یه چیزی بگم خزان بشین
۲۰ سال پیش مثل امروز، لاله و لادن علیرغم هشدار پروفسور سمیعی توسط پزشک سنگاپوری عمل شدن و از دنیا رفتن.
۲۰ سال گذشت...
•┈┈•❀🕊🍃🌺🍃🕊❀•┈┈•
https://eitaa.com/joinchat/2634219768C9798f0ca3f
نوستالژی
📜#سرگذشت #برشی_از_یک_زندگی #گلچهره #قسمت_چهارم دو سه روزی بعد اون قضیه یه روز عمه قبل طلوع افتاب ا
#سرگذشت
#برشی_از_یک_زندگی
#گلچهره
#قسمت_پنجم
با اون خونه ی کوچکی که من توش بزرگ شده بودم فرق داشت
دهنم از دیدن اون همه جلال و جبروت باز مونده بود و راستشو بگم انگار با همون نگاه اول عاشقش شدم
خان باجی منو داخل مطبخ برد و برام صبحانه اورد و باهام صحبت کرد و گفت وظیفه من اینه که ندیمه عروس ارباب باشم
براتون بگم از خانواده ارباب مادر ارباب چند ماهی بود فوت شده بود
عزت الله خان دوتا زن داشت که از زن اولش طلا خانم دوتا دختر و یه پسر داشت
و زن دومشم شهلا دوتا پسر داشت
پسر اولیه غلام رضا ازدواج کرده بود و بچه نداشتند پسر دومش محمد ستار مجرد بود و توی شهر کار میکرد.
و من قرار بود ندیمه شهلا زن دوم خان باشم و خان باجی بهم گفت وظیفم تمیز کردن اتاق شهلا و رسیدگی به همه امور شهلا خانم بود
خان باجی زن خیلی مهربونی بود که وظیفه رسیدگی به همه امور خدمتکارهارو به عهده داشت و هر چی میگذشت بیشتر پی به توانایی هاش تو این زمینه میبردم طوری که حتی خان هم کاملا بهش اعتماد داشت و سخترین کارهارو با مدیریت به نحو احسنت انجام میداد
اونروز خانباجی یکم منو به گوشه و کنار عمارت اشنا کرد و ازم خواست شب و خوب استراحت کنم تا صبح اول وقت خدمت شهلا خانوم برسم
اما اونشب انقدر دلم گرفته بود احساس غربت میکردم که تا دمدمای صبح حتی یک لحظه ام چشمام به خواب نیومد و همش به اینده نامعلومم فکر میکردم
زود تر از اونی ک فکر کنم صبح شد و بعد اینکه لباس مرتبی به تن کردم
و همراه خان باجی پیش شهلا خانوم رفتم تمام مدت سرم پایین بود و از خجالت و اضطراب تند تند اب دهانم رو قورت میدادم و تقریبا نفهمیدم شهلا خانم چی خواست از من
با تکون دست خان باجی به خودم اومدم که گفت بجنب دختر حواست کجاست مگه نشنیدی خانوم گفتند اتاقو جارو کنی
و از همون لحظه من کارمو شروع کردم
وظایفم کم کم برام جا افتاد و به کارم عادت کرده بودم
تنها چیزی ک منو ازار میداد نگاه های غلام رضا بود که هیچوقت ازش خوشم نمیومد
گاهی پیش اومده بود ک وقتی تو حیاط عمارت تنها بودم منو پشت عمارت میکشوند و میبوسیدم یا به بدنم دست میزد که تا حد مرگ میترسیدم.
تقریبا سه ماه از رفتن به عمارت میگذشت و هفته ای یکبار خدمه ها به نوبت میرفتیم حمام روستا و نوبت من سه شنبه ها بود
عزت الله خان یه اخلاقی که داشت دوست نداشت هیچ خبری از در عمارت بیرون درز پیدا کنه پس بیشتر اونایی ک داخل عمارتش کار میکردیم اجازه رفت و امد به بیرون و نداشتیم و کلا اجازه ارتباط با محیط اطرافو نداشتیم و تنها بیرون رفتنمون همون حمام رفتن یا خریدی جایی بود که با اجازه خان یا خان باجی میرفتیم
در طی اون سه ماه من کاملا از منیره و خانوادش بیخبر بودم و خیلی دلم براش تنگ شده بود اما کم کم که توی عمارت جا افتادم و نوبت حمامم شد سه شنبه ها یکروز توی حمام بطور اتفاقی منیره رو دیدم.
خدا میدونه چقدر از دیدنش خوشحال بودم
از همون روزم باهم عهد بستیم که هر هفته همون ساعت همدیگه رو توی حمام ملاقات کنیم.
منیره گاهی با خودش از خونه نخودچی کشمش یا گردو لقمه نون و پنیر میاورد و با هم تعریف میکردیم و میخوردیم
و یکی دوساعتی همیشه حماممون طول میکشید و بعد حمام هر دو با لپای قرمز و گل انداخته بقچه هامونو دست میگرفتیم وراهمونو جدا میکردیم و من دوباره روز شماری میکردم برای سه شنبه هفته دیگه
چند هفته دیگه هم گذشت تا یک روز که از حمام اومدیم بیرون صدای همهمه میومد و همه به طرفی میدویدند .
بقچمو محکمتر زیر بغل گرفتم و با منیره پشت یه خرابه قایم شدیم.
همه با هم پچ پچ میکردند روستای ما دورو اطرافش تپه های کوچکی بود که میگفتند برای حصار اب دریا و سرما خیلی خوبه و روی تپه ها چند ین نفر مردو زد پیاده میومدن و یکی هم روی اسب بود
صدای زرین تاج خانوم زن مش فتح الله رو شنیدم ک میگفت دختر بی چشم و رو باید زنده بگورش کنند مایع ننگه اوردنش اینجا که چی روی بچه های ما همباز میشه معلوم نیست کدوم گوری بوده
یه آن ته دلم شور افتاد و بدون اینکه بخوام همه بدنم میلرزید .
منیره دستای یخ زدمو تو دستش گرفت و گفت وای گلچهره یعنی چیشده
کم کم جمعیت نزدیک میشد و سرو صداها بالا تر میگرفت.
تقریبا میتونستم ببینم اون سوار روی اسب زن بود از بدنش خون میچکید صورتشو پوشونده بودند ،اما نمیدونم چرا حس میکردم شبیه عمه اقدسه
ادامه فردا ساعت ۹ صبح
•┈┈•❀🕊🍃🌺🍃🕊❀•┈┈•
https://eitaa.com/joinchat/2634219768C9798f0ca3f
May 11
شمام یادتونه؟؟؟
ازیه پارکی جایی ردمیشدیم یهوغلغله جمعیت میدیدیم میرفتیم جلوبااین صحنه روبرومیشدیم😐😄
چرا یه پهلوون باید میرفت وسط خیابون زنجیر پاره میکرد ،بعد همه دورش جمع میشدن؟
•┈┈•❀🕊🍃🌺🍃🕊❀•┈┈•
https://eitaa.com/joinchat/2634219768C9798f0ca3f
🔴 لطفا ۱۲۰ ثانیه وقت بگذارید و مطالعه کنید و نشر دهید!
غلط ننویسیم!
✳️با خواندن متن زیر تلفظ درست کلمات و معنی صحیح آن ها را یاد بگیریم.
❌خواب زَن چپه.
✅خواب ظن چپه
ظن: شک و گمان
(منظور خواب ظن یعنی خوابی که با شک و گمان به چیزی خوابیده باشی ودیده باشی هست نه خوابه زَن)
____
❌گرگ باران دیده.
✅گرگ بالان دیده
بالان: تله یی که برای گرفتن و یا کشتن جانوران استفاده می شود.
(گرگی که از تله های مرگ بار زیادی
جان سالم بدر برده باشد)
_
❌بعضِ شما نباشه
✅بِه زِ شما نباشه✅
بِه: بهتر، برتر
❌پارسال و پیار سال
✅ پارسال و پیرار سال
پیرار: دوسال قبل
____
❌تخمه ژاپنی
✅تخمه جابانی
جابان: منطقه یی در دماوند بود که در گذشته این محصول را تولید می کرد! به همین دلیل در زمان های قدیم این محصول به عنوان تخمه جابانی شناخته می شد، که با گذشت زمان کم کم تلفظ آن از تخمه جابانی به تخمه ژاپنی تغییر یافت.!!!و عده یی به غلط تصور می کنند که این نوع محصول برای کشور ژاپن می باشد!!
_
❌پهباد
✅ پهپاد
(پ: پرنده، ه: هدایت، پ: پذیر، ا: از، د: دور)
👌🏻 پرنده هدایت پذیر از راه دور
_
❌آب گوشت و تیلیت❌
✅ آب گوشت و تِرید
----------
❌ضرب العجل
✅ضرب الاجل
_
❌طاق زدن
✅ تاخت زدن
تاخت: معاوضه کردن
____
❌پارس کردن سگ
(لطفاً سعی کنید هرگز در هیچ کجا و هیچ زمانی نگویید این سگ پارس می کند؟! چرا که ریشه و اصالت ایرانی کلمه ی پارس می باشد واز قدیم ایرانی به اسم پارسی شناخته می شود و با این اشتباه زیر سؤوال می رود)
✅ پاس کردن سگ
پاس: نگه بانی، پاسبانی. سگ پاس می کند یعنی مشغول پاس کردن نگهبانی خود است.و هر وقت به صدای سگ بگوییم سگ پاس می کند یعنی دارد با صدایش پاسبانی می کند و نگه بانی می دهد )
____
❌اَرْج و قرب❌
✅اَجْر و قرب✅
____
❌فلاکس چای
✅فلاسک چای.✅
--------
❌جدّ و آباد
✅جد و آباء✅
آباء: پدران
---------
❌ ظرص قاطع
✅ضرس (دندان) قاطع✅
___
❌ راجبِ غلطه
✅ راجع به
---------
❌ پیش قاضی و معلق بازی
✅ پیش غازی و معلق بازی
غازی: بند باز. آکروبات باز
پیش آدم آکروبات باز معلق بازی نکن.
•┈┈•❀🕊🍃🌺🍃🕊❀•┈┈•
https://eitaa.com/joinchat/2634219768C9798f0ca3f
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
فیلمی که با دیدنش وارد دنیای کودکیتون میشید و توش غرق میشید..
برای همه دوستانتون که دوستشون دارید فوروارد کنید..👌
•┈┈•❀🕊🍃🌺🍃🕊❀•┈┈•
https://eitaa.com/joinchat/2634219768C9798f0ca3f
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
تمام شبهاے
عالم را بگـردند
زیباتر از شبی ڪہ
وقت خواب بہ ماه
لبخند ميزنی نیست ...
شبتون در پناه خــــدا 🌙
•┈┈•❀🕊🍃🌺🍃🕊❀•┈┈•
https://eitaa.com/joinchat/2634219768C9798f0ca3f
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍒زمان منتظر نمیماند
🌸امروز میرود و دور میشود
🍒هر روز را باید زندگی کرد
🌸بـه تـمامی..
سـ😍✋ـــلام
🍒صبحتون پر از شـادی و زیبـایی
•┈┈•❀🕊🍃🌺🍃🕊❀•┈┈•
https://eitaa.com/joinchat/2634219768C9798f0ca3f
9.15M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
زیاد سخت گرفته ایم
زندگی چیزی به جز گرفتن یک استکان چای لب سوز از دستان مهربان مادر بود ؟ که بنوشی و نفس آرامی بکشی و غرق شوی میان گل های سرخ پیرهنش ؟ یا کنار پنجره ی چوبی بنشینی و انتظار بکشی برای آمدن بابا ؟ برای شنیدن صدای امن پاهایش ؟ که به دستان مردانه اش خیره شوی و دنبال دلخوشی های کوچکی برای ذوق کردن و بالا و پایین پریدن بگردی
ما از زندگی چه می خواستیم که از این سادگی های اصیل و بی بازگشت ، به این پیچ و خم های ملال آور رسیده ایم؟؟
•┈┈•❀🕊🍃🌺🍃🕊❀•┈┈•
https://eitaa.com/joinchat/2634219768C9798f0ca3f
امید آدمی... - امید آدمی....mp3
5.1M
صبح 18. تیر
#رادیو_مرسی
کلی حال خوب و انرژی تقدیم لحظاتتون😍❤️
•┈┈•❀🕊🍃🌺🍃🕊❀•┈┈•
https://eitaa.com/joinchat/2634219768C9798f0ca3f