eitaa logo
🏴سرای شعر محتشم🏴
755 دنبال‌کننده
11 عکس
29 ویدیو
11 فایل
📍کانال شعر حضرات معصومین علیهم صلوات الله ❤️امام صادق علیه السلام:❤️ ✍️ من قال فینا بیت شعر بنی الله له بیتا فی الجنه هر کس در راه ما و برای ما یک بیت شعر بسراید، خداوند برای او خانه ای در بهشت، بنا می کند. 📔وسائل الشیعه خادم: @stayashura99 ۱۴۰۲/۰۳/۲۳
مشاهده در ایتا
دانلود
دست من بسته شد و زار و گرفتار شدم رفتی و بعد تو من بی کس و بیمار شدم وسط آن همه نامحرم بی حجب و حیا از سر نیزه ببین وارد بازار شدم شمر و خولی و سنان همسفر راهم شد وای ازین غصه که من وارد انظار شدم نیزه حلقوم پر از خون تو را وا کرده من خودم شاهد این روضه دشوار شدم تو کجا نیزه کجا ای گل زهرا و علی بعد تو دلبر من از همه بیزار شدم دم دروازه ساعات به من سنگ زدند علت هلهله و خنده ی حضار شدم من که با شمر سر پوشیه درگیر شدم بیقرار علم و داغ علمدار شدم خنده حرمله آتش زده بر جان رباب بعد تو شاهد این غربت بسیار شدم خیزران بوسه به لبهای تو زد اما من گریه میکردم و هر مرتبه آزار شدم بزم می رفتم و لبهای تو خونی شده بود من کتک خوردم و از عشق تو سرشار شدم روی زیبای تو درهم شده در طشت طلا بعد یک عمر عزیزی چه عزادار شدم شاعر: سعید مرادی _______ ♦️کانال سرای شعر محتشم| خوش‌ آمدید ♦️ ♻️انتشار مطالب آزاد است♻️ @stayashura313
دلبرم یوسف زهراست خدا میداند یادش آرامش دلهاست خدا میداند علت غیبت او هست گناه من وتو خون جگر از گنه ماست خدا میداند بر عطا و کرمش جن و ملک محتاجند از دمش زنده مسیحاست خدا میداند خاک زیر قدمش سرمه چشم ملک است خیمه اش جنه الاعلاست خدا میداند همه دنبال زر و سیم و گرفتار دلند پسر فاطمه تنهاست خدا میداند آری اعمال من و توست حجاب من و تو ورنه آن چهره هویداست خدا میداند از همه بیشتر آنکس که بود منتظرش مادرش حضرت زهراست خدا میداند آن مصيبت كه كند گريه برايش شب و روز روضه زينب كبري است،خدا ميداند _______ ♦️کانال سرای شعر محتشم| خوش‌ آمدید ♦️ ♻️انتشار مطالب آزاد است♻️ @stayashura313
هرچند پای خستۀ زینب توان نداشت هرچند بین قافله جانش امان نداشت بار امانتی که به منزل رسانده است چیزی کم از رسالت پیغمبران نداشت جز گیسوان غرق به خون روی نیزه‌ها در آتش بلا به سرش سایه‌بان نداشت آیا به جز حوالی گودال، ساربان، راهی برای رفتن این کاروان نداشت؟ یک شهر چشم خیره و... بگذار بگذریم شهری که از مروّت و غیرت نشان نداشت آری هزار داغ و مصیبت کشیده بود اما تنور و تشت طلا را گمان نداشت دیگر لب مقدس قرآن کربلا جایی برای طعنۀ آن خیزران نداشت! یوسف رحیمی _______ ♦️کانال سرای شعر محتشم| خوش‌ آمدید ♦️ ♻️انتشار مطالب آزاد است♻️ @stayashura313
حسین ماه زمین و ستاره‌اش زینب که بوده یاور و یار هماره‌اش زینب حیا و صبر و شکوه و وقار و حلم و شرف چه واژه‌ها که شده استعاره‌اش زینب جهان چشیده همیشه حضور فاطمه را چرا که بوده ظهور دوباره‌اش زینب لباس عزت شیعه قیام کرببلاست که بوده‌است تمام قواره‌اش زینب چه کاخ‌ها که بنا کرده‌اند اهل‌ستم به هم زده همه را با اشاره‌اش زینب جهان به مرکبی از چوب فتح خواهد شد اگر هرآینه باشد سواره‌اش زینب به خطبه‌اش زده آتش به کاخ کوفه‌وشام سلاح ‌اوست دم پرشراره‌اش زینب اگر تمام زمین مسجدالحرام شود به گوش می‌رسد از هر مناره‌اش؛ زینب حسین کشته شد و آب خوش ننوشیده به احترام لب پاره‌پاره‌اش زینب حسین کشتی دریای درد و داغ که شد دوباره با دل خون شد کناره‌اش زینب درون خیمه، دم قتلگاه، در میدان هزار مرتبه بوده‌است چاره‌اش زینب چرا که در همه‌ی عمر غوطه‌ور در خون نکرده بوده دمی هم نظاره‌اش زینب مجتبی خرسندی _______ ♦️کانال سرای شعر محتشم| خوش‌ آمدید ♦️ ♻️انتشار مطالب آزاد است♻️ @stayashura313
به سوی یار از ندارها سلام می رسد خوشیم این سلام ها به آن امام می رسد شدیم بی نصیب از نظاره ی رخش ولی نگاه لطف او به ما علی الدوام می رسد عطای یار و منعِ بخشش اش یکی است باطنا صلاح ماست هر دوتاش... هر کدام می رسد بریده می شود نخ توسل اهالی اش به پای سفره ای که لقمه ی حرام می رسد از این طرف گناه ما فقط به سوی او رسید از آن طرف همیشه لطف و احترام می رسد همین که بر دعا دو دست خود بلند می کند به قلب ما همان دقیقه التیام می رسد دل شکسته از غریبی عقیله صبر کن می آید آن امام و وقت انتقام می رسد فدای دختر علی که با قد خمیده اش محله ی یهودیان شهر شام می رسد چقدر کارِ این بزرگ زاده سخت می شود در آن زمان که کاروان به ازدحام می رسد گرسنه اند کودکان و رو به کس نمی زنند اگرچه بوی نان تازه بر مشام می رسد محمد جواد شیرازی _______ ♦️کانال سرای شعر محتشم| خوش‌ آمدید ♦️ ♻️انتشار مطالب آزاد است♻️ @stayashura313
مادر میان کوچه ها یکبار اگر رفت دختر چهل منزل میان هر گذر رفت مادر میان آتش در معجرش سوخت دختر به زور آستین معجر به سر رفت مادر میان‌ چهل نفر افتاد اما دختر میان حلقۀ صدها نفر رفت مادر اگر با درد پهلو رفت مسجد دختر به کاخ شام با درد کمر رفت مادر اگر باگوش پاره خانه برگشت دختر به ویرانه ولی پاره جگر رفت مادر به پیش دیدۀ انصار افتاد دختر به پیش چشم قومی بدنظر رفت سیدپوریا هاشمی _______ ♦️کانال سرای شعر محتشم| خوش‌ آمدید ♦️ ♻️انتشار مطالب آزاد است♻️ @stayashura313
باز هم نوبت مدینه شد و در غمش باز کربلا می‌سوخت باز در کوچۀ بنی هاشم خانه‌ای بین شعله‌ها می‌‌سوخت نیمه شب ریختند در خانه مو سپیدی به ریسمان بستند در آتش گرفته را اما ناگهان روی کودکان بستند به پر دامنی در این دسته آتش چوب شعله‌ور نگرفت پدر از خانه رفت شکر خدا پهلوی او به میخ در نگرفت نفسش بند آمده، نامرد در پی خود دوان دوان نبرش پیرمرد است، می‌خورد به زمین بین کوچه کشان کشان نبرش شرم از رنگ این محاسن کن رحم کن حال کودکانش را این چنین رفتن و زمین خوردن درد آورده استخوانش را حق بده که به یاد او انداخت گرد و خاکی که بر محاسن داشت مادرش را که تا در مسجد داغ بابا عزای محسن داشت حق بده که به یاد او انداخت عرق سرد روی پیشانیش خون روی جبین جدش را عمه و رنج کوچه گردانیش حق بده که به یاد او انداخت عمه اش را گذر گذر بردند از مسیری که ازدحام آنجاست یعنی از راه تنگ تر بردند حق بده که به یاد او انداخت گیسوانش که خاک آلوده‌اند گیسویی را که در دل گودال غرق خون روی خاک‌ها بودند روی این کوچه‌ای که از سنگ است همه جایش نشانی او بود یاد یک حنجر است این دفعه نوبت روضه‌خوانی او بود هرچه او بیشتر نفس می‌زد بیشتر می‌‌زدند زینب را تیغشان مانده بود در گودال با سپر می‌‌زدند زینب را سر شب کودکان همه در خواب تا سحر می‌زدند زینب را یک نفر در میان گودال و صد نفر می‌زدند زینب را _______ ♦️کانال سرای شعر محتشم| خوش‌ آمدید ♦️ ♻️انتشار مطالب آزاد است♻️ @stayashura313
ندارم از تو به جز تو نه خاطری نه خیالی نشسته‌ام سرِ راهی شکسته‌ام به چه حالی به اشتیاقِ نگاهی در آرزوی وصالی خدا کند که بیایی در این هوا و حوالی خدا کند که بریزم به پات خون حلالی قلم گرفتم و نقشت به قبله‌گاه کشیدم ببخش حضرت قبله که اشتباه کشیدم نه کعبه را که تورا تکیه‌گاه کشیدم تمام خلقِ جهان را در این پناه کشیدم که مثل قله بلندی  که مثل آب زلالی مَلک به سجده بخواند که مالکِ ملکوتی نفس به سینه بماند چه حیرتی چه سکوتی و آمدی و سرودند  اُمیدِ این برهوتی چه جلوه‌ای چه جلوسی، چه جذبه‌ای جبروتی عجب جمال جمیلی عجب شکوه و جلالی مُحامِد تو چه گویم که ماورای صفاتی* که کردگار صراطی  محمدی و جناتی همه حَسن سکناتی  همه علی جلواتی چقدر پُر برکاتی  چقدر فاطمه ذاتی که تو حسینِ حسینی که تو حسین خصالی همینکه تیغ بگیری به اقتدار بگیری علی شَوی و به دوشت که ذوالفقار بگیری شبیه شیر بیایی فقط شکار بگیری تقاص عالم و آدم زِ نابکار بگیری رکاب تواست ابالفضل امیر ماه جمالی خدای غیرت و قدرت  علیِ همت و صولت نجف تبارِ شهامت شرف‌نژادِ شجاعت به تیغ هول و مهابت  بزن به ریشه‌ی ذلت که جهل و تلخی و غارت رسیده‌است به غایت که تو امان و امینی که تو پیمبر و آلی برس به دادِ زمانه  که کفر را بتکانی که خصم را سرِ جایش به یک غضب بنشانی برای اینهمه غزه ،  برای قبرِ نهانی حرم بساز و  به آنجا سلامِ ما برسانی تویی و لشگر ایرانی‌ات ، ببین چه وصالی کنون که صاحب مژگان شوخ و چشم سیاهی نگاه دار دلی را که برده‌ای به نگاهی* به کشتگانِ خودت خوان  نماز بر سرِ راهی شهید عشق نخواهد نه شاهدی نه گواهی به عاشقان تو مانده  نه قوَّتی نه مجالی مخواه بی تو عزیزم در انتظار بمیرم در اضطراب بمانم در احتضار بمیرم در این هوای گرفته در این غبار بمیرم بیا که آخرِ عمری  کنارِ یار بمیرم خدا کند که جوابی دهی به  غرقِ مَلالی گرفته‌ام به اُمیدی دوباره دست دعا را که گفته‌اند برایم حدیثِ شاه و گدا را نشسته‌ام که بگیرم کمی نگاه خدا را برای مادرم امشب برات کرببلا را که پیرزن بفرستد سلام و عرض سوالی شنیده‌ام که شب و صبح  گریه نانِ تو است و هزار سال غم و روضه داستانِ تو است و هنوز قتلگهش پیش دیدگانِ تو است و هنوز عمه‌ی سادات روضه‌خوان تو است و که در برابر زینب به نیزه هست هلالی شاعر: حسن لطفی _______ ♦️کانال سرای شعر محتشم| خوش‌ آمدید ♦️ ♻️انتشار مطالب آزاد است♻️ @stayashura313
فرق مرا تو طاقت دیدن نداشتی هجده سربریده ببینی چه می کنی این جا همه به گریۀ توگریه می کنند خنده به اشک دیده ببینی چه می کنی خون ریزد از شکاف سرم خون جگر شدی جسمی به خون تپیده ببینی چه می کنی تو یکسره به چشم پدر بوسه می زنی تیری درون دیده ببینی چه می کنی وقتی که می رسد زشریعه ، حسین را با قامتی خمیده ببینی چه می کنی طفلان در به در به بیابان کربلا چون آهوی رمیده ببینی چه می کنی یک ضربه زد به فرق سرم راحتم نمود تو قتل صبر ، دیده ؟ ببینی چه می کنی من پیکرم به غیر سرم لطمه ایی ندید جسمی گلو بریده ببینی چه می کنی ... _______ ♦️کانال سرای شعر محتشم| خوش‌ آمدید ♦️ ♻️انتشار مطالب آزاد است♻️ @stayashura313
چوبی به لبت، نشسته دیدم دندان تـو را، شکسته دیدم چشمان تو را، پر آب دیدم دور ِ سـر تـو، شـراب دیدم چون مجلس کینه را بیاراست خصم تو ز ما کنیز میخواست خونین شدنِ سر تو دیدم جـان کندنِ دختر تـو دیدم عباس کجاست، تا بشیند؟ رخسـار کبـودِ مـن ببیند _______ ♦️کانال سرای شعر محتشم| خوش‌ آمدید ♦️ ♻️انتشار مطالب آزاد است♻️ @stayashura313
همه عمر در تباهی همه عمر غرق غفلت به دلم هزار غصه به دلم هزار حسرت پی کار خویش بودم پی کار من دویدی ز بزرگی تو شاها چه کنم من از خجالت چه زیان تورا که یک دم بغلت کنم عزیزم نظری که شام هجران برسد به صبح وصلت دل من گرفته آقا تو بیا برس به دادم سحری تو یاد من کن که خوشم به این حمایت به هوای گریه هایم تو فقط بمان برایم تو بسی برای نوکر به غریبه ها چه حاجت نفسی که بی تو باشد برود که برنگردد به تو بسته است جانم ز نخست تا قیامت منِ کربلا نرفته به خودت امیدوارم سفرم به گردن تو،تو نما قبول زحمت همه روضه ها اگرچه زده آتشی به جانت به غرور تو شرر زد غم روضه ی اسارت سید پوریا هاشمی _______ ♦️کانال سرای شعر محتشم| خوش‌ آمدید ♦️ ♻️انتشار مطالب آزاد است♻️ @stayashura313
فراق گشته مقدر، گمان نمی‌کردم رسید لحظه‌ی آخر، گمان نمی‌کردم تصورم زِ اسارت طناب بود اما بدون چادر و معجر گمان نمی‌کردم به دست و پا و سرت بوسه‌ها زدم اما به پاره‌پاره‌ی حنجر گمان نمی‌کردم همیشه عِطرِ خوشِ سیب از تو می‌آمد ولی زِ چکمه‌ی لشکر گمان نمی‌کردم گمان به نیزه و شمشیر و سنگ می‌بردم ولی به کندیِ خنجر گمان نمی‌کردم قبول بی تو سفر می‌کنم به شام اما کنارِ شمر برادر گمان نمی‌کردم تو را به رسمِ عرب‌های جاهلی کشتند به آن طریق که دیگر گمان نمی‌کردم سرِ بریده بر مادری نشان دادند ولی به مادرِ اصغر گمان نمی‌کردم به آیه خواندن تو با همان لب زخمی که چوب خورده مکرر گمان نمیکردم یزید ومجلس ونامحرمان همه به کنار به میز وتخته و آن سر گمان نمیکردم *** عربِ جاهلیت کسی رو اینجور نکشت تشنه رو با نیزه از فاصله‌ی دور نکشت حسین قربانچه سید پوریا هاشمی _______ ♦️کانال سرای شعر محتشم| خوش‌ آمدید ♦️ ♻️انتشار مطالب آزاد است♻️ @stayashura313