ظاهرا میگوييم آقا میآيد ولی در حقيقت ما به خدمت حضرت میرويم.
ما به پشت ديوار دنيا رفتيم و گم شديم. بايد از پشت ديوار بيرون بياييم تا ببينيم که حضرت از همان ابتدا حاضر بودند. امام زمان گم و غایب نشده است. ما گم و غایب شدهايم.
#میرزااسماعیل_دولابی
(مصباح الهُدی، ص۳۱۹)
#غیبت_بشر
#ظهور_امام
@sooyesama
امام جواد (علیه السلام):
سَأَلْتُ أَبَا جَعْفَرٍ عَلَيْهِ اَلسَّلاَمُ عَنِ اَلتَّوْحِيدِ فَقُلْتُ: أَتَوَهَّمُ شَيْئاً. فَقَالَ: نَعَمْ غَيْرَ مَعْقُولٍ وَ لاَ مَحْدُودٍ فَمَا وَقَعَ وَهْمُكَ عَلَيْهِ مِنْ شَيْءٍ فَهُوَ خِلاَفُهُ لاَ يُشْبِهُهُ شَيْءٌ وَ لاَ تُدْرِكُهُ اَلْأَوْهَامُ كَيْفَ تُدْرِكُهُ اَلْأَوْهَامُ وَ هُوَ خِلاَفُ مَا يُعْقَلُ وَ خِلاَفُ مَا يُتَصَوَّرُ فِي اَلْأَوْهَامِ إِنَّمَا يُتَوَهَّمُ شَيْءٌ غَيْرُ مَعْقُولٍ وَ لاَ مَحْدُود.
ابن ابىنجران گويد: از امام جواد (عليه السلام) درباره توحيد پرسیده و گفتم: میتوانم خدا را "چيزى" تصور كنم؟ فرمود: آرى. اما چيزىكه حقيقتش ادراك نمیشود و نامحدود است؛ زيرا خدا غير از چیزهایی است که ذهنت بر آن دست مییابد. هیچ چيزى مانند او نيست و ذهنها او را نمییابند.
چگونه ذهنها دریابند چیزی را که [حقیقتش] تعقلناپذیر و تصورناپذیر است؟! درباره خدا تنها همين اندازه از ذهن میگذرد: «چيزى، كه نامحدود و نایافتنی است».
(کلینی، الکافی، ج۱، ص۸۲)
#ذات_غیبالغیوب
#نامحدودی
#ادراکناپذیری
@sooyesama
زندگی راه رسیدن به کجاست؟
کیست کو پاسخ این پرسش ماست؟
خنده و گریه و شادی، غم و درد
این همه پست و بلندی ز چراست؟
چیست این بازی شیرین شباب؟
وین شکستی که چو شد پیر، رواست؟
خسته از بازی بیهوده عمر
دل پژمرده بیرونق ماست
پی آرام دلی، گشتم و عمر
رفت بیهوده و این دل، تنهاست
نیک چون بنگری غرق است به غم
آنکه سرمست جهان گذراست
یار صدّیق، مجو، جستم و نیست
هرکه جوید چو من از خلق جداست
جان من، یار یگانه فقط اوست
هوست کز بهر دل خسته دواست
زندگی رویش کشف است به دهر
رنج ما مایه آگاهی ماست
دامها بر سر راه است عزیز
راه آزادی ما سیل بلاست
زندگی راه رهایی ز خود است
زندگی راه رسیدن به خداست
#ر_س
@sooyesama
در هر مرتبه که هستی، آن نیم رمق که داری، آنقدر را که به سهولت میتوانی به عمل آوری...
اگر در آن مسامحه نکردی آنرا به جا آوردی، یک چنین هم بر قوّت تو میافزاید بلکه زیاده؛ زیرا که فرمود: تو یک وجَب بیا، من یک ذراع.
و اگر نه، مسامحه کردی، آن مقدار قوّتت هم در معرض زوال است.
#آیتالله_بهاری
(تذکرة المتّقین، ص۱۱۳)
#بذل_توان
#برکت_الهی
@sooyesama
خدا را در همه پدیدهها ببین؛ زیرا خداست که در همه پدیدهها، پدیدار است.
هر پدیدهای از خدا لبریز است و کتابی است درباره او. هر پدیدهای، کلمه خداست.
اگر برای خُردترین پدیدهها به اندازه کافی وقت بگذارم، حتی برای یک کرم پروانه، آنگاه لازم نیست خود را برای یک خطابه آماده کنم. هر پدیدهای اینچنین، سرشار از خداست.
#مایستر_اکهارت
(مکاشفات)
#حضور_خدا
#آیینگی_آفرینش
https://eitaa.com/sooyesama
نطق در همه عالم ساری است و بهرغم اینکه آنرا فصل مقوم انسان قرار داده او را حیوان ناطق نامیدهاند، مختص انسان نیست. کشف، این حد را مختص انسان نمیداند.
حد انسان تنها "صورت الهی" است. کسیکه این حدش نباشد، انسان نیست بلکه حیوانی است که در پیکری مانند ظاهر انسان است.
*پینوشت: مراد از صورت الهی، آیینهگونی آدم، نسبت به اسما و صفات الهی است، که در زبان دین "تخلق به اخلاق الله" نامیده میشود.
#محییالدین_عربی
(فتوحات مکیه، ج۳، ص۱۵۴)
#فصل_انسان
#صورت_الهی
@sooyesama
مرغى كه از زمين بالا پرد، اگرچه به آسمان نرسد، امّا اينقدر باشد كه از دام دورتر باشد و برهد.
همچنين اگر كسى درويش [سالک] شود و به كمال درويشى نرسد، اما اينقدر باشد كه از زمرۀ خلق و اهل بازار ممتاز باشد و از زحمتهاى دنيا برهد و سبكبار گردد كه: نَجا المخفّفون و هلك المثقلون.
#مولوی
(به نقل از عبدالرحمن جامی، نفحات الانس، ص۵۳)
#پرواز
#سلوک
@sooyesama
جهان، شبکه هوشمند هستی است. همه آنچه در بیرون جدا و پراکندهاند، پیوندی درونی دارند.
میتوان دست بر رود گذاشت و کوه را نوازش کرد. میتوان در گوش گلبرگی نجوا کرد و با آهویی در دوردست سخن گفت.
و میتوان خود شبکه را نگریست و با معدن هوشیاری رویارو شد.
پروردگار محمود، در پس هر رویدادی هویدا و گویاست. پردهها را بگشا و ژرف بنگر. جهان پیکری است که از تراکم روح هشیاری، پدید آمده است.
#ر_س
#شبکه
#هوشیاری
#هستی
@sooyesama
متابعت محمّد آن است که او به معراج رفت، تو هم بِروی در پی او.
#شمس_تبریزی
#متابعت_پیامبر
#معراج
@sooyesama
هدایت شده از به سوی سماء
چه خدا نزدیک است
لب درگاه عبودیت توست
به کناری بزن این پرده حجب
همنوا شو تو با زمزمه سبز حیات
به زلالیت چشمان بهاری که گریست
او همین نزدیکی ست
عطر او در تن باغ
نور او در مهتاب
به نم آه و همآوایی دست
تاری پنجره بگرفته نگاهش کردم
باغ آرام و هوایی دلچسب
ذهن نمناک درخت، بوی باران میداد
جیرجیرک در باغ
آخرین شعر خودش را میخواند
حسن یوسف آرام، سوزن از گل سرخ قرض گرفت
پشت پیراهن برگش را دوخت
کفشدوزک به لب غنچه سرخ، بوسه ای زد وَ گریخت
ماهی کوچک حوض، خواب دریایی خود را میگفت
و همه ماهیها باله جنبان گفتند:
خواب خوبیست، خدا خیر کند
شیشه عطر بهار، لب دیوار شکست
و هوا پر شده از بوی خدا
لب پاشویه نشستم
چه زلال است این آب
ماه در حوض خودش را میشست
دست در حوض زدم
ماه شرمنده، خجل، پیچ و تابی به خودش داد و گریخت
نردبان گفت به مهتاب: آسمان را تو بیاور تا بام
بام تا صحن حیاتش با من
غبطه خوردم به درخت
غبطه خوردم به گل اطلسی کنج حیاط
گل شیپوری سر به گوش گل کوکب میگفت:
صبحدم وقت نماز من صدایت کردم
خواب اگر میماندی، صبح در باغ خجل میگشتی
قاصدک شاد و سبکبال و رها، نامه سوسن سنبل را داد
سرو با طمانینه وضو کامل کرد
رفت سر وقت نماز
پیچک گوشه باغ، چون که بازوش دگر تاب نداشت، دست بر خاک تیمم میکرد
جیرجیرک از دور، آخرین مصرع شعرش را خواند
همهمه در دل باغ
بلبل از شاخه با آواز بخواند:
سرو قامت بسته است، وقت تنگ است، شتاب
همه قامت بستند
باغ میرفت ملاقات خدا
جیرجیرک شنل سبز خودش را بتکاند
ماند در آخر صف
باغ پر بود ز تسبیح خدا
من خجل از همه غفلت خویش
دست و پایم گم شد، نرسیدم به نماز
گل میمون خندید، وَ گل مریم هم
سرو در بین رکوع، آنقدر ماند که شبنم برسد
منکه یک عمر به دنبال خدا میگشتم
امشب این گوشه باغ، او صدایم میکرد
من چه اندازه دلم بیدار است
من خدا را دیدم
پشت آن کوکب سرخ
لای آن بوته رز
قامت سرو بلند
برق آن پولک ماهی در آب
عطر آن یاس سپید
نور آن ماه قشنگ
خنک آبی آب
روی آرامش خواب گل یخ
چه خدایی دارم
چه به من نزدیک است
پشت هر بارش باران بهار
بعد هر قوس و قزح
لای هر پیچ اقاقی در باغ
پشت راز گل سرخ، مهر آن مهر گیاه
هر اناری به درخت، گره مشت خدا
مشت او باز کنید
دانه سرخ انار همه تسبیح خدا
باغ، لوح زیبای وجود
هر درخت، سوره ای از هستی
برگهایش، همه آیات خدا
آیهای سبزتر از این دیدی؟
تو به یک شبنم اگر خیره شوی، طپش ابر بهاری پیداست
گوش اگر باز کنی، سر گلدسته کاج
بلبل از شوق اذان میگوید
تو مناجات شب زنجره را، میشنوی
خاک این باغ، پس از موسم سرما هرسال،
پر شد از ذکر معاد
بوم نقاشی به این زیبایی
و خدا، قلم خلقت خود برد به رنگ
رنگ سبزی برداشت
سرو و شمشاد و صنوبر و کمی بوته شبدر پایین
و سپس سرخی آن گل و پرهای شقایق و کمی لاله ناب
آبی آب و دم بلبل و شب بو و کنارش سنبل
زرد بر بال قناری و رز و گندم پاک
این همه جلوه هستی از کیست؟
یاس از آن دور صدا کرد، خدا
گل سرخ خوش بود
غنچه کوچک خود را به بغل سخت فشرد
غنچه کوچک مینای صبور ، چشمکی زد وَ شکفت
گل محبوبه شب، عطر خود را از دور، زد و یک گوشه نشست
دل باغ، هوس باران داشت
قطرهای ریخت به پاشویه حوض
تا که آن ابر سپید، دل خود را بتکاند فردا
ناودان زمزمه کرد: بارش ابر صفایی دارد
صبح فردا دل من، میزبان طپش جاری آب
حلزونی کوچک، بیخبر از همهجا
قامت خسته خود را تنها، پشت یک برگ تماشا میکرد
چه حیاتی جاریست، در تن زنده باغ
روح من، پر ادراک خداست
گل نیلوفر گفت: همه جا آیت اوست
دیدنش آسان است
سخت آن است نبینی او را
شب که از نیمه گذشت
من و مهتاب و گل یاس و همه ماهیها
به جماعت چه نمازی خواندیم
#کیوان_شاهبداغی
#نماز_باغ
@sooyesama