eitaa logo
نبشته های دم صبح
204 دنبال‌کننده
153 عکس
31 ویدیو
6 فایل
نبشته‌های دم صبح، روایت‌‌های یک خانم طلبه معلم از زندگی طلبگی و عشق معلمی است. نوشته‌هایی که قصد ندارند دنیا را تغییر بدهند اما نگاه ها را شاید. ارتباط با ادمین @mojahedam 🌷🌸🌷🌻🌻
مشاهده در ایتا
دانلود
▪️▪️▪️ تب های نشان دار! پسرم تب کرده، خیلی هم بی قرار است، ظرف آب را می آورم، پاهایش را که در آب می گذارم گریه اش شروع می شود. آرام دستهای خیسم را روی صورت و پیشانی اش می کشم. زبانم باز می شود به ذکر گفتن، “استغفرالله ربی و … “. اشتباهات چند روز قبل را مرور می کنم با چشم های بسته و یک دنیا شرمندگی. از پروسه گناه کردن فقط این لحظه پشیمانی اش را دوست دارم، وقتی همه سلول های بدنت هماهنگ می شوند تا از خودت متنفر شوی و خجالت زده، بعد یکدفعه درهای نور به قلبت باز می شود، سبک می شوی، لبخند خدا را می بینی. به عالم دنیا برمی گردم، تب پسرم پایین آمده اما هنوز بی قرار است، با همان وضع رهایش می کنم… دلم بی قرار سجاده است. “یک رکعت نماز وتر می خوانم برای رضای خدا، الله اکبر..” نماز وتر را دوست دارم، زود می رسی به قنوت، تا غلط کردم گفتن هایت را آغاز کنی. ” خدایا، این مقامی است که از آتش به تو پناه می برم ” و بعد الهی العفو گفتن هایش، می خواهم برای مومنین دعا کنم، اول از آنانی شروع می کنم که حق دارند بر گردنم. ” اللهم اغفر پدرم…. اللهم اغفر مادرم ” بعد می روم به دعاگویی آن ها که دلشان را شکسته ام، که صدایم برایشان اوج گرفت، ” اللهم اغفر…” . قنوت نمازم را با طلب آمرزش برای علامه طباطبایی و آقای قاضی به پایان می برم. آخرش پهن می شوم روی زمین، چند تا ذکر یونسیه می گویم و سبوح القدوس رب الملائکة و الروح گویان، هم نوا می شوم با دیوارها، با کتاب های کتابخانه، با تار و پود فرش. گرچه گوشم کر است برای شنیدن این هم آوایی…. دور سجاده را جمع می زنم تا وعده دیدار دیگر، به رختخواب بر می گردم، پسرم آرام خوابیده، هیچ اثری از بیماری در وجودش نیست، سرم را می گذارم کنار سرش، همه چیز از جلوی چشمم می گذرد، راستی این تب بیشتر از آنکه علامت بیماری جسم او باشد، دردهای تسکین نیافته روح مرا یادآوری می کرد که تمام قلبم را دود اندود کرده بود. ذکرم را تغییر می دهم، “الحمدلله رب العالمین.. “. ✍️ به قلم 🌸 آدرس این مطلب در وبلاگ ما: http://bit.ly/2xOSiTh 🌷 @sobhnebesht 🌷
▪️▪️▪️بپر بغلم!! دخترکم بی قرار است. غذا را با هزار شکلک و ادا در دهانش می خواهم بگذارم که با چهارتا دندان جلویی سد محکم می سازد و سپس خودش را پرت میکند زمین و گریه… “بمیرم مادر نکند تشنه ت شده؟” می خواهم آب را به زور در حلقومش بریزم صورت می چرخاند و شروع می کند ضجه زدن. جایش هم که خیس نیست، شیرش را هم که خورده . “فدای این چشم های خیست چرا نمی فهمم دردت چیست؟” پدرش بغلش می کند و مثل سورتمه ی شهربازی در هوا میچرخاند بلکه کارگر افتد اما به محض پیاده شدن از دستان پدر ، جیغ و دادش شروع می شود. مضطر شده ایم که نکند نیش خورده! به هیچ صراطی، مستقیم نیست. در آغوش می کشم برگ گلم را. بی خیال چاره اندیشی، قربان صدقه اش می روم، موهای نازک و بورش را نوازش می کنم، بوسه های مادرانه ام به صورتش می‌چکد. آرام شده. کم کم با آوا تلاش میکند با من حرف بزند. با روسری ام با او دالی بازی می کنم. غش غش در آغوشم می خندد. سختی در خوردن و نوشیدن و بازی کردن و خوابیدن، انگار درمانش در دستان محبت من پنهان بود. انگار فقط خود مرا کم داشت! بعدش خیلی راحت غذایش را خورد، بازی کرد و خوابید! بی بهانه و بدقلقی. چرا من به آغوش خداوند نمی روم تا کار و زندگی ام راحت تر شود؟؟ “من اعرض عن ذکری فان له معیشتا ضنکا “ هرکس از یاد و اطاعت من سرپیچی کند زندگی سخت و تنگی خواهد داشت! ✍️ به قلم 🌸 آدرس این مطلب در وبلاگ ما: https://goo.gl/ifNo1P 🌷 @sobhnebesht 🌷
▪️▪️▪️ اثر ایمان به حساب و کتاب! به محض نشستن در ماشین ، راننده با لبخند، روزبخیری گفت و هم زمان با بالارفتن شیشه ها کولر را روشن کرد. در حین رانندگی قوانین را مو به مو اجرا می کرد. عجیب آنکه به راننده های متخلف دیگر گوسفند نمی گفت! به مقصد که نزدیک شدیم عذرخواست که خیابان یک طرفه ست و نمی تواند جلوتر از این ما را پیاده کند! با احترام و دودستی باقیمانده کرایه تقدیممان شد! در آخر هم گفت یادتان نرود در نظرسنجی ما (نرم افزار درخواست تاکسی اینترنتی) شرکت کنید! ✍️ به قلم 🌸 آدرس این مطلب در وبلاگ ما: https://goo.gl/QgUiWh 🌷 @sobhnebesht 🌷
▪️▪️▪️راهبرد استاد قرائتی می گویند ترک عادت موجب مرض است و من هم نمی توانم « اعتیاد به اخبار» را ترک کنم چون می ترسم مرض دیگری بگیرم!! امروز کانال خبر نوشته: « رئیس دانشکده خودروی دانشگاه علم و صنعت گفت: به مفهوم واقعی، تولید داخلی نداریم و همه چیز مونتاژ می شود. سال 81 به فردی 500 میلیون تومان پول دادند که راهبرد صنعت ایران را بنویسد اما وی پس از دو سال اعلام کرد صنعت ایران نیازی به راهبرد ندارد زیرا دولت ها سلیقه ای عمل می کنند. » چه جالب! دو سال کار ایشان نتیجه عالی داشته است! هیچ کس نگفت و نپرسید که این چه مدل کارشناسی است! اما چند روز است کلیپ آقای قرائتی دست بدست می شود، در حالی که ایشان عذرخواهی هم کرده است. به نظرم خودمان مقصریم که به این راحتی بیت المال را غارت می کنند! ✍️ به قلم 🌸 آدرس این مطلب در وبلاگ ما: https://goo.gl/Sxd8Fj 🌷 @sobhnebesht 🌷
▪️▪️▪️معلم در قاب روی تخته سیاه نوشت بسم الله الرحمن الرحیم. معلم ما درس را شروع کرد. کلاسش را دوست دارم. نکات کنکوری می گوید. کوتاه و به درد بخور. سر هرکلاسش سه چهار بار بمب خنده منفجر می شود. مفاهیم از زبان او بی پیچ و تاب، سُر می خورد به گوش ما. از بس ساده و فصیح درس می دهد. روستایی،شهری،دانشجو و بی سواد کلامش را می فهمند. از جنس مردم است و بوی خاک می دهد. زلال است. کلامش هم شکر دارد و هم نمک. بر عکس بقیه کلاس ها که پاها ریز ریز تکان میخورند و چشم ها خیره به ساعت می شوند، ما اصلا پای درس این معلم نمی فهمیم کی زمان گذشت! محاسنش سفید در راه علم است.حق طلب، صریح و بی ریاست . سرکلاس هر شاگردی شیطنت کند و به هر دلیلی حواس بقیه را پرت کند اجازه نشستن در کلاس را ندارد. این حق شاگردان و حق معلم است. اما معلم ما این قانون کلاس را با لحن خوبی نگفت و بابت همین ” لحن” عذر خواست. همین! معلم ما فرصت طلب است ! و با عذرخواهی اش هم درس می دهد. این روزها اما با هیجانات هشتگی غبار کرده اند از آب گل آلود ماهی بگیرها ! زهی خیال باطل جایگاه این معلم قرآن انقلابی از قلب و عقل ما تکان نمی خورد. ✍️ به قلم 🌸 آدرس این مطلب در وبلاگ ما: https://goo.gl/iqDwPS 🌷 @sobhnebesht 🌷
▪️▪️▪️قاتلان مضمر کانال اخبار را جستجو می کنم، نوشته است: ساعت 10 صبح روز دوشنبه گذشته جلسه رسیدگی به پرونده مردی آغاز شد که پسر 9 ساله اش را از بلندترین نقطه پل کابلی مشهد به وسط بزرگراه پرت کرده بود. قاتل گفت : « ️اتهام را قبول دارم! کاری را که انجام داده ام چرا دروغ بگویم! وقتی بعد از یک سال از زندان آزاد شدم از طریق دادگاه حضانت فرزندم را گرفتم ولی در هفته دو روز «علی» را به آن ها تحویل می دادم. وقتی از زندان آمدم معتاد شدم، بیکار هم بودم! از سویی بچه از نظر روحی به هم ریخته بود! حال مناسبی نداشت!» من جزو قدریه نیستم و اختیار انسان را قبول دارم، اما حیف است که این مرد مجازات شود و مقصران دیگر، در خفا بمانند و به زندگی پر شور و پر هیجان خود ادامه دهند! آنهایی که در طلاق و بیکاری و اعتیاد این مرد به نوعی دخیل هستند! روز قیامت همه انسانها حاضر می شوند، در حالی که عمل هایشان مانند زنجیر به گردنشان است، اما فقط این نیست، چون آثار عمل ها هم به انسان ملحق می شود، آثاری که از آن خبر نداریم! قال الله تبارک و تعالی فی القران الکریم: « وَنَكْتُبُ مَا قَدَّمُوا وَآثَارَهُمْ » ﻭ ﺁﻧﭽﻪ ﺭﺍ ﭘﻴﺶ ﻓﺮﺳﺘﺎﺩﻩ ﺍﻧﺪ ﻭ آثار ﺑﺮ ﺟﺎ ﻣﺎﻧﺪﻩ ﺍﺯ ﺍﻳﺸﺎﻥ ﺭﺍ ﺛﺒﺖ ﻣﻰ ﻛﻨﻴﻢ .(یس / 12) ✍️ به قلم 🌸 آدرس این مطلب در وبلاگ ما: http://bit.ly/2l6gnia 🌷 @sobhnebesht 🌷
هر چقدر نمازی که به تأخیر افتاده، عالی و غلیظ بخونی، باز آخرش میشه مثل قیام مختار، که با اون همه خدمتگزاری، مُهر توّابین بهش خورد! نماز اول وقت، یعنی با حسین در کربلا بودن!! یعنی «وَالسَّابِقُونَ السَّابِقُونَ ، أُولَٰئِكَ الْمُقَرَّبُونَ » ( واقعه / ۱۰ و ۱۱) زمان مناسب را دریاب! ✍️ به قلم 🌸 🌷 @sobhnebesht 🌷
▪️▪️▪️جان ارباب! وقتی جمعمان جمع می شود، اولین حرفی که شنیده می شود جمله تکراری خان داداش است که؛ «دلمان لک زده برای چای های آبجی صداقت». و راهی آشپزخانه می شوم و بعد از نیم ساعت با سینی چای بر می گردم. همیشه در این لحظه یاد می کنیم از پسر عمو و همه برای خادم الحسین که افتخارش دم کردن چای برای عزاداران امام حسین علیه السلام بود، صلوات می فرستیم. با اینکه هیچ وقت هم کلامی با پسرعمو را تجربه نکرده بودم ولی ذکر خیرش را کم نشنیده بودم. معروف بود به اینکه همه چیز را ساده می گیرد شواهد هم این حرف را تایید می کرد. 18 سالگی راهی سربازی شد و اولین مرخصی ازدواج کرد. هنوز 20 سال نداشت، پدر شد. 30 سال کمتر داشت که در صفحه دوم شناسنامه اش نام فرزند پنجم ثبت شد. شغلش آزاد و کم در آمد ولی کسی نشنید که از خرج و مخارج 6 فرزند و زندگی در خانه ای خشت و گل و نداشتن ماشین شکایت کند. دخترش چند سال از ما بزرگتر بود. سال دیپلم بود که پسر عمو راهی خانه بختش کرد و در چهل و چند سالگی بابا بزرگ شد. وقتی برادرش در صحنه تصادف کشته شد و خواهرش در زایمان اول، به اندازه در آغوش کشیدن فرزندش زنده نماند، سنگ صبور عمو و زن عمو بود هیچ، کسی از چهره اش نخواند که داغ برادر و خواهر جوان دیده است. وجهه اجتماعی خاصی نداشت ولی وقتی برای کسی مشکلی مرتبط با شغل پسر عمو ایجاد می شد، همه او را نشانه می رفتند و می گفتند می خواهی سریع حل شود برو سراغ فلانی. محرم که می شد همه می دانستند کار تعظیل است و پسر عمو هر 12 شب مراسم، کنار سماور فلان مجلس است. 44 پنج سال بیشتر نداشت که یک روز در شهر پیچید که جوانش را با سر و صورت خونی پیدا کرده اند و بیمارستان بستری است. پزشکی قانونی اعلام کرد تصادف بوده است. چند روز بعد جنازه جوانش را تشییع کردیم. صحنه ای تلخ و فراموش نشدنی. همه شهر جمع شده بودند. چند نفر زیر بغل های جثه معمولی پسر عمو را داشتند، باز هم پاهایش روی زمین کشیده می شد و نگاهش مات بود روی تابوت پسرش. شکایت نمی کرد فقط با صدایی ضعیف و شکسته می گفت: «بابا ابوالفضل.» شک نداشتم همان جا، جان می دهد، اصلا مرده بود؛ ولی زنده ماند. بعد از آن هم کسی ندید پسر عمو ترک عادت کند و سخت بگیرد. هرچند دیده بودند، روزهایی که کسی قبرستان شهر نمی رود کنار قبر پسرش دراز به دراز، قبر خاکی را در آغوش می کشد و بلند بلند گریه می کند. محرم سال بعد جای پسر عمو کنار سماور حسینیه خالی بود. صبح مثل همیشه از خانه زد بیرون، نرسیده به خیابان سکته کرد و تا رسیدن به بیمارستان جان داد. قبل از ظهر تشییع و به خاک سپرده شد. حتی در رفتنش به مردم ساده گرفت. تا زنده بود کسی نفهمید پسر عمو که یک عمر ساده گرفت، مرگ جوانش چقدر به او سخت گرفت. حتما اگر سال بعد از فوت جوانش کنار سماور حسینیه روضه علی اکبر علیه السلام را می شنید جان می داد. شاید پسر عمو خوب می فهمید فرستادن شبیه ترین فرد خُلقا و خَلقا به پیامبر و کنار جنازه اش هلهله دشمن شنیدن یعنی چه. دنیا را ساده بگیر اما باور نکن مرگ علی اکبر برای ارباب ساده بود، به خاطر ارباب، ریسمان دینمان را محکم نگه داریم که برای حفظش پدرهایی چون حسین علیه السلام داغ جوان دیدند. ✍️ به قلم 🌸 آدرس این مطلب در وبلاگ ما: http://nebeshte.kowsarblog.ir/جانِ-ارباب 🌷 @sobhnebesht 🌷
▪️▪️▪️مجلس روضه همه ی کودکی و نوجوانی ام مامان جان فقط یک نفر را برای روضه های خانگی مان دعوت می‌کرد. سادات خانم. سادات خانم معلم بازنشسته بود، برای همین خیلی روی کتابهای دینی تسلط داشت. روضه خوان قابلی بود. لحن روضه هاش خیلی سوزناک بود و اصلا لازم نداشت روضه های سنگین بخواند. فقط کافی بود بگوید السلام علیک یا ابا عبد الله! شب های قدر که می‌شد قرآن را که به سر می‌گرفتیم روایت هایی از هر ائمه می‌گفت و داستانی از مقاتل تعریف می‌کرد و دعایی می‌خواند و به محمد، به علی … الی آخر . هیچ وقت نشد روضه هایش را باز بخواند و حرف های آنچنانی بگوید که مستمع همانجا قالب تهی کند. سادات خانم نفسش حق بود. همه ی آنچه از دین یاد گرفتم مدیون او هستم. اول مجلس همیشه تفسیر قرآن می‌گفت. چون مجلس هایش همیشگی و نزدیک به هم بود هر دهه یک سوره را تفسیر می‌کرد. قرآن خواندن و تفسیر آیات را از او یاد گرفتم. موقع سینه زدن که می‌شد شال عزای مشکی اش را می‌کشید روی سرش و آرم می‌خواند و سینه میزد. مستمع هم با او همراهی میکرد. تا یادم هست هیچ وقت نگفت فلان مدل که در مجالس مردانه سینه میزنند سینه بزنید. مجلس های سادات خانم آرامش داشت. از وقتی سادات خانم دیگر روضه نمی‌خواند دلم لک زده برای مجلس های صاف و ساده ی اباعبد الله علیه السلام. برای سبک های ساده ی سینه زنی قدیمی. اصلا انگار از وقتی سادات خانم ها روضه نمی خوانند و روضه ها و نوحه ها به آهنگ ها و شیوه های نادرست خوانده می شود، امام حسین علیه السلام هم غریب تر شده! ✍️ به قلم 🌸 آدرس این مطلب در وبلاگ ما: http://nebeshte.kowsarblog.ir/مجلس-روضه-2 🌷 @sobhnebesht 🌷
بدون یک کلام اضافه با فروشنده، از نگرانی ات برای سبکی کیف، راحتی کفش، و گرمی لباس، مقصد برملا می شود. نزدیک است که طومار خیابان ها در هم بپیچد، درختان از ریشه کنده شوند، و چراغهای راهنما مرخصی بگیرند، تا با پای پیاده به سیل اربعینی ها بپیوندند. شهر، کوله بار سفر بسته. @atiyeke کانال نوک مدادی
▪️▪️▪️بابای من بابا که دیر می‌کند دخترهاش مدام غُرُلند میکنند و بی‌قراری. دخترها کلا بابایی اند. تا چند دفعه سراغش رانگیرند آرام نمی‌شوند. تا بابا نیاید لب به غذا نمیزنند. تا بابا نباشد خوابشان نمیبرد. تا بابا نباشد… بابا نیست رقیه جان اما عمه اینجاست. میدانم که عمه جای بابا رابرایت پر نمیکند اما… بیا امشبی را هم بخواب. بابا بالاخره صورت ماهش را نشانت میدهد.  بابا خیلی جاها رفته. بالای نی. در صندوقچه. تنور خولی. تشت طلا… هلال ماه شب تارم بابا. بیا و دخترت را هم با خودت ببر! ✍️ به قلم 🌸 آدرس این مطلب در وبلاگ ما: http://nebeshte.kowsarblog.ir/بابای-من-1 🌷 @sobhnebesht 🌷
▪️▪️▪️ گلایه های کودکانه از شیطنت های بی امان کودکانه اش عصبانی که می شوم، دعوایمان در می آید، تند تند لب هایش را به هم می زند، با بغضی گلوگیر؛ ” بذار بابا بیاد بهش می گم “ انگار این سنت لایزال بچگی ست، همیشه منتظر می مانند بابا بیاید، همیشه حتی در خرابه شام. 🌷 @sobhnebesht 🌷