eitaa logo
نَحنُ عُشاق الرِضا
100 دنبال‌کننده
10.9هزار عکس
1.7هزار ویدیو
138 فایل
اللهّمَ صَلّ عَلي عَلي بنْ موسَي الرّضا المرتَضي
مشاهده در ایتا
دانلود
سلام سلام 🌀اگر به مداحی کردن علاقه داری و دنبال متن نوحه هستی 🌀ویا اگر دوست داری متن مداحی هارو هم داشته باشی این کانال جواب خواسته هاته😍👇 @wwwqwqw ✍🎤متن تمامی مداحی های محمدحسین پویانفر رو اینجا پیدا میکنی👌😉
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
تدریس رایگااااان عربی کنکور.. 😍😍 حل یک نمونه تست برای شما کنکوری های عزیز❤️👍👌👌.. با این نکاتی که در کانال هست تضمینی به بالای ۷۰ میرسی..❤️👌 👇👇👇👇 https://eitaa.com/joinchat/518521141Cf06940e15e
❌دیگه آتلیه نرو❌ 💥🤩تبدیل عکس گوشی به عکس آتلیه ای🤩 💥 شرایط رفتن به آتلیه خیلی سخت شده 😕 باید کلی هزینه کرد😑 لباس خرید🤔 خودمون اذیت میشم🥲 کرونا و آنفلوآنزا زیاد شده و...... تازه آخرشم تم های تکراری 🤦🏻 ________ ولی من اینجام تا بهت کمک کمک کنم که به رااااحتی عکس های معمولی گوشیتو تبدیل به عکس آتلیه ای بکنی 😌😌تازه به این راحتیام هیشکی نمی‌فهمه که آتلیه نرفتی 😅دیگه هم دردسر نداری 😍 🦋😍اونم فقط با 15 هزار تومان😍🦋 لینک کانال 👇 https://eitaa.com/joinchat/2956460370Cb210302c27
🌹 بسم الله الرحمن الرحیم 🌹 🔶با سلام خدمت شما منتظر عزیز 💯ما نسل ظهوریم اگر برخیزیم ✊ ✨یابݩ‌زهــرا راه را گم ڪرده‌ایـم✨ ✨چهـره‌ۍ‌دلخواه‌را گم ڪرده‌ایم✨ ✨ما‌تورا در قعــر چاه انداختیــم ✨ ✨یوسفِ‌ما! چـٰاه‌را‌گم ڪرده‌ایـم✨ 🛑هدف ما نشر پیام مهدویت هست، پس از فرصت استفاده کنید و فقط با تکان دادن انگشتان ،خودتون رو تو این ثواب شریک کنید😉 فقط با روزی ۱۰ دقیقه ، امام زمانت را بشناس ✨👇 منتظران مهدیِ فاطمه: https://eitaa.com/Yaa313Mahdi
همون چیزی که دلت میخواد شاید اینجا پیدا کنی... چشم از پنجره بردار منجی در آینه است.. آروم و آهسته نگاهت را به این سو روانه کن ..! https://eitaa.com/shokolat_talkhh↫🍫.. https://eitaa.com/shokolat_talkhh↫🍫.. شاید شکلات شیرین به مذاق همه بشینه🍬 ولی شکلات تلخ فرق میکنه، خوشمزه تره🍫😋 ➛https://eitaa.com/shokolat_talkhh💌🔗🍟•^^•
محدثه ـ سلام 👋🏻 فاطمه ـ سلام😭 محدثه ـ چرا ناراحتی؟ 🤔 فاطمه ـ خانم ازم عکس نوشته مذهبی وکیلیپ میخواد خودمم خیلی دوست دارم زندگی نامه شهدارو بخونم نمیدونم از کجا بیارم😭😭 محدثه ـ اخه برای این 😂😂 محدثه ـ مگه کانال دختران زینبی رو نداری؟؟ 🤔 فاطمه ـ نه ندارم 😩😩 میشه لینک کانال رو بدی محدثه ـ نه نمیدم 😎 فاطمه ـ ترو خدابده😩😩 محدثه ـ باشه حرص نخور😅 فاطمه ـ ممنون 😍 https://eitaa.com/joinchat/1222705302C20a7088ec4 محدثه ـ بفرما ☝️🏻☝️🏻 فاطمه ـ ممنونم 😍😍 فردای آن روز محدثه ـ خوب بود؟ 🤔 فاطمه ـ اره عالی بود ممنون 🤡🤡 محدثه - آیدی مالک az09ff1@
❲ هیچ مَحدودیتی برایِ تو و رویاهایت وُجود نداره دختر قشنگم ^^ ! 🌚🧡 ❳ ִֶָ𖥻 https://eitaa.com/joinchat/926482588C28ec408958 ! 🐋🌸◜ - پاتوقِ | ☝️🏼💙 Join : https://eitaa.com/joinchat/926482588C28ec408958 نازِپروفایلایِ‌انگیزیشیشونو‌می‌کشم‌والا😌💋
کانالی زدیم برا ظهور امام زمان:)🌱 ان شا ٕ الله که مفید باشیم |💫~ کانالی زدیم برای امام زمان 🌱 ¡👑 جوان گفت : امام‌زمانت‌را میشناسے؟ پیرمرد : بلہ میشناسم! جوان : پس سلامش کن:) پیرمـرد: السلام‌علیڪ‌یاصاحب‌الزمان جوان لبخندے زد و گفت : و علیکم السلام:) . . . ؟ اعتقادی نداریم به جاش هر شب زندگی نامه شهدا رو پارت پارت می زاریم💚🕊️ دو تا محفل درمورد بانوی اسلامی و کرامات حضرت زهرا هم گذاشتیم🌅💖 🌱شهیدی که امام زمان کفن اش کرد🌱 🌷فیلم هامون از شهدا 🌷 🦋کلیپی که روزی تون رو از طرف امام زمان میده😳🦋 🌷محفل درمورد بانوی اسلامی🌷 🌱محفل درمورد حضرت فاطمه زهرا🌱 💛کلی فیلم از شهدا و زندگی شهید بابک نوری هریس و شهید احمد مشلب و شهید حمید سیاهلکی مرادی💛 پی دی اف کتاب محاسبه با نفس 💖😉 💖کلی عکس و فیلم مذهبی ناب💖 و........ در کانال خـٰادم‌المھدے|ʜᴋᴀᴅᴇᴍ ᴍᴀʜᴅɪ بیا اگه همش سنجاق نبود لف بده!💚 @Emam_Zaman_14
سلام خواهࢪ جان! بدونــ مقـدمه میریمــ سࢪ اصل مطـلبــ• ما دࢪ این کانال تعداد؎ خادم امام زمان(عج) و ؏اشق نظام کنار هم جمع شدیم تا باهم دیگه سهم کوچکی دࢪ تعجیل دࢪ فࢪج آقا امام زمانمون(عج) داشته باشیم🍁🇮🇷 تنها کانالی که اگه بسیجی نیستی و ؏اشق بسیجی میتونی بیا؎ جهاد فی سبیل الله کنی!!! پاتوق دختࢪای فدا؎ نظامـــــم♡ پس تا از دستش ندادی عجله کنــ !!!! یاعلی...🖐 @Zdbtuwp به جمع عاشقان مهدی خوش اومدی بانو❤️✨
یه کانال آوردم مذهبی :) فیلم و عکس های خوشگل از رهبر،شهدا و.. 🍓ما تو این کانال پروفایل های خوشگل،بیوگرافی با انواع مختلف ، تلنگر های کوتاه و جذابو از همه مهمتر چالش با جوایز عالییییییی داریم🍇 پس زودترررررر بیا تا پشیمون نشدی:) 🍓🍓 اینم لینک کانالشه👇👇 ❥💛❥{@khadem_roghayeh_11} فقط بدوووو تا از دستش ندادی😉 ما تو کانال خادم الرقیه منتظر شما بچه مذهبی ها هستیم:)🤗
پاتوق قاسم‌ سلیمانی های دهه هشتادی اینجاست 👇👇 @TaghvaGHalb بیا که قراره باهم کلی کار های جهادی و خفن بکنیم😎✌️ @TaghvaGHalb بدو بیا دیگه منتظر چی هستی¿😉☝️☝️☝️
🦋بِسْمِ رَبِّ المَهدی🦋 ‼️‼️ قابل‌توجہ کسانۍ کہ‌بہ‌دنبال‌کانال 👈 هستند👌 🔶🔹گلچینی از بهترین و مفید ترین مطالب ، و 📚به همراه مطالب خواندنی و مفید درباره🔰 🖇 💎 🔗 🔥 🖇 🧕 🔗 🚫 🖇 🦋 📌و... برای مومنان و منتظران حضرت قائم (عج) ✔️ 🌹 درکانال دلدادگــان ظـهــور مشتاق حضور گرمتون هستیم😍🌺 🍀 شما هم به جمع متنظران امام زمان بپیوندید👇 ╭━⊰❀❀❀🌸🌸❀❀❀⊱━ ╮ @bahasht12 ╰━⊰❀❀❀🌸🌸❀❀❀⊱━╯ 👆🏻مفتخریم که همراهمان باشید👆🏻
سلام‌علیڪم..!‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌✋🏻❤️ -توی این کانال از همه ی شهدا مطلب میزاریم پس بیا داخلش فرقی نداره که چه کسی رفیق شهیدته از همه ی شهدا مطلب میزاریم. پشیمون نمیشی رفیق اگه عضو شی سوپرایز های زیادی در راهه. ╭━━⊰❀•❀🌸❀•❀⊱━━╮ https://eitaa.com/joinchat/1634337069Cfd9d95113f ╰━━⊰❀•❀🌸❀•❀⊱━━ میترسم‌ازاینڪہ‌نڪنہ‌ یوقت‌‌منم‌بمیرم(: نڪنہ‌مرگم‌عادۍباشہ..! نڪنہ‌شھادٺ‌نصیبم‌نشہ💔" - رفیق‌شھیددار؎؟ شھیدمصطفیٰ‌صدرزاده‌رومیشناسے؟ اگرمیخوا؎‌بیشترباایشون‌آشنابشین؛ ع‌ـضوچنل‌‌بشین📻' - گویندڪه‌چرا‌دل‌بہ‌شھیدان‌بستۍ؟ والله‌ڪه‌من‌ندادم؛آنھابردند🙂✋🏻-! ؛ 🌸💕 ╭━━⊰❀•❀🌸❀•❀⊱━━╮ https://eitaa.com/joinchat/1634337069Cfd9d95113f ╰━━⊰❀•❀🌸❀•❀⊱━━
پروف های دخترانه 🍓 با کلی جملات انگیزشی که به آدم انگیزه میده ●🌸😌● داخل این کانال لبخند میزنی پس کلیک کن ]🤚🏼 🍿😍https://eitaa.com/joinchat/1898774726C3b64b0efc5
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍁🍃🍁🍂🍁🍃🍁🍂🍁🍃🍁🍂🍁 🍃🍁🍃🍁🍂🍁🍃🍁🍃🍁🍂🍁 🍂🍁🍃🍁🍃🍁🍂🍁🍃🍁🍃 🍁🍃🍁🍂🍃🍁🍃🍁🍂🍁 🍃🍁🍃🍁🍂🍁🍃🍁🍃 🍁🍃🍁🍂🍃🍁🍃🍁 🍂🍁🍃🍁🍃🍁🍂 🍃🍁🍂🍃🍁🍃 🍁🍃🍁🍂🍁 🍃🍁🍂🍁 🍁🍃🍁 🍃🍁 🍁 ༻﷽༺ 🍃ڀݭࢪ ݕڛيڄے_ڋݗټࢪ ڨࢪټے🍂 مشغول درست کردن سالاد بود فاصلم رو باهاش کم کر دم و شالش رو درس کردم، پیدا بود که حسابی از کارم شوکه شده ولی م ن بیخیال از آشپزخونه بیرون زدم و با خودم گفتم: من روش حساسم همینه که هست بعد از رفتن حسین وقتی داشت به اتاقش می رفت جلوش رو گرفتم و گفتم: -دریا ازم دلخوری ؟ -نه چرا باید دلخور باشم؟ -آخه تمام طول شب ساکت بودی گفتم شاید از کارم....یعنی اینکه شالت رو درست کردم ناراحت شدی با لبخندی گفت : -نه اصلا ناراحت نشدم -پس چرا ؟... -فقط خسته بودم امیرعلی -مطمعن؟ لبخندی دوباره زد و گفت -مطمعن * از زبان دریا محبت های بیش از اندازه امیرعلی حسابی بد عادتم کرده بود دیگه کم کم داشت باورم می شد امیرعلی هم به من بی میل نیست اما من تصمیم نداشتم دوباره به عشقم اعتراف کنم ، من یک بار این کار رو کرد م و غرورم رو زیر پا گذاشت م الان نوبت امیر بود که خودش رو نشون بده نویسنده : آذر_دالوند 🍁 🍃🍁 🍂🍃🍁 🍁🍃🍂🍁 🍃🍂🍁🍃🍁 🍂🍁🍃🍁🍂🍁 🍁🍃🍁🍃🍁🍃🍁 🍃🍁🍂🍁🍃🍁🍃🍁 🍂🍁🍃🍁🍂🍃🍁🍂🍁 🍁🍃🍁🍂🍃🍁🍃🍁🍃🍁 🍃🍁🍂🍁🍃🍁🍂🍁🍃🍂🍁 🍂🍁🍃🍁🍃🍁🍃🍁🍂🍁🍃🍁 🍁🍃🍁🍂🍃🍁🍂🍁🍃🍁🍂🍃🍁
🍁🍃🍁🍂🍁🍃🍁🍂🍁🍃🍁🍂🍁 🍃🍁🍃🍁🍂🍁🍃🍁🍃🍁🍂🍁 🍂🍁🍃🍁🍃🍁🍂🍁🍃🍁🍃 🍁🍃🍁🍂🍃🍁🍃🍁🍂🍁 🍃🍁🍃🍁🍂🍁🍃🍁🍃 🍁🍃🍁🍂🍃🍁🍃🍁 🍂🍁🍃🍁🍃🍁🍂 🍃🍁🍂🍃🍁🍃 🍁🍃🍁🍂🍁 🍃🍁🍂🍁 🍁🍃🍁 🍃🍁 🍁 ༻﷽༺ 🍃ڀݭࢪ ݕڛيڄے_ڋݗټࢪ ڨࢪټے🍂 مشغول نگاه کردن به تلوزیون بودم که گوشیم زنگ خورد ، مریم بود مدت زیادی بود که ازش بی خبر بودم: -سلاااام مریم کجای بی معرفت ؟ -سلام عزیزم خوبم تو چطوری ؟ تو کجای با معرفت ؟ حالا من یه زنگ نزنم تو نباید زنگی بزنی ؟ -جون مریم چند بار زنگ زدم موفق نشدم بگیرمت ، بگو بینم کاندا چطوره خوش میگذره ؟ -خدا رو شکر بد نیست ولی هیچ جا ایران خودمون نمیشه -اینو باید وقتی می فهمیدی که دل به پسر عمت دادی -چکار کنم دله دیگه -بیخیال عزیزم هر کجا باشی باید دلت خوش باشه،شوهر و پسرت چطورن ؟ خوبن ؟ -قربونت شکر اونا هم خوبن خودت چکار میکنی؟خبر از شقایق نداری؟ -چرا اتفاقا چند وقت پیش باهاش تماس داشتم دوسه ماه عروسی کرده رفته سر زندگیش -خوب خدا رو شکر انشالله خوشبخت باشه هنوزم کرمانه ؟ -آره دیگه قراره همونجا بمونن -خیلی هم خوب،خودت الان کجای ؟جای مشغولی ؟ نویسنده : آذر_دالوند 🍁 🍃🍁 🍂🍃🍁 🍁🍃🍂🍁 🍃🍂🍁🍃🍁 🍂🍁🍃🍁🍂🍁 🍁🍃🍁🍃🍁🍃🍁 🍃🍁🍂🍁🍃🍁🍃🍁 🍂🍁🍃🍁🍂🍃🍁🍂🍁 🍁🍃🍁🍂🍃🍁🍃🍁🍃🍁 🍃🍁🍂🍁🍃🍁🍂🍁🍃🍂🍁 🍂🍁🍃🍁🍃🍁🍃🍁🍂🍁🍃🍁 🍁🍃🍁🍂🍃🍁🍂🍁🍃🍁🍂🍃🍁
🍁🍃🍁🍂🍁🍃🍁🍂🍁🍃🍁🍂🍁 🍃🍁🍃🍁🍂🍁🍃🍁🍃🍁🍂🍁 🍂🍁🍃🍁🍃🍁🍂🍁🍃🍁🍃 🍁🍃🍁🍂🍃🍁🍃🍁🍂🍁 🍃🍁🍃🍁🍂🍁🍃🍁🍃 🍁🍃🍁🍂🍃🍁🍃🍁 🍂🍁🍃🍁🍃🍁🍂 🍃🍁🍂🍃🍁🍃 🍁🍃🍁🍂🍁 🍃🍁🍂🍁 🍁🍃🍁 🍃🍁 🍁 ༻﷽༺ 🍃ڀݭࢪ ݕڛيڄے_ڋݗټࢪ ڨࢪټے🍂 آره بیمارستان امام مشغولم و دارم میخونم برا تخصص -آفرین به شما ،شوهری ، نامزدی ، چیزی ؟؟در کار نیست وای مریم اگه بهت بگم الان کجام شاخ درمیاری -مگه کجای ؟ - دارم با امیرعلی زندگی می کنم جیغی کشید که گوشام رو کر کرد ،بعد تموم شدن جیغ جیغاش پرسید: -با امیرعلی ازدواج کردی؟چطور؟اونکه از ایران رفت شروع کردم به تعریف اتفاقات این مدت تا به امروز وقتی حر فم تموم شد ناراحتی به خوبی توی صداش مشخص بود: -دریا منم با مامانت موافقم چرا همچین کاری کردی، اگه دوباره برگردی به حالتهای چند سال قبل؟اگه وابسته تر بشی چی؟ -وابسته تر که شدم ، حتم دارم اینبار اگه بره میمیرم مریم -دیونه ای دیگه ، چرا همچین کاری کردی آخه ؟ مگه تو عقل نداری ؟ -فقط می خواستم مدتی کنارش باشم فکر نمی کردم به اینجا بکشه -رفتار امیرعلی چطوره ؟ -خیلی خوبه خیلی محبت می کنه یعنی راستش احساس میکنم یه حسای بهم داره -راس میگی؟ -آره همش کنارم دسپاچه است ، همش نگاهش دنبالمه ، همیشه نگرانمه و خیلی چیزای دیگه -خوبه که -ولی نمیدونم چرا ساکته ؟ چرا چیزی نمیگه ؟ - بهتره فعلا به خودتون وقت بدی دوست ندارم این رو بگم ولی باید بدونی ، دریا بهتره زیادی هم به دلت امید ندی که اگه خدای نکرده یه وقت علاقه ای در کار نبود بازم خورد نشی می فهمی چی میگم؟ -آره میدونم ، دارم سعی میکنم -آفرین دختر خوب انشالله که خدا برات بهترین ها رو رقم بزنه -ممنون گلم نویسنده : آذر_دالوند 🍁 🍃🍁 🍂🍃🍁 🍁🍃🍂🍁 🍃🍂🍁🍃🍁 🍂🍁🍃🍁🍂🍁 🍁🍃🍁🍃🍁🍃🍁 🍃🍁🍂🍁🍃🍁🍃🍁 🍂🍁🍃🍁🍂🍃🍁🍂🍁 🍁🍃🍁🍂🍃🍁🍃🍁🍃🍁 🍃🍁🍂🍁🍃🍁🍂🍁🍃🍂🍁 🍂🍁🍃🍁🍃🍁🍃🍁🍂🍁🍃🍁 🍁🍃🍁🍂🍃🍁🍂🍁🍃🍁🍂🍃🍁
🍁🍃🍁🍂🍁🍃🍁🍂🍁🍃🍁🍂🍁 🍃🍁🍃🍁🍂🍁🍃🍁🍃🍁🍂🍁 🍂🍁🍃🍁🍃🍁🍂🍁🍃🍁🍃 🍁🍃🍁🍂🍃🍁🍃🍁🍂🍁 🍃🍁🍃🍁🍂🍁🍃🍁🍃 🍁🍃🍁🍂🍃🍁🍃🍁 🍂🍁🍃🍁🍃🍁🍂 🍃🍁🍂🍃🍁🍃 🍁🍃🍁🍂🍁 🍃🍁🍂🍁 🍁🍃🍁 🍃🍁 🍁 ༻﷽༺ 🍃ڀݭࢪ ݕڛيڄے_ڋݗټࢪ ڨࢪټے🍂 خواهش ، دیگه مزاحمت نمیشم گلم سلام به مامانت برسون -بزرگیت عزیزم سام رو به جای خاله ببوس -چشم حتما خدا حافظ -خدا نگهدارت یک ساعتی می شد که امیر علی با لپ تاپش توی تراس نشسته بود ، رفتم روی صندلی کناریش نشستم: -امیرعلی -هووم؟ -تموم نشد کارت ؟ بدونه اینکه نگاهش رو از لپ تاپ بگیره گفت: -نه خیلی کار دارم باید مقاله بنویسم -ولی من حوصلم سر رفته ، نمیشه بریم بیرون بعد بیای ادامش رو بنویسی ؟ -نه خانم مقاله انلاینه -اوف این دیگه چی بود ؟ جوابم رو نداد و دوباره متفکر به صفحه لپ تاپ خیره شد از اینکه بهم توجه نمی کرد لجم گرفته بود، می خواستم صفحه لپ تاپ رو ببندم که دستم رو توی دستش گرفت : -دریا خواهش می کنم اجازه بده تمومش کنم کلی وقت گذاشتم اما من تماما حواسم پی گرمای انگشتهای بود که انگشتهای دستم رو به بازی گرفته بود غرق لذتی شیرین شدم و گذاشتم دستم همچنان توی دستش بمونه معلوم بود کلا حواسش به این که دستم توی دستشه نیست ،خیلی ریلکس مشغول تایپ بود چند لحظه بعد آروم بوسه ای روی دستم نشوند ضربان قلبم حسابی بالا رفته بود با اینکه می دونستم حواسش نیست ولی عرق شرم روی پیشونیم نشست دستم رو همچنان نگه داشته بود ، دیگه تحمل این همه هیجان رو نداشتم خواستم دستم رو بکشم که به خودش اومد نویسنده : آذر_دالوند 🍁 🍃🍁 🍂🍃🍁 🍁🍃🍂🍁 🍃🍂🍁🍃🍁 🍂🍁🍃🍁🍂🍁 🍁🍃🍁🍃🍁🍃🍁 🍃🍁🍂🍁🍃🍁🍃🍁 🍂🍁🍃🍁🍂🍃🍁🍂🍁 🍁🍃🍁🍂🍃🍁🍃🍁🍃🍁 🍃🍁🍂🍁🍃🍁🍂🍁🍃🍂🍁 🍂🍁🍃🍁🍃🍁🍃🍁🍂🍁🍃🍁 🍁🍃🍁🍂🍃🍁🍂🍁🍃🍁🍂🍃🍁
🍁🍃🍁🍂🍁🍃🍁🍂🍁🍃🍁🍂🍁 🍃🍁🍃🍁🍂🍁🍃🍁🍃🍁🍂🍁 🍂🍁🍃🍁🍃🍁🍂🍁🍃🍁🍃 🍁🍃🍁🍂🍃🍁🍃🍁🍂🍁 🍃🍁🍃🍁🍂🍁🍃🍁🍃 🍁🍃🍁🍂🍃🍁🍃🍁 🍂🍁🍃🍁🍃🍁🍂 🍃🍁🍂🍃🍁🍃 🍁🍃🍁🍂🍁 🍃🍁🍂🍁 🍁🍃🍁 🍃🍁 🍁 ༻﷽༺ 🍃ڀݭࢪ ݕڛيڄے_ڋݗټࢪ ڨࢪټے🍂 انگار تازه فهمیده بود چکار کرده تند دستم رو رها کرد وگفت: -ببخشید...ببخشید اصلا حواسم نبود نگاهم رو به زمین دوختم و چیزی نگفتم ، البته از زور هیجان نمی تونستم حرف بزنم ولی امیرعلی فکر کرده بود ناراحت شدم: -دریا نگام کن .....بخدا حواسم نبود....توکه فکر نمیکنی من عمدا این کار رو کردم ؟ بازم چیزی نگفتم که کلافه جلوی پام نشست: -تورو خدا چیزی بگو دارم دیونه میشم آروم بدون اینکه نگاش کنم گفتم: -نه ...متوجه شدم حواست نبود بهتره فراموشش کنیم -خواستم بلند بشم که نذاشت: -پس چرا ناراحتی؟چرا نگام نمیکنی ؟ -باور کن ناراحت نیستم -پس... بین حرفش پریدم: -خواهش می کنم امیرعلی فراموشش کن اجازه صحبت دیگه ای ندادم و به اتاقم پناه بردم چند روز بعد هم که کلا بیخیال این موضوع شدیم و فراموش کردیم امروز باز هم قرار بود چند نفر از گروه رو برای درمان بیارن، با اینکه همه مرد بودن ولی به خاطر تعداد بالاشون من هم به کمک امیرعلی رفتم خدارو شکر آسیب جدی ندیده بودن و فقط کمی سر و صو رتشو زخمی شده بود که با کمک امیر علی زود پانسمان کردی نویسنده : آذر_دالوند 🍁 🍃🍁 🍂🍃🍁 🍁🍃🍂🍁 🍃🍂🍁🍃🍁 🍂🍁🍃🍁🍂🍁 🍁🍃🍁🍃🍁🍃🍁 🍃🍁🍂🍁🍃🍁🍃🍁 🍂🍁🍃🍁🍂🍃🍁🍂🍁 🍁🍃🍁🍂🍃🍁🍃🍁🍃🍁 🍃🍁🍂🍁🍃🍁🍂🍁🍃🍂🍁 🍂🍁🍃🍁🍃🍁🍃🍁🍂🍁🍃🍁 🍁🍃🍁🍂🍃🍁🍂🍁🍃🍁🍂🍃🍁
🍁🍃🍁🍂🍁🍃🍁🍂🍁🍃🍁🍂🍁 🍃🍁🍃🍁🍂🍁🍃🍁🍃🍁🍂🍁 🍂🍁🍃🍁🍃🍁🍂🍁🍃🍁🍃 🍁🍃🍁🍂🍃🍁🍃🍁🍂🍁 🍃🍁🍃🍁🍂🍁🍃🍁🍃 🍁🍃🍁🍂🍃🍁🍃🍁 🍂🍁🍃🍁🍃🍁🍂 🍃🍁🍂🍃🍁🍃 🍁🍃🍁🍂🍁 🍃🍁🍂🍁 🍁🍃🍁 🍃🍁 🍁 ༻﷽༺ 🍃ڀݭࢪ ݕڛيڄے_ڋݗټࢪ ڨࢪټے🍂 بعد ضد عفونی کردن دستام به تاقم برگشتم و دوش سر سری گرفتم ، وقتی از اتاق بیرون اومدم خبری از امیرعلی نبود بیخیال امیرعلی شدم و با برداشتن زیر انداز وسایل بافتنیم که دیروز خریده بودم به تراس رفتم و مشغول بافتن گل سری شدم که دیروز توی اینستا دیده بودم با سوال امیر علی نگاه از بافتنی گرفتم و با امیرعلی که به دیوار تکیه داده بود نگاه کردم: -داری چی می بافی ؟ عینکم رو کمی پایین دادمو از بالای عینک نگاهش کردم: -گل سر -واقعا بافت گل سر این همه تمرکز نیاز داره که یه ساعته متوجه اومدن من نشدی؟ -آره دیگه هر کاری تمرکز میخواد،تو چرا آشفته ای چیزی شده؟ -سرم درد میکنه نگران گفتم : -چرا سرما خوردی؟ -نه فکر نکنم احتمالا از خستگی باشه -پس چرا اینجای ؟ کمی استراحت کن -متاسفانه وقتی سردرد میشم دیگه خوابم نمیبره -مگه قبلا هم سر درد داشتی -آره خیلی -دکترم رفتی؟ خندید و گفت : -انگار یادت رفته ،خیر سرم خودم متخصص مغز و اعصابم ها پرسیدم: -خوب علتش چیه نویسنده : آذر_دالوند 🍁 🍃🍁 🍂🍃🍁 🍁🍃🍂🍁 🍃🍂🍁🍃🍁 🍂🍁🍃🍁🍂🍁 🍁🍃🍁🍃🍁🍃🍁 🍃🍁🍂🍁🍃🍁🍃🍁 🍂🍁🍃🍁🍂🍃🍁🍂🍁 🍁🍃🍁🍂🍃🍁🍃🍁🍃🍁 🍃🍁🍂🍁🍃🍁🍂🍁🍃🍂🍁 🍂🍁🍃🍁🍃🍁🍃🍁🍂🍁🍃🍁 🍁🍃🍁🍂🍃🍁🍂🍁🍃🍁🍂🍃🍁
🍁🍃🍁🍂🍁🍃🍁🍂🍁🍃🍁🍂🍁 🍃🍁🍃🍁🍂🍁🍃🍁🍃🍁🍂🍁 🍂🍁🍃🍁🍃🍁🍂🍁🍃🍁🍃 🍁🍃🍁🍂🍃🍁🍃🍁🍂🍁 🍃🍁🍃🍁🍂🍁🍃🍁🍃 🍁🍃🍁🍂🍃🍁🍃🍁 🍂🍁🍃🍁🍃🍁🍂 🍃🍁🍂🍃🍁🍃 🍁🍃🍁🍂🍁 🍃🍁🍂🍁 🍁🍃🍁 🍃🍁 🍁 ༻﷽༺ 🍃ڀݭࢪ ݕڛيڄے_ڋݗټࢪ ڨࢪټے🍂 عصبیه از کودکی باهامه -دارو چی چیزی نداری؟ -نمیخوام استفاده کنم میتونم تحملش کنم با نگرانی بیشتری گفتم: -ولی رنگت پریده -چیزی نیست نگران نباش کنارم روی زیر انداز نشست و با خنده گفت: -وقتی بافتنی میکنی عین مامان بزرگا میشی خندیدم و چیزی نگفتم از فلاکس کنارم چای براش ریختم و جلوی دستش گذاشتم: -ممنون -خواهش دوباره مشغول بافتنی شدم ،بعد خورد چای روی زیر انداز دراز کشید و شروع کرد به ماساژ دادن پیشونیش: -چرا اینجا دراز کشیدی ؟ می رفتی اتاقت -نه همینجا خوبه هوای بیرون حالم رو بهتر می کنه -پس بزار برم برات بالشت بیارم اینطور گردنت هم درد می گیره میخواستم بلند بشم که با حرکتش خشک شده سر جام موندم،سرش رو روی پاهام گذاشت و آروم گفت: -دیگه درد نمیگیره شوکه شده داشتم نگاهش می کردم که گفت : -ببخشید می خواست بلند بشه که با دستم فشاری به شونش وارد کردم تا دوباره سرش رو روی پام بزاره -اشکالی نداره بزار باشه -با چشمای ستاره بارون شده نگاهش رو بهم دوخت: نویسنده : آذر_دالوند 🍁 🍃🍁 🍂🍃🍁 🍁🍃🍂🍁 🍃🍂🍁🍃🍁 🍂🍁🍃🍁🍂🍁 🍁🍃🍁🍃🍁🍃🍁 🍃🍁🍂🍁🍃🍁🍃🍁 🍂🍁🍃🍁🍂🍃🍁🍂🍁 🍁🍃🍁🍂🍃🍁🍃🍁🍃🍁 🍃🍁🍂🍁🍃🍁🍂🍁🍃🍂🍁 🍂🍁🍃🍁🍃🍁🍃🍁🍂🍁🍃🍁 🍁🍃🍁🍂🍃🍁🍂🍁🍃🍁🍂🍃🍁
🍁🍃🍁🍂🍁🍃🍁🍂🍁🍃🍁🍂🍁 🍃🍁🍃🍁🍂🍁🍃🍁🍃🍁🍂🍁 🍂🍁🍃🍁🍃🍁🍂🍁🍃🍁🍃 🍁🍃🍁🍂🍃🍁🍃🍁🍂🍁 🍃🍁🍃🍁🍂🍁🍃🍁🍃 🍁🍃🍁🍂🍃🍁🍃🍁 🍂🍁🍃🍁🍃🍁🍂 🍃🍁🍂🍃🍁🍃 🍁🍃🍁🍂🍁 🍃🍁🍂🍁 🍁🍃🍁 🍃🍁 🍁 ༻﷽༺ 🍃ڀݭࢪ ݕڛيڄے_ڋݗټࢪ ڨࢪټے🍂 ممنون خانم لبخندی به روش زدم و سعی کردم به چشماش نگاه نکنم فهمید معذبم ، پلکاش رو روی هم گذاشت ، به محض بسته شدن چشم اش به صورتش خیره شدم قلبم با بی تابی به قفسه سینم ضربه میزد تا حالا اینقدر بهش نزدیک نشده بودم ، حس شیرینی تمام وجودم رو گرفته بود ابروهاش توی هم کشیده شد و شروع کرد به ماساژ دادن پیشونیش دیگه کنترلم دست دلم بود دستم روی دستش نشست و از روی پیشونیش کنارش زدم و خودم شروع کردم به ماساژدادن کناره های پیشونیش دوباه نگاه پر ستارش رو توی نگاهم دوخت آروم لب زد: -ممنون لبم رو به دندوم گرفتم و چیزی نگفتم دوباره پلکاش رو روی هم گذاشت **** از زبان امیر علی سعی کردم از حس خوبی که از گرمای دستاش روی پیشونیم داشتم رو نادیده بگیرم معلوم بود از نگاه کردنم معذبه به همین خاطر چشمام رو بستم تا راحت باشه به اندازه کافی پروی کرده بودم همین که الان سرم روی پاهاش بود یعنی خیلی پروام دیگه -بیخیال پسر زنمه اصلا دوس دارم -البته زن صوری -نمیزارم ازم جدا بشه من تحمل دوری از این دختر رو ندارم با حس کردن دستاش بین موهام آرامش عجیبی به قلبم سرازیر شد خیلی دوس داشتم چشمام رو باز کنم اما می ترسیدم دست از کارش بکشه وارد خلسه شیرینی شده بودم و نمیدونم چه وقت به خواب رفتم نویسنده : آذر_دالوند 🍁 🍃🍁 🍂🍃🍁 🍁🍃🍂🍁 🍃🍂🍁🍃🍁 🍂🍁🍃🍁🍂🍁 🍁🍃🍁🍃🍁🍃🍁 🍃🍁🍂🍁🍃🍁🍃🍁 🍂🍁🍃🍁🍂🍃🍁🍂🍁 🍁🍃🍁🍂🍃🍁🍃🍁🍃🍁 🍃🍁🍂🍁🍃🍁🍂🍁🍃🍂🍁 🍂🍁🍃🍁🍃🍁🍃🍁🍂🍁🍃🍁 🍁🍃🍁🍂🍃🍁🍂🍁🍃🍁🍂🍃🍁
🍁🍃🍁🍂🍁🍃🍁🍂🍁🍃🍁🍂🍁 🍃🍁🍃🍁🍂🍁🍃🍁🍃🍁🍂🍁 🍂🍁🍃🍁🍃🍁🍂🍁🍃🍁🍃 🍁🍃🍁🍂🍃🍁🍃🍁🍂🍁 🍃🍁🍃🍁🍂🍁🍃🍁🍃 🍁🍃🍁🍂🍃🍁🍃🍁 🍂🍁🍃🍁🍃🍁🍂 🍃🍁🍂🍃🍁🍃 🍁🍃🍁🍂🍁 🍃🍁🍂🍁 🍁🍃🍁 🍃🍁 🍁 ༻﷽༺ 🍃ڀݭࢪ ݕڛيڄے_ڋݗټࢪ ڨࢪټے🍂 با احساس تکون خوردن چیزی زیر سرم چشمام رو باز کردم چند ثانیه طول کشید تا موقعیتم رو درک کنم -بیدارت کردم؟ سرم رو از روی پاهاش برداشتم و گفتم: -وای ببخشید نمیدونم چطور خوابم برد ، ببخشید اذیت شدی سر به زیر لبخندی زد و گفت: -نه اذیت نشدم ،سرت بهتره -آره خیلی بهترم نگاهی به ساعتم انداختم باورم نمی شد یک ساعت خواب بودم ،باید اعتراف کنم شیرین ترین خوابی بود که تا حالا داشتم دوباره نگاهم رو به صورتش دوختم از دیدنش سیر نمی شدم کاش میشد این فاصله رو برداشت *** از زبان دریا روزها پشت سر هم می گذشت و من بی صبرانه منتظر اعتراف امیر علی بودم تمام ح ر کاتش چیزی جز دوست داشتن رو نشون نمی داد ولی نمی فهمیدم چرا چیزی نمیگه -نکنه اصلا دوستم نداره ؟ و من دارم خیال بافی می کنم پس اگه دوسم نداره این حرکاتش چیه ؟چرا داره من رو به خودش عادت میده ؟ هرچی بیشتر فکر می کردم بیشتر به این نتیجه می رسیدم دوسم داره حرکت دیروزش که اصلا قابل انکار نبود دیروز غروب وقتی با هم به بازار رفته بودیم یه پسره عمدا به من تنه زد و امیر علی هم حسابی از خجالتش در اومد و تا می تونست کتکش زد اصلا فکر نمی کردم امیر علی اهل دعوا باشه وقتی خون کنار لبش رو دیدم دلم آتیش گرفت دستمال تمیزی از کیفم بیرون کشیدم و روی زخم لبش گذاشتم در حالی که نگاهش رو توی چشمام دوخته بود گفت: نویسنده : آذر_دالوند 🍁 🍃🍁 🍂🍃🍁 🍁🍃🍂🍁 🍃🍂🍁🍃🍁 🍂🍁🍃🍁🍂🍁 🍁🍃🍁🍃🍁🍃🍁 🍃🍁🍂🍁🍃🍁🍃🍁 🍂🍁🍃🍁🍂🍃🍁🍂🍁 🍁🍃🍁🍂🍃🍁🍃🍁🍃🍁 🍃🍁🍂🍁🍃🍁🍂🍁🍃🍂🍁 🍂🍁🍃🍁🍃🍁🍃🍁🍂🍁🍃🍁 🍁🍃🍁🍂🍃🍁🍂🍁🍃🍁🍂🍃🍁