eitaa logo
"پاتوق کتاب آسمان"
480 دنبال‌کننده
1.7هزار عکس
106 ویدیو
6 فایل
🔹معرفی‌و‌عرضه‌آثار‌برجسته‌ترین‌نویسندگان‌و‌متفکرین‌ایران‌و‌جهان 🔸تازه‌های‌نشر 🔹چاپارکتاب/ ارسال‌به‌سراسرایران https://zil.ink/asemanbook ادمین: @aseman_book آدرس: خ‌مسجد‌سید خ‌ظهیرالاسلام‌کوچه‌ش۳ بن‌بست‌اول سمت‌راست "سرای‌هنر‌و‌اندیشه" تلفن:09901183565
مشاهده در ایتا
دانلود
. این اتفاق مسخره درست زمانی روی داد که تجدید حیات مام مهربان میهن‌مان با نیرویی مهارناپذیر آغاز شده بود، با شور و شوقی چنان معصومانه که آدمی را متأثر می‌ساخت، و با تلاش تمامی فرزندان دلیرمان که با جوش و خروش در پی سرنوشت‌ها و آرزوهای تازه گام بر می‌داشتند. 📚 یک اتفاق مسخره/ @skybook
. یک اتفاق مسخره داستان خود ماست... داستانی که راست یا دروغ آمده است تا به راستی‌های زندگی فروغ ببخشد. تا در بزنگاه‌های تصمیم در زندگی‌هایمان روشنگر راه باشد. این داستان ظاهرا دو سر دارد، در یک سر آن ایوان ایلیچ و در سر دیگر آن استپان نیکیفوروویچ قرار دارد و نام آن یک اتفاق مسخره است. آدم‌ها می‌توانند خودشان خیال پرداز و ایده آل. نگر و حتی مضحک باشند ولی اتفاقات مسخره را رقم نزنند. این اتفاق از آن حیث مسخره است که ایوان ایلیچ دوست داشتنی و خیال پرداز ما هنوز نمی‌داند که اگر آدم خوبی است و بخصوص افکار خوب در سر دارد، باید به آینده خود هم فکر کند تا اگر خواست به آنها تحقق ببخشد و در راه دچار ناملایمات شد، خوبی یکسره از میان رخت برنبندد و بدی و بدبینی و بدکرداری یعنی پشت کردن به همه خوبی‌ها جای آنرا نگیرد. اگر نه در آخر ناچار نادم و پریشان و ترسیده ادامه زندگی برایش همان سرنوشت استپان نیکیفوروویچ خواهد بود. کسی که در ابتدای داستان ظاهرا نقطه مقابل خود ایوان ایلیچ است. استپان نیکیفوروویچ آینه سرنوشت همان ایوان ایلیچ ماست و مگر نه اینکه ایوان ایلیچ در آخر همان سخنی که استپان در اول به او گفته بود را بر زیر لب تکرار می‌کند. آنگاه که نادم و مایوس در آینه خود را دید و نرسیده بر زیر لب گفت (تاب نیاوردم...) عبارتی که در ابتدای داستان ماهم از شنیدنش رنجیدیدم و در آخر ما هم مثل شخصیت داستان پشیمان آنرا تصدیق کردیم. راستی حالا ایوان ایلیچ ناچار است از همه آن ایده‌ها و فکرها انصراف دهد و او مانند استپان در شصت و پنج سالگی مرد عذبی خواهد بود تا تنها درون خانه‌اش بنشیند و سخت تنها و مقرراتی شود. یعنی درست همان اوصافی که ما را از استپان بیزار کرده بود. یعنی انصراف از همه شعارها و مضحک و مسخره خواندن همه آن خیالات. وضعیت ایوان ایلیچ به وضعیت خیلی از ماها بی شباهت نیست. ما هم با فهم اینکه خیلی از اوصاف پسندیده را گرچه دوست داریم اما در عمل و در راه تحقق بخشیدن به آنها تاب نمی‌آوریم، از قدم گذاشتن در چنین راهی بکلی انصراف داده‌ایم. اما فهم اینکه بی طاقتیم با انصراف دادن یکی نیست. می‌توانیم با محدودیت‌هایی که به خوبی از آن آگاه هستیم قدم در راه بگذاریم و اگرنه زندگی تنها و انضباطی زندگی نیست گذاشتن نقطه پایان زندگی است. 🔹 متن از شهاب‌الدین کرمانی 📚 یک اتفاق مسخره/ @skybook
. نفهمیدن، سخت تر از فهمیدن است... ما همه‌اش حرف می‌زنیم، اما همین که نوبت عمل می‌رسد، همه چیز پوچ و توخالی از آب در می‌آید. بسیاری از احساسات ما، وقتی به زبان عادی برگردانده می‌شوند، کاملاً نامعقول و غیرموجه به نظر می‌رسند. 📚یک اتفاق مسخره/ @skybook
. از جمله آراء چامسکی این است که زبان فطری است. اگر فطری نبود یک کودک دو ساله نمی‌توانست تند تند حرف بزند. زبان سیستمی دارد که از سیستم ریاضیات پیچیده‌تر است. این که التزامی را کجا باید به کار برد لااقل به اندازه قضایای عالی ریاضی و منطق پیچیده است ولی اگر به بچه دو ساله بگویید می‌بایست رفتم، میگوید غلط گفتی. او گذشته و آینده و امر و نهی و التزامی را می‌فهمد. این درک فطری است و چون فطری است کودک زبان را زود یاد می‌گیرد و الا زبان از ریاضیات مشکل‌تر است. اکنون چه شده است که این زبان فطری را یاد نمیگیریم؟ مدام ساعات درس فارسی را در دانشگاه‌ها زیاد می‌کنیم، باز هم می‌بینیم یاد نمی گیرند. ما شش سال در دبیرستان زبان خارجی می‌خوانیم. اگر در هر سال دو ساعت در هفته درس زبان باشد مجموع ساعات درس زبان تقریبا چهارصد و پنجاه ساعت می‌شود. اگر ساعتی یک جمله یاد می‌گرفتیم یک زبان خارجی می‌دانستیم. به راستی چرا دیروز فارسی یاد می‌گرفتند و امروز یاد نمی‌گیرند؟ چرا یاد بگیرند؟ مردم به درس معلم وقتی گوش میدهند که آن درس متضمن پاسخ نیازشان باشد و به هر حال گوش دادن به سخن باید وجهی معین داشته باشد. مردم به هرجا بخواهند بروند زاد و توشه آنجا را فراهم می‌کنند اما اگر ندانند به کجا می‌روند چه زاد و توشه‌ای بردارند؟ 📚 درباره تعلیم و تربیت در ایران @skybook
. پیدا بود که می‌خواهد داستانی تعریف کند. آدم هایی که در انزوا زندگی می‌کنند همیشه چیزی در قلب شان هست که می‌خواهند درباره‌اش حرف بزنند و معمولا هم به حمام‌های عمومی و رستوران‌های شهر می‌روند تا دل شان را خالی کنند و چیزهای جالبی نیز برای آدم هایی که در حمام می‌بینند یا برای پیشخدمت‌ها تعریف می‌کنند و به اصطلاح سفره دلشان را می‌گشایند. آسمان خاکستری و درختان باران خورده از پنجره دیده می شد، در چنین هوایی نمی‌توانستند جایی بروند و کاری نداشتند انجام بدهند جز اینکه داستان بگویند و به آن گوش بدهند. 📚 بهترین داستان‌های کوتاه گزیده، ترجمه و با مقدمه قیمت۹۵.۰۰۰ تومان @skybook
. ...چقدر احتمال می‌دهید که ما هم بعد از سالها فعالیت مذهبی، متوجه شویم آن بهره‌ای که بتوانیم به کمک آن به مقاصد معنوی خود نایل شویم به دست نیاورده‌ایم، نهایتا چون در این مدت به گناه آلوده نشده‌ایم، حاصل کارمان این است که به جهنم نمی‌رویم، در حالی که می‌دانید، دیوانه‌ها و کودکان هم به جهنم نمی‌روند. اگر نهایت زندگی در حد جهنم نرفتن است، می‌شود جهنم نرفت. ولی اگر زندگی در حدی است که باید در آن معنی بندگی، معنی حیات و معنی بودن را بچشیم و در فعالیت‌های فرهنگی خود به ابدیتی بالاتر از این حرف‌ها چشم دوخته باشیم، دغدغه دیگری می‌خواهد. شاید سخنان بنده برای شما این نفع را داشته باشد که بعد از سالها کار فرهنگی بالاخره اگر یک نفر از من بپرسد شما چطور می‌توانی تجربیات خودت را جمع بندی نمایی؟ من دقیقا همین بحث را پیشنهاد می‌کنم... 📚 آنگاه که فعالیت‌های فرهنگی پوچ می‌شود @skybook
. تمثیل،یعنی درک نطق اشیا. همهٔ اشیا ناطق‌اند‌. همه‌چیز پیام دارد. اساس تمثیل این است که انسان نطق و پیام اشیا را متوجه شود. 📚تمثیلات/ سیاسی اجتماعی @skybook
. البته در طویله‌ای هم که برای حیوان می‌خواهند درست بکنند، همه چیزش فراوان است. آخورش را هم درست می‌کنند؛ چون می‌خواهند چاق و چله‌اش کنند، بعد هم سرش را ببُرند. برای اینکه یک گوشت حسابی داشته باشد، آن را پرورش می‌دهند. بهداشتی که پهلوی برای ما ایجاد می‌کرد، از باب بهداشت دامداری و دامپروری بود. دام پروران موظف‌اند که بهداشت و سلامت دام هایشان را رعایت کنند. اگر در دوره پهلوی بهداشت و سلامت وجود داشت، برای همین بود. آن موقع اگر کشاورزی و صنعتمان و تجارتمان بهترین بود، اما بهترین برای «ما» نبود، بهترین برای «آمریکا» بود. چون ما آن وقت خوراک آمریکا بوديم. ببینید چقدر فرق است؟ آن موقع جوان‌های ما را آمریکا به اصطبل می‌برد و به آخور می‌بست. مگر به آخور بستن چیست؟ به آخور بستن اسب یک جور است، به آخور بستن انسان هم یک جور. 📚 تمثیلات/ سیاسی اجتماعی @skybook
. انسان وقتی هدفش دنیا باشد، هدفش یک ماشین لوکس داشتن و یک وضع زندگی مرتب و یک خانه خوب داشتن باشد و هیچ توجهی هم به آخرت نداشته باشد، این هم می‌شود یک طویله برای او. پس این شهدا حق بزرگی که به گردن ما دارند این است که افساری را که آمریکا بر دهان ما بسته بود و ما را سرآخور دنیا نگه داشته بود، آن را باز کردند. حضرت امام(ره) باز کرد؛ اما به دست همین شهدا. شهدا افسار از دهان ما برداشتند. اگر آنها شهید نشده بودند، ما آگاه نمی‌شدیم. اکنون هم با این شهدایی که این امت می‌دهد، اهل عالم دارند یکی یکی آگاه و بیدار می‌شوند. 📚 تمثیلات/ سیاسی اجتماعی @skybook
. بعد، نگاه عمیقی به اطراف کرد و از زیر پیراهنش عکسی را درآورد. عکس را برابر چشمانم قرار داد: عکس یک مرد روحانی میانسال که عینک برچشم، مشغول مطالعه بود و زیر آن نوشته بود «آیت الله العظمی سیدروح الله خمینی». از من سؤال کرد: میخوای این عکس رو به تو بدم؟» به سرعت جواب دادم: «بله، می خوام.» حسن، دوست سیدجواد، گفت: «نباید این عکس رو کسی ببینه؛ وگرنه ساواک (که حالا دیگر برایم کاملا اسم آشنایی بود) تو رو دستگیر می کنه.» عکس را گرفتم و در زیر پیراهنم پنهان کردم. خداحافظی کردم - و از آنها جدا شدم. «شریعتی» و «خمینی» دو نام جدیدی بود که میشنیدم. وارد مسافرخانه شدم. عکس را از زیر پیراهنم بیرون آوردم. ساعتها در او نگریستم. دیگر باشگاه نرفتم. روز چهارم، رفتم ترمینال مسافربری و بليت کرمان گرفتم؛ درحالی که عکس سیاه وسفیدی که حالا به شدت به او علاقه مند شده بودم را در زیر پیراهن خود که چسبیده به قلبم بود، پنهان کرده بودم. احساس میکردم حامل یک شیء بسیار ارزشمندم. 📚از چیزی نمی‌ترسیدم زندگینامه خودنوشت @skybook 🔻
🔻 ادامه به محض ورود به کرمان، به علی یزدان پناه نشان دادم. گفت: این عکس آقای خمینی است. با تعجب سؤال کرد: «از کجا آوردی؟! اگر تو رو با این عکس بگیرند، پدرت رو درمیارند یا میگشندت.» جرئت و شجاعت عجیبی در وجودم احساس می‌کردم. ساواک را حریف کاراته خودم فرض میکردم که به سرعت او را نقش زمین می‌کنم! آنقدر وجودم مملو از نشاط جوانی بود که ترسی از چیزی نداشتم. حالا من یک «انقلابی دوآتیشه» شدیدتر از علی یزدان پناه بودم و بدون ترس از احدی بی محابا حرف می‌زدم. 📚از چیزی نمی‌ترسیدم زندگینامه خودنوشت @skybook
. 📚 سیدارتها/ ترجمه: برای معرفی این کتاب و در کل آثار هرمان هسه ترجیح دادیم تا آشنایی مختصری از خود نویسنده پیدا کنیم. البته بخش‌های انتخاب شده کامل نیست و میتوانید به طور مفصل مقدمه‌ای که مترجم بزرگ آن نوشته را بخوانید. @skybook
. او در زیستنامه‌ی کوتاهش می نویسد: «من فرزند پدر و مادری پارسا بودم و آنها را بسیار دوست می‌داشتم. البته بیشتر دوستشان می‌داشتم اگر به آن زودی مرا با فرمان‌های دهگانه‌ی کتاب مقدس آشنا نمی‌کردند. افسوس که این احکام، گرچه فرمان های پروردگارند، همیشه بر من اثری شوم داشته‌اند. من ذاتا آدمی سر به راهم و بَره وار نرم، به نرمی یک حباب صابون، اما دست کم در جوانی بر هر حکمی شوریده‌ام. همین که "باید" این احکام را می‌شنیدم، همه‌ی نرمی‌های سرشتم بدل به سنگ میشد. مسلم است که این صفت در سال‌های مدرسه بر اخلاق من اثری زیان‌بار داشت. معلمان درسی که به نام بامزه‌ی تاریخ نامیده می‌شود به ما می‌آموزند که همواره مردانی بر جهان حکم رانده‌اند و اسباب دگرگونی آن شده‌اند که سرکش بوده و سنت ها را زیر پا گذاشته‌اند. این آموزگاران در خاطر ما می‌نشانند که چنین مردانی سزاوار ستایشند. اما تمام اینها هیچ نیست جز دروغ. آری، دروغ است، مثل تمام آموزه‌های دیگر، زیرا هر گاه یکی از شاگردان (به نیتی نیک یا بد) جسارت می‌کرد و بر یکی از احکام معلمان گردن نمی‌نهاد یا حتی به رسمی نابخردانه اعتراض می‌کرد، نه تنها سزاوار احترام دانسته نمی‌شد و سرفرازانه سرمشق دیگران قرار نمی‌گرفت، بلکه گوشمال داده و در خاک مالیده می شد. اقتدار ننگین معلمان او را درهم می‌شکست.» (۱) @skybook
. درباره‌ی هسه می‌نویسد: «به مدد وقار ذاتی، بَر شور و شر خویش مهار میزد و به هاله‌ی اعتدال آراسته می‌گشت. به یاد می‌آورم نیک اندیشی شیطنت آمیز، نگاه عمیق و زیبای چشمانِ -ای دریغ!- بیمارگونش را که کبودی شان چهره‌ی تکیده و زاویه دارش را روشن می‌ساخت، چهره‌ای که به سیمای یک روستایی پیر شوابی می‌مانست... » فریاد توماس مان در پس عباراتش شنیده می شود: «...آه که چقدر به او رشک می‌بردم که بر خاکی آزاد پناه یافته بود. به حالش غبطه می‌خوردم که پیش از من به آزادمنشی روحی دست یافته بود. در حسرت احوالات او بودم، چرا که این حکمت را بر فراز اندیشه‌های همه‌ی سیاست بازان جای می‌داد» (۲) @skybook
. بی شک در آثار هسه چیزی بود که نسل از پی نسل با دل جوانانِ سرکش حرف می‌زد و آنها را مجذوب می‌داشت. جای تعجب و تسلاست که آثار او در عین جاذبه‌ای که برای جوانان دارد، آثار ادبی یک فرهنگ درخشان نیز به شمار می‌رود. هرمان هسه حق داشت از تجدد بیزار و از پسند روز گریزان باشد. آثارش که از تمدنی کهن رنگ گرفته‌اند، آینده‌ای تابناک را بشارت میدهند. (۳) @skybook
. «هر که پیوندی با هنر داشته باشد، مخصوصا شاعر، رگه هایی از نا آرامی و بی قراری در وجودش دارد و او را، حتی در وطنش، با همین رگه‌ها می‌شناسید. هنرمند مهاجری است از ابديت؛ مهاجری که هرگز به بهشت خود باز نمی‌گردد.» 📚 آخرین اغواگری زمین/ پناه بردن به هنر، شعر و کلمه @skybook
. تسوتایوا نه دل خوشی از حکومت شوروی داشت و نه می‌خواست به روسیه برگردد، چون می‌دانست آثارش آن جا منتشر نخواهند شد اما با وجود همه‌ی مشقت‌های زندگی و در فضای جامعه‌ای سیاست زده همچنان می‌نوشت و می‌سرود، شاید آن چه جستارهای این نویسنده را متمایز می‌کند همین یقین و باورش به ناگزیری هنر و پناه بردنش به کلمات باشد. 📚 آخرین اغواگری زمین/ پناه بردن به هنر، شعر و کلمه 🔹 "آخرین اغواگری زمین" را از طریق @aseman_book و یا شماره 03132290117 سفارش دهید. 🔹 برای اولین خوانندگان کتاب پانزده درصد تخفیف داریم. 🔹 ارسال به سراسر ایران @skybook
. برهمنان همه‌چیز می‌دانستند و تمام رازها در کتاب‌های مقدس‌شان نهفته بود. به سوی همه چیز راه جسته بودند، بیش از همه از راز آفرینش و پدید آمدن کلام و خوراک و دَم و بازدم و نظام حواس و اعمال ایزدان... عرصه‌ی دانش اینان بی‌پایان بود. اما وقتی آدمی یک چیز را، یگانه چیز و مهم‌ترین چیز دانستنی را نمی‌دانست، دانستن اینها چه ارزشی داشت؟؟ 📚سیدارتها/ @skybook
. به گفته‌ی مولوی: عقل بند رهروان است ای پسر وان رها کن ره عیان است ای پسر می گوید آنچه عقل می‌گوید غلط نیست، صحيح است ولی کامل نیست. مشكل آن است که تاریخ تفکر ما، تاریخ استدلال شده است در حالی که تفکر، محدود به استدلال نیست. آیه‌ی ۴۴ سوره‌ی نحل را نگاه کنید. می‌فرماید: «وأنزلنا إليك الذكر» ای پیامبر این قرآن را که ذکر است بر تو نازل کردیم. «لِتُبَيِّن لناس ما نُزِّلَ إليهم» تا برای مردم روشن کنی آنچه را بر آنها نازل شده است. «ولعلهم يتفكرون» به این امید که فکر کنند. رابطه‌ی «ذكر» و «تفکر» در این آیه خیلی عجیب است که اگر مردم متوجه شوند چه مطالبی بر قلب آنها اشراق شده، متفکر می‌شوند. قانع شدن عقلی غیر از آن یقینی است که به کمک آن یقین، حقیقت را مقابل خود احساس می‌کنیم. در خبر آمده است که در محضر رسول خدا عرض شد: «أن عيسى ابن مريم كان يمشي على الماء، فقال لو زاد يقینه لمشى في الهواء» عیسی بن مریم بر روی آب راه می‌رفت، آن حضرت فرمودند: اگر یقین او بیشتر بود می‌توانست در هوا حرکت کند. 📚 گوش سپردن به ندای بی صدای انقلاب اسلامی/ @skybook
. به دیدن این دردانه‌یِ حکمت جویِ زودآموزِ مشتاق، گل شادی در دل پدرش می‌شکفت. پدر می‌دید که فرزندش فرزانه‌ای بزرگ و دینیاری ارجمند و میان بِرَهمَنان شهریاری بزرگ خواهد شد. مادر به دیدن او و به دیدن خرامیدن و نشست و برخاستش، به دیدن سیدارتها که نیرومند بود و آب اندام و بر ساق‌های کشیده راه می‌رفت و خاضعانه به او درود می‌گفت، سینه‌ی خود را از شهد مهر مشحون می‌یافت... عشق در چشمه‌ی دل نورسیده‌ی دختران برهمن‌زاده می‌جوشید، هر بار که سیدارتها را می‌دیدند که با پیشانی تابناک و نگاه شاهوار و سرین باریک خود در کوچه‌های شهر می‌خرامد. (۱) 📚 سیدارتها/ ترجمه: @skybook
. اما بیش از همه کس گویندا او را دوست می‌داشت که رفیقش بود و او نیز برهمن زاده. او چشمان سیدارتها را دوست می‌داشت و صدای دلنشینش را و رفتار چون آبش را و وقار و کمال حركاتش را. او هر آنچه را سیدارتها میکرد یا میگفت دلنشین می‌یافت، اما بیش از همه هوش تیز و اندیشه‌های بلند و گدازان او را ستایش می‌کرد و اراده‌ی استوار آتشين و رسالت والایش را. می‌دانست که دوستش برهمنی همچون دیگر برهمنان نخواهد شد، نثار کننده‌ی تن پرور قربانی و فروشنده‌ى آزمند اوراد افسونی، یا سخن پردازی خودبین و تهی مغز یا موبدی شریر و مزوّر، و نیز نه ساده لوحی نیک پندار میان خیل بزرگِ دینیاران. نه، خود گویندا نیز سر آن نداشت که چنین باشد، برهمنی گمنام همچون هزارها برهمن دیگر. و اگر سیدارتها زمانی ایزدی می‌شد و در زمره‌ی تابندگان در می آمد، او می‌خواست در پی‌اش روان باشد، رفیق و مرید و خدمتگزار و جلودارش باشد و سایه وار همراهش. بدین سان، سیدارتها را همه دوست می‌داشتند. در جان همه شادی می آفرید و در دلها نشاط می‌انگیخت. (۲) 📚 سیدراتها/ ترجمه: @skybook
. ... و خوب، دیگر چیزی برای گفتن نمانده است جز آن که ما خسته نشده‌ایم و اگر باز هم جنگی پیش بیاید که پای انقلاب اسلامی در میان باشد، ما حاضریم. می‌دانید! زنده ترین روزهای زندگی یک "مرد" آن روزهایی است که در مبارزه می‌گذراند و زندگی در تقابل با مرگ است که خودش را نشان می‌دهد... پ‌ن: چقدر این‌ روز‌ها جایش خالیست... @skybook
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
. این جنس بیان همان بیانی نیست که ما در صحنه کربلا می‌بینیم؟ انگار آوینی دوربین را آنقدر پیش برده تا در این راهی که بسیجی‌ها طی میکنند بتواند منزلگاهی را بیابد که آن رزمنده و طلبه میگوید: من با این بسیجی‌ها زندگی میکنم و در مقام تحقق جای گرفته‌ایم و پیروز شده‌ایم، و تا از او درباره سخن امام(ره) که فرمودند؛ "این قرن، قرن غلبه مستضعفین بر مستکبرین است" سوال میکند میگویند: ببین. این وعده امروز هم تحقق یافته... 🎥 ببینید| عاشق بسیجی‌ها 🔹روضه‌ای برای آوینی @soha_sima
. چندی بود که سیدارتها تخم ناخرسندی در جان خویش می‌پرورد. احساس می‌کرد عشق پدر و مهر مادر و حتی دلبستگی گویندا جاویدان نیست و همیشه او را نیکبخت نـخـواهـد کـرد و بی قراری‌اش را آرامش نخواهد بخشید و سیرابش نخواهد ساخت و بسنده‌اش نخواهد بود. چندی بود حدس می‌زد که پدر گرانقدر و آموزگاران دیگرش، نیز برهمنان خردمند، عصاره‌ی خرد و چکیده‌ی فرزانگی خود را به او بخشیده و کمال خود را در خزانه‌ی جان جویایش فرو چکانده‌اند، اما این خزانه هنوز پر نشده و ذهنش انباشته نگشته و روحش آرام نیافته و دلش قرار نگرفته است. غسل نیکو بود، اما آب، پلیدی گناه را نمی‌شست و جان تشنه را سیراب نمی‌کرد و دل را از وحشت آزاد نمی‌ساخت. نثار قربانی و سر نیاز بر آستان ایزدان سودن خوب بود، اما کار کجا به این تمام می‌شد؟ قربانی کجا مفتاح سعادت بود؟ داستان ایزدان چه بود؟ آیا به راستی جهان هستی را پرایاپاتی آفریده بود؟ آیا آتمان خدای یکتا و یگانه‌ی وجود نبود؟ آیا ایزدان صورت‌هایی ساخته و مثل آدمیان آفریده و فانی و مقهور مرگ نبودند؟ پس آیا نثار قربانی به پیشگاه ایزدان کاری پسندیده و درست و عبادتی والا و گران‌معنی بود؟ (۳) 📚 سیدراتها/ ترجمه: @skybook
. در این سوی عالم به خصوص در ممالک نفت خیز، رسم براین است که هرچه سبک‌تر است روی آب می‌آید. موج حوادث در این نوع مخازن نفتی فقط خس و خاشاک را روی آب می‌آورد. آن قدر قدرت ندارد که کف دریا را لمس کند و گوهر را به کناری بیندازد. و ما در این غرب زدگی و دردهای ناشی از آن با همین سرنشینان بی وزن و وزنه‌ی موج حوادث سر و کار داریم. 📚 غرب‌ زدگی/ @skybook