🔸 روسری قرمز
هنوز ازدواج نکرده بودیم
تو یکی از سفراش همراش بودم
تو ماشین یه هدیه بهم داد!
اولین هدیه ش به من بود ...
خیلی خوشحال شدم
همونجا بازش کردم ، روسری بود ...
یه روسری قرمز با گلای درشت !!
جا خورده بودم
با لبخند و شیرین گفت :
"بچهها دوست دارن با روسری ببیننت"
میدونستم که بهش ایراد میگیرن
که چرا خانومی رو که بی حجابه
با خودت میاری...؟
خیلی سعی میکرد منو به بچهها نزدیک کنه
می گفت :
" ایشون خیلی خوبن
اینطور که شما فکر میکنید نیست!
به خاطر شما میان اینجا
و میخوان از شما یاد بگیرن...
انشاءالله خودمون یادش میدیم "
نگفت این حجابش درست نیست...!
نگفت مثه ما نیست…!
نگفت فامیلش چنین و چنان هستن!
این رفتارش خیلی روم اثر گذاشت
اون منو مثه یه بچهی کوچیک
قدم به قدم جلو برد و به اسلام آورد ...
نُه ماهِ زیبا با هم داشتیم ...
✍ راوی: خانم غاده جابر (همسرشهید)
#شهید_دکتر_مصطفی_چمران
#عاشقانه_شهدا
🆔👇
@sire_o_sh
2⃣0⃣
💢 #لاله_های_زینبی
وقتی ۱۵ساله بود ...
با دستکاری شناسنامهاش راهی جبهه شد
سن زیادی نداشت اما ایمان قوی و توکلش به خدا او را راهی جبهه کرد .
زمانیکه خبر دادند خواهرش به بیماری کلیوی مبتلا شده ،خودش را از جبهه به بیمارستان رساند و یک کلیهاش را به خواهرش اهدا کرد و به جبهه برگشت.
با تمام شدن جنگ ...
همواره حسرت این را میخورد ڪه شهادت بین او و دوستانش فاصله انداخته است، سعادتی که میدانست قسمت هر کسی نمیشود. در برنامههای فرهنگی و اعتقادی از مربیان مسجد محل شد و از هیچ خدمتی در سنگر مسجد کوتاهی نمیکرد. سال ۸۱ ازدواج کرد و حاصل این ازدواج ۲فرزند به نامهای حسین ۹ساله و زینب ۲ساله شد.
وی از جمله ڪسانی بود که در فتنه ۸۸ در خط مقدم دفاع از انقلاب و رهبری در میدان حاضر شد و با آغاز جنگ سوریه تمام تلاشش را برای حضور در سوریه ڪرد تا اینکه در بهمنماه سال ۹۴ به این ڪشور اعزام شد. او از فرماندهان لشڪر فاطمیون در منطقه بود. و سرانجام در ۲۷ خردادماه سال ۹۵ به شهادت رسید، درحالی ڪہ پیڪرش برای همیشه در منطقه ماند.
#رزمنده_دفاعمقدس
#شهید_مدافـع_حــرم
#جاویدالاثر_اسدالله_ابراهیمی
🆔👇
@sire_o_sh
🔸 " در محضر شهیـد " ...
در زمان جنگ رزمندگان
به یکدیگر اخوی میگفتند
و یا دوستت دارم از سَر اخلاص بود
و اینطور نبود که همانند زمانِ حال
به یکدیگر بگوییم ارادت داریم
و پشت سر هم غیبت کنیم.
ما آن مدینه فاضلهای را که
به دنبالش می گردیم بایــد
در دفاع مقدس جستجو کنیم.
چرا که شهـدا الگویی را برای ما
ایجاد کردهاند که میتواند در هر زمان
پاسخگوی پرسشهـا و نیازهای ما باشد .
#پیشکسوت_دفاعمقدس
#سـردار_مدافـع_حــرم
#شهیدحاجحسینهمدانی
🆔👇
@sire_o_sh
🔸 " در محضر شهیـد " ...
همه #نماز جماعتش را دوست داشتند
زياد طولـش نمى داد ...
اگر مىديد يا مىشنيد امام جماعتى
نمازش طولانى است ، تذڪر مىداد
بعـد از هر نمـــازش
سه بار طلب #شهادت مى ڪرد ...
عوضش نمـازهاى فُرادايش را
آهسـته مى خوانــد ،
با سجدههاى طولانى و گريههاى زياد ...
#عارف_مجاهد
#شهید_عبدالله_ميثمی
🆔👇
@sire_o_sh
#عاشقانه_شهدا ❣
محمد در آخرین پیامک ،
برایم نوشته بود :
« هرجا باشم عاشقتـم
ایران باشم یا خارج ،
هرجا باشم عاشقتـم...»
میگفت همسرِ سادات داشتن
هم خوب است و هم سخت ...!
فکر اینکه همسرت دختر حضرت زهرا (س)
است ، اجازه بدرفتاری را به آدم نمی دهد
و از طرفی قدمهایش برڪت زندگی است.»
محمد خیلی خوش اخلاق بود ، واقعا
اگر بگویم اخم او را ندیدم گزافه نیست ،
حتی وقتی در معراج شهدا برای آخرین بار
او را دیدم همان لبخندِ زیبا و همیشگی را
روی لب داشت ...
خدا را شڪر میڪنم
که محمد من هم "شهید" شد
چون او شهادت را دوست داشت
خیلی شهادت را دوست داشت ...
✍ به نقل از همسر شهید
#پاسدار_مدافع_حرم
#شهید_محمد_کامران
🆔👇
@sire_o_sh
ز جان
ای دوست ؛
مهــرِ تـو
جدا کردن توان؟
نَتوان ...
#رفاقت_آسمانی
🆔👇
@sire_o_sh
#شهید_حسن_مولایی
شهادت : ۱۸ خـرداد ۱۳۶۰
محل شهادت : ذوالفقاریه
میخواستيم
خانوادگی برويم سوريه
بليط گرفتيم ، گفت :
«من هفتاد تومان بدهکارم ،
تا بدهیام رو ندم زيارت نمیرم.»
اگر دو تا غذا سر سفره بود
ناراحت می شد. میگفت :
« مامان ، يه غذا بسه »
ساده می خورد ، بيشتر روزها
غذاش يڪ نان بربری و
دو تا سيب زمينی آب پز بود.
تُو مغازه سيم کشی کار میکرد
سر ظهر يڪی دو ساعت
برای ناهار و خواب میآمد خانه
آخر ماه ڪه می شد ،
حقوق ساعتهای استراحتشو حساب میکرد
و به صاحب مغازه پس می داد ...
✍ به نقل از #مادر_شهید
🆔👇
@sire_o_sh
🔹 روایتی از پدر
#شهید_محمد_اسدی
« محمد ، چهار بار به عراق
و بعـد از آن به ســوریـه رفت
من عمل قلب باز انجام داده بودم
و حالم مسـاعد نبود ، گفتم :
شمـا به اندازه خودت رفتی نرو ...
می گفت :
« پنج پسر دارید پـدر !
نمیخواهید خمسشان را
در راه حضرت زینب (س) بدهید؟
تا شمـا راضـی نباشیـد ،
بیبی زینب(س) من را طلب نمیکند
عراق شیعه زیاد دارد و دفاع میکنند
میخواهم برای دفاع از ناموس ائمه (ع)
به ســـــوریه بروم .»
پای من را بوسید و گفت راضی باشید
و از من دل بکنید. من هم قول میدهم
شفایتان را از ائمه (ع) بگیرم ...
رفت و شفــــای من را هم گرفت. »
ولادت : ۱۳۶۴/۰۶/۳۰
شهادت: ١٣٩۵/۰۳/۱۷
[مصادف با اول رمضانالمبارک]
محل شهادت : جنوب حلب ، سوریه
#شهید_مدافعحرم_محمد_اسدی
#فرمانده_ایرانی_گردان_غلامانعباس
#لشکر_سرفراز_فاطمیون
🆔👇
@sire_o_sh
#زورو_بازی_در_جبهه
جثه ريزی داشت ...
مثل همه ی بسيجـیها
خوش سيما بود و خوش مَشرَب ؛
فقط يك كمی بيشتر از بقيه شوخی میكرد،
نه اينكه مايه تمسخر ديگران شود، كه اصلاً
اين حرف ها توی جبهه معنا نداشت ،
سعی میكرد دل مؤمنان خدا را شاد كند
آن هم در جبهـه و جنـگ ...
از روزی كه او آمد ...
اتفاقات عجيبی در اردوگاه تخريب افتاد.
لباس های نيروها كه خاكی بود و
در كنار ساکهايشان قرار داشت،
شبانه شسته میشد و صبح روی طناب
وسطِ اردوگاه خشڪ شده بود....
ظرف غذای بچه ها هر دوسه تا دسته ،
نيمههای شب خود به خود شسته میشد
هر پوتينی كه شب بيرون از چادر میماند،
صبح واڪس خورده و بـرّاق
جلویِ چــادر قرار داشت ...
او كه از همه كوچكتر و شوختر بود
وقتی اين اتفاقات جالب را میديد،
میخنديد و میگفت: بابا اين كيه
كه شبها زورو بازی در می آره و
لباس بچه ها و ظرف غذا را میشوره؟
و گاهی میگفت :
« آقای زورو ، لطف كنه و
امشب لباسهای منم بشوره و
پوتينهام رو هم واكس بزنه »
بعد از عملـيات ...
وقتی «علی قزلباش » شهيـد شد ،
يكی از بچه ها با گريه گفت:
بچه ها يادتونه چقدر قزلباش
زوروی گردان رو مسخره می كرد ...
زورو خـودش بود و
به من قسم داده بود كه به كسی نگم !
#تخریبچی_نوجوان
#شهید_محمدعلی_قزلباش
#شهادت_ماووتعراق_۱۳۶۶
🆔👇
@sire_o_sh
5.84M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
شهید احمد کاظمی: فرمانده اصلی خداست
صوت ماندگاری از شهید کاظمی در عملیات والفجر ۸ که برای نیروهای تحت امر خود درخصوص علت تحمل سختیهای دنیا صحبت میکند...
🆔👇
@sire_o_sh
آیت الله بهجت (رحمه الله)
🌼هر کس به هر کدام از 14 معصوم محبت داشته باشد ، کارش تمام است. فقط شرطش این است که محبتش راست باشد.
✅نکته های ناب ؛ ص 74
🆔👇
@sire_o_sh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📽آیتالله مجتهدی(ره)؛ چی به درد آخرت میخوره؟
🌼شکر خدا را که در پناه حسینم
گیتی از این خوبتر پناه ندارد
#درس_اخلاق
🆔👇
@sire_o_sh