فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ببینید ما کجای این ماجرا هستیم....
چقدر درک میکنیم 😭
🌷🌷🌷🌷🌷
#سلام_ودرود_برشهیدان
#شهدا نگاهی
بیاییم امروز یه کاری کنیم
🔹فضای مجـــــازی پــاڪ
🔹بیاییم از امـــروز هـر چیزی
ڪه تو گوشی هامون ریختیم
👈عکـس ،فـیلم ، کانال های..
ڪه قلــــب امـام زمــان(عج)
را ناراحت کرده پـاڪکنیم
آهسته آماده شیم براپاکسازی قلبمون،روحمون،اخلاقمون،و.....
آماده شیم برای بندگی خدا .برای ارتباط دیگری از جنس عاشقی
پس بسم الله
رسم رفاقت با
#شهدا
کسایی که میجنگن ...
زخمی هم میشن ...
دیروز با #گلوله ...
امروز با #حرف ...🙂
#شهدا وقتی تیر میخوردن
میگفتن فدا سر مهدی فاطمه:)
--
این تصور منه ...
تویی که داری برای امام زمانت
کار میکنی شب و روز ...
وقتی مردم با حرفاشون بهت
زخم زدن،تو دلت با خودت بگو
"فدا سر مهدی فاطمه" ...❣️
آقا خودش میاد زخمتو درمان میکنه🙃
+ چہ تضمینی دارھ اوضاع بدتر نشہ؟؟!!
_ مگہ وقتی شهدا براے انجام وظیفہ جونشون
رو ڪف دستشون گرفتن و رفتن
تضمین میخواستن⁉️🌱
#عکس_نوشت
#شهدا
#ایران_قوی
#محتوا_انتخابات_1400
#قرار_عاشقی
از خیابان #شهدا آرام آرام در حال گذر بودم!🤔
.
🌷اولین کوچه به نام شهید همت؛
محمد ابراهیم با صدایی آرام و لحنی دلنشین...
نامم را صدا زد!
گفت: توصیه ام #اخلاص بود!
چه کردی؟...
جوابی نداشتم؛ سر به زیر انداخته و گذشتم...😞
.
🌷دومین کوچه شهید عبدالحسین برونسی؛
پرچم سبز #یا_زهرا سلام الله علیها بر سر این کوچه حال و هوای عجیبی رقم زده بود!
انگار #مادر همین جا بود...
عبدالحسین آمد!
صدایم زد!
گفت: سفارشم توسل بود به حضرت زهرا و رعایت #حدود خدا...
چه کردی؟
جوابی نداشتم و از #شرم😓 از کوچه گذشتم...
.
به سومین کوچه رسیدم!
🌷شهید محمد حسین علم الهدی...
به صدایی ملایم،اما محکم مرا خواند!
گفت: #قرآن و #نهج_البلاغه در کجای زندگی ات قرار دارد؟
چیزی نتوانستم جواب دهم!
با چشمانی که گوشه اش نمناک شد!
سر به گریبان؛ گذشتم...
.
به چهارمین کوچه!
🌷شهید عبدالحمید دیالمه...
آقا وحید بر خلاف ظاهر جدی اش در تصاویر و عکس ها!
بسیار مهربان و آرام دستم را گرفت؛
گفت: چقدر برای روشن کردن مردم!
#مطالعه کردی؟!
برای #بصیرت خودت چه کردی؟!
برای دفاع از #ولایت!؟!
همچنان که دستانم در دستان شهید بود!
از او جدا شدم و حرفی برای گفتن نداشتم...😓
.
🌷به پنجمین کوچه و شهید مصطفی چمران...
صدای نجوا و #مناجات شهید می آمد!
صدای #اشک و ناله در درگاه پروردگار...
حضورم را متوجه اش نکردم!
#شرمنده شدم😓، از رابطه ام با پروردگار...
از حال معنوی ام...
گذشتم...
.
🌷ششمین کوچه و شهید عباس بابایی...
هیبت خاصی داشت...
مشغول تدریس بود!
مبارزه با #هوای_نفس، نگهبانی #دل...
کم آوردم...😭
گذشتم...
.
🌷هفتمین کوچه انگار #کانال بود!
بله؛
شهید ابراهیم هادی...
انگار مرکز کنترل دل ها بود!!
هم #مدارس !
هم #دانشگاه !
هم #فضای_مجازی!
مراقب دل های دختران و پسرانی بود که در #دنیا خطر لغزش و #غفلت تهدیدشان میکرد!
#ایثارش را دیدم...
از کم کاری ام شرمنده شدم😞 و گذشتم...
.
🌷هشتمین کوچه؛
رسیدم به شهید محمودوند...
انگار #شهید پازوکی هم کنارش بود!
پرونده های دوست داران شهدا را #تفحص میکردند!
آنها که اهل #عمل به وصیت شهدا بودند...
شهید محمودوند پرونده شان را به شهید پازوکی می سپرد!
برای ارسال نزد #ارباب...
.
پرونده های باقیمانده روی زمین!
دیدم #شهدای_گمنام وساطت میکردند،برایشان...
.
اسم من هم بود!
وساطت فایده نداشت...
از #حرف تا #عمل!
فاصله زیاد بود...😭😭😭
.
دیگر پاهایم رمق نداشت!
افتادم...
خودم دیدم که با #حالم چه کردم!
تمام شد...
#تمام
.
از کوچه پس کوچه های دنیا!
بی شهدا، نمی توان گذشت...
🌷🌿🌷🌿🌷🌿
#وصیت_شهدا
🌸⃟🌹🕊჻࿐✰🌹🍃
و تا ابد به آنانکه پلاکشان را از گردن خویش درآوردند. تا مانند مادرشان گمنام و بی مزار بمانند مدیونیم. زمانی که دلتنگ می شوید می توانید بر سر مزار شهدا, مخصوصا شهدای گمنام بروید و این باعث آرامش می شود
دلتنگ که میشوی بهترین مأوا مقبره شهدای گمنام است
گمنامی شان غم هایت را محو می کند
گمنامی شان زندگی را برایت حقیرمی کند
همان زندگی که برای دنیایت آخرت را می دزدد
اری آنجاست که کوچکی افکارت به چشم دلت دیده می شوند و تو میمانی واندوهی از سرآگاهی 💔
#شهدا🕊
#سلام_ودرود_برشهدا_وامام_شهیدان
مداحی آنلاین -مثل حاج قاسم - نظری.mp3
3.98M
🏴 #سالگرد_شهید_سلیمانی
🏴 #سالگرد_شهید_ابومهدی
⏯ #استودیویۍ #حماسۍ #شهدا
🍃صفا بده به دنیا که رنگ و بو بگیره
🍃بارون بزن که اشکام دوباره رو بگیره
🎤 #محمدرضا_نظرۍ
🌷 #شهدا را یاد کنیم با ذکر #صلوات
الّلهُمَّصَلِّعَلَیمُحَمَّدٍوَآلِمُحَمَّدٍ وَعَجِّلْفَرَجَهُمْ
🌹🌴🥀🕊🥀🌴🌹
#در_محضر_ولایت
#آرمان_شهدا
#فراموش_نشود
#مقام_معظم_رهبری
دیدید در وصیّتنامههای #شهدا چقدر دربارهی #حجاب توصیه شده .
خب ، #حجاب یک حکم دینی است ، این آرمان #شهیدان فراموش نشود.
این جور نباشد که تصوّر بشود فقط یک جنگی بود مثل جنگهایی که بقیّه دارند در دنیا می کنند ، بالاخره هر کشوری دشمنی دارد ، گاهی جنگی اتّفاق میافتد ، جوانهایی می روند در جبهه و می جنگند ، کشته می شوند یا زنده بر می گردند یا مجروح بر می گردند ، اینها هم مثل آنها .
این نبود قَضیّه ، قَضیّه قَضیّهی دین بود ، قَضیّهی آرمان الهی بود ، قَضیّهی حاکمیّت اسلام و انقلاب بود .
۱۳۹۵/۷/۵
🌹
🌹🕊🌴🥀🌴🕊🌹
#شهیدانه
#دلتنگی
#شهیـــدان سخت دلتنگ و غریبم
خمـــــار جرعهای امـن یجیبـــــم
#شهیــــــــــدانِ خدایــــی بیقرارم
خدایـــــا طاقـــــت مانـدن ندارم
چه تنها ماندهام افسرده بر خـاک
شمـا رفتید تا افـــــلاک چـــــالاک
مـــــرا تنها رهـــــا کردید و رفتید
به حســـرت مبتلا کردید و رفتید
شمـــــا رفتید و مـن اینجا غریبم
زفیـــض ســــرخ مردن بینصیبم
#شهـادت!!! ای #شهادت ناز شصتت
تأسی کن مــــرا قربـــــان دستـت
#اَللّهُمَّارْزُقْناتَوْفِیقَالشَّهادَةِفِیسَبِیلِکَ
#دلتنگ_شهـــــدا
🕊 #شهدا
🕊🌹 #همیشه
🕊🌹🕊 #نگاهی
🌹 🥀🕊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌷گلبرگ سرخ لاله ها
در کوچه های شهر ما
بوی شهادت می دهد🌷
#شهدا
#مدیون_شهدا_هستیم
@
🥀سوغات #شهدا براے
سالارشهیدان
پارهپارههاےبدنشان بود
👌حالا....
ما چه داریم براے
پیش کشے به #سیدالشهدا؟؟
#عاقبتمون_شهدایی 🕊
●➼┅═❧═┅┅───┄
اسارت و... بسته شدن دست ها و... تیرباران و...تیر خلاص و...
#شهدا اینجوری جنگیدن و جون دادن...
لعنت به مسئولی که برای منافع حزبی و منافع شخصی پا رو خونِ این بچه ها بذاره.
.
#مسئول_بی_کفایت
🇮🇷🌹🕊🇮🇷🕊🌹🇮🇷
🌹 #عاشقانه
🌹 #عشق_به_شهدا
🌷بسم رب الشهدا و الصدیقین 🌷
اول ترم بود که تصمیم گرفتند ما را به اصفهان ببرند...
به قول بچه ها سابقه نداشت تا به حال بخواهند اصفهان ببرند...
بعد از چند روز برنامه فشرده و جلسه ، یک شب مسئول فرهنگی مان گفتند :
شاید #گلستان_شهدا نرویم
#این_فقط_یک_احتمال_بود
خیلی #دلم شکست
انگار باید اول #دلت_بشکند تا #طلبیده بشوی
اجازه گرفتم و گفتم میخواهم چند خطی برای #شهدا بخوانم
السلام ای #نخلهای سوخته
السلام ای #چکاوکهای حلقه آویخته
سلام بر #شهدا
ای صحیفه #نور
ای لوح زرین #شهادت
ای معنای #عشق ، آن زمان که #پیشانی آفتاب سوخته ات را بر #خاک نهادی
مهرت بوی #کربلا می داد و #تسبیحت بوی نینوا
#بگو که کدامین #پرستو پیامت را به #معشوق می رساند .
بغض عجیبی داشتیم انگار فقط منتظر یک جمله دیگر بودیم که همه ی بچه ها گریه کنند .
#ای_شهدا
بر روی تصویرتان روی دیوار های شهر #رنگ غفلت پاشیدیم و پوستر #تبلیغات نصب کرده ایم .
دل نوشته ام که تمام شد بعد از مدتی مسئولان با رفتن به #گلستان_شهدا موافقت کردند .
و بالاخره #شهدا قبول کردند که ما به #میهمانی آنها برویم .
🌹 #شهدا
🌹🕊 #همیشه
🌹🕊🌹 #نگاهی
#ارسالی_از_اعضاء
🌺🌼🍀🌷🌷🍀🌼🌺
⚜️با عرض سلام و خسته نباشید خدمت کلیّه دوستان #شهدا و عاشقان #شهادت و با عرض #خیر_مقدم خدمت کلیه عزیزانی که جدیداً به جمع ما می پیوندند و قدم روی چشم #خادمین_شهدا می گذارند .
امید آن داریم که جهت #جذاب شدن اطلاعات کانال و بهره برداری بهتر ، شما خوبان نیز به روشهای زیر ما را یاری کنید .
✅ ارسال #دلنوشته ، #داستان و ... در مورد #شهدا
✅ ارسال #داستان_تحول عزیزانی که به واسطه #شهدا مسیر زندگیشان عوض شده
✅ ارسال اطلاعات مربوط به #شهید یا #شهدایتان شامل #عکس ، #زندگینامه ، #وصیتنامه ، #دلنوشته ، #خاطره و ... ، از #شهید یا #شهدایتان جهت معرفی در کانال
امید است در راه #خدمت به #شهدا ، ما را یاری رسانید .
✍️بی صبرانه منتظر #مطالب زیبا ، #نظرات و #انتقادات شما خوبان هستیم .
#آی_دی خادم کانال عرشیان نور
🆔 @noore1359
#دوستان_عزیز ، نسبت به معرفی کانال ما به دوستان خود همت نمایید . تا به لطف الهی همه باهم یک جمع #شهدائی بزرگ داشته باشیم .
✨ ان شاءالله✨
🌺 #لینک کانال
#شهدایی 🌷 عرشیان نور
🌸👇👇🌸
https://eitaa.com/arshianenoor
🌺🌼🍀🌷🌷🍀🌼🌺
🌷 مرا بکشید ولی چادرم را برندارید!!
💥 طیبه واعظی دهنوی در سال ۱۳۳۷ در یکی از روستاهای اصفهان متولد شد. او در خانواده ای مذهبی و فقیر رشد کرد و به همین علت خیلی زود با درد و رنج مردم مستضعف آشنا شد. در سن ۷ سالگی خواندن قرآن را در خانه پدرش آموخت. در سال ۱۳۵۰ طیبه با پسر خاله مجاهدش ابراهیم جعفریان ازدواج نمود، و این نقطه عطفی در زندگی او بود و همین ازدواج بود که مسیر زندگی او را به طور کلی دگرگون ساخت و او را وارد مرحله ای نوین نمود. طیبه با کمک شوهرش به مطالعه عمیق کتب مذهبی و آگاه کننده و تفسیر قرآن پرداخت و چون ابراهیم همان صداقت و ایمانی را که لازمه یک فرد مبارز است در وجود طیبه یافت او را در جریان مبارزات تشکیلاتی قرار داد و طیبه به عضویت گروه مهدیون در آمد...
💥به خاطر مبارزه با شاه و تحت تعقیب بودن شوهرش از سال ۱۳۵۴ به زندگی مخفی روی آورد، ولی در نهایت در ۳۰ فرودین ۱۳۵۶ پس از دستگیری شوهرش، دستگیر شد و خواهر شوهرش، فاطمه جعفریان که او هم مبارز بود در این روز کشته شد... در سال ۱۳۵۴ به علت تعقیب ساواک با اتفاق همسر و کودک شیر خواره اش زندگی مخفی را انتخاب نمودند.
روز سی ام فروردین ۵۶، در پی دستگیری یکی از اعضای گروه در تبریز، یکی از گشت های بازرسی به ابراهیم مشکوک شد و او را دستگیر کرد. در بازرسی بدنی او اجاره خانه ی منزل تبریز را پیدا نمودند و خانه تحتنظر قرار میگیرد...
💥طبق قرار قبلی که ابراهیم و طیبه داشتند اگر ابراهیم دیر به خانه می آمد، طیبه می بایست اسناد و مدارک را می سوزاند و خانه را ترک می کرد. طیبه همین کار را انجام داد، غافل از آنکه خانه زیر نظر است... صبح بر سر قرار با برادرش مرتضی می رود، غافل از آنکه مأموران در پی او هستند. در قرار با مرتضی ماجرای نیامدن ابراهیم را می گوید و بدین ترتیب، مرتضی هم شناسایی میشود. سپس به خانه باز می گردد تا خانه را از نارنجک و اسلحه پاکسازی کند غافل از اینکه ساواک منتظر اوست... طیبه پس از اتمام فشنگ هایش به همراه فرزند چهار ماهه اش مهدی دستگیر می شود و با دستگیری طیبه، مرتضی که از دور شاهد ماجرا بود در دفاع از طیبه به مأموران شلیک می کند و در درگیری به شهادت می رسد. از خانه طیبه برگه اجاره خانه مرتضی را پیدا می کنند وبه خانه آنها می روند
💥فاطمه جعفریان همسر مرتضی حدود سه ساعت مقاومت کرد اما او نیز به شهادت رسید.
وقتی ساواک طیبه را دستگیر و به دست هایش دستبند زده بودند، گفته بود:
🌷 مرا بکشید ولی چادرم را برندارید...
💥طیبه، ابراهیم و پسرشان محمدمهدی را پس از دو چند روز شکنجه از تبریز به کمیته تهران منتقل می کنند و یک ماه تمام آنها را زیر سخت ترین شکنجه ها قرار می دهند و سرانجام در سوم خرداد ۵۶ زیر شکنجه به شهادت می رسند... روز سوم اردیبهشت روزنامه ها خبر شهادت فاطمه و مرتضی را نوشتند ولی دیگر از ابراهیم خبری نشد و بعد از پیروزی انقلاب خانواده از عروج او و طیبه با خبر شدند... محمدمهدی فرزند خردسال آنها توسط ساواک به پرورشگاهی سپرده شد و گفته بودند که پدر و مادر این کودک بر اثر اعتیاد فراوان از دنیا رفته اند و برای اینکه کسی او را نشناسد، نام او را شهرام گذاشته بودند. دو سال بعد فرزند آنها با پیگیری های فراوان در پرورشگاه پیدا شده و به آغوش خانواده باز می گردد...
#کتاب_خاطرات_دردناک
#ناصر_کاوه
🌺....صاحب خانه اش گفته بود:
طیبه که به خانه ما آمد ما سربرهنه و بی حجاب بودیم...😇 این قدر پند و نصیحت کرد و از قرآن و دعا برایمان گفت تا دیگه نگذاشتیم یک تارموی مان پیدا شود...👌
🌺... #ساواک که گرفته بودش و دستبند زده بود به دستانش گفته بود...
" مرا بکشید اما #چادرم را برندارید..."😰
برشی اززندگی شهیده انقلاب اسلامی:👇 "طیبه واعظی"
#چفیه ...
#پرچم ...
#چادر ...
همه از یڪ خانواده اند
اما...!
چفیه بردوش #شهدا
پرچم به دست #رزمندگان
و #چادر برسَر ِتوست اے #خواهرم ..
#حفظ_حجاب وصیت شهدا و سلاح تودر برابر هجوم دشمن است.
💬 دختران هم #شهید می شوند
🔻جهیزیه👈 قالی می بافت به چه قشنگی، ولی درآمدش رو برای خودش خرج نمی کرد. هر چی از این راه در می آورد ، یا برای دخترای فقیر جهیزیه می خرید و یا برای بچه ها قلم و دفتر.
🔅 حتی جهیزیه خودش رو هم داد به دختر دم بخت، البته با اجازه من.
یادمه یه بار برای عیدش یه دست لباس سبز و قرمز خیلی قشنگ خریده بودم. روز عید باهاش رفت بیرون و وقتی برگشت درش آورد و گذاشت کنار.
🔅ازش پرسیدم : «چرا شب عیدی لباس نوت رو در آوردی؟» گفت:« وقتی پیش بچه ها بودم با این لباس احساس خیلی بدی داشتم. همش فکر می کردم نکنه یکی از این بچه ها نتونه برای عیدش لباس نو بخره... دیگه نمی پوشمش!»
کتاب زندگی به سبک شهدا
ناصرکاوه
🌷 #شهیده_طیبه_واعظی
➖علت شهادت به دست ساواک، برگرفته ازکتاب، کفش های جامانده در ساحل