بهنام خدای آگاهی
جهان، جریان سیال آگاهی است؛ از آگاهیهای خُرد زیراتمی، تا آگاهیهای کلان کهکشانی. آگاهیهای بیشماری که تراکم و پیوند آنها اشیا را پدیدار میکند. آیا این سخنان رواست؟ آیا رواست که بگوییم: عالم عین، از انباشت (تراکم) علم پدید میآید؟ آیا میتوان گفت: آفرینش، چیزی جز جریان سیال و انباشته آگاهی نیست؟ اکنون پاسخهای فلسفه، عرفان و دین را از دیده میگذرانیم.
خدا از نگاه فیلسوفان مشاء فاعل بالعنایه است. یعنی علم او بدون هیچ واسطه و ابزار بیرونی، آفریننده عین است. مشاء تاکید میکنند که علم حق تعالی فعلی است نه انفعالی، و مرادشان آن است که علم او از هیچ الگوی پیشین عینی پیروی نمیکند. بلکه خود آن علم، الگوی هر پدیده بیرونی است.
اکنون خدا را در جایگاه ذات خود، که هنوز آفرینشی رخ نداده، تصور کنید. در چنین جایگاهی که جز خدا چیزی نیست، چیزی برای واسطهگری و تبدیل علم به عین، در میان نیست. تنها و تنها علم اوست و دیگر هیچ. به زبان تمثیل، خدا مانند نجار نیست که طرح ذهنی خود را به کمک ابزارهای نجاری از دل الوارهای چوب، بسازد. در اینجا هم ماده پیشینی مانند الوارهای چوب در میان است و هم ابزارهایی که صورت (طرح ذهنی نجار) را در دل ماده (الوارهای چوب) پیاده میکنند. اما در جایگاه ذات الهی، چیزی جز علم او نیست. بنابراین نه ماده پیشینی هست و نه ابزاری، تنها و تنها علم اوست که باید عالم عین را پدید آورد. به زبان دیگر: عالم عین، جلوه علم و آگاهی است و تار و پود جهان بیرونی را آگاهی تشکیل داده است.
مشاء تا اینجا پیش رفتهاند، اما این نکته را پیگیری نکردهاند که معنای پدید آمدن عین، از خود علم، دقیقا چیست؟ حکمت متعالیه با طرح آموزه «فاعل بالتجلی» این معنا را بهپیش برده است. فاعل بالتجلی بودن خداوند بدان معناست که خود علم، در فرایندی به نام تجلی، عین را پدید میآورد. اما تجلی چیست و چگونه رخ میدهد؟
عارفان این نکته را به روشنی بیشتری رسانیده و میگویند: اعیان ثابته (که متعلَّق علم خدا پیش از آفرینش اشیایند) تنها خاستگاه اعیان خارجی هستند. عارفان دیدگاه خود را چنین توضیح میدهند که خداوند نوری است بیکران که تابیدن و اشراق، لازمه هویت اوست. این نور یکتای بیکران، تابشی یگانه و بیکران دارد که پس از رویارویی با اعیان ثابته، گونهگون و رنگارنگ میگردد. انوار رنگارنگی که در این فرایند رخ مینمایند همان اعیان خارجی هستند. بنابراین نور، تنها چیز موجود در خارج است. اما این نور در صقع ذات خویش یگانه و یکتاست. کثرت و گوناگونی او، نتیجه رویاروییاش با اعیان ثابته است. در نتیجه این اعیان ثابته مستقر در علم الهی هستند که حقیقت یگانه نور را گونهگون کرده و اعیان خارجی را جلوهگر میکنند.
وانگهی آیه "ان من شی الا یسبح بحمده" تاکید میکند که همه جهان تسبیحگوی حقاند. تسبیح، هر معنایی که داشته باشد، بر گونهای علم و آگاهی متوقف است. درنتیجه همه عالم از آگاهی بهرهمندند. این نگرش در فرضی است که تسبیح را اثر اشیا بدانیم. اما اگر تسبیح را هویت عالم عین برشماریم، آنگاه آگاهی نیز متن هویت آنها را تشکیل میدهد.
برخی متون دینی نیز بر خوانش دوم تاکید میکنند؛ برای نمونه امام باقر (ع) میفرماید: «ابتدأ الاشیاء کلها بعلمه علی غیر مثال کان... أما تسمع قوله تعالی: وکان عرشه علی الماء» (البرهان فی تفسیر القرآن، ج۲، ص۴۶۱). عرش، جایگاه فرمانروایی و مدیریت حق تعالی است، که برابر این روایت، بر آب استوار شده است. و آب، تمثل علم است.
از سوی دیگر هر تصویری که ما از جهان بیرون داریم، آگاهی ما از بیرون است. معنای این سخن، نفی واقعیت بیرونی نیست، بلکه اقرار به این حقیقت است که ما، جز از روزنه آگاهی خویش، دریافتی از بیرون نداریم. این آگاهی میتواند درست یا نادرست باشد. اما هرگز این واقعیت را تغییر نمیدهد که ما، جز از روزنه آگاهی خویش، دریافتی از بیرون نداریم.
اکنون دوباره میپرسم: اگر جهان نتیجه انباشت جریان آگاهی باشد چرا ما آنرا اینگونه نمیبینیم؟ آیا جهان چنین نیست، یا ما چنین نمیبینیم؟ عقل و شهود و دین، گویای آنند که جز این نمیتواند باشد. اما هنوز این پرسش برجاست که آگاهی ازلی، چگونه خود، بهتنهایی، واقعیت عینی را میآفریند؟ این پرسشی است که پاسخ نهایی آن، جز با اشراقهای ربوبی به چنگ نمیآید. تنها پس از اینگونه شهودهاست، که عقل میتواند صورتبندی شایستهای از پاسخ یادشده بهدست دهد.
#ر_س
#آگاهی
#آفرینش
#واقعیت
@sooyesama
گروهی بر این باورند که اگر مهبانگ (BIGBANG) بهاثبات رسد، آموزه آفرینشی که ادیان الهی تصویر میکنند، ابطال خواهد شد.
اما این کمترین میگوید: مهبانگ (و نظریات همانند) تنها تفاسیر خاصی از آموزه آفرینش را نفی میکنند که بر دوگانگی آفریننده و آفریده تاکید دارند. در این تفاسیر آفریننده امری بیرون از آفرینش است که از بیرون، آفریدههایش را مدیریت میکند. مدیریتی در عالم مجردات که با فرایندی ناشناخته (اگر نگوییم ناممکن)، در عالم مادی اثر میگذارد.
در این تفسیر، همه پدیدههای مادی و دگرگونیهای آنها، تحت تاثیر این مدیریت تجردی هستند. و این مدیریت تجردی، دستکم در ساحتهای ژرف و بنیادین جهان، که توجیه علمی ندارند، بهگونهای اسرارآمیز و بدون بهرهمندی از فرایندهای مادی، پدیدههای مادی را ربوبیت میکند.
درنتیجه اگر ثابت شود که جهان بهگونه طبیعی، علمی و بدون مدیریت اسرارآمیز یادشده، سامان یافته است، دیگر نیازی به مدیریت یادشده و حتی جایی برای آن نیست. ازاینرو مهبانگ، فرگشت و... رقیبهایی سرسخت برای این تفسیر از آفرینش هستند که اگر اثبات شوند، آنرا را نفی میکنند.
اما تفاسیر موشکافانهتری از آموزه آفرینش هست که آفریده را تجلی و تشان آفریننده میداند. در این تفاسیر، آگاهی آفریننده، با حضور در متن آفریده، آنرا از درون و برپایه ساختاری از جنس خودش، مدیریت میکند. بل به زبان گویاتر، آفریده، چیزی جز تراکم، تمثل و تجسم آن آگاهی نیست.
بنابراین اگر مهبانگ (و نظریات همانند) با روشهای علمی مورد اطمینان اثبات گردد، نهتنها آموزه آفرینش را نفی نمیکند، بل آنرا با دقت بیشتری، تبیین میکند.
#ر_س
#آگاهی
#آفرینش
#مهبانگ
@sooyesama
میشنویم و میخوانیم که مردمی روی دریا راه میرفتند آنچنان که دیگران روی زمین یا این که کسی طیالارض دارد در مدت بسیار کوتاهی مثلاً به طرفةالعينى مسافت بسیاری را پیموده است که سرعت سیر او از سرعت نور بیشتر است. این گونه امور غریبه پدیده ی فکر انسانی است.
انسان هرچه داناتر میشود آثار وجودی او بیشتر و قوی تر می ثگردد و به کمال میرسد. غرض این است که نطفهها از قوت به فعلیت رسیدند که این چنین منشأ آثار گوناگون شدند. هرچه مشابهت او به اصلی که علم [یا همان آگاهی] است، شدیدتر میشود آثار وجودی او بیشتر و قویتر می گردد.
#علامه_حسنزاده_آملی
(دروس معرفت نفس، ص۱۳۸)
#آگاهی
#اشتداد_نفس
#تصرفات
@sooyesama
خدا را برخی انکار میکنند و نقش آنرا به طبیعت میدهند. اما نمیدانند که خدا انکارناپذیر است، همان اندازه که هستی انکار نمیپذیرد.
آیا طبیعت آنگاه که هست، این هنرها دارد؟ یا آنگاه که نیست؟ این هستی است که هنرمند است و طبیعت تنها نقش اوست.
هستی، روح طبیعت و هر چیز دیگر است که تنها با او، هر چیزی، آن چیز است.
این هستی، آنگاه که از هر تعینی پیراسته و در هیچ مرزی نگنجد خداست.
آیا کسی هست که هستی را انکار کند؟ حتی شکاکان، دستکم به هستیِ شک و شکاک، باور دارند.
هستی با دمیدن آگاهی، طبیعت را به تکاپو میکشاند تا هنرهای نهفته خویش را آشکار کند.
مهم نیست نامش چیست؛ خدا، اوم، روح طبیعت، هستی بیکران و... مهم آن است که هست. هم خودش در جهان بیکران و هم باورش در کنج دل مردمان.
باور را بکاوید تا رشد کند. بپویید تا ببالد. آنگاه خود بیابید که چیست؟ باور را بکارید و کشت دهید تا از میوه آن بهرهمند شوید.
نگران نتیجه نباش. بگذار آگاهی راه را پیدا کند. آگاهی موهبت هستی است و فرع، اصل خود را مییابد. با خیالهای پریشانت مزاحم آگاهی هستی. کنار برو. راه باز خواهد شد.
#ر_س
#هستی
#روح_طبیعت
#آگاهی
@sooyesama
گاهی میاندیشم: من چیستم؟ هرچه میکاوم نیستم، مگر آگاهی. من خود آگاهیام و نه هیچ چیز دیگر. آن اندازه که آگاهم، هستم و آنقدر که هستم، آگاهم. مولانا چه عالی فرمود: ای برادر تو همه اندیشهای - مابقی تو استخوان ریشهای. این روزها چقدر مشتاق دیدارش هستم. بگذریم.
اکنون آگاهی، خود چیست؟ پاسخی ندارم. همیشه هنگامیکه به اینجا میرسم، در میمانم. البته تعریف حد و رسم و اینها را آشنایم. اما دلم به اینها قرار نمیگیرد و باز میپرسد: بهراستی آگاهی چیست؟
سکوت میکنم. شاید از اینجا به بعد، باید یافت. اما یافتن نیز، گونهای آگاهی است؟ چه باید گفت؟ یا شاید نباید گفت؟ شاید انتهای یافتن، نیافتن باشد و عمق آگاهی، اضمحلال.
خود را که میجستم به آگاهی رسیدم و هنگامیکه خواستم آگاهی را بشکافم، نابود شدم. آیا ژرفای بود من، نابودی است؟ چگونه چیزی از نقیض خود تشکیل شده است؟ شاید این نابودی نیست، نایافتن بود است.
من که اکنون نیستم، یا نمییابم که هستم، چگونه پاسخ دهم؟ بگذار در خلسه سکوتم خوش باشم. با پرسشهایت هشیارم مکن. پاسخی برای آنها ندارم.
#ر_س
#خویشتن
#آگاهی
#نایافتن
#سکوت
@sooyesama
آیا هیچ برای شما اتفاق افتاده است که دستتان را در آتش ببرید یا بروید در آتش؟ در تمام عمر یک بار هم اتفاق نمیافتد. چرا؟
برای اینکه علم ما به سوزندگیِ آتش، یک علم یقینی است و لحظهای از آن غفلت نمیکنیم؛ لهذا ما از اینکه خودمان را در آتش بیندازیم، معصومیم! اولیای حق به همان اندازه که ما به سوزندگی آتش ایمان داریم، به سوزندگی گناه ایمان دارند و لهذا معصوماند.
#شهید_مطهری
(آزادی معنوی، ص۱۴۲)
#آگاهی
#عصمت
@sooyesama