eitaa logo
نوستالژی
60هزار دنبال‌کننده
3.8هزار عکس
5.1هزار ویدیو
1 فایل
من یه دختردهه‌ هفتادیم که مخلص همه ی دهه شصتیاوپنجاهیاس،همه اینجادورهم‌ جمع شدیم‌ تا خاطراتمونومرورکنیم😍 @Adminn32 💢 کانال تبلیغات 💢 https://eitaa.com/joinchat/2376335638C6becca545e (کپی باذکر منبع مجازه درغیر اینصورت #حرامم میباشد)
مشاهده در ایتا
دانلود
22.93M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
من همیشه انواع کلیپ ها از انواع جوجه ها رو دیدم ولی همیشه همون جوجه ی ساده رو درست میکنم چون واقعا گردو و اینا خیلی گرونن این بااین‌ همه وسایل باز خودش دوتا‌ غذا میشه😄 بااینحال به امتحانش میرزه‌ که یه بار درستش کنی.کیاتاحالا درست کردن؟؟؟ بریم که بسازیمش😋 •┈┈•❀🕊🍃🌺🍃🕊❀•┈┈• https://eitaa.com/joinchat/2634219768C9798f0ca3f
464_20581578258263.mp3
9.83M
🎧 فوق زیبا🖤 🎵 و صلی الله علی الحسن 🎵 بنازم شیر جمل حسن 🎤 کربلایی 🏴 (ع)◼️ •┈┈•❀🕊🍃🌺🍃🕊❀•┈┈• https://eitaa.com/joinchat/2634219768C9798f0ca3f
برگردیم‌ به این روز ها و دور همی ها🥲 •┈┈•❀🕊🍃🌺🍃🕊❀•┈┈• https://eitaa.com/joinchat/2634219768C9798f0ca3f
نوستالژی
#سرگذشت #برشی_از_یک_زندگی #مرجان #قسمت_سیوهشتم اون روز با ناراحتی از خونه مریم بیرون اومدم و تا خو
برام مهم نبود در موردم چی فکر میکنن یا پشت سرم چی میگن فقط میخواستم دشمنی رو کنار بزارن و منو به عنوان عروسشون بپذیرن، دلم یه زندگی اروم و بی حاشیه میخواست ولی میدونستم حاشیه های زندگی علی خیلی زیاده. علی شوهر خوبی بود بهم محبت میکرد و براش مهم بودم ،ولی تو این مدت یه چیزو خوب فهمیده بودم، اینکه دنیای من اول از من شروع میشه، این منم که به اطرافیانم اجازه میدم چطور باهام برخورد کنن. من قبل از عمل بینیم احساس میکردم حسام خیلی از من بهتره و خودمو در حد حسام نمیدیدم. حتی راضی شدم با اون شرایط زنش بشم. در صورتی که اگر همون اوایل بهش میگفتم تو اگه میخوای زن بگیری باید بیای ایران،قطعا حسام جور دیگه ای باهام برخورد میکرد ولی من با رفتارم به حسام و سعید و همه ادامای اطرافم اجازه دادم با من اونجوری رفتار کنن. یه مدتی از عقد من و علی گذشته بود و کسی دعوتمون نکرده بود خونش حتی مریم. تا اینکه یه شب دوست و همکار علی دعوتمون کرد. اون شب خیلی هیجان داشتم اولین بار بود قرار بود کنار مردی که دوسم داره برم مهمونی.اون روز ارایش ملایمی کردم ، و لباس قشنگی پوشیدم ، نگاه تحسین امیز علی حالمو خوب کرد. من سالها ازین همه احساس خوب محروم بودم. کنار علی ملکه سرزمین کوچیکمون میشدم و با غرور قدم برمیداشتم. اون شب خیلی خوش گذشت. علی تو مهمونی حواسش بهم بود و بهم غذا تعارف میکرد و خانومم صدا میکرد‌.و با افتخار به اونا میگفت که من مدتی المان زندگی کردم و المانی بلدم.خیلی همه چی خوب اون شب باهمه وجودم فهمیدم طلاق از حسام و برگشتنم به ایران در عین این که اون موقع خیلی سخت بود ولی بهترین تصمیم زندگیم بود و به همه رنجایی که کشیدم می ارزید. تو همه اون مدت علی اصلا خونه مادرش و خواهراش نرفت چند وقت یه بار زنگ میزدن و بهش میگفتن ما دلمون برات تنگ شده حتی یکی دو بارم اومده بودن در خونه اش ولی علی خونه نبود. یه روز که سر کار بودم علی زنگ زد و گفت شمارتو دادم به مامانم بهت زنگ میزنه دعوتت کنه خونمون، خیلی خوشحال شدم ، احساس میکردم داره شرایط بهتر میشه، با خوشحالی گوشی رو قطع کردم و منتظر موندم. چند دقیقه بعد مادرش زنگ زد سرد و رسمی سلام و علیک کرد و حتی برای ازدواجمون تبریک نگفت. دعوتم کرد برای شب خونشون. من سعی کردم صمیمی و محترم باشم. ذوق داشتم که میخواستم برم خونه مادرشوهرم. سر راه رفتن خونه یه کم خرید کردم و رفتم خونه یه کیک شکلاتی درست کردم و تزئینش کردم و لباس پوشیدم، سعی کردم خوش پوش و شیک باشم،علی اومد دنبالم و رفتیم خونه مامانش، خونشون بزرگ و شیک بود، مادرش رفتارش سرد و رسمی بود ولی بی احترامی نکرد. یکی دیگه از خواهراشم بود اونم مثل مادرش بود، معلوم بود دوستم ندارن. مامانش ازم چیزی نمیپرسید و حرف زدنش در حد تعارف کردن چایی و میوه بود. ولی به علی گفت خدا رو شکر روز به روز دارم ازت چیزای جدید میبینم.تو تو این چند ماه نباید بیای به مادر و خواهرات سر بزنی؟ علی گفت شما چرا عقد ما نیومدین؟ مامانش گفت چرا بیایم؟ خودتون بریدین، خودتون دوختین، ما باید تنمون کنیم؟بعد رو کرد به من و گفت شما نگفتی این مردی که میخوام زنش بشم یه خانواده ای داره ، اینا کجان؟ از زیر بته که عمل نیومده این مرد؟ جا خوردم نمیدونستم چی بگم، گفتم حق با شماست ولی علی شما رو دعوت کرده بود و شما تشریف نیاوردین، توقع داشتین منم پشتشو خالی میکردم و تنهاش میذاشتم؟ مادرش اومد چیزی بگه که علی گفت حالا دیگه این حرفا جز دلخوری حاصلی نداره، بعدم گفت که میخوایم یه مهمونی کوچیک بگیریم و بریم سر خونه زندگیمون، مامانش گفت حالا نمیخواد عجله کنیین، بزارین یه مدت بگذره اخلاق هم دستتون بیاد ببینین میتونین باهم بسازین یا نه؟ ما ام فعلا به کسی از فامیل نگفتیم تا ببینیم چی میشه. مامانش امید داشت ما از هم جدا شیم تا دوباره علی با دختر خواهرش ازدواج کنه. اون شب مهمونی خیلی رسمی و سرد برگزار شد و خواهر علی به جز سلام و علیک و خداحافظ د تعارفات پذیرایی حرف دیگه ای با من نزد.انگار همیشه باید یه پای کار انگار همیشه باید یه جای کار میلنگید،حالا که مردی رو پیدا کرده بودم که دوستم داشت خانوادش منو نمیخواستن و میخواستن اونم منو نخواد. اون شب هرجوری بود تموم شد و برگشتیم خونه ما. چند ماهی همین جوری گذشت و من تو این مدت اکثر وسایل خونه مامان اینا رو یا بخشیدم یا فروختم میخواستم کم کم خونه رو تخلیه کنم. ادامه فردا ۹ صبح •┈┈•❀🕊🍃🌺🍃🕊❀•┈┈• https://eitaa.com/joinchat/2634219768C9798f0ca3f
شاید باورتون‌ نشه ولی این تصویر مورد علاقه ی دخترای دهه شصتی بوده😄 •┈┈•❀🕊🍃🌺🍃🕊❀•┈┈• https://eitaa.com/joinchat/2634219768C9798f0ca3f
💫 مردی دو پسر داشت. یکی درس‌خوان اما تنبل و تن پرور و دیگری اهل فن و مهارت که همه کارهای شخصی خودش و تعمیرات منزل را خودش انجام می داد و دائم به شکلی خودش را سرگرم می کرد. روزی آن مرد شیوانا را دید و راجع به پسرانش سر صحبت را بازکرد و گفت: «من به آینده پسر اولم که درس می خواند و یک لحظه از مطالعه دست برنمی دارد بسیار امیدوارم. هر چند او به بهانه درس خواندن و وقت کم داشتن تنبل است و بیشتر کارهایش را من و مادر و خواهرانش انجام می دهیم اما چون می دانم که این زحمت ها بالاخره روزی جواب می دهد لذا به دیده منت همه تنبلی هایش را قبول می کنیم. اما از آینده پسر کوچکم خیلی می ترسم. او در درس هایش فردی است معمولی و بیشتر در پی کسب مهارت و کارهای عملی است و عاشق تعمیر وسایل منزل و رفع خرابی هایی است که در اطراف خود می بیند. البته ناگفته نماند که او اصلا اجازه نمی دهد کسی کارهای شخصی اش را انجام دهد و تمام کارهایش را از شستن لباس گرفته تا تمیزکردن اتاق و موارد دیگر را خودش با حوصله و ظرافت انجام می دهد. اما همانطوری که گفتم او در درس یک فرد خیلی معمولی است و گمان نکنم در دستگاه امپراتور به عنوان یک فرد تحصیل کرده بتواند برای خودش شغلی دست و پا کند!» شیوانا لبخندی زد و گفت: «برعکس تو به نظر من پسر دوم ات موفق تر است! البته شاید درس خواندن باعث شود پسر اول تو شغلی آبرومند برای خود در درستگاه امپراتور پیدا کند اما در نهایت همه آینده او همین شغل است که اگر روزی به دلیلی از او گرفته شود به روز سیاه می نشیند. اما پسر دوم تو خودش تضمین موفقیت خودش است و به هنگام سختی می تواند راهی برای ترمیم اوضاع خودش و رفع مشکلش پیدا کند. من جای تو بودم بیشتر نگران اولی بودم!» •┈┈•❀🕊🍃🌺🍃🕊❀•┈┈• https://eitaa.com/joinchat/2634219768C9798f0ca3f
بیشتر از کودکی خودمون‌ دلمون برا جوونی پدر مادرامون تنگ شده🥲 •┈┈•❀🕊🍃🌺🍃🕊❀•┈┈• https://eitaa.com/joinchat/2634219768C9798f0ca3f