eitaa logo
سُلالہ..!
264 دنبال‌کننده
7هزار عکس
1.3هزار ویدیو
221 فایل
-خُدایا بال پَروازُ شوقِ رَهایے لُطفَا…🕊
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
♥ اگر اے مَہ زرهِ مھر بیایـے چہ شود؟
اللّٰھم‌عجل‌لولیڪ‌الفرج
#روباه#والپیپر @dokhtarane_mahdavi313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌹بسم الله الرحمن الرحیم🌹 💡هدف های کانال زندگی سالم در چند بخش هستند که خدمت شما عرض خواهیم کرد: 1⃣🧠مغز متفکر: افکار و ذهنیت ما بر روی زندگی ما چه اثرات مثبت و منفی خواهند گذاشت؟! (بهداشت روان) 2⃣🌼انگیزشی:انگیزه ی روزانه بامحوریت اسلام و قرآن و احادیث اهل بیت و... 3⃣🤓تناسب اندام:دوره های تناسب اندام (وزن مناسب، دوری از چاغی) 4⃣رژیم غذایی :سبک درست برنامه ی روزانه ی میل غذا(طب سنتی و اسلامی) 5⃣🌱درمان بیماری ها:راهکارساده ی درمان اکثر بیماری های جسمی با طب سنتی و اسلامی (پیشنهاد های آن طب ویژه ی بیماری های مختلف) @zenbegisalem
⚫یادمان شهیدان ⁧ حاج قاسم سلیمانی⁩ و ⁧ أبومهدي المهندس⁩ در سوئد★💔
اینو نشر بدید شاید یکی دلش برای آقای بیابان گردمون سوخت 😭💔
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 "اطرافیانم را چگونه نمازخوان کنم؟"🧐 🎙سخنران: حجت الاسلام علیرضا پناهیان 🤔🤔🤔دختران بهشتی🤔🤔🤔 @Dokhtarnbeheshti
النا :اصلا یه فکری.... -چی؟ النا :رها پیش ما بمونه،تا یه مدتی... -نمیشه که!!!!داداشت چی؟پدرت میزاره؟ النا :داداشم که یکی-دوهفته رفته مسافرت پدرم هم اجازه میده،خیالت راحت..... -باشه،بهش بگو!ولی اینجوری نمی تونه زندگی کنه. توی همین لحظه رها وارد شد. رها:بچه ها بیاید فیلم ببنیم. -باشه با رها و النا و زینب فیلم دیدم بعدش قرار شد رها پیش النا بمونه حدودا ساعت ۹بود که رسیدم خونه. در رو با کلید باز کردم و وارد شدم. مامان روی مبل نشسته بود. -سلام. مامان :سلام... -بابا کجاست؟ مامان :داره استراحت میکنه. -آها مامان :رها کجاست؟ -موندش پیش النا. مامان:طفلک -خیلی دلم واسش می سوزه،نمی دونم چطوری می تونه این همه روز خونه ی دوست هاش بمونه! مامان :اینطوری نگو .....اون خودش خیلی داره اذیت میشه. -می دونم. مامان:ولی اینطوری نمیشه؛باید یه فکر درست حسابی براش بکنیم. -آره مامان :شام خوردی؟ -نه مامان :الان واست گرم میکنم. -نه،دستت درد نکنه. رفتم داخل اتاقم و لباس هامو عوض کردم ادامه دارد...... @dokhtarane_mahdavi313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
《سلام اعضای گرامی》 واقعا شرمنده‌تونم من فردا مهمترین امتحان رو دارم و خیلی برام مهمه به همین دلیل متاسفانه امروز مجبورم کمتر فعالیت کنم دیگه فصل امتحان ها هست و باید تمرین کنیم تا بتونیم به لطف خدا،امتحان هامون‌ رو خوب بدیم لطفا کمی صبر داشته باشید و تحمل کنید تا امتحان ها به پایان برسند ان‌شاء‌الله تا جایی که بتونیم جبران میکنیم ممنون از شما که درکمون‌ می‌کنید یاعلی خدانگهدار
همسنگر جان 1.2Kشدن تون مبارک🌹 انشالله به زوی 2K‌شدن تون رو هم ببنیم👌🏻 یه کمکی هم بکنید به ما بشیم 500😅
سلام. 😉 این لینک گروه ماست❤️👇 https://eitaa.com/joinchat/1640104096Cee245a0019 لطفا عضو بشید فوق العاده است💖💖💖💖💖💖 فعالیت های ما ویدئو های مذهبی و امنیتی پروفایل های رهبر، حجاب، شهدا و... چالش کلیپ های طنز انگیزشی و... خوشحال میشیم به ما بپیوندید😍😘🥰 ورود آقایان ممنوع 😌🖐️❌❌❌
🆗
روزی بود و روز گاری . در شهر اصفهان یه دختری به نام نرگس زندگی می کرد که خیلی دختر معصوم و با حیایی بود. نرگس دوستی داشت که با خودش خیلی فرق می کرد که اسمش آرمیتا بود. یکی از روز ها که نرگس درحال نماز خواندن در نمازخانه بود دوستش آرمیتا وارد شد. آرمیتا‌:نرگس آخه تو چرا نماز می خونی؟ نرگس گفت :من زمانی که نماز می خونم با خدا صحبت می کنم ،توچرا نماز نمی خونی؟ آرمیتا گفت: آخه کی یه همچین کار خسته کننده ای رو انجام میده؟من حوصله ندارم! نرگس:ولی آخه... آرمیتا:توی کارهای بقیه فضولی نکن....نماز نمی خونم چون دوست ندارم! نرگس خیلی ناراحت شد که دوستش اینطور فکر میکنه..... آرمیتا:فردا بریم پارک؟ نرگس:ساعت چند؟ آرمیتا:۱۲ نرگس:میام. آرمیتا:باشه،پس می بینمت. فردای اون روز نرگس حاضر شد:یک مانتوی مشکی و شلوار مشکی پوشید کرد و روسری آبی سر و چادرش رو سر کرد.وقتی خواست از خونه خارج بشه صدای اذان به گوشش خورد و به جای پارک به سمت مسجد حرکت کرد تا نماز اول وقت بخواند. بعد از خواندن نماز به پارک رفت و دوستش آرمیتا رو دید که با ابرو هایی درهم روی یکی از صندلی های پارک نشسته است. این داستان ادامه دارد.........
آرمیتا:چرا دیر رسیدی؟ نرگس:رفتم مسجد تا نماز اول وقت بخونم. آرمیتا:منم اینجا چغندرم! نرگس:آرمیتا جان آخه.... آرمیتا:نمی خواد حرف بزنی،حالم بد کردی. نرگس:اگه ناراحت شدی ببخشید . آرمیتا:خودت بودی ناراحت نمیشدی؟ نرگس:آخه نماز از همه چیز واجب تره. آرمیتا :یعنی واجب تر از من ? نرگس:اره. آرمیتا:واقعا که خیلی بدی . نرگس:حالا ناراحت نشو دیگه . آرمیتا :یه ساعته منو اینجا کاشتی بعد میخای تورو ببخشم؟ نرگس:آرمیتا،حالا ولش کن دیگه. آرمیتا:اوف،حالا اون چادر مسخره چیه سر کردی؟ نرگس:این چادر از من محافظت میکنه. آرمیتا با خنده گفت:الان مثلا اگه یه سنگ بخوره بهت این جلوش رو میگیره؟ نرگس:این چادر از من دربرابر نگاه نامحرم مراقبت میکنه... آرمیتا:تو هم دلت خوشه ها!آخه کی این چرت و پرت ها رو قبول میکنه. نرگس:چرت و پرت نیست!!! آرمیتا:دارم به عقلت شک میکنم دختر.....اصلا ببنم حالت خوبه؟ نرگس:آرمیتااآ آرمیتا:ها؟چیه؟یک ساعت منو اینجا گذاشتی حالا طلبکاری؟ نرگس:آخه تو همینطوری داری همه چیز رو مسخره میکنی آرمیتا:مغزت سرجاش نیستا. نرگس:خب چرا بی خودی راجب چیز هایی که راجب شون اطلاعات نداری حرف میزنی؟ آرمیتا:توچرا این حرف های بی خود رو قبول میکنی؟؟؟ نرگس:چند بار بگم این حرف ها بی خود نیست... آرمیتا با عصبانیت از روی صندلی بلند شد و یدونه زد توی سر نرگس و گفت:تو اینقدر گوشت رو با این حرف های بی معنی و مفهوم پر کردی که حرف حقیقت رو نمی شنوی! بعدش بی توجه به نرگس از پارک خارج شد این داستان ادامه دارد ......... نویسنده :اولین اثر بانو خادم الزینب🥰
فردای آن روز نرگس و آرمیتا دوباره هم دیگر رو دیدندو نرگس از آرمیتا پرسید:آرمیتا چرا دیروز زود از کوره در رفتی ? آرمیتا : ها چیه انتظار داشتی پیشت بمونم با اون رفتاری باهام کردی ? نرگس: من که گفتم ببخشید. آرمیتا :خب ها بخشیدمت . نرگس :خوب دیگه من دیگه برم نمازمو بخونم اذان گفت . آرمیتا :بعدن هم میشه نماز خوند فعلا بیا یکم حرف بزنیم . نرگس:ببخشید ولی ...... آرمیتا :ولی نداره که بیا دیگه ترو خدا . نرگس:باشه ولی طولانی نباشه . چند ساعت بعد هوا تاریک شد و نرگس یادش اوفتاد که نمازش غذاشده وبه آرمیتا با عصبانیت گفت:بفرمایید خیالت راحت شد نمازم غذاشد . آرمیتا :چشمم روشن چه حرفا غذا شد که شد به من چه تو باید حواستو جمع میکردی . ونرگس بدون اینکه جواب آرمیتا را بدهم از پارک خارج شد . فردای آن روز نرگس و آرمیتا هم دیگر را در بازار دیدند و بدون اینکه سلام بگن به هم محل نزاشتن . بعد که نرگس وفتی میخاست از بازار خارج شود آرمیتا با چند تا از دوستاش اومد و جلوی نرگس رو گرفت . نرگس :آرمبتا دیوونه شدی ? آرمیتا :من دیوونه نشدم این تویی که دیوونه شدی . همون لحظه مادر نرگس اومد و جلوی آرمیتا وایستاد و گفت : این داستان ادامه دارد........... نویسنده :اولین اثر بانو خادم الزینب🥰
دوستان عزیز به درخواست بعضی از ممبرا مون رمان مسافر خواب داخل کانال اصلی مون قرار میگیره🙂👌🏻
چیـشد که سـلام شـد سـلوم‌؟🤐 خـوبی شـد خـبی؟🙄 اسـم شـد اصـل😶 نـمی دونـم شد نمـد😑 اسـم ایـن غـلط غـلوط ها رو گـذاشت نحـوه ی چـت ڪردن🙄📲 هـــــدف تـون چـیه واقـعا؟🤔 ولی خـدایی هرچقـدر فـکر می کنـم هدفی جـز نابـود ڪردن و زشـت ڪردن زبـان فـارسی در ایـن ڪار نـمی بـینم😏 @dokhtarane_mahdavi313
‏اول اینستا چند میلیون پست مرتبط با سالگرد حاج قاسم رو حذف میکنه، حالا هم که واتساپ حساب هایی از تصویر ایشون استفاده کردند رو داره مسدود میکنه کجایی سردار که ببینی شیطان بزرگ حتی از عکس و اسمت هم میترسه:)
یہ‌بچہ‌مذهبۍواقعۍ‌! هیچ‌وقت‌نمیاد‌فضاۍ‌مجازی‌‌ڪہ‌ فالوور‌جمع‌کنہ یہ‌مذهبۍ‌واقعۍ‌! فقط‌براۍ‌زمین‌زدن‌دشمن‌‌تو‌این‌‌ فضا‌امادہ‌میشہ.... هدفمون‌یادمون‌نره...! @dokhtarane_mahdavi313