eitaa logo
·· | بٰا شُــهَدٰا ٰتا شـَهٰادت ْ| ··❤
564 دنبال‌کننده
7.8هزار عکس
1.1هزار ویدیو
77 فایل
برای نخبهای ایرانی برای موندن و نترسیدن برای شهیدای افغانی برای حفظ خاک اجدادی🇮🇷 به عشق قاسم سلیمانی💔 من افتخار دارم به دختری که #چادرش تو سختی ها باهاشه من افتخاردارم به #ایران به سرزمین #شیران به بیشه ی #دلیران خـღـادم و تبـღـادل : shohda1617@
مشاهده در ایتا
دانلود
|۰.👨✈️🇮🇷.۰| -عبـاس! +جـونـم داش حسـن...🙂 -اون رو میبینے تـو ...👀 +آره😶 -امسـال اومـده بود فڪه پیشمون؛😊 خیلے قسمم داد ڪه حاجتشو بدم... ڪلے ڪرد ...😭 حـالش خوبــ بودا...😊 ولی ببین الان ...👀 ببین جـون حسن...👁 ببین چطورے میره تو خیابون...💅💄 بخـدا خیلےهواشو دارم من...😌 ولی انگـار گاهےخودش نمیخواد...😕 تازه تـو ندیدیش چجور عڪسایی میزاره از خـودش...📸🖼 ڪلے میبینن عڪساشو...😱 یعنے واقعا خودش نمیفهمه دنیاے مجـازی فرقے نداره بـا واقعے؟ یعنے واقعا نمیفهه مـا تو دنیاے مجازے هم ڪنارشیم میبینیمش؟ یا اینڪه خودش دلش نمیخواد خوب بشه؟😓 +آره حسن جون... یـادمه ڪه اومده بود...😔 اصن ایـن هیچے ... اون رو میبینے...👱 اوناهاش...👈 اونـم امسـال پیش مـن بود...😀 حـالا برو ببین تو فضا مجازے چجورے با صحبت میڪنه...📲 تو فضاے مجازے چـه ڪارا ڪه نمیڪنه... منم همه ڪار ڪردم واسشاا...😃 ولی گاهی نمیتونه ... ڪم میاره ...😟 میفهمم چـے میگے ... همه اینا ڪه میگے منم زیاد دیدم...👀 ولے گاهے میارن...😕 ایـن نَفسِشون پدرشونو درآورده...😤 امـا حسـن جـون اگـه مـاهم ولشون ڪنیم... ڪیو دارن اینا؟😱 ڪجا برن اگه سال به سال پیش ما نیان... از ڪی بخوان؟😳 مـن هر وقتـ یڪے از ایـن بچه هـارو میبینم؛ جـاي نـا امید شدن میگم ایندفعه بیشتـر هواشو دارم..😍. اینـدفعه بیشتر ڪمڪش میڪنم...☺️ -آره عبـاس... حـق باتوئه...👨✈️ حالا ما ڪه هیچ... گاهے ڪه دل رو میشڪونن خیلـے قلبم میگیره...😔💔 پاشو... بیـا بریم پیش بقیه بچه هاے ...🚶🚶 بـا اونـام صحبتــ ڪنیم اینـارو بیشتر داشتـه بـاشن...😇 +بـاشه اصلا این با خود ارباب صحبت میڪنیم...😍 شهیـد سیـد مرتضی آوینے: عالـم محضـر شهداستــ؛ امـا ڪو ایـن حضور را دریـابـد...😞 🍃 @shohda_shadat
🌀 ❤️ ❇️ 5⃣3⃣ ◀️ - می خوام! تبسم گرمی لب هایش را می پوشاند : بهترِ خوب فکر کنید...یهو تصمیم نگیرید. چندروز فرصت میدم.. کتاب رو تموم و همراهش فکر کنید!. -آخه... - تصمیم عجولانه پایه های سستی داره! زود میشکنه... میخوام از ریشه محکم کار کنید! -خب... -می دونم می خواید چی بگید! راجع به ترستون... بهتون اطمینان میدم که عمر نیستید! از جا بلند می شود و نگاهم می کند. نگاهش عجیب و پر از درد است. خبری از یحیـی خشک و جدی با آن نگاه های چپ و از خود راضی نیست. نمی فهمم چرا دوست دارم ساعت ها به نگاهش خیره شوم! در برهوت دست و پا می زنم. برهوت میان محیای قبل و بعد...و یک موجود که هرگاه تصویرم را در چشمانش می بینم، دلم آشوب می شود. " دیگر هیچ نداشت که فدا کند، جز جان که میان او و ادای امانت ازلی فاصله بود" ده ها بار این جمله را تکرار می کنم... بغض می کنم و اشک در چشمانم حلقه می زند کتاب را می بندم.. چقدر ممکن است که یک جمله ثقیل باشد؟! به چه حد؟! با ماژیک مشکی جمله را روی یک برگه ی A4 می نویسم و کنارتخت، روی دیوار با چسب نواری می چسبانم و به کلماتش دخیل می بندم. مگر می شود باشی و هیچ نداشته باشی؟! چقدر باید دنیا باتو کج خلقی کند که همه هستی ات را از دست بدهی؟! دستم را روی کلمه ی می کشم و بی اراده اشک می ریزم... این کتاب چه بود که واقعه ی جانسوز کربلا را با دیدگاهی جدید روایت کرد و جمالتش را مثل خوره به جانم انداخت؟! از درکش عاجزم! کسی باشی که کائنات بند حرکت چشمان تو باشد،💎 کسی باشی که با یک اشاره توان کن فیکون داشته باشی،💎 آن وقت به برهه ای از زمان برسی که با تمام عظمتت بالا ی بلندی بایستی و قطعه قطعه شدن رؤیایت را ببینی! به تماشای فریاد های وا اُماه بایستی و الحول ولا قوة الا باالله بگویی! 🔅تو که هستی حسین؟ که هستی که از یک ظهر تا غروب محاسنت به سپیدی نشست! که هستی که با آن وجود ازلی ات به بالای بالین فرزند اکبرت رسیدی و ندانستی چطور جسم رشیدش را به خیمه برگردانی ؟ این ها روضه نیست... است. درکی ندارم. گریه ام شدید می شود و به هق هق می افتم! چقدر مغرور بودم... چطور فکر می کردم هرچه می گویم درست است. به چه چیزخودم می نازیدم؟! چطور جلوی خدا گردن کشی کردم و مثل اسبی وحشی تاختم؟! بادست گلویم را فشار می دهم و چشمانم را می بندم. -با کی می کنی محیا! با خدا؟! یا باخودت؟! بس کن‼️ چشم باز می کنم و دوباره به برگه نگاه می کنم. چقدر عجیب که تنها فاصله میان خدا و حسین (ع)، جانش بوده. یعنی که او جان را مزاحم تلقی می کرده در مقابل رسیدن به م*ع*ش*و*ق*ش! دیگر هضم این جمله برایم جز ناشدنی هاست! از روی تخت بلند می شوم و درحالی که به هق هق افتاده ام، ازاتاق بیرون م یروم. هیچ کس نیست. پدرم همراه عمو به محل کارش رفته تا کمی سرک بکشد. یحیی ماشینش را کارواش برده. یلدا هم بایکی از دوستانش به کافه رفته. مادرم و آذر هم به بهشت زهرا رفته اند. من مانده ام و یک حوض بزرگ. محیا کوچولو و حوضش که در آن خون موج می زند! به سمت دستشویـی می روم تا صورتم را بشورم. انقدر گریه کرده ام که مغزم در کاسه ی سرم می جوشد و تیر می کشد. در دستشویی را باز می کنم، سرم گیج می رود و تلو می خورم. دستم را به دیوار می گیرم و روی زمین کنار در می نشینم..‌. @shohda_shadat
✨ 🔅🔆 ✨🔅✨🔅 ⭐️شهيد دکتر مصطفي چمران 🍃متولد سال 1311 🍂شهادت دهلاويه سال‌1360🔰 «بگذاريد بند بندم از هم بگسلد، هستي ام در آتش بسوزد و خاکسترم به باد سپرده شود، باز هم صبر مي‌کنم و خداي بزرگ خود را مي‌پرستم. آرزو داشتم که باشم، سر تا پا بسوزم و ظلمت را مجبور به فرار کنم. به و طمع اجازه ندهم بر تسلط يابد.» 🌹〰〰〰〰〰〰〰🕊 @shohda_shadat 🕊➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖🌹
من عاشق زیبایی ام ... ▫️▫️▫️ خدایــــــــــا.... به آسمان بلندت سوگند، به عشق سوگند، به شهادت سوگند، به سوگند، به حسین سوگند، به روح سوگند، به بی نهایت سوگند، به نور سوگند، به دریای وسیع سوگند، به امواج روح افزا سوگند، به کوههای سر به فلک کشیده سوگند، به شیپور جنگ سوگند، به سوز دل عاشقان سوگند، به فداییان از جان گذشته سوگند، به درد دل زجرکشیده گان سوگند، به اشک یتیمان سوگند، به آه جانسوز بیوه زنان سوگند، به تنهایی مردان بلند سوگند که من عاشق زیبائیم. چه زیبــــــــــاست همدرد شدن، زجر کشیدن، از طرف پست ترین جنایتکاران تهمت شنیدن، از طرف کینه توزان بی انصاف نفرین شنیدن، چه زیبــــــــــاست در کنار نخلستان های بلند در نیمه های شب، سینه داغدار را گشودن وخروشیدن و با ستارگان زیبای آسمان سخن گفتن، چه زیبــــــــــاست که دراین موهبت بزرگ الهی که نامش غم و است، شیعه ی تمام عیار شدن." شهید دکتر مصطفی چمران ▫️▫️▫️ @shohda_shadat
📚✒️ 👮 📖 ❖ سرشو به نشونه ی 😔 تکون داد اروم بلند شدم و به سختی روی زمین نشستم بند 👞 باز کردم خواستم جوراباشو در بیارم که صورتش از مچاله شد،اخ بلندی گفت😩 با بهش نگاه کردممم و گفتم: مگه نگفتی نشدی؟😲 ❖ تو وقت نبود هی کفشامو در بیارم پاهام زده😔 از بس این جورابارو در نیاوردم به زخما کردم😭 با ملایمت جوراباشو در اوردم و در همون حین گفتم: یکم تحمل کنی تموم میشه، ❖ با دیدن 😱زخماش ریش شد از جا بند شدم بغض راه بسته بود عمیقی کشیدم و سعی کردم خودمو کنم،صبر کن بتادین بیارم وارد خونه شدم و یه تشت اب💦 برداشتم خیلی سنگین شده بودم به سختی از ها پایین اومدم و تشتو از حوض پر کردم سنگین بود ولی با هر سختی بود اوردمش جلوی پای حسام اروم گذاشتم تو تشت،🙂 ❖ چشماشو👀 بسته بود و دستاشو به تخت تکیه داده بود آهسته تو اب ریختم رنگ قرمزش تو آب پخش شد دستمو بردم تو اب و 😍 گونه پاهاشو لمس کردم صورتش از درد فشرده شده بود،😔 ❖ با صدای الودم گفتم: من قربون این تنت بشم مثه برق گرفته ها باز کرد و گفت: خدا نکنه😐 من این فاطمه گفتنات نگاهم کرد و گفت: مثه مامانا👪 حرف میزنی! یه نگاه به شکمم انداختم و گفتم: مگه نیستم؟♀ نگاه امیزی کرد و گفت: چقدر مامان شدن بهت میاد!😍 ❖سرم انداختم زیر و به کارم ادامه دادم دستای کرد تو آب دستامو گرفت تو دستش اوردتشون بالا بوسه ی😘 نرمی روشون کاشت و گفت: این زخما رو بشوری شما الان باید کنی دستمو کشید سمت خودش و وادارم کرد تا روی تخت بشینم ❖ نگاهشو به روبروش دوخته بود تو افکارش شده بود بهش گفتم: نمیخوای یکم🤔 از سوریه واسم بگی؟نفس عمیقی کشید و گفت: چی بگم؟نگاهه 🙂 دوختم به لباش و شدم تا برام تعریف کنه... ... 👈🏻 ڪپی بدون ذڪر منبع ممنوع و پیگرد الهی دارد ⛔️🚫 منبع👇🏻 instagram:basij_shahid_hemat @shohda_shadat 🌿 🍂 💐🍃 🍂🌺🍃 💐🍃🌼🍃🌸🍃🌿
📚✒️ 👮 📖 ┅═══✼🍃🌺🍃✼═══┅ ❥• راستش امروز ک تابوتو اوردن دلم اروم و قرار نداشت میخواستم زار زار گریه کنم از نبود رفیقی ک الان من داشتم نوکریشو میکردم همیشه با هم میرفتیم کمک میکردیم و با حسرت به جوونای چشم میدوختیم امروز روزی بود ک دیگه کنارم نبود تا بازم بخوریم اون ب ارزوش رسیده بود و پیش ارباب بود تابوتو باز کردن یه لحظه نشناختمش زدم رو پامو گفتم : رفیق چقد شدی خیلی نورانی شده بود لبای خوردش و زخم روی لبش همه و همه منو یاد (ع) امام حسین مینداخت ما خاک کف پای نمیشیم اما اشکان حق فرزندیو ادا کرد، ❥• به زور جلوی هق هقمو گرفته بودم چشماش خیس بود و اروم حرفاشو میزد معلوم بود خیلی اس صداش باعث شد از فاصله بگیرم،نمیخوام سرتو درد بیارم فقط گرفته بود میخواستم با یکی و دل کنم سرمو رو شونه های گذاشتم و گفتم: مطمئن باش تک تک حرفات رو نشسته لبخند ای زد و چشماشو بست چند دقیقه بعد منم چشمام سنگین شد و خوابیدم. ❥• با صدای چشمامو باز کردم سر جاش نبود یکم پایین تر ، روبه رو ی شکمم خوابیده بود و داشت مداحی می کرد : دستی به صورتم کشیدم و باگفتن الله توی بسترم نشستم حسام با حالت گفت : عه ! چرا پاشدی؟ داشتم واسه بچم می کردم و گفتم : خب ازین فاصله هم می شنوه بخون مادر بچت هم فیض ببره نه نمیشه ! حرفای پدر و پسری هم توش داشت،یادمه همیشه می گفت : اگه بچه باشه با خیال راحت میرم واسه همون همیشه از می خواستم بچمون باشه ،هر چند هر سری که رفته بودم ، درباره ی جنسیتش چیزی نپرسیده بودم انگار می خواستم از فرار کنم با تحکم و گفتم : کی گفته پسره ؟ اصلنم پسر نیست الکی دلتو صابون نزن. ❥• حسام خندیدو گفت : من تو حضرت زینب از خدا یه پسر خواستم مطمینم بی بی سفارشمو می کنه... .. ✍ 👈🏻 ڪپی بدون ذڪر منبع ممنوع و پیگرد الهی دارد ⛔️🚫 منبع👇🏻 instagram:basij_shahid_hemat @shohda_shadat
📚✒️ 👮 📖 ┅═══✼🍃🌺🍃✼═══┅ ❥• دلتنگ لبخندای ملیحش ڪه لیلی رو دیوونه میڪرد با ادامه دادم من دلتنگ بودم... از بر می خیزم و با خاطره ی دستانم را روی شقیقه هایم میگذارم در این هوای بی یار نفس ڪم آورده ام میخواهم با دستانم روی صورتم را بپوشانم و های های گریه ڪنم اما شامه نواز از میان انگشتانم می آید و روی چشم هایم بوسه میڪارد، صدایش ... عطرش... حرڪاتش در ذهنم تداعی میشود من بی او ترین زنده روی زمینم دستم را روی شڪمم می ڪشم و ڪوچڪم را نوازش می ڪنم... ❥• لب میزنم:امیرم؟ پس ڪی میای تسڪینم بدی؟ قشنگم،آرام آرام می ڪنم،جان دلم این رسمش نیست پسرو بابا دوتایی منو بذارید با بی حالی از جا بر می خیزم ڪمرم می ڪشد بدنم مانند شناگری ڪه مدتها با لباسهای تنش شنا ڪرده وحالا از آب بیرون آمده سنگین و خسته و دردناڪ است ساعت است اما هنوز سروڪله پیدا نشده وارد حمام میشوم با دیدن تشت پراز لباس نفس میڪشم صبورانه خم میشوم تشت را بر میدارم و به میروم ❥• میخواهم لباسهای را بشویم اما نمی آید لباسهایش را ڪنار میگذارم و مابقی لباسها را میشویم از جا بلند می شوم لباسها را یڪی یڪی روی بند می اندازم هر بار ڪه خم می شوم ناحیه از ڪمرم را فرا می گیرد و به دلم می رسد برای برداشتن آخرین لباسها برایم نمانده سراپا دردم میخواهم خودم را بدم ڪه چیزی نیست... ❥• ناگهان دسته ای از سفید میان حیاط می نشینند بهت زده نگاهشان می ڪنم قدمی به عقب بر میدارم از شدت ناله ای می ڪنم و بی اختیار روی زمین می افتم چشمانم تار می بیند دوباره اوج میگیرند این ڪبوترها ڪار خودشان راڪردند ای ڪاش نمی آمدندو نمی دیدمشان درد گویی جانم را میگیرد را می بندم دیگر چیزی نمی فهمم... .. ✍ 👈🏻 ڪپی بدون ذڪر منبع ممنوع و پیگرد الهی دارد ⛔️🚫 منبع👇🏻 instagram:basij_shahid_hemat @shohda_shadat ┅═══✼🍃🌺🍃✼═══┅
📚✒️ 👮 📖 ┅═══✼🍃🌺🍃✼═══┅ ❥• چشمانم را باز می ڪنم گیج و منگم حالم مانند است گویی بعد از سال ها از خواب بیدار شده ام و از دنیا مانده ام تصاویر گنگی از دردهایم میان حیاط به دارم نور ڪمرنگی از تڪ پنجره ی اتاقڪی ڪه شبیه بیمارستان است به داخل پاشیده را به سمت راست می چرخانم های بی رنگ سُرم درون لوله سُر میخورند دستم را به روی شڪمم می ڪشم اما خبری از برآمدگی نیست وحشت زده سَرم را بلند می ڪنم اما از صورتم مچاله میشود پتو را ڪنار میزنم نگاهم به ها گره می خورد ❥• تصویر پر ڪشیدن پرنده ها ڪه به یادم می آید قلبم می شود تن بی جانم قدرت تڪان خوردن ندارد با صدای باز شدن در به سمت چپ می چرخم همه خانواده ام هستند بجز به سختی روی تخت می نشینم خوب ڪه می ڪنم می بینم همه مشڪی پوشیده اند و چشم هایشان ڪاسه ی است بهت زده نگاهشان می ڪنم و موهایم را زیر روسری می فرستم آب دهانم را با شدت قورت می دهم و مادرم را نگاه می ڪنم ناگهان می ترڪد و رویش را از من بر میگرداند ❥• عجیب در وجودم می شڪفد با صدایی آرام و بغض آلود میگویم: ، مگه نه؟ مڪث می ڪنم و ادامه می دهم: مبارڪه... مبارڪ ... مبارڪ ... مگه گریه داره! بی مقدمه وارد اتاق می شود و با همه را بیرون می راند زده ام چند ثانیه می گذرد پرستار دیگری با تخت ڪوچڪ چرخداری وارد اتاق می شود دیوانه می ڪوبد میان تخت را نگاه می ڪنم پرستار نوزاد ڪوچڪم را با بر می دارد و در آغوشم میگذارد ❥• عاشقانه به چشمان مشڪی اش نگاه می ڪنم بی اندازه به چشمان می مانند همان عجیبی ڪه دل را می لرزاند در چشمهایش تلو تلو می خورند های ڪوچڪش را ڪه ڪرده می گشاید و می ڪند آرام دست به گونه ی سفیدش می ڪشم با دست پاچگی به پرستار نگاه می ڪنم ڪمڪم می ڪند تا به شیر بدهم دقایقی بعد می رود آرام های ڪودڪم را می بوسم از طرف از طرف با صدای آرام با جگر گوشه ام می ڪنم... .. ✍ 👈🏻 ڪپی بدون ذڪر منبع ممنوع و پیگرد الهی دارد ⛔️🚫 منبع👇🏻 instagram:basij_shahid_hemat @shohda_shadat ┅═══✼🍃🌺🍃✼═══┅
💌 خداجونم! میخوام یه حرفی رو رک بهت بزنم ولی میخوام جوری فریادش بزنم که همه بفهمن… 💝 💌 تکیه‌ام به توست فقط … ✅ اندازه موفقیت شما ▫️به وسیله 1⃣ قدرت اشتیاقتان، 2⃣ رویاهایتان، 3⃣ و اینکه چگونه در طول راه با نا امیدی کنار می آیید، ▫️مشخص می شود... شاید باورتون نشه ولی همیشه راهی برای خوشبختی وجود داره😊 همیشه فرصتی برای جبران خطاها هست همیشه مسیری وجود داره… ❇️حتی در اوووج مشکلات و سختی‌ها… 🔻 هم این نیست که ما هیییچ رنجی در زندگی نبریم و اصلا مشکل نداشته باشیم ▫️شما میتونید به زندگی انسان‌های خوشبخت نگاه بندازین 🐁 انسان‌های زیادی در این جهان از و رنج میبرند. 🗿 یکی از بیماری های روحیِ شایع 👈 هست که بعدا یه بحث مفصل در موردش خواهیم داشت 🎮 آدم‌ها سعی می‌کنن خودشون رو با انواع و اقسام سرپا و نگه دارن.🎭 ولی… 🎗ولی خیلی از مردم دنیا از یه چیزی غافلن… 👈و اونم «خودِ»شون هست 😟 اونها میخوان از به شادی و نشاط برسن…☺️ 😃درحالی که اصل و ، «خودِ» ماست. دقت شود! 😴 مردم اونقدر از این مسئله دور هستن، که وقتی کسی پیدا بشه و بهشون بگه ، درونِ خودِ شماس، و فقط تنها کاری که باید بکنی اینه که خودتو کنی✅ 🔸 تا چی بشه؟ ✔️ تا از همه عالم و آدم بشی تا غرق لذت و شادی و اعتماد به نفس باشن تا گمشده خودشون رو پیدا کنن 💤اصلا باور نمیکنن و حاضر نیستن روی این مسئله حیاتی فکر کنن🤔 برنامه بزارن هزینه کنن
مو خودت باید تنم کنی...🖤 لباس مشکی شو... حالا من بهش میگفتم یه موقع من کار دارم شما میتونی خودت هم.... میگفت نه... من به سمت قبله می ایستم شما هم تنم کن... یعنی تو این چندین ساله یک بار هم نمی‌شد که اول محرم نیاد و من لباس مشکی شو تنش نکرده باشم...🌻✨ . 🌹به نقل از . 🌹 برای 🌹 🍃گاهی باید از حسین(ع)، چیزی فراتر از ، توبه و خواست و در میدان عمل مردانه، آمر به معروف شد .💪 . 🍃 عاشقان (ع) پیروان خوبی می شوند مثل ،طلبه جوانی که غیرتش اجازه نداد خانم بی پناهی به حراج برود.🌴 در مقابل عده ای که اسم مرد را به تاراج برده اند، ایستاد.‌ . کرد و تیغ جهالت نااهلان حنجرش را همچون حنجر خنجر خورده اربابش پاره کرد. خورد اما زخمی که از حرف های مردم بر دلش ماند بیشتر از زخم های آن بی غیرت ها درد داشت.😔 . 🍃در عجبم از عده ای که برای حضرت زینب(س) گریه می کنند اما وقتی این روزها کسی مردانه از این خاک دفاع می کند ، بی تفاوتی را پیشنهاد می دهند...😒 . 🍃شاید هم چون مردم اول نامه نوشته و در وقت عمل شمشیرها را تیز کرده اند . تیزی شمشیرها بیشتر از جسم، را زخم می کند.مثل دلِ که از این همه نصیحت های بی فکرسوخت. او به فکر راه ارباب و رضایت رهبرش بود و مردم به فکر سازشی که جز چیزی در آن نیست .😞 . 🍃او کشید ماهها و با دلی شهید شد .😭 . 🍃 شهادتت مبارک ..... . 🍃زنان این سرزمین تا جان در بدن دارند مدیون مدافعانی همچون تو هستند. . 🍃دعا کن به خون های پاکتان زینبی زندگی کنیم و بمانیم.🌺 ✍نویسنده:‌ طاهره_بنائی_منتظر . 📅تولد: 1371/8/۹ 📅شهادت :1393/1/3 تهران . 🥀مزار: تهران.بهشت زهرا قطعه ۲۴.