3⃣ا
🦋🦋🌸🦋🦋
خانم ام البنین چهار تا پسر به دنیا آوردند،😍 یکی از این پسرها «حضرت عباس» بود که از همه پسرها بزرگتر هم بود؛🦋 سه تا برادر کوچکترش هم «عبدلله»، «عثمان» و «جعفر» نام داشتند.🦋
خانم امالبنین جون،
به فرزندان حضرت فاطمه سلام الله علیها احترام زیادی می گذاشتند🦋🌸
به پسرهای خودش هم همیشه میگفت به حسن و حسین و خواهراشون احترام بذارن؛
🌸🌸🌸
🦋 مثلا وقتی سر سفره مینشستن و امالبنین میخواست برای هرکس غذا بکشه، اول برای برای بچههای حضرت فاطمه غذا میکشید!
🌸🌸🌸
بچههای حضرت ام البنین هم که با بچههای حضرت فاطمه برادر و خواهر بودن، 💚به جای اینکه مثلا صداشون کنن داداش یا خواهر، اونها رو خیلی با احترام صدا میکردن؛ 💚
💚مثلا حضرت عباس امام حسین را همیشه «آقای من!» صدا میکرد.
با این که خیلی باهم صمیمی بودند💚، ولی اونقدر مودبانه رفتار میکرد که حتی ایشان رو به اسم هم صدا نمیکرد.💚
#داستان_حضرت_امالبنین
#ام_البنین
#مادر_ادب
•┈┈••••✾•🌿🏴🌿•✾•••┈┈•
شکوفه های بهشتی
https://eitaa.com/shokofehhaybehshti
•┈┈••••✾•🌿🏴🌿•✾•••┈┈•
#ادامه_دارد...
🏴🏴🥀🏴🏴🥀🏴🏴🥀🏴🏴
روز عاشورا، حوالی ظهر☀️، همهی اهل خانوادهی امام حسین خیلی تشنه بودن 💦و همهی یارانشون هم شهید شده بودن 🥀و دیگه از مردها، فقط امام حسین مونده بود و حضرت عباس؛😔
حتی برادران حضرت عباس هم شهید شده بودن.😢
تو این لحظات بود که امام حسین از حضرت ابالفضل خواست که برای زنان و بچهها آب بیاره؛💦 آخه سپاه دشمن آب رو، به روی سپاه امام حسین بسته بود و آبی به اونها نمیرسید.💔😢 حضرت عباس هم اطاعت امر کرد و رفت به سمت رود فرات که آب بیاره. 💦
ایشون باید از بین سربازای زیادی از دشمن رد میشد تا بتونه آب بیاره،🏇 ولی حضرت ابالفضل از این چیزها نمیترسید؛
ایشون خیلی قدرتمند بود،💪🏻 طوری که سپاه دشمن از جنگ با او وحشت داشت.
خلاصه ایشون مشک آب رو برداشت و از بین سربازها رد شد تا که به آب رسید.💦🌊 نشست لب آب. 🌊از تشنگی زیاد، لبش ترک خورده بود؛ آخه سه روز بود آب نداشتن؛ 😥حتی یه ذره آبی هم که داشتن، داده بودن به بچهها و زنها.
کنار رود🌊 نشست تا لبی تر کنه، اما... یاد حرف مادرش حضرت امالبنین افتاد؛☁️
ایشون همیشه به بچههاش میگفت: اول به فکر بچههای حضرت فاطمه باشید و بعد خودتتون!🌺
وقتی حضرت عباس به یاد این صحبت مادرش افتاد، سرش را برگرداند و آب توی دستش رو ریخت.🌺
اون قبول نکرد بچههای حضرت فاطمه و نوههاش تشنه باشن و او آب بخوره.😢 مشک رو پر کرد و راه افتاد بره به سمت چادرها⛺️، اما توی راه، دشمن بهش حمله کرد💔. حضرت ابالفضل دلیرانه باهاشون جنگید و هر چه هم به ایشون تیر و شمشیر خورد، صبر نکرد و به راهش ادامه داد،حتی دشمن دستهای حصرت عباس رو قطع کردند وایشون مشک آب رو با دهانشون گرفتند😭
تا اینکه...
ملعونی مشک آبش رو زد💔 و باعث شد حضرت از اسب بیفته.
حضرت برای اولین بار در عمر پربرکتش، امام حسین رو یه جور دیگه صدا زد؛ فریاد زد: داداش! به داد برادرت برس.💔😭
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 #کلیپ ویژه وفات حضرت #ام_البنین
👤حاج محمود #کریمی
📌 #پیشنهاد_دانلود
☑️ کانال مداحی اهلبیتمدیا
@AhleBeytMedia
5⃣ا
🏴🏴🥀🏴🏴🥀🏴🏴🥀
🥀چند روز بعد از واقعهی کربلا، کاروانهایی که از اون طرف رد میشدن، خبر این اتفاق رو به شهر مدینه رسوندن؛🥀
شهری که امام حسین علیه السلام و حضرت عباس و برادرهاشون در اونجا زندگی میکردن.🥀
خانم امالبنین وقتی شنیدن که یه کاروان داره میرسه 🥀و خبرهایی از کاروان امام حسین داره🥀، فوری خودشو رسوند به اون کاروان. 🥀
از اونها خبر امام حسینع رو گرفت. اونها گفتن: «خانم متاسفانه پسرت جعفر شهید شد.»🥀😭
🕊🕊🕊
حضرت امالبنین گفت: «بگو حسین چه شد؟»
اونها بیتوجه به حرف خانم، گفتن: آخه پسرت عثمان هم شهید شد!😭
حضرت باز تکرار کرد که چه اتفاقی برای حسین افتاده. ⁉️
اون کاروان، ولی شهید شدن پسر سومش رو به او خبر دادند.😔
حضرت امالبنین که انگار متوجه شهادت پسرانش نشده باشه، باز هم جمله قبلیاش رو تکرار کرد.⁉️
کاروانیان خبر شهادت قمر بنیهاشم، حضرت ابافضل، پسر بزرگ امالبنین رو به او دادند،😭 ولی ایشان باز هم خم به ابرو نیاورد و باز نگرانیاش در مورد امام حسین رو ابراز کرد⁉️⁉️.
و در نهایت کاروانیان به او گفتن: حسین هم مانند بقیه یارانش شهید شد.😭
🥀آن زمان بود که امالبنین نشست و شروع به گریه کرد، نه برای پسرش، بله برای پسر حضرت فاطمه!🥀
#داستان_حضرت_امالبنین
عزیزای دل؛ ماهم که از دوستداران و ان شاءالله شیعیان اهلبیت علیهم السلام هستیم باید احترام حضرت زهرا سلام الله علیها و امام مهدی عزیزمون و همه فرزندانشون را نگه داریم✋ و سعی کنیم کارهایی انجام بدیم که اونها دوست دارن تا خدای مهربون از ما راضی و خوشحال بشه😊
#امام_زمان عج
#ام_البنین س
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
شکوفه های بهشتی
https://eitaa.com/shokofehhaybehshti
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
بچه ها جونم 😍
🍀امروز روزی هست🍀 که بزرگترها سالها پیش🍀 به رهبری امام خمینی 🍀شاه ظالم و زورگو رو از کشور ایران بیرون کردند .🍀
#داستانک
"همسایه واحد بغلی!"
🔸قسمت اول
🐌🥦🐌🥦🐌🥦🐌
🌺🌱امروز 🌤ترنم خیلی کلافه شد.خانواده👨👩👧👦 ترنم آپارتمان🏢 نشین بودند.ترنم به همراه پدر مادر و خواهربرادرش در یک آپارتمان 🏢شلوغ زندگی می کرد که هیچ کس مراعات حال همسایه اش را نمی کرد.هر روز یک ماجرا داشتند.یک روز🌤 از مگس های سطل آشغال🗑 همسایه که همیشه بیرون از واحدشان میگذاشتند در امان نبودند
🌺🌱یک روز 🌤هم از خراب شدن آسانسور توسط بچه های👶👧 همسایه دیگر که آسانسور را با وسایل شهربازی🎡🎢 اشتباه گرفته بودند و اسباب بازیشان 🏓🎣شده بود آسایش نداشت.
🌺🌱یک شب از صدای جاروبرقی همسایه طبقه بالایی که تازه ۱۲شب هوس جارو زدن می کرد.الان هم ترنم حسابی دیرش شده بود و کلافه بود.آقای بی ملاحظه همسایه ماشینش🚘 را درست جلوی ماشین🚙 بابای ترنم پارک کرده بود و بابا 👱♂نمیتوانست ماشین را از پارک در بیاورد❗️
🌺🌱بابا👱♂ از ترنم عصبانی تر😡 بود.ترنم به بابا پیشنهاد داد که دوتایی بروند و ماشین🚘 را لگد مال👣 کنند تا صدای 🔊آژیر ماشین🚙 همسایه در بیاید و صاحبش بیاید پایین.اما هر چه به در و پیکر ماشین🚘 کوبیدند صدایی 🔊در نیامد و تازه فهمیدند🤔 ماشین دزدگیر ندارد❗️
🌺🌱در این لحظه ترنم چشمش 👁به جلوی شیشه ماشین🚘 افتاد که یک کاغذ 🔖بود و یک شماره موبایل در آن قرار داشت و پایینش نوشته بود در صورت مزاحمت تماس بگیرید.🙂🙃
🌺🌱ترنم شماره را به بابا 👱♂نشان داد.بابا هم فوری به شماره زنگ زد و وقتی که صاحب ماشین🚙 گوشی را برداشت شروع کرد به حرف های تیز و تند زدن🌶.صاحب ماشین 🚙بعد از چند دقیقه سر و کله اش پیداشد.😊
🌺🌱ترنم انتظار داشت یک سبیل کلفت بی ادب بیاید پایین اما اینطور نبود.😊😉صاحب ماشین🚘 معذرت خواهی کرد که ماشین را اینطور پارک کرده.پدر👱♂ ترنم که هنوز عصبانی 😡بود گفت آخه مرد حسابی چرا اینجا پارک کردی❗️جای دیگه نبود⁉️
🌺🌱صاحب ماشین🚘 که خیلی مودب نشان می داد عصبانیت😡 پدر ترنم را نادیده گرفت و به آرامی گفت آقا دیشب 🌛که از بیرون برگشتیم، یکی از همسایه ها 🏢مهمان شهرستان داشت و کلی ماشین 🚙🚗🚘جای پارک ما پارک شده بود.ماشینو مجبور شدم 😟بذارم جلوی ماشین شما و یه شماره تماس بذارم تا مزاحمت نباشه...😊😆
🌺🌱بابای👱♂ ترنم که انگار هنوز عصبانی😡 بود گفت...
🐌🥦🐌🥦🐌🥦🐌
🖌 : سرکارخانم هاشمی
باتشکر از کانال شدهام نه ساله
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
شکوفه های بهشتی
https://eitaa.com/shokofehhaybehshti
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
#امام_زمان مهربانم هرلحظه منتظراومدنتون هستم😍🦋
🤾شکوفه های بهشتی🤸♀️
#داستانک "همسایه واحد بغلی!" 🔸قسمت اول 🐌🥦🐌🥦🐌🥦🐌 🌺🌱امروز 🌤ترنم خیلی کلافه شد.خانواده👨👩👧👦 ترنم آپ
بچه هاجونم😍 ادامه ی داستان خیلی قشنگه❤️ اگر دوست دارید ادامش رو بدونید 🤗
فردا برنامه های کانال رو دنبال کنید😉
دوسِتون دارم ❤️❤️❤️
🌙شبتون #امام_زمانی 💚
*-----🔆شعر مهدوی🔆-----*
🌻🌻سلام آقای خوبم
امید و سرور ما 🌻🌻
🌻🌻خورشید عصر غیبت
امام آخر ما 🌻🌻
🌻🌻درسته چشمای ما
نمی بینن شما را 🌻🌻
🌻🌻تو سرمای زمستون
نمی بینن بهار و 🌻🌻
🌻🌻هر صبح و شب همیشه
رو به خدا می کنیم 🌻🌻
🤲🏻 واسه سلامتی تون 🤲🏻
هر شب دعا می کنیم
🌻🌻 الهی توی دنیا
بتابه نور شما 🌻🌻
🌻🌻 الهی زودتر بشه
وقت ظهور شما 🌻🌻
🌻اللهم عجل لولیک الفرج🌻
خدایا هر چه زودتر حضرت مهدی
علیه السلام بیاد 🤲🏻.
#شعر_مهدوی
#امام_زمان عجلاللهفرجه
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
شکوفه های بهشتی
https://eitaa.com/shokofehhaybehshti
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
باید نماز بخونی 🌸🍃🌺
رنگ خدا بگیری
وقت اذان که میشه 🌸🍃🌺
دست به دعا بگیری
قبل نماز و دعا 🌸🍃🌺
باید وضو بگیری
دستهای کوچکت رو 🌸🍃🌺
به سمت او بگیری
🌸🍃شما فرشته های نازنین وقتی اون دستهای خوشکلتون رو، بالا می گیرید ما رو هم دعا 🤲کنید😘😘
یادتون نره بعد از هر نمازتون #امام_زمان مهربون روهم یاد کنید ..
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
شکوفه های بهشتی
https://eitaa.com/shokofehhaybehshti
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
AUD-20210719-WA0000(1) 1.mp3
8.84M
#صوت_کاربردی
#پرسش_های_آسمانی
شماره 4⃣2⃣
🐞موضوع: اگه کار اشتباهی کردیم باید چکار کنیم؟🤔
👌پیشنهاد دانلود، فوق العاده شنیدنی☺️
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
شکوفه های بهشتی
https://eitaa.com/shokofehhaybehshti
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
🤾شکوفه های بهشتی🤸♀️
#داستانک "همسایه واحد بغلی!" 🔸قسمت اول 🐌🥦🐌🥦🐌🥦🐌 🌺🌱امروز 🌤ترنم خیلی کلافه شد.خانواده👨👩👧👦 ترنم آپ
#داستانک
"همسایه واحد بغلی!"
🔸قسمت دوم
🐌🥦🐌🥦🐌🥦🐌
🌺🌱آخه داداش❗️دیروقت میای خونه 🏡همینه دیگه❗️غریبه ها و مهمونا جا پارکت رو میگیرند...😒
آقای همسایه گفت:برگشتمون دست خودمون نبود❗️
🌺🌱مادرمو👵 برده بودیم بیمارستا. قضیه اینه که یک بنده خدایی تا دیر وقت تلویزیونش📺 با صدای بلند روشنه❗️مادر من هم تازه عمل قلب❤️ انجام داده و نیاز به استراحت😴 داره.
🌺🌱دیشب خیلی درد داشت و هیچ جوره ای تو این سر و صدا خوابش 😴نمیبرد تا اینکه حالش بد🤒 شد دوباره و راهی بیمارستان شدیم...😔
🌺🌱بابا 👱♂سرش را تکان داد و گفت:عجب😳 قوم مغولی❗️چقدر بد که ملاحظه نمیکنند❗️باشه برو داداش خدا 💞مادرتو شفا بده...
🌺🌱آقای همسایه دوباره معذرت خواهی کرد و سراغ ماشین 🚙رفت و آن را جا به جا کرد.
ترنم و پدرش هم سوار ماشین 🚘شدند .همین که داشتند از جلوی ماشین همسایه میگذشتند. 🌺🌱بابا 👱♂سرش را از ماشین🚘 بیرون اورد و گفت:داداش فامیلیت چیه❓واحد چندی❓یادم رفت بپرسم🧐
🌺🌱آقای همسایه گفت :اردتمندیم.آقای فلانی.واحد۸❗️
🌺🌱آنجا بود که انگار یک آب 💧یخ روی سر ترنم ریختند.ترنم زیر لب آهسته گفت:وااای واحد ۸❗️
🌺🌱تازه فهمیده بود که این آقا👱♂که اینقدر با خشونت😠 با او رفتار کردند،همسایه دیوار به دیوارشان است.تازه چیز بدتری هم فهمید🧐❗️این که صدای تلویزیونی 📺که تا دیر وقت روشن بود، صدای تلویزیون📺 خودشان بود که ترنم و برادرش تا دیروقت پای شبکه ورزش🏋♂⛹♂🤺 نشسته بودند و مسابقه میدیدند❗️
🌺🌱تازه چیزهای دیگری هم فهمید...اینکه توی یک آپارتمان🏢 یا یک محله همه باید مراعات حال همدیگر را بکنند❗️مگس های زباله های🗑 همسایه پایینی با صدای تلویزیون📺 بلند خانه ترنم و صدای🎙 جاروبرقی همسایه بالایی تفاوتی ندارد❗️همه شان یک مدل مردم آزاری و همسایه آزاری است...
🐌🥦🐌🥦🐌🥦🐌
🖌 : سرکارخانم هاشمی
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
شکوفه های بهشتی
https://eitaa.com/shokofehhaybehshti
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•