خلاصه فصل نخست کتاب از افغانستان تا لندنستان را با کسب اجازه از ناشر و مترجم به مرور تقدیم حضور میشود.
نویسنده: عمر الناصری(ابو امام المغربی)
مترجم: وحید خضاب
#قسمت_بیست_و_ششم
#افغانستان_تا_لندنستان
میخواست به من یاد بدهد چه کار باید بکنم و چه حرفی باید به امین و یاسین و طارق بزنم. مدام میخواست فشار میآورد که به «حلقۀ داخلی» آنها نفوذ کنم و میخواست یادم بدهد چطور. اما قدرت در دست من بود -اطلاعاتی که او احتیاج داشت را من داشتم- و خوشم نمیآمد که به من دستور بدهد. بارها و بارها این را [صریحا] به او گفتم و میدانستم که این عصبانیاش میکند.
اما من هم عصبانی بودم. میدانستم اگر به او اجازه بدهم، همه چیز مرا میگیرد. آن وقت به جای اینکه یک «گنج» برای او باشم، تبدیل میشدم به یک دردسر برای او. و آن وقت نیاز پیدا میکند تا از دست من خلاص شوم. بعد میتواند مرا به زندان بیندازد، یا حتی بلای بدتری سرم بیاورد. نمیخواستم اجازه دهم چنین اتفاقی بیفتد.
با گذشت زمان به نوعی «مصالحۀ اجباری» رسیدیم. به صورت کلی، او دیگر دربارۀ چیز مشخصی سوالی نمیپرسید. فقط میگفت: «چه خبر؟» من هم چیزهایی که دیده بودم را برایش تعریف میکردم. بعضی وقتها هم برخی چیزهای ملموس را تحویلش میدادم، مثل رسیدهای فکس یا آن برگههایی که از آشپزخانه برداشته بودم. به صورت ویژه از دیدن این برگهها ذوقزده شد، تعجب کردم. من خودم نگاهی به برگهها انداخته بودم، چیزی نبود جز یک فهرست طولانی از آدرسهایی در فرانسه و تونس. از نظر من چیز هیجانانگیزی نبود، ولی ژیل را بسیار خوشحال کرد و و گفت کار مهمی کردهام.
ژیل توجه خاصی به نشریه انصار داشت. میخواست دربارۀ مهری که در دست طارق دیده بودم بیشتر بداند. گفت آیا این مهر یا شبیه آن را در دست کس دیگری هم دیدهام، و من هم برایش گفتم که ندیدهام. پرسید نشریه را به کجاها میفرستیم، من هم گفتم که به سراسر جهان ارسال میشوند، نه فقط به اروپا یا آفریقا یا خاورمیانه، بلکه حتی به آمریکا و کانادا و برزیل و آرژانتین و روسیه و آفریقای جنوبی و استرالیا، به همه جا.
ژیل دربارۀ همۀ اینها با دقت یادداشت برمیداشت و میتوانم بگویم این موضوع واقعا برایش مهم بود.
اغلب وقتها هم با هم عکس میدیدیم. در ظرف چند ماه، هزارها عکس دیدیم. یک دسته عکس روی میز میگذاشت و از من میپرسید کدامشان را میشناسم. در ابتدا فقط چند نفرشان را میشناختم: امین، یاسین، طارق و حکیم. ولی به مرور، تعداد کسانی که میشناختم بیشتر شد: برخیهایشان به خانۀ ما آمده و شامی خورده بودند، برخیهایشان آمده و ماشینی را پارک کرده یا ماشینی را سوار شده و رفته بودند. برخیها هم در مسیر رفتن به جبههها یا برگشتن از جبههها به خانۀ ما آمده بودند.
معلوم بود خود ژیل چیزهای زیادی دربارۀ برخی از آنها میداند، اسامی خیلی از آنها را میدانست. اغلب اطلاعات بیشتری میخواست، مثلا اینکه کی با کی حرف زد، هر کدام از کجا میآمدند و به کجا میرفتند، به چه زبانی حرف میزدند و کدام یکی مسئول بودند. میخواست روش کار این شبکه را متوجه شود. ماموریت من این بود که حفرههایی که در اطلاعات قبلی او وجود داشت را پر کنم.
عکسها فقط مربوط به بلژیک نبود. خیلی وقتها عکسهایی از کسانی که میشناختم، خصوصا طارق، را جلویم میگذاشت که در کشورهای دیگر گرفته شده بود. عکسهایی از فرانسه، اسپانیا، هلند و انگلیس. متوجه شدم هر وقت کسی را در بین عکسها شناسایی میکنم، دستگاه اطلاعات خارجی فرانسه او را تحت نظر میگیرد.
در نتیجۀ همۀ این چیزها، به مرور چیزهای بیشتری دربارۀ جماعت اسلامی مسلح متوجه شدم. متوجه شدم که امین، مسئول عملیات سیاسی هستۀ جماعت اسلامی در بروکسل است. یاسین هم مدیر شاخۀ نظامی آن [هسته] بود، مسئولیت تهیۀ مهمات و فعالیتهای پشتیبانی برای جابهجایی این مهمات از جایی به جای دیگر را او بر عهده داشت.
#قسمت_بیست_و_ششم
خرید آنلاین کتاب ازافغانستان تا لندنستان👇
https://basalam.com/sahifehnoor/product/98583?ref=830y
خرید از طریق ایتا👇
@milad_m25
............................
«روایتی از درون شبکههای تروریستی-تکفیری و شبکه نفوذ اروپایی»👇👇👇👇
http://eitaa.com/joinchat/2469003274Cd50c7fd530