#روضه_حضرت_مسلم
مسلم دلاور بود
مثل عمویش تیغ میچرخاند و صفدر بود
وقتی رجز میخواند
از پهلوانها یک سر و گردن فراتر بود
اصلونسب یعنی
او هم برادرزاده، هم داماد حیدر بود
در خطبهخواندن هم
با تیغ برّان زبان مثل پیمبر بود
پایان هر بیعت
در شهر کوفه ماجرای پشتوخنجر بود
ای بیوفا کوفه!
ای کاش از اول نمیگفتم بیا کوفه!
ویران شود ایکاش
یا که ببلعد مردمان خویش را کوفه
با خانواده نه!
مولای من حتی خودت تنها نیا کوفه
خوش نیست پایانش
وقتیکه عهدش را شکست از ابتدا کوفه
خیری در اینجا نیست
میبارد از دیوار و درهایش بلا کوفه
آواره شد مسلم
در کوفه بین چارهها بیچاره شد مسلم
یاد حسین افتاد
وقتی که بند از بند جانش پاره شد مسلم
از نسل پاکان بود
اما اسیر لشکری مِیخواره شد مسلم
غربت همین بس که
دلخوش به عهد کوفی بدکاره شد مسلم
در آخرین لحظه
مرثیهخوان کودک و گهواره شد مسلم
از روی بام افتاد
در پیش چشم پستها، عالیمقام افتاد
صدها حکایت داشت
خونی که از لبهای او در چشم جام افتاد
گفتند باخنده
زنهای کوفه عاقبت پیک امام افتاد
میدید ازآن بالا
آتش به جان چادر اهل خیام افتاد...
میدید ازآنجا که
زینب مسیرش با چهوضعی سمت شام افتاد
شعر از گروه ادبی یاقوت سرخ
___________
♦️کانال سرای شعر محتشم| خوش آمدید ♦️
♻️انتشار مطالب آزاد است♻️
@stayashura313
#روضه_امام_حسین
ای شاه بی لشگر بگو پس لشگرت کو
گر تو سلیمانی بگو انگشترت کو
ظرف دو ساعت این همه نیزه شکسته
بوی تو می آید بگو پس پیکرت کو
با ناله های فاطمه اینجا دویدن
گر تو حسین مادری پس مادرت کو
یک جای بوسه در تنت باقی نمانده
خاک دو عالم برسرم موی سرت کو
آقای من پیراهنت کو خاتمت کو
سیمرغ قاف عاشقی بال و پرت کو
گیرم سرت را از قفا آقا بریدن
آن بوسه ای که داده ام بر حنجرت کو
ای شاه بی لشگر بگو پس لشگرت کو
گر تو سلیمانی بگو انگشترت کو
از تو توقع دارم ای تندیس غیرت
برخیزی از زینب بپرسی معجرت کو
این دشت دشت چشمه های خیره سر شد
آقا کمک کن خواهرت را دخترت کو
ای شاه بی لشگر بگو پس لشگرت کو
گر تو سلیمانی بگو انگشترت کو
___________
♦️کانال سرای شعر محتشم| خوش آمدید ♦️
♻️انتشار مطالب آزاد است♻️
@stayashura313
#روضه_حضرت_مسلم
مسلمم من ندارم به کوفه پناهی
جز نم اشک و آهم ندارم سپاهی
گشته ام اسیر جهل و سلسله
دائما بود بر لب این زمزمــــه
آه ، به کوفه میا ای حسین جان
آه ، شکسته شده عهـد وپیمــان
(( آه و واویلتا از غریبی ))
دست بسته ،لب تشنه گشتم فدایت
ای حسین جان بود هستی ام خاک پایت
میدهم سلامی با قلب حزیـــــن
برتو و عزیزانت ای بی قریـــــن
در ره تو جدا شد سر من
جان فدای تو ای دلبر من
(( آه و واویلتا از غریبی ))
شاعر : رسول میثمی
___________
♦️کانال سرای شعر محتشم| خوش آمدید ♦️
♻️انتشار مطالب آزاد است♻️
@stayashura313
#روضه_امام_حسین
#گودال
مانند مادرم چقدر ميخورم زمين
تو خورده اي زمين، من اگرميخورم زمين
تو بي كسم شدي و منم بي كست شدم
از تل تو را نديدم و دلواپست شدم
مانند دختران تو طاقت نداشتم
گفتي نيا به جان تو طاقت نداشتم
بي سر نباش و بي سروسامان نكن مرا
حالا كه آمدم تو پشيمان نكن مرا
با ديدن تو چنگ به مويم زدم حسين
بالا سر ِ تو كاش نمي آمدم حسين
پنجاه سال خواهري ام را چه ميكني؟
احساس هاي مادري ام را چه ميكني؟
وقتي كه پيكر تو زمين گير ِ نيزه هاست
زينب تمام زندگي اش زير ِ نيزه هاست
خواهر بميرد آه دگر دست و پا نزن
تنگ است جات مادرمان را صدا نزن
___________
♦️کانال سرای شعر محتشم| خوش آمدید ♦️
♻️انتشار مطالب آزاد است♻️
@stayashura313
#روضه_امام_حسین
از حرم تا قتلگه زینب صدا میزد حسین
دست و پا میزد حسین زینب صدا میزد حسین
سوی دشمن عصمتِ کبرا هراسان آمده
پا برهنه وا اَخا گویان به میدان آمده
زینب بی خانمان با چشمِ گریان آمده
از بَرای دیدن شاهِ شهیدان آمده
دید در دریای خونین دست و پا میزد حسین
دست و پا میزد حسین زینب صدا میزد حسین
اَمر بر آن دختر زهرا چنین دشوار شد
در میانِ معرکه بی یار و بی غمخوار شد
چاره ی دیگر ندیده عاقبت ناچار شد
مُلتجی بر ابنِ سعدِ کافرِ غدّار شد
دید در دریای خونین دست و پا میزد حسین
دست و پا میزد حسین زینب صدا میزد حسین
دستها بر سر بزد با ناله و فریاد و آه
گفت زینب ای عُمر سعدِ لَعین و رُو سیاه
میکُشند این قوم حسینم را تو مینمائی نگاه
یک مسلمان نیست آیا در میانِ اِین سپاه
دید در دریای خونین دست و پا میزد حسین
دست و پا میزد حسین زینب صدا میزد حسین
صوتِ زینب را شنیده چشمِ خونین کرد وا
بر تَکَلّم آمده گفتا غریبِ کربلا
تو مکن اینجا توَقُف رُو بِه خیمِه خواهرا
از بَرای قتلِ من میآید آن شمرِ دَغا
دید در دریای خونین دست و پا میزد حسین
دست و پا میزد حسین زینب صدا میزد حسین
مُنتظر برگشت آن غمخواره بر سوی خیام
جمع میکرد آلِ طاها را به یک خیمه تمام
شد بلند آوازِ تکبیر صدای اهل شام
بانگ زد از آسمان رُوح الاَمین قُتِل الاِمام
دید در دریای خونین دست و پا میزد حسین
دست و پا میزد حسین زینب صدا میزد حسین
(( غمگینا )) زِین مُحنَتِ غم جمله ذَرّاتِ جهان
ضَجِه و نالِه کُنان بوده همه قُدُوسیان
فاطمه بر سر بزد آمد به فریاد و فغان
گفت یا جَدّا بِبین آیا چه کرده است اُمّتان
دید در دریای خونین دست و پا میزد حسین
دست و پا میزد حسین زینب صدا میزد حسین
*
ملاعبدالله غمگین اردبیلی
___________
♦️کانال سرای شعر محتشم| خوش آمدید ♦️
♻️انتشار مطالب آزاد است♻️
@stayashura313
#روضه_حضرت_عبدالله_بن_الحسن
روضه های شب پنجم چقدر جانکاه است
سینه زن ها، حسنی ها شب عبدلله است
بیشتر از همه شب روضه شکسته بال است
لاجرم روضه ی امشب طرف گودال است
روضه امشب سخن از دست شکسته دارد
غصه ی کوچه و یک مادر خسته دارد
روضه در سینه ی خود داغ عزیزی دارد
تا به پهلوی شکسته چه گریزی دارد
یازده ساله ولی خیر کثیری دارد
پسر شیر جمل خود دل شیری دارد
بی خیال تبر و نیزه و شمشیر آمد
آی ای لشکر کفتار صفت، شیر آمد
آمد و دید که از زخم عمو افتاده
راه یک نیزه ی وحشی به گلو افتاده
لشکری تیغ کشان سمت عمو می آید
شمر همراه سنان سمت عمو می آید
تیرها حلقه به دور بدنش می بستند
نیزه ها را همه محکم به تنش می بستند
گفت باید که در این مرحله بی سر باشم
می روم تا سپر لحظه ی آخر باشم
گفت ای وای عمو صبر نما در راهم
عاشق سوخته ی راه تو عبدللهم
پسر روضه رسانیده خودش را به عمو
دست خود را سپر انداخته در راه گلو
ناگهان دست شکست و نفسش بند آمد
باز بر روی لب حرمله لبخند آمد
در همه دشت صدایی ز شکستن پیچید
بر لب خشک عمو خون گلویش پاشید
حسن کردی
___________
♦️کانال سرای شعر محتشم| خوش آمدید ♦️
♻️انتشار مطالب آزاد است♻️
@stayashura313
#مناجات_امام_حسین
#روضه_امام_حسین
عاشق به اینجا آمدم، عاشق ازاینجا میروم
نوکر به دنیا آمدم، نوکر ز دنیا میروم
قبل از تمام نوکران، زهرا به هیئت میرود
وقتی به روضه میروم، دیدار زهرا میروم
من دوست دارم روضه را، چون خانهی امن من است
غمهام یادم میرود تا پیش آقا میروم
این کوچه آن کوچه حسین، این خانه آن خانه حسین
مجنونم و دنبال او، صحرا به صحرا میروم
صدسال عارف هرچه کرد، آخر نشد کارش درست
من این مسیر سخت را، با گریه حالا میروم
وقتیکه چشمم بسته شد، ارباب خاکم میکند
تا خانهی قبر خودم، کی گفته تنها میروم؟!
یک چند وقتی میشود راهم نداده کربلا
از برکت نام حسن، امسال اما میروم
زینب صدا میزد: حسین خون گریه کن برحال من
دارم کنار قاتلت، تنهای تنها میروم
سیدپوریا_هاشمی
___________
♦️کانال سرای شعر محتشم| خوش آمدید ♦️
♻️انتشار مطالب آزاد است♻️
@stayashura313
#روضه_حضرت_زینب
#کاروان_حسینی
رسید وقت سفر سر به زیر شد زینب
حسین چشم تو روشن! اسیر شد زینب
هزار زخم روی پیکرت دهن وا کرد
هزار سال ز داغ تو پیر شد زینب
سه چهار مرتبه با شمر همکلام شده
نداشت چاره دگر ناگزیر شد زینب
چقدر پای غنیمت کتک ز لشگر خورد
چقدر زخمی مشتی فقیر شد زینب
گرسنه بود ولی تازیانه خیلی خورد
غذا نبود ولی خوب سیر شد زینب
همان زمان که به سرنیره ها هُلش دادند
نشست و حرف نزد گوشه گیر شد زینب
نبودن تو و عباس کار خود را کرد
و با سنان و شبث هم مسیر شد زینب
بگیر گوش خودت را! کسی صدایش کرد..
بلند شو همه رفتند دیر شد زینب!
___________
♦️کانال سرای شعر محتشم| خوش آمدید ♦️
♻️انتشار مطالب آزاد است♻️
@stayashura313
#روضه_حضرت_علیاصغر
یک علی روی عبا و یک علی زیر عبا
خوب شد بر روی دوش خود عبا انداختم
تیر را بیرون کشیدم خِسخِسِ تو قطع شد
ای زبانبسته تو را من از صدا انداختم
حرمله بعد از شکارت چند تا خلعت گرفت
گفت با یک تیر اما هردو را انداختم
کاش پشت خیمهها پنهان نمیکردم تو را
وای بدجوری طمع در نیزهها انداختم
آب را وا میکنند اما نمینوشد رُباب
عمههایت را پس از تو از غذا انداختم
آه هر سنگی که بر من خورد بعدش بر تو خورد
شرمگینم که تورا در زیر پا انداختم
دست بسته میدود دنبال تو با خواهرم...
مادرت را بین مُشتی بی حیا انداختم
حسن_لطفی
___________
♦️کانال سرای شعر محتشم| خوش آمدید ♦️
♻️انتشار مطالب آزاد است♻️
@stayashura313
#روضه_حضرت_علیاصغر
گفتم از آبی که مینوشند حتی اسبها
مرهم لبهای بیجانش کنم اما نشد
آنقدر گفتم که منوا مادرم هم گریه کرد
خواستم یک جرعه مهمانش کنم اما نشد
رو زدم بر حرمله گفتم علی، جان میدهد
رو زدم شاید پشیمانش کنم اما نشد
بچهام را تشنه بر دستم گرفتم خواستم
آن جماعت را پریشانش کنم اما نشد
خون چکید از این عبا و مادرش از هوش رفت
آمدم با تیر پنهانش کنم اما نشد
پشت خیمه خاک کردم دستپاچه لااقل
مخفی از چشمِ سوارانش کنم اما نشد
جای زخم ناخنش بر گردن من مانده است
زخم آوردم که درمانش کنم اما نشد
تیر وقتی خورد بر حلقش ، نگاهش خشک شد
هی تکان دادم که گریانش کنم اما نشد
حسن_لطفی
___________
♦️کانال سرای شعر محتشم| خوش آمدید ♦️
♻️انتشار مطالب آزاد است♻️
@stayashura313
#روضه_حضرت_علیاکبر
اربا اربا یعنی پا نشی دیگه
عصای دست بابا نشی دیکه
یه جوری بپاشه از هم بدنت
که رو دست بابا جا نشی دیگه
اربا اربا یعنی کینه رو بیاد
شمشیراشون تا روی ابرو بیاد
یه جوری داغتو رو دل بذارن
که بابات سمت تو با زانو بیاد
اربا اربا یعنی پرپرت کنن
تیغا رو راهی پیکرت کنن
اربا اربا یعنی اکبر باشی و
دشمنا هزار تا اصغرت کنن
اربا اربا یعنی پاییزت کنن
کشتهی شمشیرای تیزت کنن
بعد از این که تیکه تیکه کردنت
بشینن دوباره ریزریزت کنن
اربا اربا یعنی زیر جوشنت
پاره پاره بشه حتی پیرهنت
وقتی نیزه ها میکوبن بشینه
روی هرکدوم یه تیکه از تنت
اربا اربا یعنی اونقد بزنن
که زنا نالهی ممتد بزنن
پسرت رو جلوی چشمای تو
بزنن بد بزنن بد بزنن
اربا اربا یعنی نزدیک فرات
پسرت رو بکشن جلو چشات
بشینی گریه کنی گریه کنی
دشمنات هو بکشن به گریه هات
محمد_نجاری
وحید_عظیم_پور
___________
♦️کانال سرای شعر محتشم| خوش آمدید ♦️
♻️انتشار مطالب آزاد است♻️
@stayashura313