eitaa logo
نبشته های دم صبح
209 دنبال‌کننده
153 عکس
31 ویدیو
6 فایل
نبشته‌های دم صبح، روایت‌‌های یک خانم طلبه معلم از زندگی طلبگی و عشق معلمی است. نوشته‌هایی که قصد ندارند دنیا را تغییر بدهند اما نگاه ها را شاید. ارتباط با ادمین @mojahedam 🌷🌸🌷🌻🌻
مشاهده در ایتا
دانلود
▪️▪️▪️ کالسکه زائر! یکی از دوستانم زنگ زد و گفت راهی سفر کربلاست. برای فردا صبح کالسکه ی بچه می خواهد. من هم با کمال میل استقبال کردم و گفتم همین امشب برایت آماده میکنم. فورا حاضر شدم و به انباری رفتم. از سال گذشته که دیگر به کالسکه بچه احتیاج نداشتیم، تشک و سایبانش را جدا کردم و شستم و بدنه اش را انتهای انباری گذاشتم. بعد از برداشتن چند کارتن بهش رسیدم. حسابی خاکی بود. آن را به خانه آوردم و در حمام شستم. و بعد از خشک شدن، لوازمش را نصب کردم. وقتی این کالسکه را خریدم فکرش را هم نمی کردم که روزی بدون من و فرزندم، مسیر نجف تا کربلا را طی کند. خوش به سعادت کالسکه که بعد از یک سال بلااستفاده بودن و خاک خوردن گوشه ی انباری به زیارت دعوت شده است. یااباعبدالله اگرچه امسال پای جسمم لایق زیارت نبود ولی خداروشکر که گوشه ای از مالم را پذیرفتی. ✍به قلم: 🌹🍃 آدرس این مطلب در وبلاگ ما: http://nebeshte.kowsarblog.ir/کالسکه-ی-زائر @sobhnebesht
▪️▪️▪️ نائب الزیاره به سلامت نائب الزیاره ی من. میروی و دل میبری. میروی و چه رفتنی... هیبت مردانه ات در آن لباس سرا پا مشکی دیدنیست و کوله پشتی مشکی ات که حالا دیگر فقط نماد یک چیز است؛ سفری سرخ به دیاری سرخ تر. سفری طاقت فرسا اما شیرین. سفری که خستگی اش دلت را خنک میکند و روحت را جلا میدهد. این بار محکم ایستادم تا اشک هایم را نبینی؛ اما تا پشت به من کردی پشت سرت باران شدم. هنوز هوایت از این شهر نرفته دلم تنگ شد. دلم برای تو و تمام سفر های باتو که به زیبایی ها میرسد، بد جور تنگ شد. مسافر وفادار همیشه برای رفتنت همه چیز دست به دست هم میدهد. هرگز دلیلی برای جاماندنت وجود نداشته. در دلم به این پاکی بی ادعا غبطه میخورم و من هم سعی میکنم مانع نباشم برای این عشق بازی. گفتی دلت نمیخواهد که تنهایم بگذاری. گفتی نگرانی. اما من خیلی خوب میدانم که دلت چه ها میخواهد و حتما مرا به دست کسی تکیه گاه تر از خودت سپرده ای که خیلی زود با گوشه چشم رضایت من راضی به رفتن شدی. دست خدا به همراهت ای زائر. حالا که نمیتوانم هم گامت باشم در این مسیر نور؛ در کنار موکب های چای به یادم باش در کنار آخرین ستون روبروی حرم علمدار به یادم باش در میان همهمه ی خیابان منتهی به حرم به یادم باش. به یاد بیاور روزی را که قدم قدم در کنار یکدیگر طی کردیم این جاده را. و برای حال دلم دعا کن. و سلامی با بوی دلتنگی به اربابم برسان. ✍ به قلم: 🌹 سلام الله علیها آدرس این مطلب در وبلاگ ما: http://nebeshte.kowsarblog.ir/%D9%86%D8%A7%D8%A6%D8%A8-%D8%A7%D9%84%D8%B2%DB%8C%D8%A7%D8%B1%D9%87 @sobhnebesht
▪️▪️▪️ من هم زائرم! از چند روز قبل که برای چندمین بار از همسرم خواستم من و بچه ها را هم با خود به کربلا ببرد و جواب منفی او را شنیدم، حال خوبی نداشتم. جنب و جوش او در تدارک کارهای کاروان زائران اربعین را که می دیدم، بیشتر غصه دار می شدم و ناخواسته در خود فرو می رفتم. آن روز با همان حال و هوایی که در سر داشتم مشغول ادای نماز ظهر شدم. راستش در حال نماز هم فکرم مشغول بود و چند بار سعی کردم لحظه ای با بستن چشم ها تمرکزم را حفظ کنم. وقتی سرم را از سجده ی آخر نماز بلند کردم چشمم به لفظ یاحسین روی مهر افتاد. حالم دگرگون شد از درون حرارتی در وجودم احساس کردم. من هر روز و شب بارها پیشانی ام را بر روی تربت امام حسین علیه السلام می گذارم به راستی من هر روز و شب زائر امام حسین علیه السلام هستم. امروز وقتی کوله پشتی همسرم را بستم و او را با روی خوش بدرقه کردم، احساس کردم من هم زائر امام حسینم. و وقتی فرزندانم را با عشق و مرام امام حسین علیه السلام رشد می‌دهم، یقین دارم من هم زائر امام حسینم. این روزها اگرچه قدمهایم به کربلا نرسید اما با پای دلم زائر اباعبد الله علیه السلام هستم. ✍ به قلم: 🌹 سلام الله علیها آدرس این مطلب در وبلاگ ما: http://nebeshte.kowsarblog.ir/%D9%85%D9%86-%D9%87%D9%85-%D8%B2%D8%A7%D8%A6%D8%B1-%D8%A7%D9%85%D8%A7%D9%85-%D8%AD%D8%B3%DB%8C%D9%86%D9%85 @sobhnebesht
12.59M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📹 مسافری از ایران ‌ 🔹هوایی هستم و آواره‌ای در مرز مهرانم @sobhnebesht
▪️▪️▪️ لات آدم است دیگر ، هزار جور فکر به سرش می زند! استاد فاطمی نیا می فرمود : وقتی روضه حضرت زهرا س را ، برای یکی لات های قدیمی تهران خونده بودند، گفته بود : مگه تو مدینه یه لات داش مشدی نبوده که به داد اهل بیت برسه ؟! بعضی وقتها هم خودم فکر می کنم اون همسایه هایی که فاطمه زهرا س براشون دعا می کرده و فرموده بود: الجار ثم الدار، پس روزهایی که خانم با حسنین در بیت الاحزان مویه و ناله می کرد کجا بودند؟! یا فکر می کنم نخل هایی که امیرمومنان با دست ولایی خود غرس می کرد و به نیازمندان می بخشید ، آن افراد هنگام مظلومیت امام کجا بودند؟! یا آنهایی که سر سفره گسترده امام حسن ع سیر می شدند ، در حالی حضرت در حوالی مدینه در زیر آفتاب زراعت می کرد، وقتی تابوت آقا را تیرباران می کردند، کجا بودند؟! یا وقتی اهالی مدینه دچار قحطی شدند، امیرالمومنین  ع از امام حسین خواست که دعا کند تا باران بیاید، پس آنهایی که از باران سیراب شدند ، کجا بودند؟! یا کارگرانی که امام حسین ع را در محل عبور و مرور مردم، به غذا دعوت کردند، حضرت اجابت کرد و با آنها هم غذا شد و بعد آنها را به خانه ی خود دعوت کرد و به آنها هدایای فراوان داد ، آنها روز غربت امام کجا بودند؟! تاریخ در سرنوشت سازترین لحظات ، غایبان زیادی دارد !! مراقب باشیم ما هم جزو آنها نباشیم !! ✍ به قلم : 🌹 سلام الله علیها آدرس این مطلب در وبلاگ ما: http://nebeshte.kowsarblog.ir/%D9%84%D8%A7%D8%AAn-1 @sobhnebesht
▪️▪️▪️ بشارت وسوسه در این ایام شبکه افق مستند زیبایی به نام « اویس وین » نشان می دهد. فردی آلمانی به نام «  استنزیل» که نامش را به اسماعیل تغییر داده،  خاطرات خود از پیاده روی اربعین بیان می کند. همه ی حرفهایش برای من جذاب بود، اما یک جمله اش عجیب بود ! او می گفت : من قبل از اینکه مسلمان شوم اصلا در باره گناهان وسوسه نمی شدم، ولی از وقتی مسلمان شدم ، مدام شیطان مرا وسوسه می کند، دلیلش هم روشن است چون شیطان با شیعه و مسلمان ها مشکل دارد !! خیلی دلم می خواست که متین این حرف او را می شنید! متین !  دلیل مسلمانی و شیعه بودنت همین وسوسه های شیطان است که از دست آنها شکایت داری!! پس مقاومت کن !! ✍ به قلم: 🌹 آدرس این مطلب در وبلاگ ما: http://nebeshte.kowsarblog.ir/%D8%A8%D8%B4%D8%A7%D8%B1%D8%AA-%D9%88%D8%B3%D9%88%D8%B3%D9%87-1 @sobhnebesht
▪️▪️▪️ پازل زندگی گاهی دلت چیزهایی میخواهد که نه عقل هضمش می کند و نه احساس درکش می کند.  چیزی مثل اینکه بگویی کاش آن شتری که می گویند در هرخانه میخوابد در خانه ات را گم کند یا مهلت دهد و زود در خانه بست ننشیند تا تو را ببرد به آغوش فراخ یا تنگ عالمی غریب. گاهی به ظاهر مهلت میخواهی برای تکمیل پازل چند تکه ای انسانِ کامل؛ اما درست که نگاه می کنی می بینی به یکی از اسبابِ تکمیلِ پازل دل بسته ای. از بین تمام اسباب این یکی رابطه ی غریبی تری با باطنت دارد. گاهی آنقدر دلبسته ای که اگرمهلتت دهند تا پازل وجودت را کامل کنی بی آنکه حواست باشد تمام مهلت های داده شده را می سوزانی و دست آخر با پازل به هم ریخته، نَفَسِ آخرت را می کشی و دلت ابدا نمی سوزد برای مهلت های بر باد رفته. این جنس دل بستن احتمالا ابتدای عشق باشد. شاید عاقلانه نباشد نگران شتری باشی که سر نرسیده. اما راستش دلداده که باشی نگران وصالی و تشابهت به معشوق.  می توانی بروی پی تک تکِ تکه ها و هر روز یکی از تکه های تکاملت را سر جایش بگذاری و به تکامل برسی.  و میتوانی طوری مهلت هایت را به عشق اسباب نجاتی که به آن دل بسته بودی بسوزانی که در نهایت تو را با پازل به هم ریخته بخرند یا به یک باره پازلت را برایت بچینند. راه اول عاقلانه است و راه دوم عاشقانه و عشق امانتی ست که تنها انسان تقبل کرد و پذیرفت در سینه بنشاندش. گاهی دلت مهلتی میخواهد نه برای تکامل بلکه فقط برای بیشتر عاشقی کردن با کشتی نجاتی که در زیارتگاه خدا پهلو گرفته و در گودالی به گِل نه، که به خون نشسته بود. من از بین تمام نشانه های ایمان پذیرفته ام یک نشانه بیشتر نداشته باشم آن هم عشق به تکه ای از خاک باشد که صاحبش ایمان را نشانه بود. به همین یک عشق قانعم که قناعت فراخی می آورد و خوشی. اینجاست که می توانی سینه ی گر گرفته ات را به نسیم نَفَسی صاف کنی و رو به شتر سر نرسیده ی مرگ بگویی : نیا ! نیا که کربلا ندیده جان نمیدهم. کربلا را که بدهند تکه های بعدی جور میشوند که عشق همیشه گره گشاست… ✍ به قلم: 🌹 سلام الله علیها آدرس این مطلب در وبلاگ ما: http://nebeshte.kowsarblog.ir/%D9%BE%D8%A7%D8%B2%D9%84-3 @sobhnebesht
فقیر و خسته به درگاهت آمدم رحمی که جز ولای توام نیست هیچ دست آویز @sobhnebesht
▪️▪️▪️ انا لله و انا الیه راجعون والده ی مکرمه ی استاد عزیزمان دیشب به رحمت خدا رفت و امروز پیکر نازنینش به خاک سپرده شد. از همراهان عزیز وبلاگ و کانال نبشته خواهش میکنیم امشب این مادر عزیز را مورد لطف خود قرار دهید و نماز لیله الدفن را برای ایشان قرائت فرمایید. از طرف نویسندگان وبلاگ نبشته خدمت استاد عزیزمان تسلیت عرض میکنیم و علو درجات این مادر عزیز و صبر جمیل برای بازماندگان را از خداوند منان خواستاریم. مرحومه مغفوره طوبی صفری. ان شاء الله امشب همنشین حضرت زهرا سلام الله علیها باشند.
▪️▪️▪️مصباح الهدی و سفینه النجاه پدر و دختر بودند و از بصره به کربلا می‌رفتند. پدر پیر و بیمار بود، حنجره‌اش را در زندان‌های صدام از دست داده بود و نمیتوانست صحبت کند. دختر نیز یک پایش را در اولین پیاده‌روی بعد از سقوط صدام در اثر انفجار مین ازدست داده بود و با دو عصا راه می‌رفت. امروز از طلبه‌های کلاس پرسیدم آیا رسالت پیامبر جواب داده  و انسان در انسانیتش پیشرفت کرده است؟ می‌گفتند: بله، جواب داده است. پرسیدم: پس چگونه است که در سال 61 هجری به فاصله پنجاه‌سال از وفات پیامبر، عاشورا رقم خورده است؟ چه پیشرفتی حاصل شده است؟ انسانیت که در روز عاشورا تمام شد، ثارالله شهید شد و بر بدن مبارکش اسب‌ها هنرنمایی کردند. همان‌هایی که صحابه پیامبر بودند یا فریاد هل من ناصر ینصرنی را نشنیدند و خوابیدند و یا شنیدند و در صف دشمن ایستادند که بیایند و ببُرَند و ببَرند و بسوازنند و شامی بسازند که در خاطره حضرت سجاد از روز عاشورا نیز درد عمیق‌تری ایجاد کند. پیشرفت انسانیت کجاست؟ هریک از طلبه‌ها چیزی می‌گفتند و من رد می‌کردم. به آن‌ها نشان می‌دادم که رسالت پیامبر جواب نداده و در عصر حاضر فرزندانی هم‌چون داعش دارد که مانند عاشورا، عاشوراها می‌سازند. فقط نمی‌کشند، بلکه … . در ذهن طلبه‌ها چالش ایجاد شده بود و پاسخ می‌خواستند، اما من عادت ندارم پاسخ‌های دقیق بدهم که خودشان به جواب برسند. فقط گفتم: چه شده است که حدود چهارده قرن پس از عاشورا 20 میلیون انسان با پای پیاده به کربلای حسین می‌روند و خبرش در 60 ثانیه در کشوری اروپایی مصباح الهدایه جوانی مسیحی می‌شود؛ او به کربلا می‌آید و در کشتی نجات حسین می‌نشیند و به سیل عاشقان متصل می‌گردد؟ واقعا چه شده است؟ ✍به قلم: 🌹 سلام الله علیها آدرس این مطلب در وبلاگ ما: http://nebeshte.kowsarblog.ir/مصباح-الهدی-و-سفینة-النجاة @sobhnebesht
▪️▪️▪️جاهلیت واپسین ساعات عمر پربرکت حضرت ختمی‌مرتبت است، مردی از سلاله پاکان که تمام زندگی‌اش را صرف تربیت و هدایت خلق کرده است؛ چه آن‌زمان که در خلوت غار حرا سر بر آستین تفکر و یادکرد خدای احد می‌گذاشت و حلفالفضول و محمد امین و تربیت حضرت امیر را در کارنامه خویش ثبت می‌کرد و چه زمانی‌که در همان غار حرا صدای ملکوتی جبرئیل را شنید که: "بخوان به نام پروردگارت"؛ او معلم اخلاق مردم سرزمینش بود. حال که ساعات پایانی عمر شریف اوست، بدون در نظرگرفتن شهادت یا رحلت، یک نکته انسان را می‌آزارد. جاهلیتی که در این ساعات پایانی خستگی را بر تن حضرتش باقی گذاشت. جهل مردی که مقام عصمت و ولایت پیامبرش را درک نکرد و اورا متهم به هذیان‌گویی نمود تا بتواند سقیفه، این ننگ بزرگ تاریخ را مدیریت و رهبری کند. تاریخ تکرار می‌شود. روزی‌که سرزمین وحی عزادار سبط اکبر است، بار دیگر جاهلیت خودی نشان می‌دهد، آن‌جا که تیرها به اشاره کجاوه‌نشین جمل، تابوت نوه پیامبر را نشانه می‌گیرد. این روزهای مدینه و غربت دلگیرش به اشک می‌گوید ببار و برای مهدی فاطمه خالصانه دعا کن که جهل نیز خسته شده و می‌خواهد بمیرد و بیش از این روسیاه برگه‌های تاریخ نشود. ✍ به قلم: 🌹 آدرس این مطلب در وبلاگ ما: http://nebeshte.kowsarblog.ir/جاهلیت @sobhnebesht