eitaa logo
سُلالہ..!
255 دنبال‌کننده
7هزار عکس
1.3هزار ویدیو
221 فایل
-خُدایا بال پَروازُ شوقِ رَهایے لُطفَا…🕊
مشاهده در ایتا
دانلود
[❤️] 📄🔗 هیـچ‌وقــٺ تـوزنــدگــے‌توݩ هیـچ‌چیــزتون‌رو با‌بقیـہ‌مقـایـسہ‌نڪنیـد🚫 چــہ‌وضـع‌زنـــدگــی‌تون چــہ‌شــغݪ‌یا‌تحصیلاتتون چــہ‌حتــی‌همـــسر،یا‌فرزنـدتون اوݪیـن‌قیـاس‌ڪننده‌ی‌دنیا شـیطان‌بود! آتش‌رابا‌خاڪ‌مقایسـه‌ڪرد🌱
یادمه تولد ۸سالگی حدیثه اون عکس رو گرفته بودیم.....یعنی ۸سال پیش.... عکس رو در آوردم،خوب نگاهش کردم،همینطور که گریه می کردم عکس رو برگردوندم...حدیثه با اون خط خوشگلش پشت عکس نوشته بود.... آره،درسته....خط خودش بود،نوشته بود:فاطمه زهرا دوستت دارم....اینو که دیدم گریه م شدید تر شد! اصلا نمی تونستم باور کنم،یعنی اون واقعا رفته؟؟؟؟ آلبوم رو ورق زدم... عکس بعدی عکس مامانم و خاله الناز بود،بعدش عکس های خودش رو گذاشته بود،خیلی دلتنگش بودم...به ترتیب کل عکس های آلبوم رو نگاه کردم و شُرشُر اشک ریختم حوصله انجام دادن هیچ کاری نداشتم.... روی تخت دراز کشیدم و توی عالم خواب و بیداری رفتم به خاطرات خودم و حدیثه...اون روز های شیرین که دوتایی بازی می کردیم،چه روزهای خوبی بودن،ساعت ها به یادخاطرات گذشته آروم گریه می کردم....ساعت 6بود که گوشیم زنگ خورد.هرچند حوصله جواب دادن نداشتم اما جواب دادم.النا بود. _بله؟ +سلام پارمیس خانم. _سلام. +خوبی؟چرا صدات گل رفته؟نکنه گریه کردی؟؟؟ _اصلا خوب نیستم! +عه وا....چیشده؟؟؟؟ تا اومدم بگم حدیثه اشک هام سرازیر شد..... +چرا گریه می‌کنی....؟؟؟؟ _النا حدیثه رفت.... +حدیثه؟؟؟؟؟؟ _آره،آبجیم رفت.... +حدیثه؟دختر خالت؟ _آره النا.آره! النا هم که با حدیثه دوست بود از شدت گریه نتونست حرف بزنه و قط کرد،فقط گفت آدرس بفرستم که اونم برای تشیع جنازه بیاد. ادامه دارد..... @dokhtarane_mahdavi313
[روز شنبه ] روز شنبه بود و قرار بود من برای همیشه با حدیثه خداحافظی کنم،قرار بود آبجیمو برای همیشه بزارن زیر خاک...دیگه نمی تونستم حدیثه رو ببنم،تا آخر عمر! وقتی من بیدار شدم سجاد و سبحان،مامان و خاله الناز داشتن صبحونه می خوردن. _سلام سبحان: سلام مامان:سلام عزیزم نشستم کنار خاله الناز....هیچی از گلوم پایین نمی رفت اما به زور یکم خوردم بعد صبحانه رفتم توی اتاق و مانتوی بلندی رو که آورده بودم رو تن کردم شال رو سرم کردم و کیفم رو برداشتم و از اتاق اومدم بیرون.... همه حاضر بودند... سوار ماشین شدیم و رفتیم.... توی بهشت زهرا همه چیز آماده بود و مهمان ها کم کم می آمدند..... وقتی همه مهمان ها آمدند جنازه حدیثه رو آوردن.....همه شروع کردن به گریه....هیچ کس آرام نبود.... خاله الناز جا جلوی جنازه ایستاده بود و با دخترش خداحافظی می کرد....سجاد و سبحان هم پا روی غرور خود گذاشت بودند و گریه می کردند.... چند دقیقه بعد سجاد و سبحان جنازه رو داخل قبر بردند.. و این آخرین باری بود که من صورت ماه حدیثه رو می دیدم.جنازه را که داخل قبر گذاشتند کم کم خاک ها را روی سر حدیثه ریختند.و حدیثه رفت! برای همیشه.... اون لحظه تنها آرزوی من فقط بلند شدن حدیثه بود.... _حدیثه چرا رفتی؟؟؟تو که بی معرفت نبودی! آبجی... آبجی...بدون خداحافظی کجا میری؟؟؟؟ خیلی ناراحت بودم. انگار غم عالم تو دلم بود. ادامه دارد..... @dokhtarane_mahdavi313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
⭕️ در غفلت متولیان مد و فرهنگ، باورررتون می‌شه این مدل شلوار هم اومد به بازار !؟😥🤦🏻‍♀ باید چی ریخت رو سر متولیان مد و فرهنگ!؟
گرافی برای یه بسیجی، خستگی معنا نداره استراحت بعد از شهدت👌🏻
سُلالہ..!
مثل اینکه 😑
وای خدایا😐😳فقط میتونم بگم متأسفم😔
یکی نیست بگه اینم شد مدل😐 واقعا مردم می‌خرن؟؟؟؟🤦🏼‍♀
سُلالہ..!
یکی نیست بگه اینم شد مدل😐 واقعا مردم می‌خرن؟؟؟؟🤦🏼‍♀
آخه خیلی زشته😐منم موندم کی میخره😐😐😐😐😐😐😐