eitaa logo
نوستالژی
60.3هزار دنبال‌کننده
3.8هزار عکس
4.9هزار ویدیو
1 فایل
من یه دختردهه‌ هفتادیم که مخلص همه ی دهه شصتیاوپنجاهیاس،همه اینجادورهم‌ جمع شدیم‌ تا خاطراتمونومرورکنیم😍 @Adminn32 💢 کانال تبلیغات 💢 https://eitaa.com/joinchat/2376335638C6becca545e (کپی باذکر منبع مجازه درغیر اینصورت #حرامم میباشد)
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
محاله کسی در دهه شصت زندگی کرده باشه و دلش برای اون روزها تنگ نشه… •┈┈•❀🕊🍃🌺🍃🕊❀•┈┈• https://eitaa.com/joinchat/2634219768C9798f0ca3f
نوستالژی
#سرگذشت #برشی_از_یک_زندگی #تاج‌گل #قسمت_چهاردهم ولی نمیتونست مقصود حرفش را به من برسونه هر چه حرف
اقا جونم گفت به تو چه ربطی داره اصلا کی به تو اجازه داده وارد خونه ی من بشی؟ علیرضا گفت آقا در باز بود و من دیدم داری این دخترو میزنی ، نتونستم طاقت بیارم و بدون در زدن مزاحم شدم،آقام گفت خوبه فهمیدی مزاحمی، زود از همین راهی که اومدی برگرد.علیرضا گفت آقا نمی‌دونم چی شنیدی و چی بهت گفتن ، ولی بذار از زبون منم بشنوی، هنوز حرف علیرضا تموم نشده بود که مهران با صدای بلند گفت آقا کی باشن که می خواد برامون خاکبرسری که درست شده رو تعریف کنه ؟ تا صورتتو مثل شلوارت سیاه و کبود نکردم زود گورتو گم کن و دیگه هیچ وقت هم پشت سرتو نگاه نکن. علیرضا به من نگاهی کرد و از دیدن صورت کبودم جوری دندوناشو روی هم فشار می داد که صدای قروچ قروچش کاملا شنیده می شد.چشامو به معنی اینکه حالم خوبه روی هم فشار دادم که منظورمو فهمید، نفس بلندی کشید و گفت ، آقا فکر کن من اشتباه کردم ولی نکردم ، فقط یه ده دقیقه بهم وقت بده تا برات توضیح بدم که چیشد و من چه نیتی دارم ، مهران عصبی تر از قبل شد و با همون عصبانیتش به علیرضا نزدیک شد و گفت نمی خوای مثل آدمیزاد حرف گوش کنی؟ انگار بهت یاد ندادن وقتی بی اجازه وارد جایی میشی و اونجا بهت میگن از حریم ما بیرون برو یعنی بهت دارن لطف می کنن، حالا هم تا اخلاقمو سگی تر نکردی از این در برو بیرون. علیرضا گفت چشم چشم میرم فقط یه دقیقه به حرفام گوش کنید بعد هر کاری که خواستید انجام بدین. بهرام یقه ی علیرضارو گرفت و به عقب هولش داد و گفت تا الان هم دست روت بلند نکردم فقط و فقط به احترام خاله عصمت و آبجی نارین بوده ، برو به جونشون دعا کن. خانجون اومد وسط مهران و علیرضا ایستاد و گفت بس کنید دیگه امشب بله برون تاج گل و ناصره علیرضا با تته پته گفت هاااا ؟ چیییی ؟ تاج گلو به کی می خواین بدین ؟ خنده ای کرد و گفت نه دارید شوخی می کنید، آخه به ناصر دیونه کی زن میده ؟ آقام دستشو به سینه اش زد و گفت من؛ من به ناصر زن میدم ،می‌خوام ببینم کی می‌تونه جلوی منو بگیره ؟ علیرضا خودش در نیم قدمی به اقام رسوند و با حالت ملتسمانه بلند شد و گفت حاج آقا تو روخدا اینکارو نکن ، با سرنوشت دخترت بازی نکن ، آینده اشو خراب نکن ، این لیاقتش ناصر نیست ، التماست می کنم اینکارو نکن. پدرم گفت پاشو از اینجا برو پسر، داری منو کفری می کنی ، تو اگه به آینده ی دخترم فکر می‌کردی اینجوری تو شب عروسیت بی ابروش نمی کردی، اگه به فکر آینده ی دخترم بودی الان تو اینجا نبودی ، که الان مرد و نامردش به ما ننگ بی عفتی بزنن. علیرضا گفت من دخترتو دوست دارم حاج آقا ، خانجون محکم تو صورتش زدو بی صدا گفت خدا به داد تو و ما برسه داماد و تا خواست به طرف علیرضا بره و از خونه بیرونش کنه ،آقام و مهران به طرفش حمله کردن و زیر مشت و لگد گرفتنش. از صدای جیغ و التماس های مکررمن و صدای خانجونو ننه آقا که سعی می کردن جلوی کتک زدن علیرضارو بگیرن، نصف اهالی ده تو حیاط جمع شده بودن که بهرام از راه رسید. به زور آقا و مهرانو که همچنان مشغول زدن علیرضا بودن کنار کشید و داد زد داری چکار میکنی آقاجون ؟ بعد رو کرد به جمعیتی که هر دو سه نفر باهم در حال پچ پچ کردن بودنو گفت دیدنیهارو دیدین ، حالا دیگه بفرمائید بیرون. یکی از همسایه ها سینه اشو با حالتی قلدرانه جلو گرفت و گفت شما با این بی آبرویی که راه انداختید باید از این محله برید . ما رو زنها و دخترامون تعصب داریم نمی ذاریم دخترتون، زنا و دخترامونو از راه به در کنه. خانجون با صورت رنگ پریده ش گفت امشب بله برون تاج گله ، و تا دو سه روز دیگه عروسیشه ،شما هم خیالتون راحت ،دیگه هیچ خطری زن و دختراتونو تهدید نمی کنه. بعد دست علیرضارو گرفت و گفت پاشو برو تا بیشتر از این شر نشده. علیرضا بلندشد و همین جور که خو.ن دهنشو پاک می کردو از خونه بیرون می‌رفت گفت تاج گل قبول نکن ، من تورو از این جهنمی که هستی نجات میدم ، فقط تا می تونی مقاومت کن. خانجون دستشو پشت علیرضا چسبوند، کمی به سمت بیرون هلش داد و درو پشت سرش بست. قلبم به جای یه تکه هزار تکه می شد….خانجون با سرعت خودشو به من رسوند دستمو گرفت و گفت زود باش برو تو اتاق و درو ببند و تا وقتی صدات نزدم حق نداری از اتاق بیرون بیای. اینقدر احساسم جریحه دار شده بود که چونه ام به شدت می لرزید و قلبم درد می کرد. به سمت اتاق دویدم نفسو بغضمو هم زمان تو سینه حبس کردم بالشتو به دهنم چسبوندم و پشت سر هم جیغ کشیدم و تا تونستم برای بخت بدم اشک ریختم .تمام روز به چه کنم چه کنم و چطور اقاجونو قانع کنم که با ازدواج منو ناصر مخالفت کنه گذشت ، کم کم آفتاب خودشو پشت دیوار شب مخفی می کرد. هر ثانیه که می گذشت ، ضربان قلبم تند و تند تر می شد و اضطرابم چندین برابر . ادامه ساعت ۹ صبح •┈┈•❀🕊🍃🌺🍃🕊❀•┈┈• https://eitaa.com/joinchat/2634219768C9798f0ca3f
⭐پروردگارا امروزمان گذشت ⭐فردایمان را با گذشتت شیرین کن ⭐ما به مهربانیت محتاجیم رهایمان نکن ⭐خدایا شب ما را با یادت بخیر کن ⭐شبتون بخیر و در پناه خدا🌹 ࿐჻❥⸙🦋⸙❥჻࿐ @Shaparaakiii
🌺ســــ🌻ــــلام ☕️صبح زیبا تون بخیر 🌺امیدوارم دلتون شاد ☕️و عاقبت تون بخیر باشه 🌺 زندگیتون بدون حسرت ☕️روزگارتون پراز معجـزه 🌺و در لحظه لحظه ی ☕️زندگیتون خدا کنارتون باشه •┈┈•❀🕊🍃🌺🍃🕊❀•┈┈• https://eitaa.com/joinchat/2634219768C9798f0ca3f
5.97M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
کیهان بچّه‌ها مجلّه‌ای ویژهٔ کودکان است که مؤسسهٔ کیهان آن را به عنوان قدیمی‌ترین مجلّهٔ کودک و نوجوان ایران از تاریخ پنج‌شنبه ششم دی‌ماه سال ۱۳۳۵ در تهران منتشر کرده‌ است. •┈┈•❀🕊🍃🌺🍃🕊❀•┈┈• https://eitaa.com/joinchat/2634219768C9798f0ca3f
آخر هفته خوب.... - @mer30tv.mp3
4.26M
صبح 18 بهمن کلی حال خوب و انرژی تقدیم لحظاتتون😍❤️ •┈┈•❀🕊🍃🌺🍃🕊❀•┈┈• https://eitaa.com/joinchat/2634219768C9798f0ca3f
نوستالژی
#سرگذشت #برشی_از_یک_زندگی #تاج‌گل #قسمت_پانزدهم اقا جونم گفت به تو چه ربطی داره اصلا کی به تو اجاز
بوی فتیرتازه و نون قندی هایی که مادرم می پخت وصدای قدمهای تند تند بتول که سعی داشت کارهای خونه رو به نحو احسنت انجام بده تو خونه پیچیده بود ، که کسی در اتاق رو زد،پشت در ایستادمو به خاطر ترس از مهران و آقام با صدای آرومی گفتم کیه ؟ خانجون گفت منم دختر ، درو باز کن ، چیزی نیست باز کن. نفس عمیقی کشیدم و درو باز کردم و بدون اینکه به خانجون نگاه کنم سر جایی که بودم برگشتم. خانجون گفت تاج گل بیا این فتیر رو بخور تا رنگ و روت برگرده آخه ازصبح هیچی نخوردی ننه . به طرفش برگشتم و گفتم خانجون من زن ناصر میشم ؟واقعا اقاجونم منو به ناصر میده؟ خانجون آرد روی لباسش را تکوند و گفت: گوش کن تاج گل ، بهترین تصمیم همینه که زود ازدواج کنی ، حرفشو قطع کردم و گفتم بهترین تصمیم ازدواج با ناصره خانجون؟ من ناصر رو دوست ندارم ، ازش می ترسم. خانجون گفت ببین تاج گل ، اگه فکر می‌کنی داماد عصمت تورو ازاین زندگی نجات میده کاملا در اشتباهی پس…گفتم پس چی ؟ گفت پس اگه میخوای بیشتر از این به اون داماد ظلم نکنی از خر شیطون پایین بیا ،و به فکر آینده ات باش اگه راستشو بخوای ، ناصر هم بد نیست ننه ، اندازه ی عقلش باید باهاش رفتار کنی و از شر غر زدنهای شوهر یه عمر راحت میمونی ، ، صدامو از ته حلقم خارج کردم و گفتم خانجون من علیرضارو دوست دارم ، میفهمی چی میگم ؟ دلم میخواد با اون زندگی کنم دستشو گرفتم و روبروش زانو زدم و گفتم خانجون کمکم کن ، کمکم کن خاله ازاین تصمیم ظالمانه ش صرف نظر کنه و من به علیرضا برسم. خانجون با حرص گفت ، آره دیدم علیرضای تو ، امروز چقدر شهامت به خرج داد ، و تو رو از این خانواده نجات داد تاج گل ، حرفامو قشنگ تو گوشت فرو کن ، نه به علیرضا میتونی برسی ، و نه اینکه دیگه اینجا جایی تو این روستا برای زندگی داری. اگه ازدواج نکنی اهالی روستا نمیزارن یه آب خوش از گلومون پایین بره، پس عاقل باش و با ناصر یه زندگی آرومو شروع کن. یه دفعه شدت کلامشو عوض کرد و گفت البته چه تو بخوای و چه نخوای اقات بله رو داده و قضیه تموم شدس. من که سیل اشکام تمام صورتمو پوشونده بود، گفتم گناه من چیه که باید با یه دیونه ازدواج کنم ؟ خانجون گفت گناه تو اینه که نباید به عصمت و دخترش نزدیک می شدی ، نباید دست رو نقطه ی حساسشون میذاشتی ، الان هم نه راه پس برات مونده نه راه پیش .بعد لباسی جلوی من گرفت و گفت زود اینارو بپوش ، خوبیت نداره با این صورت و لباس ، پیش مهمونها حاضر بشی گفتم خانجون تو میفهمی من چقدر درد می کشم ؟ می‌دونی الان من چه شرایطی دارم ؟ لباس برام آوردی که من جلوی ناصر دیونه حاضر بشم ؟خانجون گفت بله رو بگو تاج گل ، بله رو بگو تا این قضیه ختم به خیر بشه…دستمو روی سرم گذاشتم و و زار و زار گریه کردم . خانجون که انگار دلش برام سوخته بود ، سرمو توی بغلش گرفت و گفت وای دختر بخت برگشته ی من ، چرا قسمت برات اینجور رقم خورد؟ دیگه از فکر اون پسر بیرون بیا دخترم که امشب هم به خیر بگذره. خانجون اینقدر از عواقب نه گفتنم گفت و گفت و در آخر هم گفت پاشو این لباسو تنت کنم که من هم مثل یه روح متحرک به حرفای خانجون گوش دادم. البته مجبور به اطاعت بودم چون راه دیگه ای نداشتم ، اگه مخالفت می کردم زیر مشت و لگد آقاجون به اجبار بله رو می دادم. بعد از لباس عوض کردن خانجون دستی روی سرم کشید و تا خواست حرفی بزنه با صدای کوبیده شدن در، از گفتنش صرف نظر کرد و گفت فکر کنم عصمت خیر ندیده و مهمونا سر رسیدن ، همین جا بمون تا برای چایی آوردن صدات بزنم. با رفتن خانجون ، مثل دیونه ها طول و عرض اتاقو راه می رفتمو و با خودم زمزمه می کردم خدایا کمکم کن ، خدایا یه راه فراری از این مخمصه برام مهیا کن تا علیرضا منو از اینجا فراری بده ، اینقدر با خودم حرف زدم که خودم خسته شدم. ننه آقا داخل اتاق شد و گفت تاج گل آماده ای؟ با مظلومیت به ننه آقا نگاه کردم و گفتم آماده ی چی ننه ؟ منو داری پیش یه دیونه می بری چی بهش بگم ؟ صداشو کمی بلند کرد و گفت آره می خوام ببرمت پیش ناصر چون خودت اینجوری خواستی ؟ خودت کاری کردی که مجبوریم در برابر همه لال بمونیم ، پس دیگه حق نداری یه کلمه هم حرف بزنی و اعتراض کنی الانم مثل بچه آدم پشت سرم راه بیافت. به پاش افتادم و گفتم ننه من غلط کردم ، ولی تو هم مثل خاله عصمت که پشت دخترش مثل کوه ایستاده پشت من باش، نذار زندگیم سیاه بشه ، ننه آقا صورتشو ازم دزدیدو یه چادر سفید گل گلی روی سرم انداخت و گفت راه بیا ، الان همه منتظر تو هستن و از اتاق بیرون رفت .من هم که دیگه از التماس کردن نا امید شده بودم ،شبیه مجرمها با ترس دنبالش به راه افتادم. داخل اتاق پذیرایی که شدیم، چشمم افتاد به دور تا دور اتاق که از آدمهای محله و فامیل پر شده بود. ادامه ساعت ۱۶ عصر •┈┈•❀🕊🍃🌺🍃🕊❀•┈┈• https://eitaa.com/joinchat/2634219768C9798f0ca3f
33.21M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
دستور پخت : ابتدا سرو ته انار هارو با چاقو برش میدیم و به خوبی میشوریمشون و سپس با هر وسلیه ای که شد انار هارو‌ دون مکنیم و سپس داخل قابلمه ریخته و به اندازه دو لیوان آب بهش اضافه میکنیم و‌ روی شعله قرار میدهیم تا به مدت نیم ساعت بجوشید به شکلی که که دونه ها جدا شوند و سپس داخل صافی میریزیم و آب انار رو میگیریم .حداقل ۸ ساعت زمان لازم است تا رب انار ما اماده شه . سعی کنید با شعله پایین تر بپزید تا خوش رنگ تر شود و در نهایت به ازای هر یک کیلو رب انار یه قاشق سر خالی نمک بریزید •┈┈•❀🕊🍃🌺🍃🕊❀•┈┈• https://eitaa.com/joinchat/2634219768C9798f0ca3f
735_38826839577072.mp3
4.75M
بیا از هر چی غمه فرار کنیم 💜 این صدا ماشالاه داره 👌👌👌 🎙 •┈┈•❀🕊🍃🌺🍃🕊❀•┈┈• https://eitaa.com/joinchat/2634219768C9798f0ca3f