ابراهیـم . . .
همیشـه قبل از مسابقات
دو رڪعت نمـــاز میخوند !
ازش پرسیدم چه نمازی میخونی؟
گفت: دو رڪعت نـماز میخونم و
از خدا میخوام یه وقت تو مسابقه
حـالِ ڪسی رو نگیـرم ...!
📚 "سلام بر ابراهیم"
#هـادی_دلهـا
#شهید_ابراهیم_هادی
🆔👇
@sire_o_sh
#مراقبه_کمالی_است_که_انسان_را
#به_مقصدنزدیک
#بلکه_به_مقصد_میرساند
#علامه_طباطبایی
#مراقبه_به_چه_معناست⁉️
🌼 #مراقبه یعنی توجه باطنی انسان به #خدا و روی نگرداندن از آن در همه ی احوال است. مراقبه کمالی است که انسان را به مقصد نزدیک، بلکه به مقصد میرساند مراقبه این است که انسان در اوقات بیداری از اول صبح تا هنگام خواب از یاد خدا غافل نباشد و تمام گفتار و کردارش برای خداوند متعال و جلب رضای او باشد، او را همه جا حاضر و بر کارهای خود ناظر بداند و خویشتن را در #محضر او بیابد. و در روایت آمده است: #حدیث
خدا را آنگونه عبادت کن که گویی او را میبینی و اگر تو او را نمیبینی، او تو را می بیند.
کلید🗝🔑 اشیاء در مراقبه است، تا مراقبه نباشد و درست صورت نگیرد بقیّه کارها و دستورات در سیر و سلوک، هیچ و بی اثر است.
🆔👇
@sire_o_sh
#خدا_هیچ_تعهدی_به_ما_نداده
#که_این_آدمی_که_هستیم_بمونیم‼️
#حاج_اسماعیل_دولابی
🌼چطور می شود در این دنیا بر کسی خرده گرفت و خود را ندید؟
می گویند خداوند داستان ابلیس را تعریف کرد تا بدانی که نمی شود به عبادتت,به تقربت,به جایگاهت اطمینان کنی. خدا هیچ تعهدی برای آنکه تو همان که هستی بمانی نداده است. شاید به همین دلیل است که سفارش شده وقتی حال خوبی داری و می خواهی دعا کنی یادت نرود "عافیت" و "عاقبت به خیری ات" را بطلبی
🆔👇
@sire_o_sh
🔸 روسری قرمز
هنوز ازدواج نکرده بودیم
تو یکی از سفراش همراش بودم
تو ماشین یه هدیه بهم داد!
اولین هدیه ش به من بود ...
خیلی خوشحال شدم
همونجا بازش کردم ، روسری بود ...
یه روسری قرمز با گلای درشت !!
جا خورده بودم
با لبخند و شیرین گفت :
"بچهها دوست دارن با روسری ببیننت"
میدونستم که بهش ایراد میگیرن
که چرا خانومی رو که بی حجابه
با خودت میاری...؟
خیلی سعی میکرد منو به بچهها نزدیک کنه
می گفت :
" ایشون خیلی خوبن
اینطور که شما فکر میکنید نیست!
به خاطر شما میان اینجا
و میخوان از شما یاد بگیرن...
انشاءالله خودمون یادش میدیم "
نگفت این حجابش درست نیست...!
نگفت مثه ما نیست…!
نگفت فامیلش چنین و چنان هستن!
این رفتارش خیلی روم اثر گذاشت
اون منو مثه یه بچهی کوچیک
قدم به قدم جلو برد و به اسلام آورد ...
نُه ماهِ زیبا با هم داشتیم ...
✍ راوی: خانم غاده جابر (همسرشهید)
#شهید_دکتر_مصطفی_چمران
#عاشقانه_شهدا
🆔👇
@sire_o_sh
2⃣0⃣
💢 #لاله_های_زینبی
وقتی ۱۵ساله بود ...
با دستکاری شناسنامهاش راهی جبهه شد
سن زیادی نداشت اما ایمان قوی و توکلش به خدا او را راهی جبهه کرد .
زمانیکه خبر دادند خواهرش به بیماری کلیوی مبتلا شده ،خودش را از جبهه به بیمارستان رساند و یک کلیهاش را به خواهرش اهدا کرد و به جبهه برگشت.
با تمام شدن جنگ ...
همواره حسرت این را میخورد ڪه شهادت بین او و دوستانش فاصله انداخته است، سعادتی که میدانست قسمت هر کسی نمیشود. در برنامههای فرهنگی و اعتقادی از مربیان مسجد محل شد و از هیچ خدمتی در سنگر مسجد کوتاهی نمیکرد. سال ۸۱ ازدواج کرد و حاصل این ازدواج ۲فرزند به نامهای حسین ۹ساله و زینب ۲ساله شد.
وی از جمله ڪسانی بود که در فتنه ۸۸ در خط مقدم دفاع از انقلاب و رهبری در میدان حاضر شد و با آغاز جنگ سوریه تمام تلاشش را برای حضور در سوریه ڪرد تا اینکه در بهمنماه سال ۹۴ به این ڪشور اعزام شد. او از فرماندهان لشڪر فاطمیون در منطقه بود. و سرانجام در ۲۷ خردادماه سال ۹۵ به شهادت رسید، درحالی ڪہ پیڪرش برای همیشه در منطقه ماند.
#رزمنده_دفاعمقدس
#شهید_مدافـع_حــرم
#جاویدالاثر_اسدالله_ابراهیمی
🆔👇
@sire_o_sh
🔸 " در محضر شهیـد " ...
در زمان جنگ رزمندگان
به یکدیگر اخوی میگفتند
و یا دوستت دارم از سَر اخلاص بود
و اینطور نبود که همانند زمانِ حال
به یکدیگر بگوییم ارادت داریم
و پشت سر هم غیبت کنیم.
ما آن مدینه فاضلهای را که
به دنبالش می گردیم بایــد
در دفاع مقدس جستجو کنیم.
چرا که شهـدا الگویی را برای ما
ایجاد کردهاند که میتواند در هر زمان
پاسخگوی پرسشهـا و نیازهای ما باشد .
#پیشکسوت_دفاعمقدس
#سـردار_مدافـع_حــرم
#شهیدحاجحسینهمدانی
🆔👇
@sire_o_sh
🔸 " در محضر شهیـد " ...
همه #نماز جماعتش را دوست داشتند
زياد طولـش نمى داد ...
اگر مىديد يا مىشنيد امام جماعتى
نمازش طولانى است ، تذڪر مىداد
بعـد از هر نمـــازش
سه بار طلب #شهادت مى ڪرد ...
عوضش نمـازهاى فُرادايش را
آهسـته مى خوانــد ،
با سجدههاى طولانى و گريههاى زياد ...
#عارف_مجاهد
#شهید_عبدالله_ميثمی
🆔👇
@sire_o_sh
#عاشقانه_شهدا ❣
محمد در آخرین پیامک ،
برایم نوشته بود :
« هرجا باشم عاشقتـم
ایران باشم یا خارج ،
هرجا باشم عاشقتـم...»
میگفت همسرِ سادات داشتن
هم خوب است و هم سخت ...!
فکر اینکه همسرت دختر حضرت زهرا (س)
است ، اجازه بدرفتاری را به آدم نمی دهد
و از طرفی قدمهایش برڪت زندگی است.»
محمد خیلی خوش اخلاق بود ، واقعا
اگر بگویم اخم او را ندیدم گزافه نیست ،
حتی وقتی در معراج شهدا برای آخرین بار
او را دیدم همان لبخندِ زیبا و همیشگی را
روی لب داشت ...
خدا را شڪر میڪنم
که محمد من هم "شهید" شد
چون او شهادت را دوست داشت
خیلی شهادت را دوست داشت ...
✍ به نقل از همسر شهید
#پاسدار_مدافع_حرم
#شهید_محمد_کامران
🆔👇
@sire_o_sh
ز جان
ای دوست ؛
مهــرِ تـو
جدا کردن توان؟
نَتوان ...
#رفاقت_آسمانی
🆔👇
@sire_o_sh
#شهید_حسن_مولایی
شهادت : ۱۸ خـرداد ۱۳۶۰
محل شهادت : ذوالفقاریه
میخواستيم
خانوادگی برويم سوريه
بليط گرفتيم ، گفت :
«من هفتاد تومان بدهکارم ،
تا بدهیام رو ندم زيارت نمیرم.»
اگر دو تا غذا سر سفره بود
ناراحت می شد. میگفت :
« مامان ، يه غذا بسه »
ساده می خورد ، بيشتر روزها
غذاش يڪ نان بربری و
دو تا سيب زمينی آب پز بود.
تُو مغازه سيم کشی کار میکرد
سر ظهر يڪی دو ساعت
برای ناهار و خواب میآمد خانه
آخر ماه ڪه می شد ،
حقوق ساعتهای استراحتشو حساب میکرد
و به صاحب مغازه پس می داد ...
✍ به نقل از #مادر_شهید
🆔👇
@sire_o_sh
🔹 روایتی از پدر
#شهید_محمد_اسدی
« محمد ، چهار بار به عراق
و بعـد از آن به ســوریـه رفت
من عمل قلب باز انجام داده بودم
و حالم مسـاعد نبود ، گفتم :
شمـا به اندازه خودت رفتی نرو ...
می گفت :
« پنج پسر دارید پـدر !
نمیخواهید خمسشان را
در راه حضرت زینب (س) بدهید؟
تا شمـا راضـی نباشیـد ،
بیبی زینب(س) من را طلب نمیکند
عراق شیعه زیاد دارد و دفاع میکنند
میخواهم برای دفاع از ناموس ائمه (ع)
به ســـــوریه بروم .»
پای من را بوسید و گفت راضی باشید
و از من دل بکنید. من هم قول میدهم
شفایتان را از ائمه (ع) بگیرم ...
رفت و شفــــای من را هم گرفت. »
ولادت : ۱۳۶۴/۰۶/۳۰
شهادت: ١٣٩۵/۰۳/۱۷
[مصادف با اول رمضانالمبارک]
محل شهادت : جنوب حلب ، سوریه
#شهید_مدافعحرم_محمد_اسدی
#فرمانده_ایرانی_گردان_غلامانعباس
#لشکر_سرفراز_فاطمیون
🆔👇
@sire_o_sh
#زورو_بازی_در_جبهه
جثه ريزی داشت ...
مثل همه ی بسيجـیها
خوش سيما بود و خوش مَشرَب ؛
فقط يك كمی بيشتر از بقيه شوخی میكرد،
نه اينكه مايه تمسخر ديگران شود، كه اصلاً
اين حرف ها توی جبهه معنا نداشت ،
سعی میكرد دل مؤمنان خدا را شاد كند
آن هم در جبهـه و جنـگ ...
از روزی كه او آمد ...
اتفاقات عجيبی در اردوگاه تخريب افتاد.
لباس های نيروها كه خاكی بود و
در كنار ساکهايشان قرار داشت،
شبانه شسته میشد و صبح روی طناب
وسطِ اردوگاه خشڪ شده بود....
ظرف غذای بچه ها هر دوسه تا دسته ،
نيمههای شب خود به خود شسته میشد
هر پوتينی كه شب بيرون از چادر میماند،
صبح واڪس خورده و بـرّاق
جلویِ چــادر قرار داشت ...
او كه از همه كوچكتر و شوختر بود
وقتی اين اتفاقات جالب را میديد،
میخنديد و میگفت: بابا اين كيه
كه شبها زورو بازی در می آره و
لباس بچه ها و ظرف غذا را میشوره؟
و گاهی میگفت :
« آقای زورو ، لطف كنه و
امشب لباسهای منم بشوره و
پوتينهام رو هم واكس بزنه »
بعد از عملـيات ...
وقتی «علی قزلباش » شهيـد شد ،
يكی از بچه ها با گريه گفت:
بچه ها يادتونه چقدر قزلباش
زوروی گردان رو مسخره می كرد ...
زورو خـودش بود و
به من قسم داده بود كه به كسی نگم !
#تخریبچی_نوجوان
#شهید_محمدعلی_قزلباش
#شهادت_ماووتعراق_۱۳۶۶
🆔👇
@sire_o_sh