.
نفهمیدن، سخت تر از فهمیدن است...
ما همهاش حرف میزنیم، اما همین که نوبت عمل میرسد، همه چیز پوچ و توخالی از آب در میآید.
بسیاری از احساسات ما، وقتی به زبان عادی برگردانده میشوند، کاملاً نامعقول و غیرموجه به نظر میرسند.
📚یک اتفاق مسخره/ #فئودور_داستایفسکی
#نشر_ماهی
#ادبیات_کلاسیک_جهان
@skybook
.
از جمله آراء چامسکی این است که زبان فطری است. اگر فطری نبود یک کودک دو ساله نمیتوانست تند تند حرف بزند. زبان سیستمی دارد که از سیستم ریاضیات پیچیدهتر است. این که التزامی را کجا باید به کار برد لااقل به اندازه قضایای عالی ریاضی و منطق پیچیده است ولی اگر به بچه دو ساله بگویید میبایست رفتم، میگوید غلط گفتی. او گذشته و آینده و امر و نهی و التزامی را میفهمد. این درک فطری است و چون فطری است کودک زبان را زود یاد میگیرد و الا زبان از ریاضیات مشکلتر است. اکنون چه شده است که این زبان فطری را یاد نمیگیریم؟ مدام ساعات درس فارسی را در دانشگاهها زیاد میکنیم، باز هم میبینیم یاد نمی گیرند.
ما شش سال در دبیرستان زبان خارجی میخوانیم. اگر در هر سال دو ساعت در هفته درس زبان باشد مجموع ساعات درس زبان تقریبا چهارصد و پنجاه ساعت میشود. اگر ساعتی یک جمله یاد میگرفتیم یک زبان خارجی میدانستیم. به راستی چرا دیروز فارسی یاد میگرفتند و امروز یاد نمیگیرند؟ چرا یاد بگیرند؟
مردم به درس معلم وقتی گوش میدهند که آن درس متضمن پاسخ نیازشان باشد و به هر حال گوش دادن به سخن باید وجهی معین داشته باشد. مردم به هرجا بخواهند بروند زاد و توشه آنجا را فراهم میکنند اما اگر ندانند به کجا میروند چه زاد و توشهای بردارند؟
#درباره_ما
📚 درباره تعلیم و تربیت در ایران
#دکتر_رضا_داوری_اردکانی
#نشر_سخن
#تعیلم_و_تربیت #فلسفه
@skybook
.
پیدا بود که میخواهد داستانی تعریف کند. آدم هایی که در انزوا زندگی میکنند همیشه چیزی در قلب شان هست که میخواهند دربارهاش حرف بزنند و معمولا هم به حمامهای عمومی و رستورانهای شهر میروند تا دل شان را خالی کنند و چیزهای جالبی نیز برای آدم هایی که در حمام میبینند یا برای پیشخدمتها تعریف میکنند و به اصطلاح سفره دلشان را میگشایند. آسمان خاکستری و درختان باران خورده از پنجره دیده می شد، در چنین هوایی نمیتوانستند جایی بروند و کاری نداشتند انجام بدهند جز اینکه داستان بگویند و به آن گوش بدهند.
📚 بهترین داستانهای کوتاه #آنتون_چخوف
گزیده، ترجمه و با مقدمه #احمد_گلشیری
#نشر_نگاه
#ادبیات_کلاسیک_جهان #ادبیات_روسیه
#چاپ_قبل
قیمت۹۵.۰۰۰ تومان
@skybook
.
...چقدر احتمال میدهید که ما هم بعد از سالها فعالیت مذهبی، متوجه شویم آن بهرهای که بتوانیم به کمک آن به مقاصد معنوی خود نایل شویم به دست نیاوردهایم، نهایتا چون در این مدت به گناه آلوده نشدهایم، حاصل کارمان این است که به جهنم نمیرویم، در حالی که میدانید، دیوانهها و کودکان هم به جهنم نمیروند.
اگر نهایت زندگی در حد جهنم نرفتن است، میشود جهنم نرفت. ولی اگر زندگی در حدی است که باید در آن معنی بندگی، معنی حیات و معنی بودن را بچشیم و در فعالیتهای فرهنگی خود به ابدیتی بالاتر از این حرفها چشم دوخته باشیم، دغدغه دیگری میخواهد. شاید سخنان بنده برای شما این نفع را داشته باشد که بعد از سالها کار فرهنگی بالاخره اگر یک نفر از من بپرسد شما چطور میتوانی تجربیات خودت را جمع بندی نمایی؟ من دقیقا همین بحث را پیشنهاد میکنم...
📚 آنگاه که فعالیتهای فرهنگی پوچ میشود
#استاد_طاهرزاده
#لب_المیزان
#درباره_ما
@skybook
.
تمثیل،یعنی درک نطق اشیا. همهٔ اشیا ناطقاند. همهچیز پیام دارد. اساس تمثیل این است که انسان نطق و پیام اشیا را متوجه شود.
📚تمثیلات/ سیاسی اجتماعی
#آیت_الله_حائری_شیرازی
#نشر_معارف
@skybook
.
البته در طویلهای هم که برای حیوان میخواهند درست بکنند، همه چیزش فراوان است. آخورش را هم درست میکنند؛ چون میخواهند چاق و چلهاش کنند، بعد هم سرش را ببُرند. برای اینکه یک گوشت حسابی داشته باشد، آن را پرورش میدهند. بهداشتی که پهلوی برای ما ایجاد میکرد، از باب بهداشت دامداری و دامپروری بود. دام پروران موظفاند که بهداشت و سلامت دام هایشان را رعایت کنند. اگر در دوره پهلوی بهداشت و سلامت وجود داشت، برای همین بود.
آن موقع اگر کشاورزی و صنعتمان و تجارتمان بهترین بود، اما بهترین برای «ما» نبود، بهترین برای «آمریکا» بود. چون ما آن وقت خوراک آمریکا بوديم. ببینید چقدر فرق است؟ آن موقع جوانهای ما را آمریکا به اصطبل میبرد و به آخور میبست. مگر به آخور بستن چیست؟ به آخور بستن اسب یک جور است، به آخور بستن انسان هم یک جور.
📚 تمثیلات/ سیاسی اجتماعی
#آیت_الله_حائری_شیرازی
#نشر_معارف
@skybook
.
انسان وقتی هدفش دنیا باشد، هدفش یک ماشین لوکس داشتن و یک وضع زندگی مرتب و یک خانه خوب داشتن باشد و هیچ توجهی هم به آخرت نداشته باشد، این هم میشود یک طویله برای او.
پس این شهدا حق بزرگی که به گردن ما دارند این است که افساری را که آمریکا بر دهان ما بسته بود و ما را سرآخور دنیا نگه داشته بود، آن را باز کردند. حضرت امام(ره) باز کرد؛ اما به دست همین شهدا. شهدا افسار از دهان ما برداشتند.
اگر آنها شهید نشده بودند، ما آگاه نمیشدیم. اکنون هم با این شهدایی که این امت میدهد، اهل عالم دارند یکی یکی آگاه و بیدار میشوند.
📚 تمثیلات/ سیاسی اجتماعی
#آیت_الله_حائری_شیرازی
#نشر_معارف
@skybook
.
بعد، نگاه عمیقی به اطراف کرد و از زیر پیراهنش عکسی را درآورد. عکس را برابر چشمانم قرار داد: عکس یک مرد روحانی میانسال که عینک برچشم، مشغول مطالعه بود و زیر آن نوشته بود «آیت الله العظمی سیدروح الله خمینی».
از من سؤال کرد: میخوای این عکس رو به تو بدم؟» به سرعت جواب دادم: «بله، می خوام.» حسن، دوست سیدجواد، گفت: «نباید این عکس رو کسی ببینه؛ وگرنه ساواک (که حالا دیگر برایم کاملا اسم آشنایی بود) تو رو دستگیر می کنه.»
عکس را گرفتم و در زیر پیراهنم پنهان کردم. خداحافظی کردم - و از آنها جدا شدم. «شریعتی» و «خمینی» دو نام جدیدی بود که میشنیدم.
وارد مسافرخانه شدم. عکس را از زیر پیراهنم بیرون آوردم. ساعتها در او نگریستم. دیگر باشگاه نرفتم. روز چهارم، رفتم ترمینال مسافربری و بليت کرمان گرفتم؛ درحالی که عکس سیاه وسفیدی که حالا به شدت به او علاقه مند شده بودم را در زیر پیراهن خود که چسبیده به قلبم بود، پنهان کرده بودم. احساس میکردم حامل یک شیء بسیار ارزشمندم.
📚از چیزی نمیترسیدم
زندگینامه خودنوشت #حاج_قاسم_سلیمانی
@skybook
🔻
🔻 ادامه
به محض ورود به کرمان، به علی یزدان پناه نشان دادم. گفت: این عکس آقای خمینی است. با تعجب سؤال کرد: «از کجا آوردی؟! اگر تو رو با این عکس بگیرند، پدرت رو درمیارند یا میگشندت.» جرئت و شجاعت عجیبی در وجودم احساس میکردم. ساواک را حریف کاراته خودم فرض میکردم که به سرعت او را نقش زمین میکنم! آنقدر وجودم مملو از نشاط جوانی بود که ترسی از چیزی نداشتم. حالا من یک «انقلابی دوآتیشه» شدیدتر از علی یزدان پناه بودم و بدون ترس از احدی بی محابا حرف میزدم.
📚از چیزی نمیترسیدم
زندگینامه خودنوشت #حاج_قاسم_سلیمانی
@skybook
.
📚 سیدارتها/ #هرمان_هسه
ترجمه: #سروش_حبیبی
#نشر_ماهی
برای معرفی این کتاب و در کل آثار هرمان هسه ترجیح دادیم تا آشنایی مختصری از خود نویسنده پیدا کنیم. البته بخشهای انتخاب شده کامل نیست و میتوانید به طور مفصل مقدمهای که مترجم بزرگ آن نوشته را بخوانید.
#ادبیات_کلاسیک_جهان #ادبیات_آلمان
@skybook
.
او در زیستنامهی کوتاهش می نویسد:
«من فرزند پدر و مادری پارسا بودم و آنها را بسیار دوست میداشتم. البته بیشتر دوستشان میداشتم اگر به آن زودی مرا با فرمانهای دهگانهی کتاب مقدس آشنا نمیکردند. افسوس که این احکام، گرچه فرمان های پروردگارند، همیشه بر من اثری شوم داشتهاند. من ذاتا آدمی سر به راهم و بَره وار نرم، به نرمی یک حباب صابون، اما دست کم در جوانی بر هر حکمی شوریدهام. همین که "باید" این احکام را میشنیدم، همهی نرمیهای سرشتم بدل به سنگ میشد. مسلم است که این صفت در سالهای مدرسه بر اخلاق من اثری زیانبار داشت. معلمان درسی که به نام بامزهی تاریخ نامیده میشود به ما میآموزند که همواره مردانی بر جهان حکم راندهاند و اسباب دگرگونی آن شدهاند که سرکش بوده و سنت ها را زیر پا گذاشتهاند. این آموزگاران در خاطر ما مینشانند که چنین مردانی سزاوار ستایشند. اما تمام اینها هیچ نیست جز دروغ. آری، دروغ است، مثل تمام آموزههای دیگر، زیرا هر گاه یکی از شاگردان (به نیتی نیک یا بد) جسارت میکرد و بر یکی از احکام معلمان گردن نمینهاد یا حتی به رسمی نابخردانه اعتراض میکرد، نه تنها سزاوار احترام دانسته نمیشد و سرفرازانه سرمشق دیگران قرار نمیگرفت، بلکه گوشمال داده و در خاک مالیده می شد. اقتدار ننگین معلمان او را درهم میشکست.»
#درباره_نویسنده (۱)
#هرمان_هسه #ادبیات_آلمان
@skybook
.
#توماس_مان دربارهی هسه مینویسد:
«به مدد وقار ذاتی، بَر شور و شر خویش مهار میزد و به هالهی اعتدال آراسته میگشت. به یاد میآورم نیک اندیشی شیطنت آمیز، نگاه عمیق و زیبای چشمانِ -ای دریغ!- بیمارگونش را که کبودی شان چهرهی تکیده و زاویه دارش را روشن میساخت، چهرهای که به سیمای یک روستایی پیر شوابی میمانست... »
فریاد توماس مان در پس عباراتش شنیده می شود: «...آه که چقدر به او رشک میبردم که بر خاکی آزاد پناه یافته بود. به حالش غبطه میخوردم که پیش از من به آزادمنشی روحی دست یافته بود. در حسرت احوالات او بودم، چرا که این حکمت را بر فراز اندیشههای همهی سیاست بازان جای میداد»
#درباره_نویسنده (۲)
#هرمان_هسه
#توماس_مان #ادبیات_آلمان
@skybook
.
بی شک در آثار هسه چیزی بود که نسل از پی نسل با دل جوانانِ سرکش حرف میزد و آنها را مجذوب میداشت. جای تعجب و تسلاست که آثار او در عین جاذبهای که برای جوانان دارد، آثار ادبی یک فرهنگ درخشان نیز به شمار میرود. هرمان هسه حق داشت از تجدد بیزار و از پسند روز گریزان باشد. آثارش که از تمدنی کهن رنگ گرفتهاند، آیندهای تابناک را بشارت میدهند.
#سروش_حبیبی
#درباره_نویسنده (۳)
#هرمان_هسه #ادبیات_آلمان
@skybook
.
«هر که پیوندی با هنر داشته باشد، مخصوصا شاعر، رگه هایی از نا آرامی و بی قراری در وجودش دارد و او را، حتی در وطنش، با همین رگهها میشناسید. هنرمند مهاجری است از ابديت؛ مهاجری که هرگز به بهشت خود باز نمیگردد.»
#تازه_های_نشر
📚 آخرین اغواگری زمین/ پناه بردن به هنر، شعر و کلمه
#مارينا_تسوتایوا
#نشر_اطراف
@skybook
.
تسوتایوا نه دل خوشی از حکومت شوروی داشت و نه میخواست به روسیه برگردد، چون میدانست آثارش آن جا منتشر نخواهند شد اما با وجود همهی مشقتهای زندگی و در فضای جامعهای سیاست زده همچنان مینوشت و میسرود، شاید آن چه جستارهای این نویسنده را متمایز میکند همین یقین و باورش به ناگزیری هنر و پناه بردنش به کلمات باشد.
📚 آخرین اغواگری زمین/ پناه بردن به هنر، شعر و کلمه
#مارينا_تسوتایوا
#نشر_اطراف
🔹 "آخرین اغواگری زمین" را از طریق @aseman_book و یا شماره 03132290117 سفارش دهید.
🔹 برای اولین خوانندگان کتاب پانزده درصد تخفیف داریم.
🔹 ارسال به سراسر ایران
#چاپار_کتاب_آسمان
@skybook
.
برهمنان همهچیز میدانستند و تمام رازها در کتابهای مقدسشان نهفته بود. به سوی همه چیز راه جسته بودند، بیش از همه از راز آفرینش و پدید آمدن کلام و خوراک و دَم و بازدم و نظام حواس و اعمال ایزدان...
عرصهی دانش اینان بیپایان بود. اما وقتی آدمی یک چیز را، یگانه چیز و مهمترین چیز دانستنی را نمیدانست، دانستن اینها چه ارزشی داشت؟؟
📚سیدارتها/ #هرمان_هسه
#سروش_حبیبی
#نشر_ماهی
@skybook
.
به گفتهی مولوی:
عقل بند رهروان است ای پسر
وان رها کن ره عیان است ای پسر
می گوید آنچه عقل میگوید غلط نیست، صحيح است ولی کامل نیست. مشكل آن است که تاریخ تفکر ما، تاریخ استدلال شده است در حالی که تفکر، محدود به استدلال نیست.
آیهی ۴۴ سورهی نحل را نگاه کنید. میفرماید:
«وأنزلنا إليك الذكر» ای پیامبر این قرآن را که ذکر است بر تو نازل کردیم. «لِتُبَيِّن لناس ما نُزِّلَ إليهم» تا برای مردم روشن کنی آنچه را بر آنها نازل شده است. «ولعلهم يتفكرون» به این امید که فکر کنند. رابطهی «ذكر» و «تفکر» در این آیه خیلی عجیب است که اگر مردم متوجه شوند چه مطالبی بر قلب آنها اشراق شده، متفکر میشوند. قانع شدن عقلی غیر از آن یقینی است که به کمک آن یقین، حقیقت را مقابل خود احساس میکنیم. در خبر آمده است که در محضر رسول خدا عرض شد: «أن عيسى ابن مريم كان يمشي على الماء، فقال لو زاد يقینه لمشى في الهواء» عیسی بن مریم بر روی آب راه میرفت، آن حضرت فرمودند: اگر یقین او بیشتر بود میتوانست در هوا حرکت کند.
📚 گوش سپردن به ندای بی صدای انقلاب اسلامی/ #استاد_طاهرزاده
#لب_المیزان
@skybook
.
به دیدن این دردانهیِ حکمت جویِ زودآموزِ مشتاق، گل شادی در دل پدرش میشکفت. پدر میدید که فرزندش فرزانهای بزرگ و دینیاری ارجمند و میان بِرَهمَنان شهریاری بزرگ خواهد شد.
مادر به دیدن او و به دیدن خرامیدن و نشست و برخاستش، به دیدن سیدارتها که نیرومند بود و آب اندام و بر ساقهای کشیده راه میرفت و خاضعانه به او درود میگفت، سینهی خود را از شهد مهر مشحون مییافت...
عشق در چشمهی دل نورسیدهی دختران برهمنزاده میجوشید، هر بار که سیدارتها را میدیدند که با پیشانی تابناک و نگاه شاهوار و سرین باریک خود در کوچههای شهر میخرامد.
#بریده_کتاب (۱)
📚 سیدارتها/ #هرمان_هسه
ترجمه: #سروش_حبیبی
#نشر_ماهی
#ادبیات_کلاسیک_جهان #ادبیات_آلمان
@skybook
.
اما بیش از همه کس گویندا او را دوست میداشت که رفیقش بود و او نیز برهمن زاده. او چشمان سیدارتها را دوست میداشت و صدای دلنشینش را و رفتار چون آبش را و وقار و کمال حركاتش را. او هر آنچه را سیدارتها میکرد یا میگفت دلنشین مییافت، اما بیش از همه هوش تیز و اندیشههای بلند و گدازان او را ستایش میکرد و ارادهی استوار آتشين و رسالت والایش را. میدانست که دوستش برهمنی همچون دیگر برهمنان نخواهد شد، نثار کنندهی تن پرور قربانی و فروشندهى آزمند اوراد افسونی، یا سخن پردازی خودبین و تهی مغز یا موبدی شریر و مزوّر، و نیز نه ساده لوحی نیک پندار میان خیل بزرگِ دینیاران. نه، خود گویندا نیز سر آن نداشت که چنین باشد، برهمنی گمنام همچون هزارها برهمن دیگر. و اگر سیدارتها زمانی ایزدی میشد و در زمرهی تابندگان در می آمد، او میخواست در پیاش روان باشد، رفیق و مرید و خدمتگزار و جلودارش باشد و سایه وار همراهش.
بدین سان، سیدارتها را همه دوست میداشتند. در جان همه شادی می آفرید و در دلها نشاط میانگیخت.
#بریده_کتاب (۲)
📚 سیدراتها/ #هرمان_هسه
ترجمه: #سروش_حبیبی
#نشر_ماهی
#ادبیات_کلاسیک_جهان #ادبیات_آلمان
@skybook
.
... و خوب، دیگر چیزی برای گفتن نمانده است جز آن که ما خسته نشدهایم و اگر باز هم جنگی پیش بیاید که پای انقلاب اسلامی در میان باشد، ما حاضریم. میدانید! زنده ترین روزهای زندگی یک "مرد" آن روزهایی است که در مبارزه میگذراند و زندگی در تقابل با مرگ است که خودش را نشان میدهد...
#سید_شهیدان_اهل_قلم
#سید_مرتضی_آوینی
پن: چقدر این روزها جایش خالیست...
#شاهچراغ
@skybook
هدایت شده از سیمای هنر و اندیشه/ سُها
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
.
#باز_نشر
این جنس بیان همان بیانی نیست که ما در صحنه کربلا میبینیم؟
انگار آوینی دوربین را آنقدر پیش برده تا در این راهی که بسیجیها طی میکنند بتواند منزلگاهی را بیابد که آن رزمنده و طلبه میگوید: من با این بسیجیها زندگی میکنم و در مقام تحقق جای گرفتهایم و پیروز شدهایم، و تا از او درباره سخن امام(ره) که فرمودند؛ "این قرن، قرن غلبه مستضعفین بر مستکبرین است" سوال میکند میگویند: ببین. این وعده امروز هم تحقق یافته...
🎥 ببینید| عاشق بسیجیها
🔹روضهای برای آوینی
#روضه_آوینی
#جهاد_تبیین
#سید_الشهدای_جهاد_تبیین
@soha_sima
.
چندی بود که سیدارتها تخم ناخرسندی در جان خویش میپرورد. احساس میکرد عشق پدر و مهر مادر و حتی دلبستگی گویندا جاویدان نیست و همیشه او را نیکبخت نـخـواهـد کـرد و بی قراریاش را آرامش نخواهد بخشید و سیرابش نخواهد ساخت و بسندهاش نخواهد بود. چندی بود حدس میزد که پدر گرانقدر و آموزگاران دیگرش، نیز برهمنان خردمند، عصارهی خرد و چکیدهی فرزانگی خود را به او بخشیده و کمال خود را در خزانهی جان جویایش فرو چکاندهاند، اما این خزانه هنوز پر نشده و ذهنش انباشته نگشته و روحش آرام نیافته و دلش قرار نگرفته است. غسل نیکو بود، اما آب، پلیدی گناه را نمیشست و جان تشنه را سیراب نمیکرد و دل را از وحشت آزاد نمیساخت. نثار قربانی و سر نیاز بر آستان ایزدان سودن خوب بود، اما کار کجا به این تمام میشد؟ قربانی کجا مفتاح سعادت بود؟ داستان ایزدان چه بود؟ آیا به راستی جهان هستی را پرایاپاتی آفریده بود؟ آیا آتمان خدای یکتا و یگانهی وجود نبود؟ آیا ایزدان صورتهایی ساخته و مثل آدمیان آفریده و فانی و مقهور مرگ نبودند؟ پس آیا نثار قربانی به پیشگاه ایزدان کاری پسندیده و درست و عبادتی والا و گرانمعنی بود؟
#بریده_کتاب (۳)
📚 سیدراتها/ #هرمان_هسه
ترجمه: #سروش_حبیبی
#نشر_ماهی
@skybook
.
در این سوی عالم به خصوص در ممالک نفت خیز، رسم براین است که هرچه سبکتر است روی آب میآید. موج حوادث در این نوع مخازن نفتی فقط خس و خاشاک را روی آب میآورد. آن قدر قدرت ندارد که کف دریا را لمس کند و گوهر را به کناری بیندازد. و ما در این غرب زدگی و دردهای ناشی از آن با همین سرنشینان بی وزن و وزنهی موج حوادث سر و کار داریم.
📚 غرب زدگی/ #جلال_آل_احمد
@skybook
.
آدم غرب زده هُرهُری مذهب است. به هیچ چیز اعتقاد ندارد. اما به هیچ چیز هم بی اعتقاد نیست. یک آدم التقاطی است. نان به نرخ روزخور است. همه چیز برایش علىالسويه است. خودش باشد و خرش از پل بگذرد، دیگر بود و نبود پل هیچ است. نه ایمانی دارد، نه مسلکی، نه مرامی، نه اعتقادی، نه به خدا یا به بشریت. نه در بند تحول اجتماع است و نه در بند مذهب و لامذهبی. حـتى لامذهب هم نیست. هرهری است. گاهی به مسجد هم میرود. همان طور که به کلوپ میرود یا به سینما. اما همه جا فقط تماشاچی است. درست مثل این که به تماشای بازی فوتبال رفته. همیشه کنار گود است. هیچ وقت از خودش مایه نمیگذارد. حتی به اندازهی نم اشکی در مرگ دوستی یا توجهی در زیارتگاهی یا تفکری در ساعات تنهایی. و اصـلا بـه تنهایی عـادت نـدارد. از تـنـهـا مـاندن میگریزد. و اصلاً چون از خودش وحشت دارد، همیشه در همه جا هست...
📚 غرب زدگی/ #جلال_آل_احمد
@skybook
.
وقتی هفت ساله شدم، دلم میخواست همان دریایی را که از طبقه بالای خانهمان دیده بودم از نزدیک ببینم. آن موقع، برادرم، هیداکی، سیزده ساله بود و دوچرخه داشت؛ یوشیکو هم همین طور. یک روز هیداکی، دور از چشم پدر، من را ترک دوچرخه نشاند و تا لب دریا برد. همان لحظه اول هاج و واج مانده بودم. پشتههای امواج از دور میآمدند و به ساحل ماسهای میرسیدند. من و یوشیکو با هر موج فرار میکردیم و دوباره جلوتر میآمدیم تا موج بعدی برسد. خسته که شدم به دریا خیره ماندم و به فکر فرورفتم که آن سوی دریاها کجاست؟ وقتی به خانه برگشتم، روی تشک کنار اتسوكو دراز کشیدم. هنوز غرق در دریا بودم؛ پرنده خیالم را از فراز دریاها عبور دادم، از کوهها گذشتم و به سرزمینهای دور رسیدم و آنقدر در خود غرق شدم که حواسم نبود دارم با خودم حرف میزنم و اتسوکو به پهلویم میزد و میگفت: «بلند شو دختر، بلند شو، خیالبافی نکن.»
📚 مهاجر سرزمین آفتاب/ #حمید_حسام
#سوره_مهر
@skybook