eitaa logo
🤾شکوفه های بهشتی🤸‍♀️
374 دنبال‌کننده
2.3هزار عکس
1.4هزار ویدیو
34 فایل
بسم الله الرحمن الرحیم کانالی برای شکوفه های ۴ تا ۱۰ساله با محوریت مادر 🔻🔺️🔻🔺️🔻🔺️؛ ارتباط با ما @Rz_Sadeghi
مشاهده در ایتا
دانلود
داستان این هفته: قسمت اول 🦋کاش پول بیشتری داشتیم🦋 اسعد گفت: هنوز هم نمیدانم خواب میبینم😴 یا بیدارم ؟! عبید الله خندید و از روی صخره ایی پایین پرید ، باد 🌬به صخره ها میخورد و هو هو میکرد، عبید الله هم مثل باد هو هو کرد، دستهای خود را باز کرد و گفت: نه اسعد جان! تو بیدار هستی و خواب نمیبینی😌 دوتا از مرد ها رفته بودند تا هیزم جمع کنند ، تا با ان غذای ظهرشان را گرم 🔥کنند. انها از مدینه زیاد دور نشده بودند دروازه های شهر از انجا به خوبی پیدا بود. عبید الله نشست سر یک سنگ مُشتی علف کَند و گفت: کاش همه مردم مثل شیعیان حضرت علی🌟 بودند! کاشt 🌟 یاران زیادی داشت و در مدینه غریب نبود.😔 چشم های اسعد پر از اشک 😢شد اسعد گفت: هنوز بوی عطر پیراهنش را حس میکنم، هنوز خنده های ارام او جلوی چشمم است...! کاش...! کاش...! بیشتر پیش او می ماندیم.😞 عبید الله کف دست خود را باز کرد، پروانه رنگی🦋 از کف دستش بیرون پرید، و به اسمان پر زد، او شال سیاه روی سر خود را سفت کرد و گفت: کاش ما مثل این پروانه ها 🦋بودیم و توی باغچه خانه امام میماندیم بعد هر روز او را بو میکردیم و دور سرش میچرخیدیم!😍 اسعد با انگشت اشک های خود را پاک کرد و گفت؛ حج واقعی ما دیدار با امام دوم بود مگر نه؟! 😊 عبید الله سر خود را تکان داد و خندید. انها تازه از سفر حج برگشته بودند و سر راه خود در شهر مدینه مهمان 🌟 شده بودند و حالا میخواستند بعد از خوردن نهار به دیار خود بروند.😊 _اهای عبید الله....! اهای اسعد....! _چه شده چه اتفاقی افتاده؟! ان دو نفری که رفته بودند هیزم بیاورند ، هرکدام با یک بغل هیزم دوان دوان به سمت عبید الله و اسعد امدند ، ان دو طرف مدینه را نشان دادند و باهم گفتند: انجا را نگاه کنید...! طرف دروازه مدینه را....! عبید الله و اسعد به ان سمت نگاه کردند. اسب سواری🐴 با سرعت به سمت انها می امد ، هر چهار نفر با تعجب به تماشا ایستادند. _یعنی او چه کسی است؟! ⁉️ _اه....! نکند جاسوس معاویه باشد 🌸شکوفه های بهشتی🌸 https://eitaa.com/shokofehhaybehshti
زنگ نماز 🔔 دنگ دنگ دنگ ..... زنگ مدرسه 🔔به صدا در می اید، دانش اموزان و معلم وارد کلاس میشوند، و درس شروع میشود. در کلاس درس خوردن خوراکی، نوشیدن اب، و بازی کردن کار درستی نیست،⛔️ چون باید به علم و معلم احترام بگزاریم.😇 پس وارد کلاس که میشویم بعضی کار ها را نمیتوانیم انجام دهیم.👉 که در ابتدای میگویی مثل وارد شدن در کلاس درس است.😌 ♨️ را گفتی در برابر عظمت و بزرگی خدا قرار گرفتی ، خوردن و اشامیدن است. ⛔️ ♨️خندیدن و گریه کردن با صدای بلند در نماز است.⛔️ ♨️هنگام گفتن باید بدنت ارام باشد، و با صدایی بگویی که خودت بشنوی . ♨️ باید به عربی صحیح تلفظ شود چرا که در محضر خداوند بزرگ باید درس پس بدهی🌱 ... 🍎🍃🍎🍃🍎 🌸شکوفه های بهشتی🌸 https://eitaa.com/shokofehhaybehshti
داستان این هفته: قسمت اول : دور تا دورش باغ بود، کلاغی بالای چند تا نخل🌴 بلند چرخ میزد،و قار قار میکرد، عبد الله زیر سایه درختی🌳 ایستاد و عرق سر و رویش را پاک کرد. و بعد سرش را بلند کرد و به کلاغ نگاه کرد، کلاغ روی یکی از نخل ها 🌴لانه درست کرده بود. دوباره از راه باریک میان باغ به راه افتاد، زن و مردی داشتند در باغ کار میکردند و دو دختر کوچولو زیر سایه بانی نشسته بودند. عبد الله به باغی دیگر رسید، جویباری🌊 از کنار باغ میگذشت سر و صورتش را شست. عبدالله از شاگردان امام صادق علیه السلام🌤 بود، چند روز بود که کلاس امام تعطیل شده بود، او در همین مدت کوتاه دلش برای امام تنگ شده بود😇 به خانه امام رفته بود ، گفته بودند: امام در باغش مشغول کار است، با این که یک بار به باغ امام رفته بود،اما درست نمیدانست کجاست😊 دوباره راه افتاد ، از کنار دیوار باغی کودکی افسار الاغی را گرفته بود و می امد، کودک وقتی به او رسید سلام🤚 کرد، عبد الله پرسید: پسرجان شما امام جعفر صادق علیه السلام را میشناسید؟ میدانید باغش کدام طرف است،⁉️ کودک گفت: آقا ، همین راه را بگیرید و جلو بروید، اخر همین راه یک چاه اب است،به طرف راست بروید، باغ او انجاست.☺️ عبد الله راه افتاد.... ...
این قسمت: هم صحبتی با خدا هرکس که میخواند ، در واقع در حال صحبت کردن با خداست، انجام دادن بعضی کارها موقع نماز ،نماز را باطل میکند، مثلا نباید با دیگران صحبت کرد، چون نماز میشود، مثلا در حال خواندن نباید به مادرش بگوید" گرسنه هستم" یا به پدرش بگوید" امشب بریم پارک"⛔️ یکی دیگر از کارهایی که را باطل میکند، خندیدن در نماز است.⛔️ لبخند زدن در حالت نماز اشکالی وارد نمیکند اما اگر کسی با صدای بلند بخندد😄 یا طوری بخندد که که نتواند خودش را کنترل کند، و از حالت نماز خارج شود، نمازش میشود⛔️ ... 📚 نماز کله گنجشکی، علی بانشی 🍎🍃🍎🍃🍎 همراه با نماز عزیزمون 🌸شکوفه های بهشتی🌸 https://eitaa.com/shokofehhaybehshti
داستان این هفته: سفارش مهم کبوتری🐧 را میشناسم که خانه در گوشه یک انباری در شهر مدینه است ، خیلی اهل پرواز و گشت و گذار نیست. و تنها زندگی میکند، اما گاهی حرفهای جالبی میزند😊 یک روز میگفت: وقتی کسی وسیله ایی را میسازد ، خودش بهتر از هر شخص دیگری ان را میشناسد و روش استفاده درست از ان را میداند .‼️ من هم که ساکت نمیشینم گفتم: احسنت! این حرف درباره انسانها هم درست است ، شما میدانید من چندین سال در خانه زندگی میکنم ایشان معتقد است خدایی که انسان را افریده است ، بهتر از همه‌ او را میشناسد برای همین اگر بخواهد موفق باشد باید به دستورات خدا عمل کند ،😌 من بار ها دیده ام که امام رضا علیه‌السلام نه تنها خودش خیلی مراقب است که طبق دستور خدا عمل کند، بلکه همیشه این نکته را به یارانش هم سفارش میکند😇 بار اخرش همین هفته گذشته بود که این سفارش را در نامه ایی✉️ به یکی از دوستانش به نام " عبدالعظیم" نوشت، اگر بخواهید ان را برایتان تعریف میکنم: صدای بغ بغو در لانه کبوتر پیر پیچید و همه علاقه خود را برای شنیدن نشان دادند: عبد العظیم از شیعیانی است که در مدینه زندگی نمیکند هفته پیش دیدم امام هشتم نامه ایی✉️ برایش نوشت : ای عبد العظیم! سلام مرا به دوستانم برسان و بگو شیطان 😈را از خود دور کنند و به دستورات پروردگار عمل کنند ‌. انها را به راستگویی و امانتداری سفارش کن . بگو با هم مهربان❤️ باشند و به دیدار هم بروند.☺️
1⃣ا 🕯🥀🕯🥀🕯🏴 🏴بچه های عزیزم زمانی که 🥀خانم فاطمه زهرا دختر پیامبر صلی‌الله‌علیه‌وآله؛ همسر حضرت علی علیه‌السلام به دست آدم بدا شهید شدند💔😔 چهارفرزندشون «حسن» و «حسین» و «زینب» و «ام‌کلثوم». اون‌ها خیلی کوچک بودن 😔و باید کسی ازشون مراقبت می‌کرد؛ به همین دلیل حضرت علی تصمیم می‌گیره که با یه خانم خیلی مهربون به نام فاطمه دختر حِزام ازدواج کنه. 🦋🦋🦋 •┈┈••••✾•🌿🏴🌿•✾•••┈┈•                               شکوفه های بهشتی https://eitaa.com/shokofehhaybehshti •┈┈••••✾•🌿🏴🌿•✾•••┈┈• ...
2⃣ا 🦋🦋🦋 خانم فاطمه بنت حزام از یک خانواده ی خیلی شجاع بود .🦋🦋🦋 او خانمی بسیار مهربون وفادار بودند 🌸😍 🦋🦋🦋 وقتی خواستند وارد خانه ی مولا علی علیه السلام بشوند گفتند باید از حضرت زینب سلام‌الله‌علیها اجازه بگیرند🌹 و بعداز اجازه ی ایشون وارد خانه شدند.🌹 🦋🦋🦋 بانو فاطمه چون هم نام با مادر امام حسن وامام حسین علیهم‌السلام بودند از امام علی علیه‌السلام درخواست کردند که یک نام دیگه ای برای ایشون انتخاب کنند تا بچه ها با شنيدن نام فاطمه ناراحت نشوند.💚❤️💚 مولا علی جون هم اسمشون رو گذاشتن ام البنین یعنی مادر پسرها❤️❤️❤️💚 •┈┈••••✾•🌿🏴🌿•✾•••┈┈•                               شکوفه های بهشتی https://eitaa.com/shokofehhaybehshti •┈┈••••✾•🌿🏴🌿•✾•••┈┈• ...
3⃣ا 🦋🦋🌸🦋🦋 خانم ام البنین چهار تا پسر به دنیا آوردند،😍 یکی از این پسرها «حضرت عباس» بود که از همه پسرها بزرگ‌تر هم بود؛🦋 سه تا برادر کوچک‌ترش هم «عبدلله»، «عثمان» و «جعفر» نام داشتند.🦋 خانم ام‌البنین جون، به فرزندان حضرت فاطمه سلام الله علیها احترام زیادی می گذاشتند🦋🌸 به پسرهای خودش هم همیشه می‌گفت به حسن و حسین و خواهراشون احترام بذارن؛ 🌸🌸🌸 🦋 مثلا وقتی سر سفره می‌نشستن و ام‌البنین می‌خواست برای هرکس غذا بکشه، اول برای برای بچه‌های حضرت فاطمه غذا می‌کشید! 🌸🌸🌸 بچه‌های حضرت ام البنین هم که با بچه‌های حضرت فاطمه برادر و خواهر بودن، 💚به جای اینکه مثلا صداشون کنن داداش یا خواهر، اون‌ها رو خیلی با احترام صدا می‌کردن؛ 💚 💚مثلا حضرت عباس امام حسین را همیشه «آقای من!» صدا می‌کرد. با این که خیلی باهم صمیمی بودند💚، ولی اون‌قدر مودبانه رفتار می‌کرد که حتی ایشان رو به اسم هم صدا نمی‌کرد.💚 •┈┈••••✾•🌿🏴🌿•✾•••┈┈•                               شکوفه های بهشتی https://eitaa.com/shokofehhaybehshti •┈┈••••✾•🌿🏴🌿•✾•••┈┈• ...
قسمت اول 🔅چند روزی مانده بود به اول ماه محرم 🏴 که خبری همه بچه ها را غافلگیر گرد، خبر شهادت🌷 پدر زینب کوچولو 😢 پدر زینب مدافع حرم بود💚، او در جنگ با دشمنان اسلام شهید شده بود👌 بچه ها همه با هم قرار گذاشتند که عصر به دیدن زینب کوچولو بروند، همه بچه ها لباس عزای خود را برای ماه محرم اماده کرده بودند،چند روز زودتر پوشیدند عصر انها به خانه زینب کوچولو رفتند، در حالیکه هر کدام شاخه گلی🌹 در دست داشتند، مادر زینب رو به بچه ها کرد و گفت: وقتی کوله🎒 پشتی پدر زینب را برایمان اوردند نامه ایی✉️ از یکی از کودکان شیعه شهر آمُرلی در ان بود که با صدای بلند مشغول خواندن شد: سلام بچه های ایران من یکی از کودکان رنج کشیده شهر آمُرلی هستم😔 دشمنان بی رحم شهر ما را محاصره کردند و اجازه ندادند به ما اب و غذا 🍚برسد. هنگامی که ما در کوچه ها مشغول بازی بودیم تیر و خمپاره ها از بالای سرمان عبور میکردند😞 ما نمیترسیدم اما نگران دوستانمان در محل های دیگر بودیم،😞 انگار دوباره روز شده بود ، دشمن بد کار اب را بر روی مردم شهر بست، و در هوای گرم تابستان دیگر ابی برای خوردن نداشتیم😞 در ان زمان مردی دلاور و نترس با کوله باری سرشار از عشق به کودکان💚 و امام حسین ع🌟 با هلی کوپتر 🚁از روی دشمنان شهر عبور کرد، و خود را به مردم مظلوم شهر آمُرلی رساند، خانه هایمان🏠 داشت خراب میشد، و هر روز امیدمان کمتر میشد، که سرداری ایرانی🌷 با دلی بی نهایت بزرگ برای حمایت از ما امد ، او کسی نبود جز حاج قاسم سلیمانی☀️ ،او قهرمان شهر ما شد، انگار با حضورش دل همه ارام گرفت☺️ .... @montazer_koocholo •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•                               شکوفه های بهشتی https://eitaa.com/shokofehhaybehshti •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
🥀 🔽قسمت اول: ابرها ☁️ به آرامی در آسمان حرکت میکردند، خورشید🌞 نور و گرمای خودش را به زمین می بخشید . نسیم خُنکی 🌬 می وزید و شاخه های درختان را تکان میداد. 😊 بُشر با بیل کوچکی که داشت خاک های باغچه خانه اش را زیر و رو میکرد. و علفهای اضافی🌱 را بر میداشت. او تصیم گرفته بود باغچه کوچکش را از گُل های زیبا 🌸پ ر کند ، اخر بشر این خانه و باغچه را خیلی دوست داشت، ❤️بخاطر اینکه فاصله این خانه تا خانه امام هادی علیه السلام خیلی کم بود😍 بشر از دوستان و پیروان امام هادی علیه السلام بود که از زمان سکوت امام در شهر سامرا ، افتخار همسایگی با حضرت را بدست اورده بود😌 کار باغچه که تمام شد یکدفعه صدای درب حیاط بلند شد، بشر دستهایش را شست و در را باز کرد . "کافور" بود همان جوانی که در منزل امام هادی علیه السلام خدمت میکرد. سلام و علیکی✋ کردند و بُشر فهمید که امام با او کار دارند. به سرعت لباس های خاکیش را تکاند و به دنبال کافور راه افتاد.😊 در منزل امام هادی علیه السلام متوجه شد برای ماموریت مهمی انتخاب شده است . امام نامه ایی ✉️ را که با خط رومی نوشته شده بود همراه با ۲۲۰ سکه طلا 💰به او دادند ، روزی را هم مشخص کردند و به بشر فرمودند: باید قبل از ظهر🌕 ان روز کنار پل شهر حاضر شود و در میان اسیران جنگی که برای فروش به مردم ، با کشتی⛴ به شهر اوردند ، خانمی🧕 را پیدا کند و به منزل امام ببرد. حضرت تمام نشانه های ان خانم را دادند و برایش دعا 🤲 کردند. بشر خیلی خوشحال بود که امام اینقدر به او اعتماد کردند و ماموریت به این مهمی را به او سپرده اند.😍 ... @montazer_koocholo   عجل‌الله‌فرجه •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•                               شکوفه های بهشتی https://eitaa.com/shokofehhaybehshti •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
سلام به میهمانی خدا قسمت اول چقدر زمین زیبا شده بود🤩 درختان 🌳 شکوفه های🌸 رنگارنگ خود را به مردم هدیه داده بودند 😊 خورشید🌝 رنگ دیگری به خود گرفته بود☺️ آسمان هم به ابی بی کرانه اش عمق داده بود😍 چه خبر شده بود که زمین و اسمان اینقدر شاد بودند⁉️ شاد و مبهوت به شادی های دور و برم خیره شده بودم که روز 🌕گذشت و جای خود را به شب داد🌑 ستاره ها⭐️ چشمک زنان خندیدند😄 و چراغ های خوش رنگ مسجد🕌 شروع به خودنمایی کردند😍 رو به مادربزرگم کردم و گفتم: مادر بزرگ ! چرا مردم اینقدر خوشحال اند‼️ مادربزرگ گفت: خدا همه مردم را به یک میهمانی بزرگ دعوت کرده است 😇 با تعجب گفتم: میهمانی؟ یعنی ما میهمان خدا میشویم⁉️ لبخندی زد و همین طور که عینک👓 را از چشماهایش بر میداشت گفت: بله عزیز دلم، همه مردم دنیا به میهمانی خدا دعوت شده اند😌 این بار جدی تر رو به مادر بزرگ کردم و گفتم: یعنی چه؟ یعنی میرویم خانه خدا😳 مادربزرگ بلند خندید و گفت: بله مگر مسجد🕌 خانه خدا نیست؟ به برکت این روز ها مردم به بیشتر به مسجد ها 🕌سر میزنند👏 هنوز گیج و منگ بودم که مادربزرگ متوجه شد و گفت: عزیز دلم این ماه ، ماه میهمانی خداست.😇 خدا در این مهمانی، از همه مردم با جایزه های🎁 بزرگ پذیرایی میکند😍 مثلا به هرکس یک آیه قران بخواند ، به اندازه کل قران📖 پاداش میدهد 🤩 حالا اگر دوست داری از میهمان های خوب این ماه 🌛باشی بلند شو تا برای نماز جماعت به مسجد🕌 برویم ☺️ ... @montazer_koocholo ✦‎‌‌‌࿐჻ᭂ🌿🌺🌿჻ᭂ࿐✦ @shokofehhaybehshti ✦‎‌‌‌࿐჻ᭂ🌿🌺🌿჻ᭂ࿐✦
🌜 🏴 داستان شهادت امام علی علیه اسلام قسمت اول حضرت محمد آخرین پیامبر ما بودند که دختری به نام حضرت فاطمه (سلام‌الله‌علیها ) ✨داشتند، وقتی حضرت فاطمه بزرگ شد، امام علی (علیه‌السلام ) که پسر عموی پیامبر بود از ایشان خواستگاری کردند و باهم ازدواج نمودند.😊 امام علی (علیه‌السلام ) امام اول ما مسلمانان است و مانند پیامبر بسیار مهربان بودند.❤️ امام علی (علیه‌السلام ) با همه کودکان به خصوص کودکان یتیم بسیار مهربان بودند و همه کودکان بی سرپرست شهر ایشان را می شناختند و پدر یتیمان می خواندند.😊 امام علی شب ها که همه مردم در خواب😴 بودند، مواد غذایی زیادی🥠 را در کیسه ای گذاشته و شبانه به در منزل افراد فقیر می برد تا در دل تاریک شب شناخته نشود.👌 امام شجاع و مهربان ما بسیار قوی بود💪 و در جنگ ها با افراد بد می جنگید و آنها را شکست می داد. در یکی از جنگ ها ⚔به نام جنگ نهروان که یاران امام علی ستمگران رو شکست داده بودند ، آنها تصمیم گرفتند امام علی علیه السلام را بکشند.😢 ابن ملجم مرادی👹 یکی از آدم های بدی بود که پذیرفت امام علی ( علیه‌السلام ) را به شهادت برساند😭 و به همین خاطر راهی کوفه شد. ... ✦‎‌‌‌࿐჻ᭂ🌿🏴🌿჻ᭂ࿐✦ @shokofehhaybehshti ✦‎‌‌‌࿐჻ᭂ🌿🏴🌿჻ᭂ࿐✦