خلاصه فصل نخست کتاب از افغانستان تا لندنستان را با کسب اجازه از ناشر و مترجم به مرور تقدیم حضور میشود.
نویسنده: عمر الناصری(ابو امام المغربی)
مترجم: وحید خضاب
#قسمت_بیست_و_هشتم
#افغانستان_تا_لندنستان
یک روز، ژیل یک سری عکس روی میز ریخت و از من خواست آنها را نگاه کنم. تا نگاه کردم چشمم به عکس نبیل افتاد. عکس را برداشتم و گرفتم جلوی او و گفتم: «این چه گهبازیایه؟ شما که خودتون خوب میدونید این کیه. برادرم نبیله. هیچ دخلی هم به این قضایا نداره.»
ژیل شانههایش را بالا انداخت و عذرخواهی کرد. اما چند هفته بعد، دوباره همان عکس روی میز بود! این بار دیگر از کوره در رفتم. فریاد کشیدم: «این عکسو بردار. صد بار که گفتم. نبیل هیچ دخلی به این کارا نداره. دیگه نمیخوام این عکسو ببینم.» از شدت عصبانیت داشتم میلرزیدم.
ژیل دیگر آن عکس را جلویم نگذاشت. اما من هم هیچ وقت آن قضیه را فراموش نکردم. من رفته بودم سراغ دستگاه اطلاعات خارجی فرانسه، چون میدانستم رحم و مروت ندارند. پس این را هم میدانستم که ژیل هم رحم و مروت ندارد. مهم نبود چقدر روابطمان با هم خوب شده، یقین داشتم به محض اینکه کارش با من تمام شود و همۀ چیزهایی که از من میخواهد را به دست بیاورد، آن وقت هم من و هم برادرم و هم مادرم را جلوی گرگها خواهد انداخت.
روز 24 دسامبر 1994 همه چیز برای من تغییر کرد، همان روزی که 4 نفر از اعضای جماعت اسلامی مسلح، یک هواپیمای مسافربری خطوط هوایی فرانسه (ایرفرانس) را در همان فرودگاه شهر الجزیره [پایتخت الجزایر] ربودند.
در طول یک سال گذشته، دریایی از مطالب دربارۀ بالاگرفتن جنگ داخلی در الجزایر خوانده بودم. جماعت اسلامی مسلح توانسته بود بر بخشهای وسیعی از مناطق حومۀ شهرها مسلط شود. اعضای این گروه، همه را بدون تفاوت قائل شدن میکشتند، زنان را، بچهها را. حتی گلههای گاو و گوسفند هم از کشتار آنها در امان نبودند. آنها به مدارس غیردینی حمله میکردند و معلم ها و مدیران زن و حتی گاهی دانشآموزان را میکشتند.
من از اکثر این چیزها به خاطر مطالعۀ انصار خبر داشتم. انصار فقط خبر این حملات را نقل نمیکرد، بلکه آنها را از منظر شرعی و دینی هم توجیه میکرد. انصار مدعی بود که این حملات به غیرنظامیها مشروع است چرا که این مردم از رژیم دشمن حمایت میکنند (و البته حمایت از نظام دشمن، در اصل معنایش فقط این بود که حامی جماعت اسلامی نیستند). و طبیعتا همۀ این کارها از نظر امین و یاسین و بقیه، خیلی عالی به نظر میرسید و حس خوبی به آنها میداد. اما از نظر من اشتباه در اشتباه بود.
هرچه زمان بیشتری میگذشت، جماعت اسلامی تلاش بیشتری میکرد تا پای فرانسه را به صورت مستقیم به جنگ بکشد. به صورت مشخص به شهروندان فرانسوی حمله میکردند [تا دولت فرانسه واکنش جنگی نشان دهد]. مثلا مدتی قبل در پاییز، 5 نفر از کارمندان سفارت فرانسه را کشته بودند [و حالا هم که ربایش یک هواپیمای فرانسوی.]
اکثر مسافران این هواپیما مسلمان بودند. کسانی که از پاریس به سمت الجزیره و برعکس پرواز میکردند، غالبا مهاجرینی بودند که برای دیدار با خانوادههایشان به الجزایر میرفتند و برمیگشتند. اما اینها برای جماعت اسلامی اهمیت نداشت، فقط میخواست به جهانیان نشان دهد که دارد به فرانسه حمله میکند. ماجرا از نظر این جماعت، فقط یک چیز نمادین بود.
ربایش هواپیما با آدمکشی شروع شده بود. هواپیمارباها موفق شده بودند چند قبضه کلاشینکوف را مخفیانه به داخل هواپیما ببرند. چند ساعت بعد، جسد یکی از مسافرها را روی باند فرودگاه انداختند. مقتول، افسر پلیس الجزایر بود، مستقیم به سرش شلیک کرده بودند. آدمرباها تهدید کردند که اگر به آنها اجازۀ پرواز داده نشود، تعداد بیشتری از مسافران را خواهند کشت. اما مقامات الجزایری حاضر نشدند بپذیرند. هواپیمارباها مدت کوتاهی بعد، یک مسافر دیگر را هم کشته و جسد او را هم به بیرون انداختند. همۀ اینها در همان چند ساعت اول رخ داد.
ما در خانه تلویزیون نداشتیم. طبیعتا تلویزیون «طاغوت» بود. اما [در آن ماهها] حوادث آنقدر سرعت گرفته بود که نمیتوانستم با خواندن مطبوعات در فُنَک، آنها را دنبال کنم. به همین خاطر یک تلویزیون کوچک برای خودم خریدم و بدون اینکه کسی ببیند، آن را به اتاق خوابم بردم. موقعی که ماجرای مصیببار هواپیماربایی اتفاق افتاده بود، در کل آن ساعات، چسبیده بودم به تلویزیون و تکان نمیخوردم...
#قسمت_بیست_و_هشتم
خرید آنلاین کتاب ازافغانستان تا لندنستان👇
https://basalam.com/sahifehnoor/product/98583?ref=830y
خرید از طریق ایتا👇
@milad_m25
............................
«روایتی از درون شبکههای تروریستی-تکفیری و شبکه نفوذ اروپایی»👇👇👇👇
http://eitaa.com/joinchat/2469003274Cd50c7fd530