eitaa logo
✨شکوهِ شعر✨
224 دنبال‌کننده
440 عکس
51 ویدیو
3 فایل
اینجا شعر را زندگی می‌کنیم🪴 @shokoohsher✨ . ارتباط با ما @poem14 برایم ناشناس بنویس:👇 https://harfeto.timefriend.net/17359128070831
مشاهده در ایتا
دانلود
راه می‌بینم در ظلمت من پر از فانوسم... @shokoohsher☘️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
میان این همه آدم، همیشه بهترِ من فدای چشم سیاهت شود سراسرِ من فقط برای تو اینگونه زنده می‌مانم برای اینکه تویی سایه سایه بر سر من تو از کدام تباری؟ کدام قبله‌ی سبز؟! که ذکر توست فقط در نماز باورِ من فرشته‌های نگاهت دریچه‌ی غم را چگونه باز نکردند بر کبوتر من؟ تو مهربان‌تر از آنی که گفتنی باشی چه عاجز است ز درک تو، شعرِ دفتر من هر آنچه عشق، خدا آفریده در دل‌ها نثار مادر او ، مادر تو ، مادر من! @shokoohsher 🍃
گوشِ دل می شنود آنچه که در دل باشد عشق را زمزمه کافی‌ست به آواز مگو ... :) @shokoohsher 🌱
دست ما کوتاه و دستان شما در دست دوست خـاطراتـی کـه شما داریـد، ما را آرزوست! دشمنان از رو برو خنجر زدند و دوسـتان کاش برمی‌گشتم و می‌ایستادم رو به دوست آنچه از تو برده‌ایم این زخم‌های کهنه است آنچه از ما برده‌ای ای عشق ، عمری آبروست... حاصل یـک عمر پیش چشم‌مان بر باد رفت چون کسی که رکعت آخر بفهمد بی‌وضوست ...! @shokoohsher☘️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
به یاد آن کسى که چشم‌هایش برده جانم را تفال می‌زنم هر شب مَفاتیحُ الجَنانَم را من آن آموزگارم که سوال از عشق می‌پرسم ولیکن خود نمی‌دانم جواب امتحانم را کمى از دردها را با بُتم گفتم مرا پس زد دریغا که خدایم هم نمى‌فهمد زبانم را ! به قدرى در میان مردم خوشبخت بدنامم که شادى لحظه‌اى حتى نمى‌گیرد نشانم را تو دریایى و من یک کشتى بى رونقِ کُهنه که هى بازیچه می‌گیرى غرورم‌، بادبانم را شبیه قاصدک‌هاى رها در دشت می‌دانم لبت بر باد خواهد داد روزى دودمانم را دلم مى‌خواهد از یک راز کهنه پرده بردارم امان از دست وجدانم که مى‌بندد دهانم را... @shokoohsher🪴
چون دوستت دارم راهی پیدا خواهم کرد تا نور زندگیِ تو باشم، حتی اگر در تاریک‌ ترین و دلگیرترین حالِ خود باشم... @shokoohsher☘️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
تویی که در سفر عشق خط پایانی... @shokoohsher🪴
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
تیر برقی «چوبیم» در انتهای روستا بی فروغم کرده سنگ بچه‌های روستا ریشه‌ام جامانده در باغی که صدها سرو داشت کوچ کردم از وطن، تنها برای روستا آمدم خوش خط شود تکلیف شب‌ها،آمدم نور یک فانوس باشم پیش پای روستا یاد دارم در زمین وقتی مرا می‌کاشتند پیکرم را بوسه می‌زد کدخدای روستا حال اما خود شنیدم از کلاغی روی سیم قدر یک ارزن نمی‌ارزم برای روستا کاش یک تابوت بودم، کاش آن نجار پیر راهیم می‌کرد قبرستان به جای روستا قحطی هیزم اهالی را به فکر انداخته است بد نگاهم می‌کند دیزی سرای روستا من که خواهم سوخت حرفی نیست اما کدخدا! تیر سیمانی نخواهد شد عصای روستا... @shokoohsher🍃