eitaa logo
·· | بٰا شُــهَدٰا ٰتا شـَهٰادت ْ| ··❤
564 دنبال‌کننده
7.8هزار عکس
1.1هزار ویدیو
77 فایل
برای نخبهای ایرانی برای موندن و نترسیدن برای شهیدای افغانی برای حفظ خاک اجدادی🇮🇷 به عشق قاسم سلیمانی💔 من افتخار دارم به دختری که #چادرش تو سختی ها باهاشه من افتخاردارم به #ایران به سرزمین #شیران به بیشه ی #دلیران خـღـادم و تبـღـادل : shohda1617@
مشاهده در ایتا
دانلود
📚✒️ 👮 📖 ┅═══✼🍃🌺🍃✼═══┅ ❥• شب از نیمه گذشته و خیابان ها خلوت اند زمین است هم دلش دارد . به ورودی میرسیم ،داخل کهف میشویم کنار شهدا می نشینیم بر سر میکشی و کمی بعد شانه هایت میلرزند ،مرد من عجیب سفر میگیری را روی زمین پهن میکنی و از جیبت دو تا مهر در میاوری یکی را به من میدهی می ایستیم به عاشقانه نماز میخوانی گویی نمازت است، نماز تمام میشود همه جا است این مرا خواهد ،این سکوت مراا خواهد کرد. ❥• من از الان باید را تمرین کنم .میگویم : راستی بلاخره تصمیم نگرفتی اسم پسرمونو چی بذاریم؟؟؟ هرچی بذاری قشنگه به شرطی که توش داشته باشه چرا میگویی "بذاری"؟ چرا نمیگویی "بذاریم" ؟ میبینی؟ هایت هم دم از رفتن میزند ؟ صدای میآید ، رحمت الهی ،با اذان ، الهی آمیخته شده موقع دعاست دستانت را رو به آسمان میبری والتماس گونه میگویی : ... ❥• دیدگان دریاییت را میبندی انگار حرف زدن نداری اذان و اقامه میگویی به تو اقتدا میکنم نماز صبحمان را میخوانیم قرار است ساعت شش بیایند دنبالت از بیرون می آییم و پیاده میرویم بند آمده است. به ماشین که میرسیم هوا روشن تر شده و گرگ میش است .سوار میشویم و به سمت حرکت میکنیم . میگویی : هر کسی "قدری داره ، دیشب شب قدر من و تو بود ... من بی توجه به حرفت میگویم : چقدر شدی ... ❥• نگاهم میکنی و لبخند میزنی در ژرفای غرق میشوم شاید برای آخرین بار به در خانه میرسیم وارد خانه میشویم میروی توی اتاق لباس های چریکی ات را می پوشی به سمتم می آیی .تا دکمه هایت را ببندم،انگار شدهتمام و فکر ذکرم فیروزه ایت است هنوز توی دستت است از پایین ترین دکمه شروع میکنم تا به اولینشان میرسم را میبندم را روی ات میگذارم، صدای را به جان می سپارم به چشم هایت نمیکنم آخر اورند از تو میشوم مراقب هایم هستند تا نریزند صدای بوق ماشین میآید،انگار لحظه ای می ایستد ساکت را برمیداری و به سمت در میروی میدوم توی آشپزخانه و کاسه را پر از آب میکنم ... ... ✍ 👈🏻 ڪپی بدون ذڪر منبع ممنوع و پیگرد الهی دارد ⛔️🚫 منبع👇🏻 instagram:basij_shahid_hemat @shohda_shadat ┅═══✼🍃🌺🍃✼═══┅
📚✒️ 👮 📖 ┅═══✼🍃🌺🍃✼═══┅ ❥• چشمانم را باز می ڪنم گیج و منگم حالم مانند است گویی بعد از سال ها از خواب بیدار شده ام و از دنیا مانده ام تصاویر گنگی از دردهایم میان حیاط به دارم نور ڪمرنگی از تڪ پنجره ی اتاقڪی ڪه شبیه بیمارستان است به داخل پاشیده را به سمت راست می چرخانم های بی رنگ سُرم درون لوله سُر میخورند دستم را به روی شڪمم می ڪشم اما خبری از برآمدگی نیست وحشت زده سَرم را بلند می ڪنم اما از صورتم مچاله میشود پتو را ڪنار میزنم نگاهم به ها گره می خورد ❥• تصویر پر ڪشیدن پرنده ها ڪه به یادم می آید قلبم می شود تن بی جانم قدرت تڪان خوردن ندارد با صدای باز شدن در به سمت چپ می چرخم همه خانواده ام هستند بجز به سختی روی تخت می نشینم خوب ڪه می ڪنم می بینم همه مشڪی پوشیده اند و چشم هایشان ڪاسه ی است بهت زده نگاهشان می ڪنم و موهایم را زیر روسری می فرستم آب دهانم را با شدت قورت می دهم و مادرم را نگاه می ڪنم ناگهان می ترڪد و رویش را از من بر میگرداند ❥• عجیب در وجودم می شڪفد با صدایی آرام و بغض آلود میگویم: ، مگه نه؟ مڪث می ڪنم و ادامه می دهم: مبارڪه... مبارڪ ... مبارڪ ... مگه گریه داره! بی مقدمه وارد اتاق می شود و با همه را بیرون می راند زده ام چند ثانیه می گذرد پرستار دیگری با تخت ڪوچڪ چرخداری وارد اتاق می شود دیوانه می ڪوبد میان تخت را نگاه می ڪنم پرستار نوزاد ڪوچڪم را با بر می دارد و در آغوشم میگذارد ❥• عاشقانه به چشمان مشڪی اش نگاه می ڪنم بی اندازه به چشمان می مانند همان عجیبی ڪه دل را می لرزاند در چشمهایش تلو تلو می خورند های ڪوچڪش را ڪه ڪرده می گشاید و می ڪند آرام دست به گونه ی سفیدش می ڪشم با دست پاچگی به پرستار نگاه می ڪنم ڪمڪم می ڪند تا به شیر بدهم دقایقی بعد می رود آرام های ڪودڪم را می بوسم از طرف از طرف با صدای آرام با جگر گوشه ام می ڪنم... .. ✍ 👈🏻 ڪپی بدون ذڪر منبع ممنوع و پیگرد الهی دارد ⛔️🚫 منبع👇🏻 instagram:basij_shahid_hemat @shohda_shadat ┅═══✼🍃🌺🍃✼═══┅
📚✒️ 👮 📖 ┅═══✼🍃🌺🍃✼═══┅ ❥• نگاه بی رمق رعنا چنگ انداخت به دلم قدم بر میدارم و داخل میشوم گلاب و اسپند با هم آمیخته میشود دیوانه وار به قفسه ی سینه ام میڪوبد ڪه مزین به ایران است... بالاخره برگشتی ؟ چهره ی غرق در آرامشت میان پنبه های سفید قرار گرفته سمفونی ست اینگونه چهره ی معصومت با بی بی چقدر نوڪر ترت ڪرده هنوز چند قدم تا مانده دیگری در راه است... ❥• زمزمه میڪنم: چند قدمی ڪه ذره ذره از جانم را می گیرد شڪسته و آشفته است... زمزمه میڪنم: سلام من! خون، ، در فضا می پیچد پسرمان را روی زمین می گذارم آرام را به سینه ات می چسبانم چرا نمیزند؟ چشمانم را می بندم و روی چهره ات دست می ڪشم چرا اینقدر ؟ صورتم را نزدیڪ صورتت می آورم روی پیشانی ات می گذارم و با های داغم رخ زمستانی ات را می دهم ❥• ناله می ڪند و ناگهان می زند زیر می دانم برای چه می گیرد میخواهد او را در آغوش بگیری او را روی سینه ات می گذارم می بینی آرام می شود! بگذار دست هایت را روی سرش بڪشم خم میشوم برای بلند ڪردن دستت... خشڪم میزند دست هایت ڪجاست من؟ برایم روضه ی مصور شدی شهید ابوالفضلی من؟ بگذار من هم بگویم ڪمرم را شڪست این دست هایی ڪه نیستند هرچند به جایش به تو دو داده یادت هست می گفتی:بالی دهید به وسعت هفت آسمانم؟ ❥• دیدی خدا چه بال های قشنگی به تو داد؟ صدایی از بیرون می آید میخواهند تو را ببرند سلام مرا به با مادرمان ، به بابایمان ، به مولایمان ، به اربابمان ، به نازدانه حسین ، به عالممان ، به راستین ترین ، به ، به ولی ، به ، به هدایتگرمان ، به عاشقترین زندانی سامرا یعنی ... می ڪنم برای شان سلام ما را به جانانمان، به آقای غریبمان ڪه فراموشش ڪردیم و هزار سال است بدون مانده، سلام ما را به او ڪه به انگشت شمارند برسان... .. ✍ 👈🏻 ڪپی بدون ذڪر منبع ممنوع و پیگرد الهی دارد ⛔️🚫 منبع👇🏻 instagram:basij_shahid_hemat @shohda_shadat ┅═══✼🍃🌺🍃✼═══┅