eitaa logo
سُلالہ..!
256 دنبال‌کننده
7هزار عکس
1.3هزار ویدیو
221 فایل
-خُدایا بال پَروازُ شوقِ رَهایے لُطفَا…🕊
مشاهده در ایتا
دانلود
💢سفر به آینده تاریخ 💢 دوستم سلام✋، با چه انگیزه ای این متن را مطالعه می کنی❓می دانی می خواهم تو را به سفری دور و دراز ببرم❓🙂 همسفر خوبم❗️ از تو می خواهم تا همراه من به آینده بیایی❗️ آینده ای که دیدنش آرزوی همه است🤗 🚚 من تو را به روزگاری می برم که قرار است اتفاق جدیدی در عالم بیفتد؛ آری، سخن من در مورد روزگار ظهور است. من می خواهم حوادث آن روزگار را برایت بگویم. آیا آماده هستی❓ حتماً بارها شنیده ای که وعده خدا بسیار نزدیک است. پس برخیز و همراه من به مکه بیا ....🤝 💠 امروز، بیستم "ذی الحجّه" است. ما الان در شهر مکه، کنار کعبه🕋 هستیم. بیست روز دیگر ⏳تا رویداد جهانی باقی(ظهور منجی) مانده است. نگاه کن❗️ ببین که کعبه🕋 چقدر زیبا، جلوه نمایی می کند❗️🌸 آیا موافقی با هم طوافی گرد کعبه بنماییم❓ به راستی چرا "مسجدالحرام" 🕌 این قدر خلوت است؟!🤔 شنیده بودم که خانه خدا 🕋 بسیار شلوغ است وهیچ وقت دور خانه خدا خلوت نمی شود. چرا امروز اینجا این قدر خلوت است❗️❓ آیا عشق و علاقه مردم به کعبه🕋 کم شده است؟ مکه حرم امن خداست؛ امّا امروز سپاهیان "سُفیانی"😈 این شهر را محاصره کرده اند😔 و به همین علّت است که شهر این قدر خلوت است. همسفرم❗️آیا "سُفیانی" را می شناسی❓ آیا می خواهی کمی درباره او برایت سخن بگویم؟ 📛"سفیانی" یکی از دشمنان امام زمان ارواحنا فداه است و قیام او از علامت های ظهور معرّفی شده است. تقریباً چند ماه قبل، او در سوریه دست به کودتای نظامی زد و حکومت این کشور را به دست گرفت، سپس به عراق حمله کرد و شهر کوفه را به تصرّف خود درآورد و در این شهر جنایات زیادی انجام داد و تعداد زیادی از شیعیان این شهر را قتل عام کرد. 🔚...... ☘ألـلَّـهُـمَــ عَـجِّـلْ لِـوَلـیِـکْ ألْـفَـرَج☘ 💎ازکتاب داستان ظهور اثراستادمهدی خُدّامیان آرانی
پریشان و آشفته از خواب پریدم و به سوى پیامبر دویدم. بغض ، راه گلویم را بسته بود، چشمهایم به سرخى نشسته بود، رنگ رویم پریده بود، تمام تنم عرق کرده بود و گلویم خشک شده بود. دست و پاى کوچکم مى لرزید و لبها و پلکهایم را بغضى کودکانه ، به ارتعاشى وامى داشت . خودت را در آغوش پیامبر انداختم و با تمام وجود ضجه زدم. پیامبر، منو سخت به سینه فشرد و بهم زده پرسید: ((چه شده دخترم ؟(( من فقط گریه مى کردم. پیامبر دستم را لابه لاى موهایم فرو برد، من را سخت تر به سینه فشرد، با لبهایش موهایم را نوازش کرد و بوسید و گفت : ((حرف بزن زینبم ! عزیز دلم ! حرف بزن((! من همچنان گریه مى کردم. پیامبر موهاى من را از روى صورتم کنار زد، با دستهایش اشک چشمهایم را سترد، دو دستش را قاب صورتم کرد، بر چشمهاى خیسم بوسه زد و گفت : ((یک کلام بگو چه شده دخترکم ! روشناى چشمم ! گرماى دلم !)) هق هق گریه به تو امان سخن گفتن نمى داد. پیامبر یک دستش را به روى سینه ام گذاشت تا تلاطم جانت را درون سینه فرو بنشاند و دست دیگرش را زیر سرم و بعد لبهایش را گرم به روى لبهاى لرزانت فشرد تا مهر از لبانم بردارد و راه سخن گفتنم را بگشاید: حرف بزن میوه دلم ! تا جان از تن جدت رخت برنبسته حرف بزن! قدرى آرام گرفتم ، چشمهاى اشک آلوده ام را به پیامبر دوختم ، لب برچیدم و گفتم : ((خواب دیدم ! خواب پریشان...... . ⭕️ادامه دارد ...... کپی ؟ : با ۳ صلوات برای ظهور و سلامتی امام زمان آزاد ✓ ادمین @barbaleshohada