سُلالہ..!
#آفتاب_در_حجاب #رمان #پارت_دوم #قسمت_دوم دیدم . دیدم که طوفان به پا شده است . طوفانى که دنیا را تی
#آفتاب_در_حجاب
#رمان
#پارت_سوم
#قسمت_سوم
من نزدیکتر مى شوم، یک لحظه خواب کودکى ام را دوره مى کنم و احساس مى کنم که لحظه موعود نزدیک شده است و
طوفان به قصد شکستن آخرین امید به تکاپو افتاده است.
از جا کنده مى شوم ، سراسیمه و مضطرب خودم را به خیمه حسین مى رسانم . حسین ، در آرامشى بى نظیر پیش روى
خیمه نشسته است . نه ، انگار خوابیده است . شمشیر را بر زمین عمود کرده ، دو دست را بر قبضه شمشیر گره زده ،
پیشانى بر دست و قبضه نهاده و نشسته به خواب رفته است.
نه فریاد و هلهله دشمن ؛ که آه سنگین منو از خواب مى پراند و چشمهاى خسته اش را نگران من مى کند.
پیش از اینکه برادرم به سنت همیشه خویش ، پیش پاى من برخیزد، در مقابل او زانو مى زنم ، دو دست بر شانه هاى او
مى گذارم و با اضطرابى آشکار مى گویم :
مى شنوى برادر؟! این صداى هلهله دشمن است که به خیمه هاى ما نزدیک مى شود. فرمانده مکارشان فریاد مى زند:
((اى لشکر خدا بر نشینید و بشارت بهشت را دریابید...
حسین بازوان من را به مهر در میان دستهایشان مى فشارد و با آرامشى به وسعت یک اقیانوس ، نگاه در نگاه من مى دوزد
و زیر لب آنچنان که بشنوم زمزمه مى کند:
پیش پاى تو پیامبر آمده بود. اینجا، به خواب من . و فرمود که زمان آن قصه فرا رسیده است . همان که الان خوابش
را مرور مى کردم ؛ و فرمود که به نزد ما مى آیى . به همین زودى.
و من ، لحظه اى چشم برهم مى گذارم و حضور بیرحم طوفان را احساس مى کنم که زیر پایم خالى مى شود و اولین
شکافها بر تنها شاخه دست آویز رخ مى نماید و بى اختیار فریاد مى کشم :
واى بر من!
حسین ، دو دستش را بر گونه هایم مى گذارد، سرم را به سینه اش مى فشارد و در گوشم زمزمه مى کند:
واى بر تو نیست خواهرم ! واى بر دشمنان توست . تو غریق دریاى رحمتى . صبور باش عزیز دلم!....
⭕️ادامه دارد .......
کپی ؟ : با ۳ صلوات برای ظهور و سلامتی امام زمان آزاد ✓
ادمین #اسما