eitaa logo
فروشگاه تنگه اُحد ایران(سیستان)
10هزار دنبال‌کننده
4.7هزار عکس
3.6هزار ویدیو
34 فایل
فروشگاه صنایع دستی و سوغات سیستان 🔸با هدف ایجاد اشتغال و فروش محصولات خانواده های کم برخوردار روستاهای منطقه سیستان 📲آیدی جهت سفارش: @sistan 📦ارسال رایگان به تمام نقاط کشور📦 🔹زیر مجموعه مرکز نیکوکاری امام رضا(ع)
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
#سلام_مهدی_جانم دوباره درسکوت هیاهوی جهان دلم را خوش نمایم بر جوابتـ نظر کن بر سر این کوچہ ما یکےاینجا شده خانہ خرابت 🌹تعجیل درفرج #پنج صلوات🌹 بســـوے ظــــــــهور💫✨👇 🆔 @Besoye_zohor 💯
📙 ✍🏻از زیر روسری لبخندش را می بینم . کنارم می نشیند و می گوید : _جواب سلام واجبه ها ... باشه ! چطوری ؟ نبینم وارفته باشی ... حالا چرا صدا و سیما نداری ؟ خنده ام می گیرد . روسری را کنار می زند و از فاصله ی خیلی نزدیک به صورتم می گوید : + بی معرفتم بودی ما خبر نداشتیم ؟ _اعصابم خورد بود +گذشته گذشت ... _توام می گذری ؟ +دنیا گذرگاهه ! پاشو بگو ببینم چی شده _از مشهد زنگ زدن +خب؟ _بابام حالش خوب نیست بیمارستانه +بلا دوره ایشالا .چی شده؟ _سابقه ی بیماری قلبی داره ، اما نمی دونم ایندفعه چی شده ... +مگه زنگ نزدی؟! _نه هنوز +وای چه دل گنده ای دختر ! خب یه تماس بگیر با پدرت صحبت کن ازین آشفتگی راحت بشی _می ترسم +از چی؟ _اینکه جوابمو نده ، چند روزه ازش بی خبرم +کار بدی کردی . ولی حتما جواب میدن ، الان میارم گوشی رو مهربانی اش را که می بینم از رفتارهای تند خودم خجالت می کشم . گوشی را می گیرم و به شماره ی بابا زنگ می زنم . صدای الو گفتن افسانه که می پیچد مثل وحشت زده ها سریع قطع می کنم ... دو دقیقه صبر می کنم و دوباره تماس می گیرم . این بار صدای ناخوش پدر توی گوشم پیچ و تاب می خورد _پناه ؟ +سلام باباجون خوبی ؟ سکوت می کند و ادامه می دهم ... _بابا ؟ چی شدی الهی من فدات شم ، چرا بیمارستان ؟ چرا حرف نمی زنی باهام ؟ بابا تو رو خدا یه چیزی بگو . خوبی ؟ +مهمه برات ؟ _معلومه که هست !مگه من جز شما کی رو دارم ؟ +از من می پرسی ؟ _بخدا که هیشکی می دونم کوتاهی کردم که چند روز از اوضاع احوالت بی خبر بودم ولی بخدا ... +انقدر قسم نخور _چشم ، قلبت چی شده بابا ؟ +داغش کردن ... از عجز صدایش گریه ام می گیرد . _بابا ... +چرا افسانه برداشت حرف نزدی ؟ هزار کیلومتر دور شدی باز آتیشت خاموش نمیشه ؟ حتما باید خبر می رسید بابات مرده که تو رودروایسی یه زنگی بزنی ؟ _دعوام نکن باباجون ... +دعوات نکردم که شدی این ، نترس اگه بازم دوری و به قول خودت آزادی می خوای دیگه آخراشه ، قلب بابات به پت پت افتاده برو خوش باش همین که گوشی را قطع می کند ، انگار از چندطبقه پرتم می کنند پایین دلم می ریزد . باور نمی کنم اینهمه خلق تنگش را او که هیچ وقت حتی طاقت گریه ام را نداشت ، اینهمه غضب و اخم چرا !؟ مثل اسفند روی آتش شده ام . باید بفهمم که چه شده شماره ی خانه را می گیرم ، پوریا جواب می دهد . _ بله ؟ +سلام _سلام آبجی پناه خوبی ؟ +هیچ معلوم هست اونجا چه خبره پوریا _کجا؟ +بابا چرا قلبش گرفته ؟ باز با مامانت دعواش شده آره؟ _نمی دونم ... یعنی ... +من از همه چی باخبرم . بیخود پلیس بازی درنیار امیدوارم یک دستی ام بگیرد ... _پس چرا می پرسی ؟ +چون می خوام تو برام بگی _چی رو ؟ اینکه بهزاد اومده تهران و تو رو با اون پسره دیده ؟ انقدر شوکه می شوم که حس می کنم دنیا دور سرم چرخ می خورد . 📝نویسنده: الهام تیموری ⏪ ... بســـوے ظــــــــهور💫✨👇 🆔 @Besoye_zohor 💯
🔴جدایی جانها در آخرالزّمان! ⬅️جسمها به ظاهر در کنار یکدیگر و در اتّحادند، ولی جانها به دلیل تفاوت در اهداف و آرمانها در تفرقه است. بســـوے ظــــــــهور💫✨👇 🆔 @Besoye_zohor 💯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴 مستند 👌ببینید غرب چقدر از ظهور امام ما میترسد 👈 قسمت سوم بســـوے ظــــــــهور💫✨👇 🆔 @Besoye_zohor 💯
‌‌🔺نسبت ما با امام زمان علیه‌السلام 🔹 شیخ در کتاب فرموده: ◀️ تمار یک بنده بود که حضرت علیه‌السلام او را از خرید و آزاد کرد. ◀️به او گفت: چه نام داری؟ عرض کرد: سالم. فرمود: مرا خبر داده در بلاد و که بودی پدرت تو را میثم نامیده بود. گفت: درست است. فرمود: پس همان اسم قبلی را داشته باش. ◀️خُب این یعنی چه که یک بنده‌ی زرخریدِ یک زن، که از نوکر هم پایین‌تر است و هیچ و اختیاری از خودش ندارد و پایین‌ترین مراتب را دارد، حضرت علی علیه‌السلام چطور او را پیدا کرده؟! ◀️❓پیامبر چطور وضع او را به حضرت سفارش کرده بود؟ این حرف‌ها چه طور است؟ و ما الآن نسبت به امام زمان‌مان علیه‌السلام چطور می‌کنیم؟ آیا داریم به این‌که نسبت امام علیه‌السلام با ما، همان نسبت جدش با میثم است؟! بســـوے ظــــــــهور💫✨👇 🆔 @Besoye_zohor 💯
✍امام زمان(عج): ♥️ما در رعایت حال شما کوتاهی نمیکنیم و یادشما را از خاطرنبرده ایم،که اگر جز این بود، گرفتاریها به شما روی می‌آوردودشمنان شمارا ریشه‌کن میکردند. 📚بحار،ج۵۳،ص۱۷۵ بســـوے ظــــــــهور💫✨👇 🆔 @Besoye_zohor 💯
فروشگاه تنگه اُحد ایران(سیستان)
📙 #رمان_پناه #قسمت_سی_و_چهارم ✍🏻از زیر روسری لبخندش را می بینم . کنارم می نشیند و می گوید : _جواب س
📙 ◀️ ✍🏻_چی میگی پوریا ؟ +مگه نگفتی خودت باخبری ... _بهزاد کدوم گوری بوده ؟ +تهران کار داشت .با بابا حرف زده بوده ، اومد آدرس دانشگاهتو گرفت قرار شد بیاد ببینه اوضاعت خوبه یا نه _بیخود کرد اون بی دست و پا رو چه به مفتش من شدن ؟ +آبجی ،اینایی که می گفت راست بود مستاصل تر از این نبوده ام در اتاق را می بندم و تکیه می دهم می پرسم _چیا گفت ؟ +گفت گفت تو رو با یه پسره دیده بعد کلاست _خب ؟ +گفت باهاش رفتی کافی شاپ ، گفت دو بار تو ماشین همون بودی بگو بخند می کردی ... لبم را گاز می گیرم ، پوریا انگار جان می کند و حرف می زند مثلا که نه ، حتما غیرتی شده ! +بخدا من باروم نشد ، مامان افسانه دعواش کرد گفت حتما اشتباه دیدی یا همکلاسیش بوده _هه مطمئنی مامان افسانت پیاز داغشو زیاد نکرده ؟! +آره ، اصلا با بابا سر همین دعواش شد گفت چرا واسه دختری که خودش سایه بالا سر داره ، پدر و برادر داره یکی دیگه رو علم و بیرق می کنی و می فرستی خبر بگیره ازش نیشخند می زنم افسانه و این حرفها ! _بابا چی گفت ؟ +گفت بهزاد صاف و سادست ، من بهش اعتماد دارم تازه نمی خوام بفرستمش آمار دخترمو بگیره ! داره میره تهرون پی کارش خب یه احوالی هم از دخترخاله ش می پرسه _اولا که من دخترخالش نیستم چون اصلا مامان خدابیامرزم خواهر نداشت و مامان تو هیچ نسبتی جز زن بابایی باهام نداره دوما پسرخالت غلط کرد اومد فضولی و خبرچینی ، یه تار مو از سر بابا کم بشه من می دونم و اونو دروغاش ! بهش بگو پناه پیغام داده یه آشی برات بپزم که وجب وجب روغن داشته باشه ... گوشی را قطع می کنم و نفس حبس شده ام را بیرون می فرستم یعنی من را با کیان دیده بوده ؟ چقدر سرک کشیده و تا کجاها که دنبالم نیامده! لعنتی همیشه خرمگس معرکه بوده و هست ... تازه می فهمم کنایه های پدر را در مورد آزادی و دوری ووای بر من ! دلم سیر و سرکه می شود هم برای حال خرابش و هم از ترس چیزهایی که به گوشش رسیده و هم از هول و ولای چیزهایی که ممکن است پیش بیاید ! بی صبر بالا رفتن و فکر کردن به بدبختی های تازه از راه رسیده ام هستم . سرسری با فرشته و حاج خانوم خداحافظی می کنم. فرشته قبل از بیرون رفتن کتابی به دستم می دهد و می گوید "جواب خیلی از سوالای اون روزت توش هست ، بخون آرومت می کنه " می گیرم و تشکر می کنم . کتاب را پرت می کنم گوشه ی اتاق ،گوشی ام را به شارژ می زنم و خودم چنبره می زنم روی مبل دلم می خواست الان بیمارستان بودم . یاد صحبت های پوریا که می افتم خنده ام می گیرد . افسانه و حامی من شدن ؟! دایه ی بهتر از مادر شده و برای من آدم فرستاده ... بهزاد کی و کجا بود که من ندیدمش؟! هرچه بیشتر به عمق داستان فکر می کنم حالم بد و بدتر می شود ... پناه می برم به موبایلم . همین که روشنش می کنم چند پیام می رسد ، یکی از لاله هست و دوتا از طرف پارسا . حتی در این شرایط هم دیدن اسمش خوشحالم می کند ! با ذوق پیام را باز می کنم و از دیدن شعری که انگار دقیقا حرف دل خودم هست کپ می کنم "ای کاش کسی باشدو کابوس که دیدی در گوش تو آرام بگوید خبری نیست" چه کسی بهتر از او برای درددل کردن و کسب تکلیف ؟! 📝نویسنده: الهام تیموری ⏪ ... بســـوے ظــــــــهور💫✨👇 🆔 @Besoye_zohor 💯
#حواسمون_به_غرق_شدن_باشه آیت الله بهجت ره🌺 ما در درياي زندگي در معرض غرق شدن هستيم دستگيري ولي خدا لازم است. بايد به حضرت ولي عصر «عج» استغاثه كنيم كه مسير را روشن سازد و ما را تا مقصد، همراه خود ببرد بســـوے ظــــــــهور💫✨👇 🆔 @Besoye_zohor 💯
ای داغدار اصلی این روضه ها بیا صاحب عزای ماتم کرب و بلا بیا تنها امیدخلق جهان یابن فاطمه ای منتهای آرزوی اولیاء بیا 🌹تعجیل درفرج #پنج صلوات🌹 بســـوے ظــــــــهور💫✨👇 🆔 @Besoye_zohor 💯
🍃🌼 #یا_مهدی چہ شود فرصٺ ديدار بہ ما هم بدهند فيض هم صحبٺے يار بہ ما هم بدهند آن قَدر بر در ايـن خانہ گدا مےمانيم لقب نوڪرِ دربـار بہ ما هم بدهند #اللهم_عجل_لولیک_الفرج بســـوے ظــــــــهور💫✨👇 🆔 @Besoye_zohor 💯
⛔️ ✨وَكَذَلِكَ جَعَلْنَا لِكُلِّ نَبِيٍّ عَدُوًّا شَيَاطِينَ الْإِنْسِ وَالْجِنِّ يُوحِي بَعْضُهُمْ إِلَى بَعْضٍ زُخْرُفَ الْقَوْلِ غُرُورًا وَلَوْ شَاءَ رَبُّكَ مَا فَعَلُوهُ فَذَرْهُمْ وَمَا يَفْتَرُونَ سوره الأنعام۱۱۲ ⬅️و همچنين براى هر دشمنانى از شياطين انس و جن قرار داديم. براى فريب يكديگر، سخنان آراسته القا مى‌كنند. اگر پروردگارت مى‌خواست، چنين نمى‌كردند. پس با افترايى كه مى‌زنند رهايشان ساز. 🗞 ﻗﺎﻝ ﻋﻠﻲ ﺑﻦ ﺇﺑﺮﺍﻫﻴﻢ: ﻭ ﺣﺪﺛﻨﻲ ﺃﺑﻲ، ﻋﻦ ﺍﻟﺤﺴﻴﻦ ﺑﻦ ﺳﻌﻴﺪ، ﻋﻦ ﺑﻌﺾ ﺭﺟﺎﻟﻪ، ﻋﻦ ﺃﺑﻲ ﻋﺒﺪ ﺍﻟﻠﻪ (ﻋﻠﻴﻪ ﺍﻟﺴﻠﺎﻡ) ﻗﺎﻝ: «ﻣﺎ ﺑﻌﺚ ﺍﻟﻠﻪ ﻧﺒﻴﺎ ﺇﻟﺎ ﻭ ﻓﻲ ﺃﻣﺘﻪ ﺷﻴﻄﺎﻧﺎﻥ ﻳﺆﺫﻳﺎﻧﻪ ﻭ ﻳﻀﻠﺎﻥ ﺍﻟﻨﺎﺱ ﺑﻌﺪﻩ، ﻓﺄﻣﺎ ﺻﺎﺣﺒﺎ ﻧﻮﺡ ﻓﻘﻴﻄﻔﻮﺹ ﻭ ﺧﺮﺍﻡ، ﻭ ﺃﻣﺎ ﺻﺎﺣﺒﺎ ﺇﺑﺮﺍﻫﻴﻢ ﻓﻤﻜﺜﻞ ﻭ ﺭﺯﺍﻡ، ﻭ ﺃﻣﺎ ﺻﺎﺣﺒﺎ ﻣﻮﺳﻰ ﻓﺎﻟﺴﺎﻣﺮﻱ ﻭ ﻣﺮﻋﺘﻴﺒﺎ، ﻭ ﺃﻣﺎ ﺻﺎﺣﺒﺎ ﻋﻴﺴﻰ ﻓﺒﻮﻟﺲ، ﻭ ﻣﺮﺗﻴﻮﻥ، ﻭ ﺃﻣﺎ ﺻﺎﺣﺒﺎ ﻣﺤﻤﺪ (ﺻﻠﻰ ﺍﻟﻠﻪ ﻋﻠﻴﻪ ﻭ ﺁﻟﻪ) ﻓﺤﺒﺘﺮ ﻭ ﺯﺭﻳﻖ». 📌ﺣﺴﻴﻦ ﺑﻦ ﺳﻌﻴﺪ ﺍﺯ ﺣﻀﺮﺕ ﺻﺎﺩﻕ ﻋﻠﻴﻪ ﺍﻟﺴﻠﺎﻡ ﺭﻭﺍﻳﺖ ﻛﺮﺩﻩ ﻛﻪ ﻓﺮﻣﻮﺩ: ⬅️ ﭘﻴﻐﻤﺒﺮﻯ ﺭﺍ ﻧﻔﺮﺳﺘﺎﺩﻩ ﻣﮕﺮ ﺁﻧﻜﻪ ﺩﺭ ﺍﻭ ﺩﻭ ﺷﻴﻄﺎﻥ (ﺍﻧﺴﻰ) ﺑﻮﺩﻧﺪ ﻛﻪ ﺁﻥ ﭘﻴﻐﻤﺒﺮ ﺭﺍ ﻧﻤﻮﺩﻩ ﻭ ﻣﺮﺩﻡ ﺭﺍ ﮔﻤﺮﺍﻩ ﻣﻰ ﻛﺮﺩﻧﺪ، ◀️ ﺷﻴﺎﻃﻴﻦ ﻫﻤﺰﻣﺎﻥ «ﻗﻴﻄﻴﻘﻮﺱ ﻭ ﺧﺮﺍﻡ»، ◀️ﺷﻴﺎﻃﻴﻦ ﻫﻢ ﻋﺼﺮ ﺣﻀﺮﺕ «ﻣﻜﻴﻞ ﻭ ﺭﺯﺍﻡ» ◀️ ﻭ ﺷﻴﺎﻃﻴﻦ ﺯﻣﺎﻥ «ﺳﺎﻣﺮﻯ ﻭ ﻣﺮﻋﺘﻴﺎ» ◀️ ﻭ ﻫﻢ ﻋﺼﺮ «ﺑﻮﻟﺲ ﻭ ﻣﺮﻳﺘﻮﻥ» 📌ﻭ ﺷﻴﺎﻃﻴﻦ ﺯﻣﺎﻥ ﭘﻴﻐﻤﺒﺮ ﺍﻛﺮﻡ «ﺣﺒﺘﺮ ﻭ ﺯﺭﻳﻖ» ﺑﻮﺩﻧﺪ ﻛﻪ ﻛﻨﺎﻳﻪ ﺍﺯ ﻓﻠﺎﻧﻰ ﻭ ﻓﻠﺎﻧﻰ (ابوبکر،عمر) ﺍﺳﺖ ﻛﻪ ﺍﻣﻴﺮﺍﻟﻤﺆﻣﻨﻴﻦ ﻋﻠﻴﻪ ﺍﻟﺴﻠﺎﻡ ﺭﺍ ﻏﺼﺐ ﻛﺮﺩﻧﺪ ﻭ ﺑﻪ ﺁﻝ ﻣﺤﻤﺪ ﻋﻠﻴﻬﻢ ﺍﻟﺴﻠﺎﻡ ﻇﻠﻢ ﻧﻤﻮﺩﻧﺪ. 📙کتاب تفسیر برهان ج ۲ص۴۶۹کتاب تفسیر قمی ج۱ص۲۱۴کتاب بحار الانوار ج۳۰ص۱۸۶ 📌ﺣﺒﺘﺮ ﺩﺭ ﻟﻐﺖ ﺑﻪ ﻣﻌﻨﺎﻯ ﺭﻭﺑﺎﻩ ﻭ ﺯﺭﻳﻖ ﺑﻪ ﻣﻌﻨﺎﻯ ﺍﺳﺖ ﻭ ﺣﻀﺮﺍﺕ ﺍﺋﻤﻪ ﻫﺪﻯ ﻋﻠﻴﻬﻢ ﺍﻟﺴﻠﺎﻡ ﺩﺭ ﻣﻘﺎﻡ ﺗﻘﻴﻪ ﺍﺯ ﻇﺎﻟﻤﻴﻦ ﺣﻖ ﺁﻝ ﻣﺤﻤﺪ ﻋﻠﻴﻬﻢ ﺍﻟﺴﻠﺎﻡ ﺭﺍ ﺑﻪ ﻋﺒﺎﺭﺍﺕ ﻣﺨﺘﻠﻒ ﺗﻌﺒﻴﺮ ﻛﺮﺩﻩ ﺍﻧﺪ ﻣﺜﻞ ﺟﺒﺖ ﻭ ﻃﺎﻏﻮﺕ ﻭ ﻓﻠﺎﻧﻰ ﻭ ﻓﻠﺎﻧﻰ ﻭ ﺣﺒﺘﺮ ﻭ ﺯﺭﻳﻖ ﻭ ﻏﻴﺮ ﺫﻟﻚ. . بســـوے ظــــــــهور💫✨👇 🆔 @Besoye_zohor 💯
🏴 شهادت حضرت رقیه(س) تسلیت باد ️در گوشه خرابه، کنار فرشته‌ها با ناخنی شکسته، ز پا خار می‌کشد دارد به یاد مجلس نامحرمان صبح بر روی خاک، عکس علمدار می‌کش بســـوے ظــــــــهور💫✨👇 🆔 @Besoye_zohor 💯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
امیدوارم شش گوشه دلتون مملواز انرژی باشه الهی زیارت قبرشش گوشه ارباب دوعالم نصیبتون بشه🙏 👌الهی شش دانگ دلتون بنام خداوندعشق سندبخوره📝 بســـوے ظــــــــهور💫✨👇 🆔 @Besoye_zohor 💯
༻﷽༺ #جانم_به_فدات_یا_رقیه_س❤️ این روزها قافیه ى شعر گشته اربعین امسال هم اگر نروم مى خورم زمین اینبار من مدد زِ رقیه گرفته ام نازى ڪند به پیش پدر راهیم همین #الدخیلك_یابنت_الحسین بســـوے ظــــــــهور💫✨👇 🆔 @Besoye_zohor 💯
فروشگاه تنگه اُحد ایران(سیستان)
📙 #رمان_پناه ◀️ #قسمت_سی_و_پنجم ✍🏻_چی میگی پوریا ؟ +مگه نگفتی خودت باخبری ... _بهزاد کدوم گوری بوده
📙 ◀️ ✍🏻روبه روی پارسا پشت میز نشسته ام. سیگارش را آتش می زند و می گوید : _گوشم با تواه بگو +از کجا بگم ؟ _هرجا و هرچی که باعث شده این شکل و قیافه ای بشی انقدر پرم که فقط می خواهم خودم را خالی کنم نگاهم روی شیشه های رنگی پنجره خیره می ماند و زبانم به حرف می آید : +از وقتی یادم میاد غصه ی قلب مریض بابا و درد بی درمونی رو خوردم که ناغافل افتاده بود به جون مامان بیچارم خیلی بچه بودم که تنها سرگرمیم شده بود سرسره بازی روی سنگ های مرمر کف مطب دکترا و درمانگاه ها بیشتر از بوی پیازداغ و سبزی خورد شده ، بوی تند الکل و داروهای مامان بود که توی خونه و دماغ من می پیچید مریض بود که من به دنیا اومدم ، می گفت تو پناه من شدی تو که هستی تو که می خندی دردام یادم میره دلم می سوزه وقتی یادم میاد چقدر درد می کشید . شبا برام از فردا می گفت ، از روزایی که قرار بود بازم با هم شب کنیم ... نمی دونم شاید به خودش امیدواری می داد که فردا هم زنده می مونه ! اما خب ، آدم چه می دونه دو دقیقه ی بعدش چی میشه ! بالاخره رسید وقتی که من منتظرش نبودم یه روز که دیگه مامان شبش رو ندید ، تمام زندگیم زیر و رو شد شدم مثل نهالی که هنوز قد نکشیده تبر خورده یه چیزی شد عقده و گره شده موند بیخ گلوم . بی مادری کم دردی نبود برای منی که جز صبوری ها و خنده ی پر دردش چیزی ندیده بودم حتی عزیزم نمی تونست جای خالیش رو برام پر کنه با مهربونی هاش بی قراری هام بابا رو بی قرار کرده بود خودشم حال و اوضاع خوبی نداشت ... یکی دوسال تحمل کردم و تحمل کرد اما بعدش گفت زندگی ای که زن توش نباشه همین آشه و همین کاسه می دیدم که عزیز هم یه جاهایی کم میاره ، بابا هم دست تنهاست ، منم قوز بالا قوزم ! می فهمیدم که یه جای خالی پررنگ هست که همه رو اذیت می کنه اما منم بدتر می کردم به خیالم مامان فقط مال من بوده و غم نبودنش روی دل خودم بود که سنگینی می کرد بچه بودم خب ! حتی وقتی که افسانه دست تو دست بابام با یه عروسک پر زرق و برق اومد خونه هم بچه بودم هنوز ولی از همون روز ، از همون لحظه که اولین لبخند آبکیش رو دیدم فهمیدم این نیست اونی که من می خواستم از زندگی . پووووف اما دیر شده بود ! افسانه رو خود عزیز انتخاب کرده بود . باهاش عهد و شرط کرده بود که به دختره دخترم باید مثل اولاد خودت برسی ، عزیز می گفت بچه از داغ مادره که یتیم میشه نه پدر ! خلاصه افسانه اومد درست وسط زندگی و دنیای کودکانه ی من بسط نشست . شد همه کاره ی پناه بدبخت ! همه چیز بد بود اما از موقعی که عزیز مرد بدتر شد. دیگه نمی تونستم بند خونه ای باشم که صبح تا شب فقط خودم بودم و یه زن غریبه ... لجمو در می آورد ، مدام خبرچینی منو پیش بابا می کرد . سر بیدار شدن نماز صبح تو خونه یجور غوغا به پا می کرد ، سر قضا نشدن نماز مغرب یجور دیگه . می گفت تو به بابات نرفتی که اینطوری خدانشناسی ! دلمو می سوزند تا قبل از اون همیشه کنار عزیز سجاده پهن می کردم ، اما همین که دیدم روی نماز و خدا و پیغمبر حساسه همه رو بوسیدم گذاشتم کنار می خواستم بچزونمش ! +صبر کن پناه ! قصه حسین کرد می گی برای من ؟ انگار کسی به شیشه ی خاطراتم سنگ می زند و ناغافل خوردم می کند . دوباره بر می گردم به فضای دود گرفته ی کافی شاپ و حواسم جمع پارسا می شود . اشک های روی گونه ام را پاک می کنم و می گویم : _خودت گفتی بگم +آره اما نه از عنفوان طفولیتت! یه کلمه بگو امروز چی شده که آشوب شدی نفسم را فوت می کنم بیرون ، چرا توقع داشتم پای درددل بیست و چند ساله ام بنشیند ؟! شانه ای بالا می اندازم و می گویم : _منو با کیان دیدن +کیا ؟ _پسر خاله ی ناتنیم ، یعنی خواستگار قبلیم +خب ؟ _خب ! رفته صاف گذاشته کف دست بابام +نمی فهمم _رفته گفته من با یه پسره میامو میرم ، که تو کافی شاپ دیدم و هزارتا چیز دیگه ! +منو گرفتی ؟ متعجب نگاهش می کنم _یعنی چی ؟ +اینایی که گفتی کجاش عجیب بود ، بگو داستان اصلی چیه ! _یعنی اگه به تو بگن خواهرت رو با یکی دیدن برات طبیعیه ؟! +من خواهر ندارم اما اگه داشتم و با کسی دوست نمی شد برام طبیعی نبود انگار توقع چنین جوابی ندارم که شوکه می شوم ! 📝نویسنده: الهام تیموری ⏪ .... بســـوے ظــــــــهور💫✨👇 🆔 @Besoye_zohor 💯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎬 این ویدیو رو نبینید! نگهش دارید ، هرجا کارتون بدجور گیر کرد تماشا کنید 😭😔 🎼حاج غلامرضا بســـوے ظــــــــهور💫✨👇 🆔 @Besoye_zohor 💯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎬 بزرگترین سفره حضرت رقیه (س) در بین الحرمین الشریفین 🔻انتشار این کلیپ صدقه جاریه است🌹 بســـوے ظــــــــهور💫✨👇 🆔 @Besoye_zohor 💯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💚اَلسَّلامُ عَلَيْڪَ يا صاحِبَ اَلزَّمانِ💚 🌹🍂مـولای من... گـمانم عـمرم قـد ندهـد بگـو وعـدہ ی دیـدار ڪـمی نزدیڪـتر آیـد...🌹🍂 🌹تعجیل درفرج #پنج صلوات🌹 بســـوے ظــــــــهور💫✨👇 🆔 @Besoye_zohor 💯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴🎥 مداحی جدید عربی_فارسی «نزار قطری» در استقبال از اربعین ▪️دست مولا نگهدار شما ای اهل ایران... بســـوے ظــــــــهور💫✨👇 🆔 @Besoye_zohor 💯
🔴فلسفۀ شکستها و پیروزیها ⬅️ و ما اين روزها(ى پيروزى و شكست) را در ميان مردم مىگردانيم؛.. تا ... بســـوے ظــــــــهور💫✨👇 🆔 @Besoye_zohor 💯
🔴زلیخا 7 در را بست.... بســـوے ظــــــــهور💫✨👇 🆔 @Besoye_zohor 💯
🌸یا مهدی (عج)🌸 دیر گاهیست که ما تشنه دیدار توایم قد رعنا بنما جمله خریدار تو ایم... گرچه با دست‌وزبان جمله‌خریدار توایم گل نرگس نظری ما همگی خار تو ایم تعجیل در فرجش صلوات🌹 بســـوے ظــــــــهور💫✨👇 🆔 @Besoye_zohor 💯
🌸 🌷 فلسفۀ غیبت.. یکی از حکمتهای طولانی شدن غیبت، مهلت دادن به مدّعیان حقّ و عدل، به منظور اتمام حجّت است. بســـوے ظــــــــهور💫✨👇 🆔 @Besoye_zohor 💯