هدایت شده از شهدایی
#شب_قدر
شب بیدار شدن است
نه بیدار ماندن !
ای بیدار شدگان ؛
برای ما در خواب ماندگان
دعـا ڪنیـد ...
بحق شهدا #الهی_العفو
💠 @Shohadaes
شهدای ملایر
شهیدنادر #جعفری @shohadayemalayer
« شهید نادر جعفری» فرزند احمد و صدیقه در سال 1340، در «کرمانشاه» به دنیا آمد. وی تحصیلات خود را تا دیپلم به پایان رساند. در زمان جنگ تحمیلی از طرف ارتش به سوسنگرد اعزام شد و بر اثر اصابت ترکش در تاریخ بیست و نهم شهریور ماه به درجه رفیع شهادت نایل گشت و پیکر پاک شهید در گلزار شهدای روستای مهرآباد #ملایر به خاک سپرده شد.
@shohadayemalayer🍃🌷🍃
شهدای ملایر
شهیدنادر #جعفری @shohadayemalayer
خاطره
روایت غم انگیز شهید نادر #جعفری از بمباران دزفول
پس از عرض سلام و آرزوي موفقيت براي شماها اميدوارم كه هميشه خوش و خرم و خوشبخت باشيد . خدمت پدر و مادر عزيز و خواهران و برادران خوب و مهربانم سلام عرض ميكنم و سلامتي همه شما را از درگاه خداوند متعال خواهانم ، از اول بگويم مي خواهم درباره انفجاري كه در دزفول رخ داد و شايد صدها تن قرباني گرفت حرف بزنم ، با يكي از سربازان تصميم گرفتيم به جايي(بیمارستان) كه دو روز قبل خمپاره زده بود برويم، به نزديك پاساژي رسيديم كه يك چايفروشي كنار پياده رو بود، گفتم فرهاد يك چاي بخوريم گفت:بعداً ، اول بيا برويم آنجا ... ساعت حدود 10 صبح بود هنوز حدود 200 قدم از آن محل شوم دور نشده بوديم كه صدایی شنيديم و بلافاصله روي زمين دراز كشيديم و ناگهان ستون دود و آتش را ديديم كه جايي كه قرار بود چاي بخوريم بلند شده بود دو تا بچه كوچك را كه وحشت كرده بودند و گريه مي كردند بغل كردم و بلافاصله انها را به مسجدي كه در آنجا بود برديم در عرض كمتر از يك دقيقه شهر بهم ريخت وقتي كه به آنجا رسيديم چيزي ديديم كه تا آخرين لحظه زندگيم فراموش نخواهيم كرد، موج انفجار همان پاساژ را منهدم كرده بود و يك پيكان را بلند كرده و به روي پاساژ كوبيده بود. چايفروش تكه تكه شده بود، يك سرباز در حالي كه آخرين نفسهايش را مي كشيد سينه اش پاره شده بود، بلافاصله بالاي سرش رسيديم با زحمت به جيبش اشاره كرد و بسرعت دست در جيبش كردم عكسي از خانواده اش به همراه دو نامه يكي براي خواهرش و ديگري براي نامزدش به همراه نشاني واحدش و گروه خونش در آن جيبش بود، چند لحظه بعد هم جان سپرد. كاغذ را در جيبم گذاشتم در هر طرف كشته و زخمي افتاده بود ، مردم شيون مي كردند و آنها را جمع مي كردند،عده بيشماري جمع شده بودند آمبولانسها و آتش نشاني و خبرنگارها رسيده بودند، ناگهان وحشت از اينكه باز هم شليك كنند مرا گرفت،فرياد زدم كه مردم پراكنده شويد اما ديگر كسي گوش نمي داد ناچار چند تا تير هوائي شليك كردم اما فايده اي نداشت در مدتي كوتاه آتش به چند مغازه سرايت كرد چند نفر به داخل دود و آتشهاي داخل پاساژ رفتند كه اگر كسي زنده بود بيرون بياورند، من هم همگام به داخل آتشها دويدم اما دود نمي گذاشت، بيرون آمدم و ماسك يكي از سربازهايي كه داشت به يكي از زخميها كمك ميكرد گرفتم و دوباره با مامورين آتش نشاني به داخل رفتم، يكي از مامورين لباسش آتش گرفت بلافاصله او را بيرون بردند ناگهان در گوشه اي كالسكه بچه اي را ديدم به آنجا دويدم بچه اي را ديدم كه لباسهايش حتي پاره هم نشده بود ميان دودها و بوي خون فكر كردم كه شايد عروسك باشد دستش را گرفتم و كشيدم كه او را بغل كنم اما با وحشتي كه داشت مرا ديوانه ميكرد دستش در دست من ماند و بدنش به زمين افتاده بچه يكساله شهید شده بود يك مرگ تدريجي، حتي لباسهايش آتش هم نگرفته بود او را بيرون آوردم و داخل يك كيسه گذاشتيم يك نفر ديگر از بالاي بام كيسه اي را پرت كرد و فرياد زد يك سر و يك دست است آمبولانسها همچنان آژير مي كشيدند و مي رفتند جنازه ها و زخمي ها را خالي مي كردند و مي آمدند يك نفر بود كه شاهرگ دستش قطع شده بود چپي ام را باز كردم كه مچ دستش را ببندم گفت نگهش دار براي كسي نيز كه احتياج بيشتر دارد. خسته و غمگين بوديم مي خواستم با صداي بلند و زار زار گريه كنم مي خواستم فرياد بزنم اما براي كي و براي كدامشان، اي كاش 20 نفر مثل مرا كه براي كشتن و كشته شدن آمده ايم مي گرفتي اما آن بچه زنده مي ماند.چند تا ماشين با بلند گو مي گفتند كه احتياج به خون دارند بلافاصله من و فرهاد رفيقم سوار شديم پشت سر ما ده ها سربازديگر به ماشين آويزان شدند و به اورژانس پايگاه وحدتي رفتيم همه با وحشت به لباسهاي خوني و دستهايم كه تا مچ غرق در خون و زغال سوخته بود نگاه ميكردیم لباسهايم يك دست خيس شده بود در زير آب آتش نشانيها خون را از ما گرفتند. دم در ناگهان صداي انفجار ديگري بلند شد مي خواستم باز هم به شهر بروم اما ديگر قدرتش را نداشتم و غروب به اوردوگاه بازگشتم همه نگران بودند، فرمانده تيپ خواسته به محض برگشتن من به او خبر دهند مي خواستند در سطح لشكر آمار بگيرند كه چند سرباز كشته شده، تا دو روز مرا نگهبان نگذاشتند مي گفتند اعصابت به هم ریخته است و در خواب حرف مي زني. 59/9/22
منبع: پرونده فرهنگی شهدا،اداره اسناد انتشارات، هنری @shohadayemalayer
شهدای ملایر
شهید قدرت الله #آقاربیع @Shohadayemalayer
زندگینامه ارتشی شهید قدرت الله #آقا ربیع
شهید قدرت الله آقا ربیع هجدهم بهمن ماه سال ۱۳۲۵ در شهرستان ملایر و د خانواده ای مذهبی و ساده زیست به دنیا آمد. پدرش عزت الله کفاش بود و از این راه مخارج زندگی خود و خانواده اش را تامین می کرد سعی میکرد فرزندان خود را با طینتی پاک و لقمه حلال پرورش دهد.
سال ۱۳۳۲ وارد دبستان شد و تحصیلات خود را تا پایان دوره متوسطه در رشته علوم انسانی ادامه داد و موفق به اخذ مدرک دیپلم شد. در سالهای انقلاب همراه با دیگر مردم انقلابی ملایر در راهپیماییها و تظاهراتها شرکت کرد و در راه پیروزی قیام بزرگ ملت ایران گام برداشت.
به ارتش جمهوری اسلامی ایران پیوست و مشغول حفاظت و حراست از کشور شد. ازدواج کرد و تشکیل خانواده داد و خداوند نیز یک پسر و یک دختر به آنها اهدا کرد که از وی به یادگار مانده است. با آغاز جنگ تحمیلی به عنوان استوار یکم ارتش در جبهه حضور یافت و در عملیاتهای متعدد شرکت کرد و همراه با دیگر همرزمان خود حماسه ها آفرید. سرانجام پس از ماهها مجاهدت در راه خدا در پانزدهم خرداد ماه سال ۱۳۶۱ در منطقه عملیاتی عین خشک بر اثر اصابت ترکش به شهادت رسید و به کاروان عظیم شهدا پیوست. مزار وی در گلزار شهدای روستای شمس آباد از توابع شهرستان ملایر واقع است.
🌷یادش گرامی و راهش پر رهرو باد.
در بخشی از وصیت نامه شهید آمده است: مادر جان سلام ، سلام به چهره مقدست و نگاه مهربانت . سلام به قلب پر محبتت كه مادرترين مادران جهانى. سلام به رنجها و زحمت ها و همه بدبختى هايى كه برايم كشيده اى . سلام به روزهاى پر اندوه غريبى و ستم هايى كه براى بزرگ كردن ما كشيده اى . مادر عزيزم در لحظاتى مشغول نوشتن اين خطوط هستم و از تو با تو حرف مى زنم كه دست و دلم مى لرزد و طاقت نوشتن آنرا ندارم از اين جهت كه مبادا روزى مجبور شوى آنها را بخوائى ولى خوب در همين لحظات صداى غرش خمپاره ها و توپ دشمن مجبورم مى كند كه آخرين درد دلهايم و حرفهايم را با عزيزترين كسانم بگويم و بنويسم و تو خودت خوب مى دانى كه تو مادر خوبم براى من از همه چيزم در زندگى حتى از وجود خودم با ارزش ترى پس بگذار بتو بگويم تو چقدر خوبى بزرگى پاكى تو اصلا همه خوبى هستى و مهربانى در وجود تو خلاصه ميشود. @shohadayemalayer