🌗#خاطرات_ورود_به_حوزه
🌱 چگونه آیت الله شیخ محمدحسین غروی اصفهانی معروف به کمپانی وارد حوزه شد؟
🔹پدر شیخ محمدحسین، از تجار به نام کاظمین بود و «معین التجار» لقب گرفته بود. «معین التجار» همین یک پسر را داشت و دوست داشت که مثل خودش تجارت پیشه کند؛ اما محمد حسین دل در گرو حوزه داشت. از او اصرار و از پدر انکار.
🔸یک روز در حرم امام موسی کاظم (ع) پدر و پسر در نماز جماعت بودند. بعد از نماز، پدر که سرگرم صحبت با یکی از تجار بود، محمدحسین با نگاه به گنبد امام کاظم (ع) حرفهای مگویش را گفت.
⚡️«اى باب الحوائج، اى موسى بن جعفر! تو عبد صالح و از بندگان برگزیده خدایى و در پیش حضرت حق آبرودارى، تو را چه مى شد اگر از خدا مى خواستى دل پدرم را به من نزدیکتر مى کرد تا با تصمیم من - که چیزى جز تحصیل علم و کمال در مکتب شما نیست - راضى می شد».
🌀دعایش در لحظه مستجاب شد و پدر رو به فرزندش گفت: محمدحسین! اگر هنوز هم دل در گرو حوزه داری، برو نجف، من ناراحت نمی شوم.
☄و اینگونه زندگی طلبگی محمدحسین آغاز شد و بعدها به مقام والای علمی و معنوی دست یافت.
#سالگرد_ارتحال
🔅سعَدا؛ روزنه ای به طلبگی بهتر
🆔@soada313
🌗#خاطرات_ورود_به_حوزه
🔺تلقین مادرانه
▫️استاد محمد محمدی اشتهاردی:
🔹در سال 1334 دانش آموز کلاس چهارم ابتدایی بودم. یک روز معلم کاغذهایی را بین دانش آموزان تقسیم کرد و از آنها خواست شغل مورد علاقه خود را بنویسند.
🔸هر کس چیزی نوشت و من نوشتم آخوند. با این که نه در خانواده و فامیل و آشنایان ما طلبه و آخوندی بود و نه حتی می دانستم طلبه یعنی چه؟
معلم در آخر کلاس خیلی تشویقم کرد و گفت آخوندی شغل پیامبران است و لباسش لباس پیامبر (ص).
🌱بعدها در مورد علت این انتخاب خیلی فکر کردم و نهایتا به این نتیجه رسیدم که :
⚡️در چهار پنج سالگی، وقتی که در حیاط خانه می خوابیدیم، مادرم برای خواباندن من سخنانی می گفت تا خوابم بگیرد. از جمله آن سخنان این بود که با نام بردن از برخی آخوندهای معروف، زاهد و معتبر میان مردم می گفت «لالا لالا... فلانی به بهشت می رود چون آدم خوبی است و خدا دوستش دارد».
🌀مادرم با این تلقین، علاقه به روحانیت را در روح و روان من برقرارکرد. فکر می کنم همین تلقین و علاقه مادرباعث شد که در یازده سالگی، در دبستان، درپاسخ پرسش معلم نوشتم: علاقه به آخوندی دارم. از آن پس، به طور طبیعی همه اسباب کار فراهم شد و به این شغل مقدس نایل شدم.
#سالگرد_ارتحال
🔅سعَدا؛ روزنه ای به طلبگی بهتر
🆔@soada313
🌗#خاطرات_ورود_به_حوزه
🌀شیخ مرتضى طالقانى در نوجوان در یک جذبه الهی قرار گرفت و چوپانی را رها کرده، عازم حوزه علمیه تهران شد.
🔹ایشان در نجف بارها و بارها آن رخداد را براى شاگردانش اینگونه نقل نموده است.
⚡️«من بُرهه اى از عمر خودم را در دیزین چوپانى مى کردم، روزى که در دشت، به دنبال گوسفندان بودم، آواى تلاوت قرآن به گوشم رسید. شنیدن این آیات، در جان من تأثیر ژرفى گذاشت و مرا تحت تأثیر قرار داد.
💠آنگاه با خودم زمزمه کردم: پروردگارا! نامه خویش بر من فرو فرستادى؛ کتابى که راهنماى سعادت انسانها است، آیا تا آخر عمر آن را در نیابم!؟
🔸بدین سبب بود که تصمیم گرفتم براى فهم دانش دین، از روستا هجرت کنم؛ بنابراین گوسفندان را به صاحبانش برگرداندم و از چوپانى دست برداشتم».
#سالگرد_ارتحال
🔅سعَدا؛ روزنه ای به طلبگی بهتر
🆔@soada313
🌗#خاطرات_ورود_به_حوزه
🌀 اثر پذیری از کتاب معراج السعاده
🔺 چگونه آیت الله العظمی کاظمی به روحانیت و طلبگی علاقمند شد؟
💠آیت الله کاظمی در 18 سالگی توسط یک روحانی که از عتبات عالیات بازمی گشت، تشویق به تحصیل علوم دینی شد و پس از خواندن کتاب معراج السعاده، بیداری معنوی در درون خود احساس کرد و بدون اطلاع خانواده به قصد تحصیل در کرمانشاه، از روستا به سمت هرسین خارج شد.
🌦پدر بزرگش سواران مسلح را به دنبالش فرستاد و او را کت بسته بازگرداندند و در اتاق مخصوص اشرار زندانی کردند.
🔹ایشان پس از آزادی دوباره به سمت کرمانشاه فرار کرد و در آنجا ضمن تراشیدن زلفهای حنایی و کندن شال و سترههای محلی و پوشیدن یک قبای طلبگی، قیافه طلبگی و سر وضع خود را کاملاً تغییر داده، برای تهیه خرج سفر و مسافرت به عتبات عالیات همراه کاروانها, در محل علافخانه کرمانشاه به کارگری پرداخت.
💢وی ضمن توقف چند هفته ای در کرمانشاه، اقدام به فرا گرفتن دروس امثله و صرف میر کرد و با تأمین هزینه سفر، به همراه کاروان زیارتی عازم کربلا شد. خود آن مرحوم نقل میکند آنقدر اشتیاق به تحصیل داشتم که به دنبال قافله پیاده راه افتاده و در عین حال به مطالعه کتاب جامعالمقدمات و حفظ کردن درسهای خود سرگرم بودم و گاهی که چند کیلومتر از قافله عقب میافتادم مرا صدا میزدند, دوان دوان خود را به قافله میرساندم و باز هم به خواندن کتاب و حفظ درسها ادامه میدادم.
#سالگرد_ارتحال
🔅سعَدا؛ روزنه ای به طلبگی بهتر
🆔@soada313
15.33M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌗#خاطرات_ورود_به_حوزه
🔺طلبه شدن کسی که می خواست جراح مغز شود!
🔅سعَدا؛ روزنه ای به طلبگی بهتر
🆔@soada313
🔺#خاطرات_ورود_به_حوزه
🔹حجه الاسلام شیخ #محمدحسین_زاهد تا چهل سالگی شغل نفت فروشی داشته و هر شب خمس اموال خود را می داد. یک شب گذرشان به مسجد جامع تهران افتاد و دقایقی به سخنان سیدعلی مفسر گوش فرا داد و همان چند دقیقه جرقه طلبگی را در دل ایشان روشن کرد.
🌱وی یک سال و نیم در مشهد به آموزش دروس حوزوی پرداخت؛ اما دوباره به تهران بازگشت و در کنار تحصیل با شغل نفت فروشی امرار معاش می کرد.
🌀این کار ادامه داشت تا زمانی که دیدند که لوازمشان را جمع می کند، از ایشان پرسیدند که چه اتفاقی افتاده ؟
💢فرمود: «تا حال درس خواندن برای من مستحب بود؛ ولی الان که عمامه ها را از سر علما برمی دارند، بر من واجب است که مقابله کنم و مشغول کار فرهنگی شوم».
⚡️ بدین ترتیب رسما به مسلک طلبگی درآمد و در از صبح تا ظهر در بالاخانه مسجد جامع تهران به آموزش طلبه ها و هدایت مردم مشغول می شد.
🔅سعَدا؛ روزنه ای به طلبگی بهتر
🆔@soada313
🔺#خاطرات_ورود_به_حوزه
▫️آیت الله حسن ممدوحی:
🔹پدرم تاجر بازار بود، با علما مأنوس بود. درسهای حوزه را تا مکاسب خوانده بود و مطالعات و مکتوبات زیادی داشت.
با این همه دیدگاهی درباره حوزه و طلبگی نداشتم تا اینکه در یک تابستانی آیت الله خوشوقت به کرمانشاه آمدند و با دیدن منش و سلوک خاص ایشان که مبتنی بر سکوت و تفکر بود، به طلبگی علاقه مند شدم.
🔸اما همه خانواده مخالف طلبگی من بودند. هر چه اصرار کردم و علمای شهر را واسطه قرار دادم، پدرم راضی نشدند. می گفتند من با سالها هم نشینی با علما از زیر و بم زندگی طلبگی مطلعم و نمی توانم راضی شوم که کسی به تو پول دهد.
⚡️ برای کسب رضایت پدرم، چهل روز ایستاده زیارت عاشورا خواندم، اما سودی نبخشید. سرانجام به قصد فرار از خانه و رفتن به قم استخاره کردم.
🍁 یکی از علمای بزرگ به نام آشیخ عبدالجواد قرآن را که باز کرد گفت عجب، آیه این است:«لا تطع من أغفلنا قلبه؛ اطاعت نکن کسی را که نسبت به این موضوع غفلت دارد»، قرآن صریح به من گفت اطاعت نکن.
☄ دو سه روز بعدش من فرار کردم، یک پول مختصری جمع کرده بودم، آمدم قم، پدرم وقتی که فهمیده بود شب رفته مسجد، خیلی به این شیخ پرخاش کرده بود که برای من وظیفه شرعی معین کرده است.
💢وقتی رفتم قم، ریز اطلاعات اساتید، حجره و درس هایم را برای پدرم نوشتم، اما جواب نامه هایم نمی داد. خلاصه بعد از نه ماه تلاش شبانه روزی و اتمام دروس ادبیاتی جامع المیدمات، سیوطی، مغنی و مطول معمم شدم و تیرماه به کرمانشاه برگستم.
🔅 اما پدرم کماکان ناراضی بود و می گفت اگر میخواهی راضی شوم در همین جا مشغول طلبگی شو.
♻️دوباره پاییز شد و فرار را برقرار ترجیح دادم و در قم به مباحث فقهی و اصولی مشغول شدم. تابستان که به خانه رفتم پدرم از آنجایی که مسلط بر شرح لمعه بود، از من امتحان گرفت و دید که درسها را خوب خوانده ام، به طلبگی ام راضی شد، حتی یکبار آمد و دو سه روزی در حجره ما ماند. یک بار دیگر بعد از ده سال به قم آمد و خانه ای برایم خرید و متأهل شدم.
🔅سعَدا؛ روزنه ای به طلبگی بهتر
🆔@soada313
🌱#خاطرات_ورود_به_حوزه
▫️علامه محمدباقر محمودی:
💢نوزدهساله بودم که شوق تحصیل در حوزه وجودم را فرا گرفت. در محضر یکی از علمای زادگاهم؛ علامرودشت، مقداری ادبیات خواندنم و کتابهای کمی که بود مطالعه کردم؛ اما سیراب نشدم. به همین خاطر عزم نجف کردم؛ اما پولی در بساط نداشتم. پنج تومان قرض کردم.
⚡️از روستا تا بوشهر را در چند روز پیاده رفتم. دریایی از بوشهر به خارک و از خارک به آبادان رفتم. وقتی از اروندرود قاچاقی میخواستم به نجف بروم پولی در بساط نداشتم، عبایی روستایی داشتم و آن را به بلدچی دادم تا مرا به کربلا رساند.
🔹در نجف خویشاوندی داشتم، به خانهشان رفتم. او گفت جای خالی در مدارس وجود ندارد. برگرد به ایران و هر وقت خواستی بیایی پول برای هزینه شش ماهت همراهت باشد. من گفتم: شما فقط به من نان دهید، شبها میروم مسجد کوفه میخوابم. آنها خندیدند و گفتند فاصله نجف تا کوفه با ماشین یک ساعت و ربع است.
🔸خدا به دل همسر او انداخت از من دفاع کند، گفت: «تو حجره خودت را اکنون نیازی به آن نداری، به او بده».
▪️مرد گفت: لباس روحانیت ندارد.
▫️پیرزنی که آن جا بود، گفت: عبایش با من و دیگری گفت: عمامهاش با من. خلاصه همینطور ادامه پیدا کرد تا کار من راه افتاد».
☄رفتیم پیش نماینده آیتالله سید ابوالحسن اصفهانی شهریه و متولی مدرسه، شهریه و اسکان را فراهم کردیم. با عبا و قبا و عمامهای که برایم تدارک دیدند، ظاهر اهل علم را پیدا کردم؛؛اما نه کتابی داشتم و نه دفتری و از فرط بیپولی روی پاکتهای میوه درسها را یادداشت میکردم و دم برنمیآوردم.
🔅سعَدا؛ روزنه ای به طلبگی بهتر
🆔@soada313
🌱#خاطرات_ورود_به_حوزه
🔺منبر آتشین!
🔹"حاج آقا مجتبی حاج آخوند" دلیل روی آوردن به تحصیل علوم حوزوی راچنینن بیان می کند:
🔹«مرحوم آشیخ مهدی خراسانی پدر آقای واعظ زاده، بعد از شهریور 1320 آمد برود به کربلا، شش ماه در مسجد حاج شهباز خان که مرحوم پدرم آیه الله شیخ حسن حاج آخوند در آنجا نماز می خواند، منبر رفت.
🌀یک شب گفت فردا شب، یک چیزی برای شما می خوانم، آن وقت بچه بودم... آمدیم دیدیم درباره علم صحبت کرد، روایات وآیات را خواند، من همان جا تصمیم گرفتم که طلبه بشوم، مرحوم پدرم گفت می آیی بروی قم درس بخوانی، گفتم بلی حاضرم».
🔸حاج آقا مجتبی بنا به پیشنهاد پدرش، قصد داشت برای تحصیل علوم دینی راهی قم بشود که با تأسیس حوزه علوم دینی در کرمانشاه در اوایل دهه ی 1320، تحصیلات حوزوی خود را دراین شهر آغاز کرد.
📚کتاب شیدای روح الله، صفحه 81 و 82.
🔅سعَدا؛ روزنه ای به طلبگی بهتر
🆔@soada313
🌱#خاطرات_ورود_به_حوزه
🔺معنای اذان!
▫️حجةالاسلام والمسلمین حاج آقا ناصرالدين کمره ای:
🔹جد بنده در دهکده فرنق از دهات کمره (خمین امروز) کشاورز بود. یک روز جدم به پدرم که نوجوانی 13 ساله بوده، می گوید برو فلان زمین را شخم بزن. می گوید: «چشم» و گاوها را بر می دارد و می رود. سر ظهر که با گاوها و وسایل در حال شخم زمین بود، مؤذن اذان می گوید. هر چه گوش می کند نمی فهمد معنایش چیست؟ «حی على الفلاح»؛ «حی علی خیر العمل».
🔸 این موضوع محرکی برای دانستن معنای آن می شود و می گوید «من باید بروم درس بخوانم تا معنای اینها را بفهمم» و در ادامه حوادثی دیگری پیش می آید. پدرش هم می گوید: «من از اول می دانستم که تو به درد کشاورزی نمی خوری. برو پیش فلان ملای مکتبی؛ قرآن یاد بگیر من هم می آیم سفارش می کنم».
💢کم کم در درس خواندن ایشان، یک جوشش و حرکت و جنبش و فعالیت بسیار عظیمی به وجود می آید؛ مدتی را در ده درس می خواند. سواد آن ملای ده تمام می شود. بعد ده بالاتر تا آنکه به خوانسار می رود و سیر علمی خود را آغاز می کند.
📚کتاب در احوال و اندیشه های آیت الله علامه میرزا خلیل کمره ای، صفحه 57-58.
#سالگرد_ارتحال میرزا خلیل کمره ای
🔅سعَدا؛ روزنه ای به طلبگی بهتر
🆔@soada313
هدایت شده از سعدا؛ روزنه ای به طلبگی بهتر
🌗#خاطرات_ورود_به_حوزه
🌱 چگونه آیت الله شیخ محمدحسین اصفهانی وارد حوزه شد؟
🔹پدر شیخ محمدحسین، از تجار به نام کاظمین بود و «معین التجار» لقب گرفته بود. «معین التجار» همین یک پسر را داشت و دوست داشت که مثل خودش تجارت پیشه کند؛ اما محمد حسین دل در گرو حوزه داشت. از او اصرار و از پدر انکار.
🔸یک روز در حرم امام موسی کاظم (ع) پدر و پسر در نماز جماعت بودند. بعد از نماز، پدر که سرگرم صحبت با یکی از تجار بود، محمدحسین با نگاه به گنبد امام کاظم (ع) حرفهای مگویش را گفت.
⚡️«اى باب الحوائج، اى موسى بن جعفر! تو عبد صالح و از بندگان برگزیده خدایى و در پیش حضرت حق آبرودارى، تو را چه مى شد اگر از خدا مى خواستى دل پدرم را به من نزدیکتر مى کرد تا با تصمیم من - که چیزى جز تحصیل علم و کمال در مکتب شما نیست - راضى می شد».
🌀دعایش در لحظه مستجاب شد و پدر رو به فرزندش گفت: محمدحسین! اگر هنوز هم دل در گرو حوزه داری، برو نجف، من ناراحت نمی شوم.
☄و اینگونه زندگی طلبگی محمدحسین آغاز شد و بعدها به مقام والای علمی و معنوی دست یافت.
#سالگرد_ارتحال
🔅سعَدا؛ روزنه ای به طلبگی بهتر
🆔@soada313
🌱#خاطرات_ورود_به_حوزه
🔺معلمی که طلبه شد!
🔹آیت الله حیدری پس از اتمام کلاس ششم ابتدایی وارد شغل معلمی شد. این شغل در روزگار فقر ایلام روزی کمتر کسی می شد، اما یک رؤیا مسیر زندگی او را تغییر داد.
🔸او در عالم رؤیا مشاهده می کند که ائمه معصومین (ع) در معیت جمعی از مردم و دانش آموزان بر او وارد می شوند و از بقچه ای که همراه داشتند، قبایی را خارج کرده، بر تن او می پوشانند و عصایی به دستش می دهند و به او امر می کنند که جمله «ولایت علی بن ابی طالب حصنی فمن دخل فی حصنی امن من عذابی» را به مردم یاد دهند.
💢عبدالرحمن بعد از بیداری از خواب قصد می کند جمله ای را که در خواب شنیده بنویسد. با ذغال روی دیوار می نویسد. این رؤیا او را به ترک معلمی و ورود به حوزه علمیه کربلا می کشاند.
🔻#سالگرد_ارتحال آیت الله عبدالرحمن حیدری ایلامی
📚 گلشن ابرار، ج2، ص907
🔅سعدا؛ روزنه ای به طلبگی بهتر
🆔@soada313