به یاد آن کسى که چشمهایش برده جانم را
تفال میزنم هر شب مَفاتیحُ الجَنانَم را
من آن آموزگارم که سوال از عشق میپرسم
ولیکن خود نمیدانم جواب امتحانم را
کمى از دردها را با بُتم گفتم مرا پس زد
دریغا که خدایم هم نمىفهمد زبانم را !
به قدرى در میان مردم خوشبخت بدنامم
که شادى لحظهاى حتى نمىگیرد نشانم را
تو دریایى و من یک کشتى بى رونقِ کُهنه
که هى بازیچه میگیرى غرورم، بادبانم را
شبیه قاصدکهاى رها در دشت میدانم
لبت بر باد خواهد داد روزى دودمانم را
دلم مىخواهد از یک راز کهنه پرده بردارم
امان از دست وجدانم که مىبندد دهانم را...
@shokoohsher✨
#سیدتقی_سیدی🪴
چون دوستت دارم
راهی پیدا خواهم کرد تا
نور زندگیِ تو باشم،
حتی اگر در تاریک ترین
و دلگیرترین حالِ خود باشم...
@shokoohsher✨
#جسیکا_کاتوف☘️
تیر برقی «چوبیم» در انتهای روستا
بی فروغم کرده سنگ بچههای روستا
ریشهام جامانده در باغی که صدها سرو داشت
کوچ کردم از وطن، تنها برای روستا
آمدم خوش خط شود تکلیف شبها،آمدم
نور یک فانوس باشم پیش پای روستا
یاد دارم در زمین وقتی مرا میکاشتند
پیکرم را بوسه میزد کدخدای روستا
حال اما خود شنیدم از کلاغی روی سیم
قدر یک ارزن نمیارزم برای روستا
کاش یک تابوت بودم، کاش آن نجار پیر
راهیم میکرد قبرستان به جای روستا
قحطی هیزم اهالی را به فکر انداخته است
بد نگاهم میکند دیزی سرای روستا
من که خواهم سوخت حرفی نیست اما کدخدا!
تیر سیمانی نخواهد شد عصای روستا...
@shokoohsher✨
#کاظم_بهمنی🍃
پاییز جان! چه شوم، چه وحشتناک.
آنک، بر آن چنارِ جوان، آنک
خالی فتاده لانهی آن لکلک
او رفت و رفت غُلغلِ غلیانش؛
پوشیده، پاک، پیکر عریانش
سر زی سپهر کردن غمگینش.
تن باوقار شستنِ شیرینش.
پاییز جان! چه شوم، چه وحشتناک.
رفتند مرغکان طلاییبال.
از سردی و سکوت سیه جستند،
وز بید و کاج و سروْ نظر بستند.
رفتند سوی نخل، سوی گرمی
و آن نغمههای پاک و بلورین رفت.
پاییز جان! چه شوم، چه وحشتناک.
اینک، بر این کنارهی دشت، اینک
این کورهراه ساکت بیرهرو.
آنک، بر آن کمرکش کوه، آنک
آن کوچه باغ خلوت و خاموشت؛
از یادِ روزگار فراموشت.
پاییز جان! چه سرد، چه دردآلود.
چون من تو نیز تنها ماندستی.
ای فصل فصلهای نگارینم
سرد سکوت خود را بسراییم،
پاییزم! ای قناری غمگینم!
@shokoohsher✨
#مهدی_اخوانثالث ☘️
در چشم آفتاب چو شبنم زیادیام
چون زهر هر چه باشم اگر کم زیادیام
بیهوده نیست روی زمینم نهاده اند
بارم که روی شانه ی عالم زیادیام
با شور و شوق می رسم و طرد می شوم
موجم به هر طرف که بیایم زیادیام
همچون نفس غریبترین آمدن مرا ست
تا می رسم به سینه همان دم زیادیام
جان مرا مگیر خدایا که بعد مرگ
در برزخ و بهشت و جهنم زیادیام!
قرآن به استخاره ورق خورد! کیستم؟
بین برادران خودم هم زیادیام!
@shokoohsher✨
#فاضل_نظری 🌱
اگر تو خوب نبودی، اگر تو ماه نبودی
اگر تو لحظهی دیوانگی پناه نبودی
اگر تو مثل نجیبان سرت به کار خودت بود
اگر به فکر جهانی ورای ماه نبودی
اگر تو ساده شبیه زنان شهری امروز
اگر تو راز مُنقش به تاج شاه نبودی
اگر تو نمنمِ باران روزهای بهاری
اگر تو رعدِ گران در شبی سیاه نبودی
اگر تو رقص زنی روی پردههای تماشا
اگر سماع پر از شور خانقاه نبودی
اگر تو گرم همان پخت و پز که دخترکانند
اگر تو پشت یکی چرمه با کلاه نبودی
اگر تو یکگل قرمز برای هدیه به محبوب
اگر تو معجونی از چهلگیاه نبودی
کسی قبول نمیکرد عذر شیفتگان را
اگر تو ای همه دوشیزگی! گواه نبودی
@shokoohsher✨
#سعید_مبشر 🪴
میبرد ما را میان خاطرات دور دست
گاه شعرِ شاعران و گاه عطرِ عابران
@shokoohsher✨
#رضا_ترکمان 🍃
#شهید_سیدهاشم_صفیالدین
عبای خاکی تو زیر آوار
مرا با گریه یاد مادر انداخت
سعادتمند بودی و شهادت
تو را با دشمنان دین در انداخت
دلت بیروت خونین بود و باید
به قلب حادثه پر می کشیدی
میان معرکه مثل شهیدان
به جمع دوستانت میرسیدی
حماسه آفرین بودی و دیدیم
میان مشتهای تو خطر را
به لرزه در میامد هر که میدید
به روی شانههای تو تبر را
سحر انگیزهی چشم ترت بود
اذان تکثیر میشد از صدایت
چه در سر داشتی در زیر آوار
که خلوت کرده بودی با خدایت
قسم بر نام والا و شریفت
تو را در آسمانها برگزیدند
برای امتداد راه پاکت
شهادت را به شوقت آفریدند
@shokoohsher✨
#فرزانه_قربانی 🪴