رضا بر بالين سرش حاضر مي شوند و او را مي بوسند و مي بويند و شهادتش را تبريك مي گويند و بلافاصله سنگر مي گيرند و به رزم بي امانشان ادامه مي دهند تا آنها نيز يكباره و با هم به شهيد حسن ملحق مي شوند و هر سه با هم در جوار رحمت حق آسوده مي آرمند.
شهيد حسن متاهل و داراي يك فرزند پسربه نام محمد و دو فرزند دختر به نامهاي مريم و زهرا مي باشد . روحش شاد و يادش گرامي باد.
منبع: نرم افزار چند رسانه اي شهيدان مظفر @shohadayemalayer
شهدای ملایر
برادران شهید #مظفر @shohadayemalayer
نگاهی گذرا به زندگی این سه برادر شهید :
🌷شهید حسن #مظفر
تاریخ تولد : 29/2/34 ملایر
شغل : کارمند
تاریخ شهادت : 6/5/1367 – عملیات مرصاد
🌷شهید : علی #مظفر
تاریخ تولد : 5/7/1337
محل شهادت : منطقه عملیاتی مرصاد
تاریخ شهادت : 6/5/1367
🌷شهید رضا #مظفر
تاریخ تولد : 12/2/1340
تحصیلات : خارج فقه و اصول
مسئولیت : حاکم شرع دادگاه انقلاب مسئولیت اجتماعی
تاریخ شهادت : 6/5/1367
عملیات مرصاد برادران شهید #مظفر @shohadayemalayer
شهدای ملایر
برادران شهید #مظفر @shohadayemalayer
گفتگو با مادر شهیدان #مظفر
کوکب اسکندری مادر سه شهید (شهدای مظفر) سالهاست راوی مظلومیت شهدا و ایثارگران هشت سال دفاع مقدس است. روایتی شیرین از ایثار و شهادت اما تلخ از زبونی دشمن و منافقین کوردل که هزاران جوان ایرانی را قربانی کشورگشایی خود کردند.
مادر شهیدان مظفر در مورد پسرانش میگوید: آنها 6 برادر بنامهای حسین، حسن، علی، رضا، احمد و محمود بودند که با دسترنج حلال شاطر محمد مظفر (همسرم) بزرگ شدند. در سال 57 اوج مبارزات ملت ایران علیه رژیم ستمشاهی حسین معلم بود، حسن مدیر فرهنگی دانشگاه ابوریحان، علی مسئول امور تربیتی شهرستان ورامین، رضا طلبه حوزه علمیه که بعدها دادستان ورامین شد و احمد و محمود که دو پسر دوقلو بودند تحصیل میکردند.
در دوران انقلاب به فعالیتهای مبارزاتی خود ادامه دادند تا اینکه انقلاب پیروز شد پس از پیروزی انقلاب «حاج رضا» مبارزات خود را از ایران به لبنان برد و بیش از یک سال هم صدا با مجاهدان مسلمان لبنانی در تمامی مبارزات علیه رژیم صهیونیستی حضور داشت و با از آغاز جنگ تحمیلی به ایران بازگشت.
حسن، رضا و علی قبل از شهادت ازدواج کرده و صاحب فرزند بودند. حاج حسن سه فرزند به نامهای محمد، مریم و زهرا، حاج علی دو فرزند بنامهای سپیده و سمانه و حاج رضا یک فرزند به نام حبیب داشت که تمامی خاطرات، آرزوها، اموال، فرزندان، همسر و دلبستگیهایشان را برای دفاع از کشور و اسلام به خدا سپردند و عاشقانه به جبهه رفتند. احمد و محمود هم که سن و سالی نداشتند به هر صورتی شده با تغییر تاریخ شناسنامه خود را به جبههها رساندند.
حتی پدر خانواده خمیر نان را کنار گذاشت و پا به پای جوانان در جبههها حضور داشت. خود من هم در پادگان علم الهدی اهواز با سایر خواهران بسیجی خدمات پشت جبهه را تأمین میکردم.
شهادت سه برادر در یک روز
محمود مظفر برادر شهدای مظفر (رئیس سازمان امداد و نجات هلال احمر کشور) در مورد شهادت برادرانش میگوید: اواخر جنگ (سال 1368) نزدیک عملیات مرصاد بود. درست زمانی که منافقان قصد ضربه زدن به کشور را داشتند. یادم هست که یک شب پدر و مادرم تمام فرزندانشان را به میهمانی دعوت کردند. وقتی که سفره غذا جمع شد پدرم گفت: اگر میخواهید نان من حلالتان باشد و از شما راضی باشم باید در عملیات مرصاد حضور داشته باشید.
تازه از جبهه به مرخصی آمده بودیم تا کمی به احوالات خانواده برسیم ولی این کلام پدر تصمیم ما را برای حضور در عملیات مرصاد محکمتر کرد و همان شب ما 6 برادر به دو قسمت تقسیم شدیم. من (محمود) و حسین و احمد با یک گردان و علی و رضا و حسن هم با گردان دیگری از بچههای بسیجی پاکدشت راهی کرمانشاه (مرصاد) شدیم. جنگ سختی بود. یادم هست گردانی که برادرانم آنجا بودند به خط دشمن میزدند و بر میگشتند و بعد گردان ما جایگزین میشد تا گردان قبلی تجدید قوا کند.
محمود در مورد لحظه با خبر شدن از شهادت برادرانش میگوید: داشتیم سوار کامیونها میشدیم تا جایگزین گردان جلو شویم. چند باری خواستم سوار شوم ولی میگفتند شما فعلاً بمانید...! هر دفعه به بهانهای از سوار شدن من به کامیون جلوگیری میشد. تا اینکه چند نفر از بچههای گردانی که (رضا، حسن و علی) آنجا بودند با صورتی گرفته و نگران بدون سلام و علیک به سمت من آمدند. بعد از چند ساعت گفتند: شما دیگر لازم نیست به جلو بروید جنگ تمام شده و ما پیروز شدیم ولی حسن، علی و رضا و با چند نفر دیگر از رزمندهها با نارنجک و تیربار محاصره شده و ... تا اینکه شهادتشان را خبر دادند.
مادر شهیدان مظفر میگوید: یادم هست زمانی که همسرم به تمامی فرزندان گفت که باید در عملیات مرصاد حضور داشته باشید حتی دامادها هم رفتند یکی با هواپیما، یکی با اتوبوس و دیگری با قطار. فقط حسین مانده بود و قرار بود چند روز دیگر با هواپیما برود هرچند که قلبا دوست داشتم همه حضور داشته باشند ولی زمانی که وقت رفتن آخرین فرزندم رسید به حسین گفتم: حسین جان فکر میکنم در این عملیات تمام برادرانت شهید شوند تو بمان و نرو. حسین یک نگاه شیرینی به من کرد و گفت: مادر خداحافظ... و من ماندم با چهار خانواده بی سرپرست.
یادم هست که یک شب پدر و مادرم تمام فرزندانشان را به میهمانی دعوت کردند. وقتی که سفره غذا جمع شد پدرم گفت: اگر میخواهید نان من حلالتان باشد و از شما راضی باشم باید در عملیات مرصاد حضور داشته باشید
با اینکه دوست داشتم خودم هم در عملیات نقشی داشته باشم ولی ماندم تا عروسهای جوان و نوههای کوچکم بهانه گیری نکنند و برایشان مادری کنم.
شهدای ملایر
روزی که رهبر انقلاب زنگ خانه شهیدان #مظفر را زدند @shohadayemalayer
روزی که رهبر انقلاب زنگ خانه شهیدان #مظفر را زدند
محمود یک خاطره زیبا تعریف کرد که برایم بسیار جالب بود. روزی که حضرت آیت الله خامنه ای زنگ درب خانه شهیدان مظفر را زدند. محمود می گوید: زمستان سال 1380 ساعت هفت غروب بود که زنگ خانه ما به صدا در آمد. وقتی درب خانه را باز کردیم حیرت زده شدیم. پشت درب مقام معظم رهبری بودند. با عزت و احترام ایشان را به خانه دعوت کردیم. فضای معنوی خاصی بود. وقتی مادرم به حضرت آقا گفت سه فرزند دیگرم هم آماده شهادت هستند حضرت آیت الله خامنه ای فرمودند: امروز روز تولید علم و خدمتگذاری به مردم است به فرزندانتان بگوئید درس بخوانند و خدمتگذار مردم باشند زیرا امروز جنگ فرهنگی و اعتقادی است.
فرزندان مرحوم محمد مظفر از این رو به راه راست هدایت شدند زیرا به گفته مادر شهید هر پولی که در خانه خرج می شد ابتدا خمس آن پرداخت شده بود و حلالیت پول برای ما اثبات بود. و از این فرزندان حلال سه نفر شهید شدند و آنهایی که ماندند به دعای خیر مادر عاقبت به خیر شدند. محمود در سنگر نجات جان انسانها در هلال احمر و حسین که قبلا وزیر آموزش و پرورش بود , امروز عضو مجمع تشخیص مصلحت نظام است ولی همچنان روحیه ایثارگری دارد و زندگی ساده و بی آلایشی را دنبال می کند.@shohadayemalayer
شهدای ملایر
روزی که رهبر انقلاب زنگ خانه شهیدان #مظفر را زدند محمود یک خاطره زیبا تعریف کرد که برایم بسیار جال
مادر شهیدان #مظفر @shohadayemalayer
شهدای ملایر
مادر شهیدان #مظفر @shohadayemalayer
شهدای #مظفر از معدود شهدایی هستند که هر سه در یک روز، یکی پس از دیگری به شهادت رسیدهاند و پیکر پاکشان نیز همزمان به مادر و پدر دلیرشان تقدیم شد. با اینکه سالهای زیادی در جبهههای نبرد حق علیه باطل حاضر بودند، اما گویا عملیات مرصاد فرصتی برای عشقبازی آنها بود. در حد تصور هم از دستدادن سه فرزند آنهم در یک زمان ساده نیست. اما هستند کسانی که چنین جوانانی را در طبق اخلاص تقدیم اهداف والای اسلام کردهاند و حتی ادعا دارند اگر خدایی ناخواسته چنین زمانی تکرار شود باز هم دریغ نخواهند کرد.
از مادر شهیدان مظفر پرسیدم اگر زمان بازگردد یا در جای دیگری از دنیا به پسرهایتان نیاز بود، باز هم اجازه میدادید به جبهه بروند؟ بسیار قاطع پاسخم را داد: "چرا که نه! مگر اسلام فقط اینجاست؟ همهجا هست. ما از هیچچیز نمیترسیم. ما اهل جنگیم علیه دشمنان اسلام".
خانوادهای پرشور که تقریباً تمام اعضای آن سهم بسزایی در ایام انقلاب داشتهاند. شاید اگر حتی 3 فرزند این خانواده نیز شهید نمیشدند، باز هم خاطرات این خانواده به نوبه خود بسیار خواندنی مینمود. خود این شیرزن، 17 ماه سابقه کمک در جبهه دارد.
صبح یک روز پاییزی میهمان خانه باصفای شهدای مظفر بودیم. با اینکه از ترافیک معمول شهر خبری نبود، اما با اندک تأخیری به پاکدشت رسیدیم. یافتن منزل شهدا تاحدی سخت بود. دریغ از یک پلاکارد، اسم کوچه یا بلوار و ... . با خود کلنجار میرفتم که چرا باید خانهای که 3 شهید تقدیم انقلاب کرده، آنقدر گمنام باشد که حتی با راهنمایی تلفن و آدرس کتبی سخت بتوان آن را یافت. بگذریم... البته سر در خانه شهدا، عکس 3 شهید نصب شده بود.
"پیر مظاهر جبههها" لقبی است که به پدر شهدا نسبت دادهاند. به گفته همسرش هر بار جبهه میرفت 6 ماه از او خبری نمیشد، هر جا که کاری از دستش بر میآمد میرفت؛ خط مقدم، ستاد تخلیه شهدا یا معراج شهدا. پدر سالها قبل به رحمت خدا رفته بود. «کوکب اسکندری»، مادر شهدا به استقبالمان آمد. مرور خاطرات شهدا از زبان مادری که خود پسرانش را راهی جبههها کرده بسیار شنیدنی است. آنچه در ادامه میآید گزیدهای از این میهمانی شیرین 2 ساعته است.
@shohadayemalayer
*************جوانیمان را پای تربیت بچهها گذاشتیم
اصالتاً #ملایری هستیم. 50 سال قبل به پاکدشت آمدهایم و همه فرزندانم اینجا به دنیا آمدهاند، 6 پسر و 2 دختر؛ حسین، حسن، فاطمه، علی، رضا، زهرا و دو قلوها محمود و احمد. با پسر بزرگم 15 سال اختلاف سنی دارم و بچهها با هر کدام 2 سال با هم فاصله سنی دارند. جوانیام را برای تربیت بچهها گذاشتم. بچهها از پنج سالگی نماز میخواندند و روزه میگرفتند. البته خیلی سعی میکردیم که روزه نگیرند، اما با شیرینزبانی میگفتند "ما ثوابش را به شما میدهیم، اجازه بدهید روزه بگیریم". پدر بچهها اهل خمس و سهم امام بود. بچهها نان حلال خوردهاند.
*اگر تظاهرات نروید، غذا نمیدهم!
تمام خاطرات زندگی بچههایم طی انقلاب و جنگ شکل گرفته. هر 6 پسرم جبهه بودند. دوقلوها که سنشان کم بود هم با دستکاری شناسنامه به جبهه رفتند. احمد و محمود کلاس دوم بودند که انقلاب پیروز شد. وسط کوچه کیفهای مدرسهشان را میگرفتم تا به راهپیمایی بروند. میگفتم به هر کس نرود راهپیمایی غذا نمیدهم! البته خودشان هم دوست داشتند که بروند.
*نان داغ برای صبحانه به ازای مرگ بر شاه گفتن!
ایام انقلاب که شاه آب، بنزین و نانوائیها را بست، حاج حسین با وانت از تهران آرد میآورد، پدر بچهها چون در نانوایی کار میکرد با خمیرگیر، خمیر درست میکرد، شهید حسن وردنه میزد و میپخت. صبح نانها را با وانت میبردند و بین مردم تقسیم میکردند و میگفتند "نانها را امام خمینی(ره) از پاریس فرستاده"! به ازای مرگ بر شاه گفتن نان گرم برای صبحانه به مردم میدادند. البته برخی نیز نمیگرفتند تا مرگ بر شاه نگویند! برای به ثمر رسیدن انقلاب زحمتهای زیادی کشیده شده اما بسیاری از مردم نمیدانند. هرچند خدا همه را میداند.
آن زمان حاج حسین برای مسجد امیرالمؤمنین(ع) شهر، روحانی دعوت میکرد. بعد روحانی را وادار میکرد بالای منبر پشت بلندگو رو به پاسگاه بگوید "مرگ بر شاه".
*دوقلوها باهم به جبهه میرفتند
هروقت بچهها از جبهه برمیگشتند و خیالم از بابت خانوادههایشان راحت میشد، من نیز به پادگان شهید حسین علمالهدی در اهواز میرفتم. آنجا کارهایی مثل شستشو، رفو و بستهبندی لباس، درست کردن بالش و دیگر کارهای ضروری را انجام میدادیم.