الهی شبتون پر از بهترین ها و غرق خوشبختی باشید
الهی بی دلیل دل مهربونتون شاد بشه
الهی رزق زیاد و سلامتی و موفقیت روزی امروزتون باشه!
شبتون خدایی
•┈┈•❀🕊🍃🌺🍃🕊❀•┈┈•
https://eitaa.com/joinchat/2634219768C9798f0ca3f
🌸بر مهدے دین مُنجے دنیا صلوات
🕊برچهره ے آن ماه دل آرا صلوات
🌸در دامن نرجس گل زهرا بشکُفت
🕊براین گلُ برنرگس؛و زهرا صلوات
سلام شروع هفتتون بخیر💖🌹
•┈┈•❀🕊🍃🌺🍃🕊❀•┈┈•
https://eitaa.com/joinchat/2634219768C9798f0ca3f
9.65M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
یادش بخیر....👌👌
چه روزای خوبی بود...😍😍
•┈┈•❀🕊🍃🌺🍃🕊❀•┈┈•
https://eitaa.com/joinchat/2634219768C9798f0ca3f
برنامه و هدف داشته باش... - برنامه و هدف داشته باش....mp3
6.51M
صبح 17. تیر
#رادیو_مرسی
کلی حال خوب و انرژی تقدیم لحظاتتون😍❤️
•┈┈•❀🕊🍃🌺🍃🕊❀•┈┈•
https://eitaa.com/joinchat/2634219768C9798f0ca3f
نوستالژی
📜#سرگذشت #برشی_از_یک_زندگی #گلچهره #قسمت_سوم به خونه که رسیدیم در حیاطو باز کرد داخل شدیم صدای صحب
📜#سرگذشت
#برشی_از_یک_زندگی
#گلچهره
#قسمت_چهارم
دو سه روزی بعد اون قضیه یه روز عمه قبل طلوع افتاب از خونه فرار کرد و تا چند وقتی ام هیچ رد و نشونی ازش نبود هرچی ام خواستیم سراغشو از خان بالا بگیریم از ترس ا
آبرو حرفی نمیزدیم
خیلی زود ماجرای فرار اقدس توی ده پیچید و باعث شرمساریه بی بی شد
بی بی اون روزا دیابت داشت و از وجود همچین بیماری ای اون زمان بی اطلاع بودیم تا اینکه با فرار اقدس انقدر فشار روحی و عصبی بهش وارد شد که متاسفانه خیلی زودتر از اونی که باید بی بی مهربونم از پا افتاد و درست دوماه بعد از غیب شدن اقدس، بی بی نازنین رو از دست دادیم و من دیگه تو دنیای به این بزرگی هیچ کسی رو نداشتم و مونده بودم تک و تنها ،حتی برای خاکسپاری بی بی هم اقدس پیداش نشد و بی بی عزیرمو در اوج بی کسی با همراهی چند تن از اهالی روستا و خانواده منیره با دنیایی از غم و اندوه در حالی ک اشک چشمام خشک نمیشد به خاک سپردیم
خیلی روزای سخت و تلخی بود برام واقعا
از دست دادن تنها حامی زندگیم برای سنگین ترین غم عالم بود
چند روزی منیره و خانوادش منو بردن خونشون و کلی بهم رسیدگی میکردن
اما هیچکدوم جای خالی بی بی رو نمیتونستند برام پر کنند اون روزا من تقریبا ۱۴سالم بود
یک شب که داشتیم شام میخوردیم صدای در بلند شد پرویز رفت و بعد چند دقیقه اومد و مش هاشم پدرشو صدا کرد راستش یک اضطراب گرفته
بودم که بلاخره متوجه شدیم افراد ارباب اومدن دنبال من.
خونه و زمین ما برای ارباب بود و چند سالی هم بود که پول درست و حسابی به ارباب نداده بودیم حالا ارباب خواسته بود خونه و زمیناشو پس بگیره و منم به عنوان کلفت به عمارت خودش ببره.
از سر جریان خواستگاری از عمم ارباب کینه از ما گرفته بود و حالا که دیگه بی بی ام نبود وقتش بود با به کلفت بردن من ابروی رفته خودشو پیش اهالی احیا کنه.
پیغام فرستاده بود که بعد مراسم هفتم برای بردن من به عمارت ادم میفرسته.
گاهی با خودم میگفتم کاش منم مثل عمه اقدس دل و جرات داشتم و با فرار کردن خودمو از چنگ ارباب در میاوردم اما حیف که من اصلا دل و جرات این کارهارو نداشتم و سنمم اونقدر نبود که بتونم خودم از پس خودم بر بیام.
هفت روز عین برق و باد گذشت و ارباب برای بردن من ادم فرستاد
چه روز سختی بود برام انقدر اشک ریخته بودم تو اغوش منیره ک یادمه تمام پیرهنش از اشکای من خیس شده بود.
از همه بدتر اینکه اون زمان شپس بشدت باب شده بود و دستور ارباب بود که من برای رفتن به عمارت اربابی باید موهامو بتراشم
موهای بلندم که از وقتی یادمه کوتاه نکرده بودم و تازیر باسنم میرسیدچقدر دوسشون داشتم.
اما خب چاره نبود قانون عمارت بود و دستور ارباب ،خان باجی از طرف ارباب برای بردن من اومده بود اول منو برد حموم خزینه ای و بعد اینکه موهامو از ته کوتاه کرد و حمامم کرد و بدنمو خوب وارسی کرد که مریضی ای چیزی نداشته باشم باهم به سمت عمارت به راه افتادیم
حتی بهم اجازه نداد بقچه لباسامو با خودم بیارم و گفت اونجا بهت لباس میدیم
دستم تو دست خان باجی بود و همون طوری که تند تند وظایفم رو برام توضیح میداد و از اداب معاشرت در عمارت حرف میزد منو تقریبا با خودش میکشید و خدا میدونه پاهام توان رفتن نداشت و فقط کشیده میشدم .
پشت در عمارت که رسیدیم بغض عجیبی توی گلوم نشست و احساس غربت همه وجودمو پر کرده بود.
خان باجی محکم به در کوبید و بعد چند دقیقه مرد میان سالی درو باز کرد و سلامی نثار خان باجی کرد در حالی که نگاه چندشش به من بود و خنده ی کجی روی لبش نقش بسته بود.
خان باجی اون مردو صدا کرد و من تازه فهمیدم این پیر مرد همان خواستگار عمه اقدسه و واقعا پیر سگ که عمه میگفت لایقش بود و توی دلم چقدر عمه رو تحسین کردم ک رفت و زن این کفتار پیر نشده بود. همراه خان باجی وارد عمارت شدم و این اولین دیدار من با منزل ارباب بود اولین چیزی ک به چشم میومد حیاط خیلی بزرگ با حوضچه های کوچک و بزرگ داخلش بود ک به زمان خودش بسیار زیبا بود تمام حیاطم پر بود از درختهای نارنج و پرتغال و....
گلهای قشنگ ک دور تا دور حوضها داخل گلدونهای گلی کنار ی خودنمایی میکردند.
تقریبا وسط حیاط بنای بزرگی بود ک از دوطرف پله های چوبی و زیبا به سمت طبقه بالا راه داشت و همه شیشه های عمارت بزرگ اربابی پربود از رنگهای قشنگ که با برخورد افتاب به شیشه ها روی ایوون رنگهای قشنگی نقش بسته بود اونطرف تر از عمارت اتاقک بزرگی بچشم میخورد که بعدها
فهمیدم مطبخ و اشپزخانه عمارته که از داخلش کلی خدمه با مجمه های بزرگ بیرون میومدن و از پله ها بالا میرفتند
اینجا خیلی...
ادامه ساعت 16
•┈┈•❀🕊🍃🌺🍃🕊❀•┈┈•
https://eitaa.com/joinchat/2634219768C9798f0ca3f
یه چیزی بگم خزان بشین
۲۰ سال پیش مثل امروز، لاله و لادن علیرغم هشدار پروفسور سمیعی توسط پزشک سنگاپوری عمل شدن و از دنیا رفتن.
۲۰ سال گذشت...
•┈┈•❀🕊🍃🌺🍃🕊❀•┈┈•
https://eitaa.com/joinchat/2634219768C9798f0ca3f
نوستالژی
📜#سرگذشت #برشی_از_یک_زندگی #گلچهره #قسمت_چهارم دو سه روزی بعد اون قضیه یه روز عمه قبل طلوع افتاب ا
#سرگذشت
#برشی_از_یک_زندگی
#گلچهره
#قسمت_پنجم
با اون خونه ی کوچکی که من توش بزرگ شده بودم فرق داشت
دهنم از دیدن اون همه جلال و جبروت باز مونده بود و راستشو بگم انگار با همون نگاه اول عاشقش شدم
خان باجی منو داخل مطبخ برد و برام صبحانه اورد و باهام صحبت کرد و گفت وظیفه من اینه که ندیمه عروس ارباب باشم
براتون بگم از خانواده ارباب مادر ارباب چند ماهی بود فوت شده بود
عزت الله خان دوتا زن داشت که از زن اولش طلا خانم دوتا دختر و یه پسر داشت
و زن دومشم شهلا دوتا پسر داشت
پسر اولیه غلام رضا ازدواج کرده بود و بچه نداشتند پسر دومش محمد ستار مجرد بود و توی شهر کار میکرد.
و من قرار بود ندیمه شهلا زن دوم خان باشم و خان باجی بهم گفت وظیفم تمیز کردن اتاق شهلا و رسیدگی به همه امور شهلا خانم بود
خان باجی زن خیلی مهربونی بود که وظیفه رسیدگی به همه امور خدمتکارهارو به عهده داشت و هر چی میگذشت بیشتر پی به توانایی هاش تو این زمینه میبردم طوری که حتی خان هم کاملا بهش اعتماد داشت و سخترین کارهارو با مدیریت به نحو احسنت انجام میداد
اونروز خانباجی یکم منو به گوشه و کنار عمارت اشنا کرد و ازم خواست شب و خوب استراحت کنم تا صبح اول وقت خدمت شهلا خانوم برسم
اما اونشب انقدر دلم گرفته بود احساس غربت میکردم که تا دمدمای صبح حتی یک لحظه ام چشمام به خواب نیومد و همش به اینده نامعلومم فکر میکردم
زود تر از اونی ک فکر کنم صبح شد و بعد اینکه لباس مرتبی به تن کردم
و همراه خان باجی پیش شهلا خانوم رفتم تمام مدت سرم پایین بود و از خجالت و اضطراب تند تند اب دهانم رو قورت میدادم و تقریبا نفهمیدم شهلا خانم چی خواست از من
با تکون دست خان باجی به خودم اومدم که گفت بجنب دختر حواست کجاست مگه نشنیدی خانوم گفتند اتاقو جارو کنی
و از همون لحظه من کارمو شروع کردم
وظایفم کم کم برام جا افتاد و به کارم عادت کرده بودم
تنها چیزی ک منو ازار میداد نگاه های غلام رضا بود که هیچوقت ازش خوشم نمیومد
گاهی پیش اومده بود ک وقتی تو حیاط عمارت تنها بودم منو پشت عمارت میکشوند و میبوسیدم یا به بدنم دست میزد که تا حد مرگ میترسیدم.
تقریبا سه ماه از رفتن به عمارت میگذشت و هفته ای یکبار خدمه ها به نوبت میرفتیم حمام روستا و نوبت من سه شنبه ها بود
عزت الله خان یه اخلاقی که داشت دوست نداشت هیچ خبری از در عمارت بیرون درز پیدا کنه پس بیشتر اونایی ک داخل عمارتش کار میکردیم اجازه رفت و امد به بیرون و نداشتیم و کلا اجازه ارتباط با محیط اطرافو نداشتیم و تنها بیرون رفتنمون همون حمام رفتن یا خریدی جایی بود که با اجازه خان یا خان باجی میرفتیم
در طی اون سه ماه من کاملا از منیره و خانوادش بیخبر بودم و خیلی دلم براش تنگ شده بود اما کم کم که توی عمارت جا افتادم و نوبت حمامم شد سه شنبه ها یکروز توی حمام بطور اتفاقی منیره رو دیدم.
خدا میدونه چقدر از دیدنش خوشحال بودم
از همون روزم باهم عهد بستیم که هر هفته همون ساعت همدیگه رو توی حمام ملاقات کنیم.
منیره گاهی با خودش از خونه نخودچی کشمش یا گردو لقمه نون و پنیر میاورد و با هم تعریف میکردیم و میخوردیم
و یکی دوساعتی همیشه حماممون طول میکشید و بعد حمام هر دو با لپای قرمز و گل انداخته بقچه هامونو دست میگرفتیم وراهمونو جدا میکردیم و من دوباره روز شماری میکردم برای سه شنبه هفته دیگه
چند هفته دیگه هم گذشت تا یک روز که از حمام اومدیم بیرون صدای همهمه میومد و همه به طرفی میدویدند .
بقچمو محکمتر زیر بغل گرفتم و با منیره پشت یه خرابه قایم شدیم.
همه با هم پچ پچ میکردند روستای ما دورو اطرافش تپه های کوچکی بود که میگفتند برای حصار اب دریا و سرما خیلی خوبه و روی تپه ها چند ین نفر مردو زد پیاده میومدن و یکی هم روی اسب بود
صدای زرین تاج خانوم زن مش فتح الله رو شنیدم ک میگفت دختر بی چشم و رو باید زنده بگورش کنند مایع ننگه اوردنش اینجا که چی روی بچه های ما همباز میشه معلوم نیست کدوم گوری بوده
یه آن ته دلم شور افتاد و بدون اینکه بخوام همه بدنم میلرزید .
منیره دستای یخ زدمو تو دستش گرفت و گفت وای گلچهره یعنی چیشده
کم کم جمعیت نزدیک میشد و سرو صداها بالا تر میگرفت.
تقریبا میتونستم ببینم اون سوار روی اسب زن بود از بدنش خون میچکید صورتشو پوشونده بودند ،اما نمیدونم چرا حس میکردم شبیه عمه اقدسه
ادامه فردا ساعت ۹ صبح
•┈┈•❀🕊🍃🌺🍃🕊❀•┈┈•
https://eitaa.com/joinchat/2634219768C9798f0ca3f
May 11
شمام یادتونه؟؟؟
ازیه پارکی جایی ردمیشدیم یهوغلغله جمعیت میدیدیم میرفتیم جلوبااین صحنه روبرومیشدیم😐😄
چرا یه پهلوون باید میرفت وسط خیابون زنجیر پاره میکرد ،بعد همه دورش جمع میشدن؟
•┈┈•❀🕊🍃🌺🍃🕊❀•┈┈•
https://eitaa.com/joinchat/2634219768C9798f0ca3f
🔴 لطفا ۱۲۰ ثانیه وقت بگذارید و مطالعه کنید و نشر دهید!
غلط ننویسیم!
✳️با خواندن متن زیر تلفظ درست کلمات و معنی صحیح آن ها را یاد بگیریم.
❌خواب زَن چپه.
✅خواب ظن چپه
ظن: شک و گمان
(منظور خواب ظن یعنی خوابی که با شک و گمان به چیزی خوابیده باشی ودیده باشی هست نه خوابه زَن)
____
❌گرگ باران دیده.
✅گرگ بالان دیده
بالان: تله یی که برای گرفتن و یا کشتن جانوران استفاده می شود.
(گرگی که از تله های مرگ بار زیادی
جان سالم بدر برده باشد)
_
❌بعضِ شما نباشه
✅بِه زِ شما نباشه✅
بِه: بهتر، برتر
❌پارسال و پیار سال
✅ پارسال و پیرار سال
پیرار: دوسال قبل
____
❌تخمه ژاپنی
✅تخمه جابانی
جابان: منطقه یی در دماوند بود که در گذشته این محصول را تولید می کرد! به همین دلیل در زمان های قدیم این محصول به عنوان تخمه جابانی شناخته می شد، که با گذشت زمان کم کم تلفظ آن از تخمه جابانی به تخمه ژاپنی تغییر یافت.!!!و عده یی به غلط تصور می کنند که این نوع محصول برای کشور ژاپن می باشد!!
_
❌پهباد
✅ پهپاد
(پ: پرنده، ه: هدایت، پ: پذیر، ا: از، د: دور)
👌🏻 پرنده هدایت پذیر از راه دور
_
❌آب گوشت و تیلیت❌
✅ آب گوشت و تِرید
----------
❌ضرب العجل
✅ضرب الاجل
_
❌طاق زدن
✅ تاخت زدن
تاخت: معاوضه کردن
____
❌پارس کردن سگ
(لطفاً سعی کنید هرگز در هیچ کجا و هیچ زمانی نگویید این سگ پارس می کند؟! چرا که ریشه و اصالت ایرانی کلمه ی پارس می باشد واز قدیم ایرانی به اسم پارسی شناخته می شود و با این اشتباه زیر سؤوال می رود)
✅ پاس کردن سگ
پاس: نگه بانی، پاسبانی. سگ پاس می کند یعنی مشغول پاس کردن نگهبانی خود است.و هر وقت به صدای سگ بگوییم سگ پاس می کند یعنی دارد با صدایش پاسبانی می کند و نگه بانی می دهد )
____
❌اَرْج و قرب❌
✅اَجْر و قرب✅
____
❌فلاکس چای
✅فلاسک چای.✅
--------
❌جدّ و آباد
✅جد و آباء✅
آباء: پدران
---------
❌ ظرص قاطع
✅ضرس (دندان) قاطع✅
___
❌ راجبِ غلطه
✅ راجع به
---------
❌ پیش قاضی و معلق بازی
✅ پیش غازی و معلق بازی
غازی: بند باز. آکروبات باز
پیش آدم آکروبات باز معلق بازی نکن.
•┈┈•❀🕊🍃🌺🍃🕊❀•┈┈•
https://eitaa.com/joinchat/2634219768C9798f0ca3f