eitaa logo
فروشگاه کتاب جان
5.4هزار دنبال‌کننده
7.6هزار عکس
411 ویدیو
62 فایل
🔷️مرکز توزیع کتاب های جبهه فرهنگی انقلاب اسلامی 📚پاتوقی برای دیدن، خواندن و خریدن کتاب های خوب وابسته به مرکز کتاب جان/ فروش فقط به صورت غیر حضوری ارتباط با مدیر: @milad_m25
مشاهده در ایتا
دانلود
📗 کتاب « من زنده ام » روایت آزاده سرافراز خانم معصومه آباد از اسارت در زندانهای رژیم صدام کتاب من زنده ام را به مرور باهم ورق میزنیم #من_زنده_ام #فصل_اول #قسمت_20_و_21👇👇👇
🌷من زنده ام🌷 یوسفی هنوز فریاد می زد: اگر من غایب شوم و فراش مدرسه را به جای من بیاورند کار درستی کرده اند. تنگدستی وقتی برای طبقه ی انتلکتوئل ها پذیرفتی شد، راه فرار از تنگدستی وصله پینه می شود مثل این دفترها، آن وقت بورژواها خلق می شوند .مزدی که به من می دهند مزد دزدی است، اما کارگران باید به پا خیزند. آنچه من تا به حال به شما گفته ام جز اباطیل چیز دیگری نبوده است. ما را روی یک پا در گوشه ی کلاس نگه داشته بود و از عباراتی استفاده می کرد که اولین بار این کلمات را می شنیدم. طبقه ی انتلکتوئل ها، بورژواها، فئودالیسم. حتی نمی توانستم این کلمات را درست تلفظ کنم. ما شدیم بهانه ی همه ی درد و غم هایی که انگار سالها روی دل آقای یوسفی سنگینی کرده بود. معنی حرف هایش را نمی فهمیدم و خودم را مستحق این چرندیات نمی دیدم. ما همگی کارگر زاده هایی بودیم که عزت نفس داشتیم. او این طور به حرف هایش ادامه داد: این پدران شما هستند که برای او( با دست به عکس شاه اشاره کرد) بساط عیش را فراهم می کنند تا سفرهای زمستانی و تابستانی اش را در Night club های این شهر بگذراند و از باشگاه قایق سواری و باشگاه گلف و سوارکاری حظ وافی را ببرد و در باشگاه بیلیارد قمار بازی کند. بشمارید ببینید پدران شما چند تا از این باشگاه ها و سینماها و قمار خانه ها برایش ساخته اند. تا حتی یک روز از فیلم های به روز آمریکا و اروپا عقب نماند. چرا او نمی دید که پدرانمان صدها و هزارها خانه را گرم می کنند؟ چرا نمی فهمید از همین تلاش هاست که نانی بر سر سفره هاست؟ مگر نه اینکه نفت سرمایه ی ملی بود؟ این کارگران هم سرمایه ی ملی بودند. با شنیدن این اراجیف غصه می خوردیم و گریه می کردیم. تا آخر ساعت مثل عروسک های آویخته به دیوار گوشه ای ایستاده بودیم و به حرف های عجیب و غریب او گوش می دادیم. صدای زنگ مدرسه به عقده های فروخورده ی معلم پایان داد اما همهمه ای برپا شده بود. تیر نگاه بچه ها چشمانم را نشانه می رفت. بی آنکه کسی انشای خود را بخواند با چشم گریان از کلاس خارج شدیم. بعد از تعطیلی کلاس بلافاصله به کتابخانه رفتم تا کلمات بورژوا، انتلکتوئل ها، فئودال ها، اباطیل و ... را جست وجو کنم. بچه های نظام قدیم که با آنها دوست شده بودم و هیکلی و جسورتر از ما بودند قول دادند انتقام ما را بگیرند اما او از ترس آنکه نگاهش به نگاه دختری گره بخورد، چانه به سینه چسبانده بود و شتابان قدم برمی داشت. تنها چیری که می توانست سرعت قدم های یوسفی را بگیرد دیدن چهره ی نازنین یک عدد اسکناس بود که روی زمین نقش بسته بود. بچه ها با انداختن یک اسکناس پنج تومانی که به نخی نامرئی متصل شده بود تصمیم گرفتند تلافی این ماجرا را در بیاورند. او غافل از شیطنت بچه ها برای برداشتن اسکناس دولا شد بلافاصله بچه ها با کشیدن نخ اسکناس او را دماغ سوخته کردند وقتی او خود را بازیچه ی دانش آموزان دید قدم هایش را تندتر کرد. آقای یوسفی بعد از اینکه فهمید بچه ها دستش انداخته اند، از اینکه ابهتش برای یک اسکناس پنج تومانی فرو ریخته بود ،بسیار خشمگین شد و این تازه شروع درگیری معلمی بود که می خواست یک تنه با شاگردانش زورآزمایی کند. ساعت بعد، در کلاسی دیگر احساسش را درباره ی این ماجرا این گونه بیان کرد: معلمی که برای یک اسکناس پنج تومانی دولا شود باید برود گوشه ی قبرستان و با سوره ی الرحمن گدایی کند. قرار شد روز بعد پدرهایمان برای اعتراض به مدرسه بیایند. نمره ی زیر ده برای پدرم سخت و گران بود. دست هایش پر از کاغذهای باطله ای بود که برای دفاع از صداقت و پاکی اش به همراه آورده بود و پیشانیش پر از خط خدا بود. روی صندلی چنان خودش را جمع کرده بود که انگار پیش وزیر آموزش و پرورش نشسته است. خونم به جوش آمده بود. سکوت مدیر که قرار گرفتن در آن موقعیت منگش کرده بود مرا برای فریاد زدن جری تر می کرد. آن روز، روزی بود که اولین قدم را برای ورود به دنیای عدالت خواهی برداشتم. آن دفترهای کاردستی، دروازه ی ورود من به دنیای فریاد، خواستن و اعتراض شدند. می خواستم از مظلومیت و پاکی و سادگی پدرم دفاع کنم. صدایم توی گوشم می پیچید. صدای بسیار بلندم بچه ها را به پشت دفتر کشانده بود. ناگهان متوجه شدم آنها بدون هماهنگی و سازماندهی ریخته اند پشت در و شعار می دهند. ادامه دارد... @sn_shop
🌷 این صداها توانسته بود آنها را تکان دهد و بیدارشان کند. اگرچه شعارها بند تنبانی بود اما این شروع خوبی برای یک انقلاب درونی و یک بیداری بود. فضای ایجاد شده هیجان مرا بیشتر می کرد و وقتی نگاه توام با رضایت و سپاس پدرم را می دیدم بیشتر انرژی می گرفتم . خانم سبحانی مدیر مدرسه برای اینکه غائله را ختم کند از همه ی ما عذرخواهی کرد و با خوهش و تمنا و چای قند پهلو سعی کرد قضیه را ختم به خیر کند و گفت: آقای یوسفی توده ای است و طرفدار کارگران و کارگرزاده ها اما منظورش را بد رسانده و قدری هم بیراهه رفته. من او را به راه می آورم. بعدها فهمیدیم آقای یوسفی از افراد با نفود سازمان امنیت و اطلاعات کشور(ساواک) است و قصد داشته ما را تخلیه ی اطلاعاتی کند. او همان اولایل انقلاب متواری و ناپدید شد. به دنبال این اعتراض و اغتشاش، آمار از مدرسه در رفتن و سربه سر معلم ها گذاشتن بالا رفت. کنترل اوضاع درهم ریخته ی مدرسه از دست خانم سبحانی که قیافه ی با ابهتی به خود می گرفت خارج شده بود. از آن پس جذبه ی هیچ معلمی نمی توانست بچه ها را مانند گذشته پشت نیمکت بنشاند. اصلا مفهوم مدرسه و معلم و شاگرد و مدیر و نیمکت و تخته سیاه تغییر کرده بود. معلم ریاضی معادله های معلوم، مجهول و دو مجهولی; معلم شیمی نحوه ی ظرفیت گیری اربیتال های خالی و معلم فیزیک اصل کشش و نیرو را با مفاهیم سیاسی، ظلم ، بی عدالتی، ظالم ، مظلوم ، فقر و تنگدستی به ما تفهیم می کردند. ما در تمام علوم به دنبال انسان بودیم. انگار همه ی فرمول ها با مفاهیم انسان گره خورده بودند. دریافته بودیم که طبق قوانین فیزیکی هر قدمی که برداریم و هر فریادی که از حلقوم خارج شود انرژی های بی شماری است که محیط بیرونی را متراکم و در هم می ریزد قطعا در جهان هستی تاثیر دارد. می خواستیم با ریاضی مشکلات را محاسبه کنیم. موضوعات سیاسی خوراک اصلی معلم ادبیات و دینی شده بود. هیچ چیز سر جایش نبود. دفتر حضور و غیاب از اقلام همیشه گمشده ی کلاس ها بود و این امر فرصت مغتنمی برای در رفتن از کلاس را فراهم می کرد. ما خود را پیدا کرده و یکباره بزرگ شده بودیم. خواسته هایمان مثل خواسته های نوجوانان پانزده شانزده ساله نبود. از خودمان حرف نمی زدیم. همه چیز در ما اوج گرفته بود. ما به یک انقلاب و به یک تفکر وابسته شده بودیم. کیف و کتاب بچه ها دائما جابجا می شد. معلم های ریاضی یا نبودن گچ یا گم شدن تخته پاک کن و ... را بهانه ای برای تعطیلی کلاس می کردند و همه ی اینها کلاس درس را برای بچه درس خوان ها به فضایی نامناسب تبدیل کرده بود. آموزش و پرورش مدام به علل سیاسی، با تهمت بی کفایتی، معلم ها را جابه جا می کرد. اما ما هم ساکت نمی ماندیم و با دست انداختن معلم های وابسته ، خواب و خوراک خانم سبحانی را به هم می ریختیم. جالب تر از همه اینکه توالت مدرسه به مرکز اطلاع رسانی درباره ملاقات ها و اعلامیه ها و دستگیری ها و... مبدل شده بود. گاهی برای رد و بدل کردن اطلاعات، سه چهار نفری می رفتیم داخل یک توالت جلسه می گرفتیم; غافل از اینکه هیچ نقطه ای از نظر خانم سبحانی دور نمی ماند. او تعدادی از بچه های بی سر و زبان را به عنوان خبرچین مامور کرده بود تا آنهایی را که در سرویس های بهداشتی بیشتر از یک بار تردد دارند شناسایی کنند تا به دفتر احضار و بازخوست شوند. خلاصه اینکه توالت رفتن هم دیگر خطرناک شده بود. محل رد و بدل کردن کتاب های ممنوعه، بالای دیوار بلند توالت بود، تردد بچه ها داخل راهرو توالت آنقدر زیاد بود که بعید می دانستیم جاسوس بازی خانم سبحانی نتیجه بدهد. خبر سال نو(1357) به همراه نسیم بهاری و با انرژی و هیجانات فضای موجود، جرات و جسارت ما را چند برابر و خانم سبحانی را بیچاره کرده بود. خانم دشتی و میمنت کریمی که از معلم های قرآن و فعالان مسجد مهدی موعود بودند کتاب های بسیار خوب و اعلامیه ها را به ما می رساندند . مسجد و مدرسه به هم پیوند خورده بودند. مسجد محور همه ی بحث ها و حرکت ها شده بود. ما از مسجد تغذیه می شدیم، از مسجد ایده می گرفتیم و در مسجد برای فردا برنامه ریزی می کردیم. هرکس ماموریتی داشت. زهرا الماسیان از بچه های خوب و مذهبی مسجد مهدی موعود بود که در کلاس های آقای سید محمد کیاوش; یکی از مبارزین انقلابی شهر شرکت می کرد، ادامه دارد.. @sn_shop
کتاب خورشید رهنمایی "پژوهشی در زندگانی و سیره امام هادی (ع)" 5 شهریور ولادت امام علی النقی الهادی (ع) انتشارات بهار دلها| 160 صفحه| 6000 تومان تخفیف ویژه ارگان ها و نهاد های فرهنگی توضیحات بیشتر و خرید👇 http://yon.ir/i8w9d 🌐 @baharnashr ☎️ 09127595288
📣 نقد کتاب «حاج حسن» در موزه انقلاب اسلامی و دفاع مقدس 🔸کتاب «حاج حسن»، تاریخ شفاهی «سردار حسنعلی سواریان» از مدافعان خرمشهر است که با تدوین «فرامرز نوروزی تبریزی‌نژاد» و همت سازمان اسناد و کتابخانه ملی به چاپ رسیده است. این کتاب روز سه شنبه 30 مردادماه در موزه انقلاب اسلامی و دفاع مقدس نقد و بررسی خواهد شد. http://dnws.ir/304948 @sn_shop
🔹لبیک به حق یعنی نه به همه طاغوت‌ها 👥 @sn_shop
هدایت شده از فروشگاه کتاب جان
📚 #کتاب_هنر_اهل_بیت_علیهم_السلام سیری در باورهای رزمندگان دفاع مقدس کتاب موردعلاقه شهید #محسن_حججی نویسنده : سید حسن منتظرین 432صفحه|قیمت:25000تومان برگزیده کتاب سال دفاع مقدس توضیحات بیشتر و خرید:👇👇👇 http://yon.ir/xRyRa 🌸6000 تومان بن هدیه ویژه خرید اولی ها با کوپن welcome97 جهت خریدن کتاب #هنر_اهل_بیت_علیهم_السلام 70درصد تخفیف پستی ویژه همه خریداران عزیز. 👥 @sn_shop
مصرع ناقص من کاش که کامل می شد شعر در وصف تو از سوی تو نازل می شد شعر در شأن تو شرمنده به همراهم نیست واژه در دست من آنگونه که می خواهم نیست من که حیران تو حیران توام می دانم نه فقط من که در این دایره سرگردانم همه ی عالم و آدم به تو می اندیشد شک ندارم که خدا هم به تو می اندیشد در زمین هستی و آن سو تر از افلاک تویی علت خلق زمین ای پدر خاک تویی کعبه از راز جهان راز خدا آگاه است راز ایجاز خدا نقطه ی بسم الله است کعبه افتاده به پایت سر راهت سرمست «پیرهن چاک و غزل خوان و صراحی در دست» کعبه وقتی که در آغوش خودش یوسف دید خود زلیخا شد و خود پیرهن صبر درید کعبه بر سینه ی خود نام تو ای مرد نوشت قلم خواجه ی شیراز کم آورد، نوشت: «ناگهان پرده برانداخته ای یعنی چه مست از خانه برون تاخته ای یعنی چه» راز خلقت همه پنهان شده در عین علی ست کهکشان ها نخی از وصله ی نعلین علی ست روز و شب از تو قضا از تو قدر می گوید «ها علیٌ بشرٌ کیفَ بَشر» می گوید مستِ اوصاف شدم می طلبم ساقی را تشنه ام تا که بگوید به من الباقی را می رود قصهء ما سوی سرانجام آرام دفتر قصه ورق می خورد آرام آرام حمیدرضا برقعی @sn_shop
🌸 🌸 برای دیدنِ لیست کلیه‌ی کتاب های فروشگاه همراه با تصویر و مشخصات کامل و آدرس زیر👇رو ببینید. http://basalam.ir/new/sahifehnoor
💠منزهی تو، و من از درگاهت لطف و مغفرت و آمرزش می خواهم 🌺 @sn_shop
بيچاره آدمی، مرگش پنهان، بيماریش پوشيده ...‌ پشّه‌اى اذیتش می‌کند، جرعه‌اى در گلویش گير کرده بُکُشدش،‌ و عرق كردنى بد بو سازدش! (نهج البلاغه، حکمت ۴۱۹) ای انسان! چه چیز در برابر پروردگار کریمت مغرورت کرده؟ (آیه ۶ سوره انفطار) @sn_shop
فرازی از دعای #عرفه 💠خدایا چقدر به من نزدیک و من از تو دورم @sn_shop