"پاتوق کتاب آسمان"
. #درباره_کتاب یک اتفاق مسخره داستان خود ماست... داستانی که راست یا دروغ آمده است تا به راستیهای
.
نفهمیدن، سخت تر از فهمیدن است...
ما همهاش حرف میزنیم، اما همین که نوبت عمل میرسد، همه چیز پوچ و توخالی از آب در میآید.
بسیاری از احساسات ما، وقتی به زبان عادی برگردانده میشوند، کاملاً نامعقول و غیرموجه به نظر میرسند.
📚یک اتفاق مسخره/ #فئودور_داستایفسکی
#نشر_ماهی
#ادبیات_کلاسیک_جهان
@skybook
"پاتوق کتاب آسمان"
. تربیت کوشش برای به فعلیت رساندن استعدادها برحسب اقتضای زمان است. توضیح سخن این که استعدادهای آدم
.
از جمله آراء چامسکی این است که زبان فطری است. اگر فطری نبود یک کودک دو ساله نمیتوانست تند تند حرف بزند. زبان سیستمی دارد که از سیستم ریاضیات پیچیدهتر است. این که التزامی را کجا باید به کار برد لااقل به اندازه قضایای عالی ریاضی و منطق پیچیده است ولی اگر به بچه دو ساله بگویید میبایست رفتم، میگوید غلط گفتی. او گذشته و آینده و امر و نهی و التزامی را میفهمد. این درک فطری است و چون فطری است کودک زبان را زود یاد میگیرد و الا زبان از ریاضیات مشکلتر است. اکنون چه شده است که این زبان فطری را یاد نمیگیریم؟ مدام ساعات درس فارسی را در دانشگاهها زیاد میکنیم، باز هم میبینیم یاد نمی گیرند.
ما شش سال در دبیرستان زبان خارجی میخوانیم. اگر در هر سال دو ساعت در هفته درس زبان باشد مجموع ساعات درس زبان تقریبا چهارصد و پنجاه ساعت میشود. اگر ساعتی یک جمله یاد میگرفتیم یک زبان خارجی میدانستیم. به راستی چرا دیروز فارسی یاد میگرفتند و امروز یاد نمیگیرند؟ چرا یاد بگیرند؟
مردم به درس معلم وقتی گوش میدهند که آن درس متضمن پاسخ نیازشان باشد و به هر حال گوش دادن به سخن باید وجهی معین داشته باشد. مردم به هرجا بخواهند بروند زاد و توشه آنجا را فراهم میکنند اما اگر ندانند به کجا میروند چه زاد و توشهای بردارند؟
#درباره_ما
📚 درباره تعلیم و تربیت در ایران
#دکتر_رضا_داوری_اردکانی
#نشر_سخن
#تعیلم_و_تربیت #فلسفه
@skybook
.
پیدا بود که میخواهد داستانی تعریف کند. آدم هایی که در انزوا زندگی میکنند همیشه چیزی در قلب شان هست که میخواهند دربارهاش حرف بزنند و معمولا هم به حمامهای عمومی و رستورانهای شهر میروند تا دل شان را خالی کنند و چیزهای جالبی نیز برای آدم هایی که در حمام میبینند یا برای پیشخدمتها تعریف میکنند و به اصطلاح سفره دلشان را میگشایند. آسمان خاکستری و درختان باران خورده از پنجره دیده می شد، در چنین هوایی نمیتوانستند جایی بروند و کاری نداشتند انجام بدهند جز اینکه داستان بگویند و به آن گوش بدهند.
📚 بهترین داستانهای کوتاه #آنتون_چخوف
گزیده، ترجمه و با مقدمه #احمد_گلشیری
#نشر_نگاه
#ادبیات_کلاسیک_جهان #ادبیات_روسیه
#چاپ_قبل
قیمت۹۵.۰۰۰ تومان
@skybook
"پاتوق کتاب آسمان"
. حتما قصه آن کارگری را که در حمام سر مردم را میتراشید، شنیدهاید. «هر چه تیغش کُند میشد، بیشتر
.
...چقدر احتمال میدهید که ما هم بعد از سالها فعالیت مذهبی، متوجه شویم آن بهرهای که بتوانیم به کمک آن به مقاصد معنوی خود نایل شویم به دست نیاوردهایم، نهایتا چون در این مدت به گناه آلوده نشدهایم، حاصل کارمان این است که به جهنم نمیرویم، در حالی که میدانید، دیوانهها و کودکان هم به جهنم نمیروند.
اگر نهایت زندگی در حد جهنم نرفتن است، میشود جهنم نرفت. ولی اگر زندگی در حدی است که باید در آن معنی بندگی، معنی حیات و معنی بودن را بچشیم و در فعالیتهای فرهنگی خود به ابدیتی بالاتر از این حرفها چشم دوخته باشیم، دغدغه دیگری میخواهد. شاید سخنان بنده برای شما این نفع را داشته باشد که بعد از سالها کار فرهنگی بالاخره اگر یک نفر از من بپرسد شما چطور میتوانی تجربیات خودت را جمع بندی نمایی؟ من دقیقا همین بحث را پیشنهاد میکنم...
📚 آنگاه که فعالیتهای فرهنگی پوچ میشود
#استاد_طاهرزاده
#لب_المیزان
#درباره_ما
@skybook
.
تمثیل،یعنی درک نطق اشیا. همهٔ اشیا ناطقاند. همهچیز پیام دارد. اساس تمثیل این است که انسان نطق و پیام اشیا را متوجه شود.
📚تمثیلات/ سیاسی اجتماعی
#آیت_الله_حائری_شیرازی
#نشر_معارف
@skybook
"پاتوق کتاب آسمان"
. تمثیل،یعنی درک نطق اشیا. همهٔ اشیا ناطقاند. همهچیز پیام دارد. اساس تمثیل این است که انسان نط
.
البته در طویلهای هم که برای حیوان میخواهند درست بکنند، همه چیزش فراوان است. آخورش را هم درست میکنند؛ چون میخواهند چاق و چلهاش کنند، بعد هم سرش را ببُرند. برای اینکه یک گوشت حسابی داشته باشد، آن را پرورش میدهند. بهداشتی که پهلوی برای ما ایجاد میکرد، از باب بهداشت دامداری و دامپروری بود. دام پروران موظفاند که بهداشت و سلامت دام هایشان را رعایت کنند. اگر در دوره پهلوی بهداشت و سلامت وجود داشت، برای همین بود.
آن موقع اگر کشاورزی و صنعتمان و تجارتمان بهترین بود، اما بهترین برای «ما» نبود، بهترین برای «آمریکا» بود. چون ما آن وقت خوراک آمریکا بوديم. ببینید چقدر فرق است؟ آن موقع جوانهای ما را آمریکا به اصطبل میبرد و به آخور میبست. مگر به آخور بستن چیست؟ به آخور بستن اسب یک جور است، به آخور بستن انسان هم یک جور.
📚 تمثیلات/ سیاسی اجتماعی
#آیت_الله_حائری_شیرازی
#نشر_معارف
@skybook
"پاتوق کتاب آسمان"
. البته در طویلهای هم که برای حیوان میخواهند درست بکنند، همه چیزش فراوان است. آخورش را هم درست م
.
انسان وقتی هدفش دنیا باشد، هدفش یک ماشین لوکس داشتن و یک وضع زندگی مرتب و یک خانه خوب داشتن باشد و هیچ توجهی هم به آخرت نداشته باشد، این هم میشود یک طویله برای او.
پس این شهدا حق بزرگی که به گردن ما دارند این است که افساری را که آمریکا بر دهان ما بسته بود و ما را سرآخور دنیا نگه داشته بود، آن را باز کردند. حضرت امام(ره) باز کرد؛ اما به دست همین شهدا. شهدا افسار از دهان ما برداشتند.
اگر آنها شهید نشده بودند، ما آگاه نمیشدیم. اکنون هم با این شهدایی که این امت میدهد، اهل عالم دارند یکی یکی آگاه و بیدار میشوند.
📚 تمثیلات/ سیاسی اجتماعی
#آیت_الله_حائری_شیرازی
#نشر_معارف
@skybook
"پاتوق کتاب آسمان"
. انسان وقتی هدفش دنیا باشد، هدفش یک ماشین لوکس داشتن و یک وضع زندگی مرتب و یک خانه خوب داشتن باشد
.
بعد، نگاه عمیقی به اطراف کرد و از زیر پیراهنش عکسی را درآورد. عکس را برابر چشمانم قرار داد: عکس یک مرد روحانی میانسال که عینک برچشم، مشغول مطالعه بود و زیر آن نوشته بود «آیت الله العظمی سیدروح الله خمینی».
از من سؤال کرد: میخوای این عکس رو به تو بدم؟» به سرعت جواب دادم: «بله، می خوام.» حسن، دوست سیدجواد، گفت: «نباید این عکس رو کسی ببینه؛ وگرنه ساواک (که حالا دیگر برایم کاملا اسم آشنایی بود) تو رو دستگیر می کنه.»
عکس را گرفتم و در زیر پیراهنم پنهان کردم. خداحافظی کردم - و از آنها جدا شدم. «شریعتی» و «خمینی» دو نام جدیدی بود که میشنیدم.
وارد مسافرخانه شدم. عکس را از زیر پیراهنم بیرون آوردم. ساعتها در او نگریستم. دیگر باشگاه نرفتم. روز چهارم، رفتم ترمینال مسافربری و بليت کرمان گرفتم؛ درحالی که عکس سیاه وسفیدی که حالا به شدت به او علاقه مند شده بودم را در زیر پیراهن خود که چسبیده به قلبم بود، پنهان کرده بودم. احساس میکردم حامل یک شیء بسیار ارزشمندم.
📚از چیزی نمیترسیدم
زندگینامه خودنوشت #حاج_قاسم_سلیمانی
@skybook
🔻
"پاتوق کتاب آسمان"
. بعد، نگاه عمیقی به اطراف کرد و از زیر پیراهنش عکسی را درآورد. عکس را برابر چشمانم قرار داد: عکس ی
🔻 ادامه
به محض ورود به کرمان، به علی یزدان پناه نشان دادم. گفت: این عکس آقای خمینی است. با تعجب سؤال کرد: «از کجا آوردی؟! اگر تو رو با این عکس بگیرند، پدرت رو درمیارند یا میگشندت.» جرئت و شجاعت عجیبی در وجودم احساس میکردم. ساواک را حریف کاراته خودم فرض میکردم که به سرعت او را نقش زمین میکنم! آنقدر وجودم مملو از نشاط جوانی بود که ترسی از چیزی نداشتم. حالا من یک «انقلابی دوآتیشه» شدیدتر از علی یزدان پناه بودم و بدون ترس از احدی بی محابا حرف میزدم.
📚از چیزی نمیترسیدم
زندگینامه خودنوشت #حاج_قاسم_سلیمانی
@skybook
.
📚 سیدارتها/ #هرمان_هسه
ترجمه: #سروش_حبیبی
#نشر_ماهی
برای معرفی این کتاب و در کل آثار هرمان هسه ترجیح دادیم تا آشنایی مختصری از خود نویسنده پیدا کنیم. البته بخشهای انتخاب شده کامل نیست و میتوانید به طور مفصل مقدمهای که مترجم بزرگ آن نوشته را بخوانید.
#ادبیات_کلاسیک_جهان #ادبیات_آلمان
@skybook
"پاتوق کتاب آسمان"
. 📚 سیدارتها/ #هرمان_هسه ترجمه: #سروش_حبیبی #نشر_ماهی برای معرفی این کتاب و در کل آثار هرمان هسه
.
او در زیستنامهی کوتاهش می نویسد:
«من فرزند پدر و مادری پارسا بودم و آنها را بسیار دوست میداشتم. البته بیشتر دوستشان میداشتم اگر به آن زودی مرا با فرمانهای دهگانهی کتاب مقدس آشنا نمیکردند. افسوس که این احکام، گرچه فرمان های پروردگارند، همیشه بر من اثری شوم داشتهاند. من ذاتا آدمی سر به راهم و بَره وار نرم، به نرمی یک حباب صابون، اما دست کم در جوانی بر هر حکمی شوریدهام. همین که "باید" این احکام را میشنیدم، همهی نرمیهای سرشتم بدل به سنگ میشد. مسلم است که این صفت در سالهای مدرسه بر اخلاق من اثری زیانبار داشت. معلمان درسی که به نام بامزهی تاریخ نامیده میشود به ما میآموزند که همواره مردانی بر جهان حکم راندهاند و اسباب دگرگونی آن شدهاند که سرکش بوده و سنت ها را زیر پا گذاشتهاند. این آموزگاران در خاطر ما مینشانند که چنین مردانی سزاوار ستایشند. اما تمام اینها هیچ نیست جز دروغ. آری، دروغ است، مثل تمام آموزههای دیگر، زیرا هر گاه یکی از شاگردان (به نیتی نیک یا بد) جسارت میکرد و بر یکی از احکام معلمان گردن نمینهاد یا حتی به رسمی نابخردانه اعتراض میکرد، نه تنها سزاوار احترام دانسته نمیشد و سرفرازانه سرمشق دیگران قرار نمیگرفت، بلکه گوشمال داده و در خاک مالیده می شد. اقتدار ننگین معلمان او را درهم میشکست.»
#درباره_نویسنده (۱)
#هرمان_هسه #ادبیات_آلمان
@skybook
.
#توماس_مان دربارهی هسه مینویسد:
«به مدد وقار ذاتی، بَر شور و شر خویش مهار میزد و به هالهی اعتدال آراسته میگشت. به یاد میآورم نیک اندیشی شیطنت آمیز، نگاه عمیق و زیبای چشمانِ -ای دریغ!- بیمارگونش را که کبودی شان چهرهی تکیده و زاویه دارش را روشن میساخت، چهرهای که به سیمای یک روستایی پیر شوابی میمانست... »
فریاد توماس مان در پس عباراتش شنیده می شود: «...آه که چقدر به او رشک میبردم که بر خاکی آزاد پناه یافته بود. به حالش غبطه میخوردم که پیش از من به آزادمنشی روحی دست یافته بود. در حسرت احوالات او بودم، چرا که این حکمت را بر فراز اندیشههای همهی سیاست بازان جای میداد»
#درباره_نویسنده (۲)
#هرمان_هسه
#توماس_مان #ادبیات_آلمان
@skybook