eitaa logo
سیدابراهیم(شهیدصدرزاده)
814 دنبال‌کننده
4.6هزار عکس
1.9هزار ویدیو
73 فایل
🔴کانال رسمی دانشجوی شهید مدافع حریم اسلام #مصطفی_صدرزاده با نام جهادی #سید_ابراهیم #خادمین_کانال مدیرت کانال @Hazrat213 انتقاد و پیشنهاد @b_i_g_h_a_r_a_r
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
امام خمینی ره : ماهیچ حقی نداریم پ.ن:ای کاش برخی مسئولین بفهمند... @syed213
♥️:↯ حیـــــفہ نماز اول وقت مون از دست برهッ امام باقر (؏): «هر كس نماز واجب را در حالی كه عارف به حق آن است در وقتش بخواند، به گونه ای كه چیزی دیگر را بر آن ترجیح ندهد، خداوند برای وی برائت از جهنم می نویسد كه او را عذاب نكند و كسی كه در غیر وقتش به جا آورد در حالی كه چیزی دیگر را بر آن ترجیح دهد، خداوند می تواند او را ببخشد یا عذابش كند.» 📿 🙏 🕊 @syed213
⛔️ ممنوع! ♦️دولت بلژیک (مهد آزادی!) داشتن حجاب برای زنان مسلمان تو دانشگاه‌ها رو ممنوع کرده که این کار سبب اعتراض خیلی از زنان مسلمان و غیرمسلمان شده! 👈 این نشون میده فعالین فمنیست؛ فقط با حجابِ الزامی مخالفن، نه با بی‌حجابیِ اجباری! @syed213
گناه_خاموش_1.mp3
7.9M
🎧چگونه‌ این گناه را ترک کنیم؟ (قسمت‌اول) 📛مقدمه گفتگو: •آشنایی‌ با ماهیت گناه •بررسی آیات و روایات حرمت گناه •اقسام این اعتیاد •مرتبه پستی گناه ⏱حجم: ۷mb ۱۶:۳۰ 🎙نوا: ♪دست‌منو‌بگیر... ♪وایسا‌ دنیا... ♪صدبار‌ اگر توبه شکستی... لینک‌پیام‌ناشناس‌برای‌طرح‌سوال: https://harfeto.timefriend.net/952055036 🌱 @syed213
همـہ‌دلخـوشیـم‌آخـرِ‌شب‌هـا ایـن‌اسـت... دوسـہ‌خـط‌باتـو‌سخـن‌گفتـن‌وآرام‌شـدن..! 🌙❤️ 🕊 @syed213
سلام 🙋🏻‍♂️ من دیدم دونه دونه دارید پی وی من میگید چرا کتاب و نمیزارین گفتم بیام بگم که یه مشکلی پیش اومده بود برا ادمین کتاب نمی شد بزاره بنده قول میدم فردا شب حتما براتون کتاب و بزاریم تو کانال حلال کنید اگه منتظرتون گزاشتیم ❤
آزرده گشت خاطرت از کرده هاے من آقا ببخش ، نوڪرتان دَردِسَـــــر شده .. 💚 🕊@syed213
ا🦋مام علی علیه السلام می فرمایند: 💠 بهترین زمان فرو نشاندن خشم زمانی که قدرت انتقام داشته باشید ولی عفو کنی 📚نهج البلاغه حکمت ۱۹۴   🔸🔹🍃🌸🍃🔹🔸 🕊 ای شویم @syed213
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴 تعداد آرا وکلای ملت: با ۱۰۲ رای موافق ۱۲۸ رای مخالف ۲۱ رای ممتنع از مجموع ۲۵۱ رای ماخوذه با گزارش کمیسیون تحقیق که اعتبارنامه وی را تایید کرده بود، مخالفت کردند. @syed213
چشم آلوده کجا دیدن دلدار کجا؟ دلسرگشته کجا وصف رخ یار کجا؟ هرکه را تو بپسندے بشود خادم تو خدمت عشق کجا نوکر سربار کجا؟😔 🍂 @syed213
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⚠️آماده سازی قبل از ظهور 🔴وجود خودمان را از گناهان پنهانی پاک کنیم.. گناه باعث میشه، موقع ظهور کم بیاریم... @syed213
♥️:↯ حیـــــفہ نماز اول وقت مون از دست برهッ امام صادق{؏}: ان طاعه الله خدمته فی الارض فلیس شی ء من خدمته یعدل الصلاه پیروی و اطاعت از پروردگار خدمت کردن به او در زمین است وهیچ چیز در خدمت به پروردگار معادل نماز نیست . 📿 🙏 🕊 @syed213
قسمتی از کتاب تقدیم نگاه مهربونتون🌺🌺
زندگی نامه داستانی شهید مصطفی صدرزاده کتاب _پس برو بلوک زایمان نشون بده،رنگ به صورت نداری! مامانم رسید.با او رفتیم.همان لحظه گفتند آماده شو برای اتاق عمل.پدرت آمد و کارهای پرونده را انجام داد.در حالی که برای رفتن به اتاق عمل آماده میشدم پرستاری آمد:《ملاقات کننده داری،بیا بیرون ولی اون طرف پرده نیا!》 آمدم دم در،آنجا سُرُم در دست روی ویلچر ،جلوی پرده ای که جلوی بلوک زایمان زده بودند نشسته بودی. _آقا مصطفی با این حالت چطوری اومدی؟ لب هایت می جنبید،چند بار به سمتم فوت کردی:《آیت الکرسی برات خوندم،نگران نباشی ها!فقط مراقب خودت باش!》 سرت را از لای پرده پیش آوردی و پیشانی ام را بوسیدی. پرستار گفت:《عجله کن خانم!باید بری اتاق عمل!》 نگاهت که کردم،چشم هایت پر از اشک بود. ■■■ داخل ریکاوری بودم که به هوش آمدم.مامانم کنار گوشم گفت:《بچه‌ت پسره و خوشگل.》 وقتی آوردنم بخش،نگاه چرخاندم و دلم میخواست می دیدمت. مامان متوجه شد:《الان مویش رو آتش میزنن و میاد.》 آمدی با همان ویلچر. _بچه کو آقا مصطفی؟ _الان میارن. کمی بعد پرستاری آمد:《بیایین بچه رو تحویل بگیرین.نیم ساعتی تو دستگاه گذاشتیمش و حالش خوبه‌.》 مادرت رسید.با مادرم رفتند سراغ بچه و تو آندی بالای سرم.با شوق پرسیدی:《چه شکلیه؟》 _مگه ندیدیش؟ _میخوام خودت برام بگی! _اصلا شبیه من و تو نیست! _چرا چنین فکری میکنی؟ _آخه خیلی سفیده!نه به من رفته نه به تو! مامانم بچه به بغل آمد،نگاهت که به او افتاد خندیدی،بچه را گرفتی بغلت. _این چه حرفیه که به پسرمون میزنی؟ در گوشش اذان گفتی،در حالی که اذان فاطمه را پدرت گفته بود.در همان حال گوشی ات را روشن کردی و گفتی:《از من و پسرم فیلم بگیر.》 آن شب تا صبح بارها و بارها رفتی و آمدی،به حدی که پرستارها از دستت عاصی شده بودند.وقتی میخواستند داروهایت را تزریق کنند و می دیدند نیستی،کلافه میشدند.یک بار هم پرستار آمد وضعیت مرا چک کند،دید روی تخت کنارم دراز کشیدی.لباس من آبی کم رنگ بود و لباس تو آبی پر رنگ.به شوخی گفت:《حالا کدومتون زایمان کردین؟》 پرستار دیگری آمد و گفت :《آقا تخت برای یه نفره بیا پایین!》 _ما دو نفر وزنمون به اندازه یه نفره! وقتی خبر رسید مرخصم کردند،بار دیگر آمدی برای بدرقه.بچه را مادرت گرفته بود و وسایل را مادرم برداشته بود.تا جلوی در بیمارستان دنبال ما آمدی.حالا لنگان لنگان قدم برمیداشتی.کسانی که تو را می شناختند تبریک می گفتند و تو لبخند میزدی و تشکر میکردی.مرا سوار ماشین بابا کردی و با خیال راحت برگشتی به اتاق. ادامه دارد... با ما همراه باشید... @syed213
زندگی نامه داستانی شهید مصطفی صدرزاده کتاب روز سوم باید پسرمان را که حالا صدایش میکردیم محمدعلی ،می بردیم غربالگری.بعد هم می رفتیم بخش نوزادان و تست زردی می گرفتیم.پزشک متخصص هم باید محمدعلی را ویزیت میکرد.خبردار شدی و با همان لباس بیمارستان در حالی که آنژیوکت به دستت بود،آمدی درمانگاه.لنگ لنگان با هم رفتیم داخل مطب و به دکتر گفتی:《پدر این بچه‌م!》 دکتر با تعجب نگاهت کرد:《پس چرا این لباس تنته؟》 _کمی ناخوش احوالم،توی بیمارستان بستری ام. دکتر از محمدعلی تست زردی گرفت و آمدیم بالا داخل اتاقت. همان ساعت ناهار آوردند:《بخور عزیز!》 _متشکر،میل ندارم! _باید بخوری ،چون میخوای بچه شیر بدی! قاشق قاشق غذا را گذاشتی دهنم.غذا خورشت کرفس بود .تا آن زمان غذایی به این خوشمزگی نخورده بودم،حتی بعد از آن. ■■■ گوشی در دستم می لرزید:《امروز مرخصم سمیه،به سبحان بگو بیاد دنبالم!》 خیلی خوشحال شدم،چون می توانستم تو را در کنارم داشته باشم.گرچه خانه مامان بودم. _میفرستمش بیاد! _اگه گفتی کی اینجاست؟ _نمیدونم! _پدر و مادر شهید قاسمی،باید برن سوریه! _برای ناهار با خودت بیارشون! وقتی قبول کردی،مامان بلند شد غذا درست کرد که تلفن زدی:《پروازِ اینا جلوتره،باید برسونمشون فرودگاه بعد بیام!》 وقتی از فرودگاه آمدی،عصر شده بود.دوستانت و فامیل به دیدنت آمدند و این برنامه تا یک هفته ادامه داشت.مثل همه بچه های کوچکی که به دنیا می آیند،محمدعلی هم زردی گرفته بود.نگرانش بودم،دل داری ام دادی.بعد از یک هفته پدر و مادر شهید قاسمی از سوریه برگشتند.رفتی آنها را از فرودگاه برگرداندی.یک شب پیش ما ماندند.فردایش آنها را رساندی فرودگاه که بروند مشهد.دیگر مثل زمانی که فاطمه به دنیا آمده بود،نمی گفتم این کار را بکن آن کار را نکن. سعی میکردم بیشتر کارها را خودم بکنم.بعد از اینکه کمی سرت خلوت شد گفتی:《بریم برای محمد علی شناسنامه بگیریم!》 من و محمدعلی آمدیم داخل ماشین .فرصت خوبی بود کنارت باشم.ساعتی بعد شناسنامه را گرفتی و آمدی. _بفرما،اینم شناسنامه شازده،فقط یه مُهر کم داره! _مُهر چی؟ _شهادت! _از حالا؟ _آره دیگه،یادت باشه قراره بره ! نگاهی به شناسنامه کردم و نگاهی به محمد علی :《قبول!》 جلوی قنادی ایستادی :《بذار یه کیلو شیرینی بگیرم ببریم خونه،شیرینی شناسنامه محمدعلی!》 همان شب بعد از شام آمدیم خانه خودمان.دیگر باید بیدار خوابی ها را بین خودمان تقسیم میکردیم. گفتی:《شبا محمدعلی مال تو،روزا مال من!قبول؟》 _قبول! نسبت به زمانی که فاطمه به دنیا آمده بود،مادر پخته تری شده بودم. حالا بیشتر آرامش تو برایم مهم بود. ■■■ بعد از تولد محمدعلی،پنجاه روز پیشم ماندی،یعنی پنجاه شب تمام،ماه در آسمان بود و نبود.گاه هلال،گاه نیمه،گاه کامل و گاه‌... اما من تو را همیشه ماه کامل میخواستم.بودن نصفه نیمه ات اعصابم را به هم می ریخت،برای همین سرگردان بودم.نگاهم مدام به آسمان زندگی ام بود.کی برایم هستی؟ ادامه دارد... با ما همراه باشید.. @syed213
گناه_خاموش_2.mp3
7.04M
🎧اثرات و عوارض این اعتیاد (قسمت‌‌دوم) 📛خلاصه: •مسائل فیزیولوژیک این بیماری •مشکلات زناشویی در آینده •هم‌رتبه‌بودن این گناه با زنا و... •تحلیل‌رفتن و پیری زودرس بدن ⏱حجم: ۶mb ۱۴:۳۰ 🎙نوا: ♪یارا...تو هم هوای ما دارا... ♪با روی سیاه... 🌱 @syed213 لینک پیام ناشناس https://harfeto.timefriend.net/952055036
مِنتے بࢪ دݪ گذار امشبـــــ بیا در خوابِ مݩ .... 🌙 📿 🕊@syed213
امام على عليه السلام : از زشت ترين ستمها ، ستم كردن به مردمان بزرگوار است مِن أفحَشِ الظُّلمِ ظُلمُ الكِرامِ غررالحكم حدیث 9272 چقدر این تصویر تلخه . . . کسانی که دستکش های خودشون یا هر گونه زباله رو روی زمین می اندازند اگه پدر خودشون هم باشه کاری می کنند که خم شه و دستکش های رها شده رو اینجوری از روی زمین جمع کنه؟؟ @syed213
امل 😳😂 محمد هم به خاطر درسش هم به خاطر خطش خیلی معروف شده بود .😌 اسمش سر زبان ها افتاده بود.😃 توی مدرسه ها بیشتر.👨‍🏫 یک روز دیدم دست هاش را حنا بسته😳. به مسخره😁 گفتم:(محمد!این دیگه چه کاریه؟) گفت:(اینطوری کردم که از شر این دختر مدرسه ای ها راحت شم.😳 بگن امله، کاری به کارم نداشته باشن)😂😔 شــهـیـد محمد علی رهنمون منبع: یادگاران،ج ۱۶،ص ۱۴ ❤️ @syed213
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
با نام تو راه عشق آغاز شود شب با نفس سپيده دمساز شود با نام تو اي بهار جاري در جان يک باغ گل محمدي باز شود جـــانمـ @syed213
.... مادر می‌گفت: وقتی بندهای پوتینش رو می‌بست گفت: " مادر باز شرمندم کردی پوتینها رو واکس زدی " گفتم: دشمنت شرمنده کاری نکردم گفت: آخه اونجا همش خاکه زود کثیف میشه گفتم: مادر دورت بگرده تنت سالم باشه پوتین رو میخوای چه کار....پسر خوشگلم خداحافظی کرد و رفت... بعد از چند سال که جسدش رو برام آوردند از بدنش خبری نبود فقط سالم بود و یه .... امروز پنجشنبه یاد با صلوات @syed213
💞هُوَ مَعَكُمْ أَیْنَ مَا كُنتُمْ💞 ✨هر كجا باشيد او با شماست🌱 (حديد~۴)  ❤️ @syed213
شهر بی یار مگر ارزش دیدن دارد...؟!🌙 ╔═════ ೋღ پروفــ مذهبی ــایل ღೋ ═════╗ یارب چه شود زان گل‌نرگس خبرآید🌲✨ آن یـار سفر کرده‌ ی ما از سفـر آید 🌊❄️ 🦋 🎆 ✨🌜 @syed213
♥️:↯ حیـــــفہ نماز اول وقت مون از دست برهッ پیامبࢪاکرمﷺ↯ قره عینی فی الصلاه روشنی چشم من در نماز است 📿 🙏 🕊 @syed213
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
قسمتی از کتاب تقدیم نگاه مهربونتون🌺🌺
زندگی نامه داستانی شهید مصطفی صدرزاده کتاب کی برایم می تابی؟پنجاه شبانه روز زمان کمی نیست،اما برای من که بی تاب بودم زمان کمی بود.برعکس تولد فاطمه،هم تولد محمدعلی سخت بود و هم گریه زاری اش بیشتر. هنوز آثار مجروحیت در تو بود و اگر به طور ناگهانی از زمین بلند میشدی یا زیاد حرکت میکردی یا عصبی میشدی،کمر درد میگرفتی یا پهلویت تیر میکشید ،طوریکه نمی توانستی حرکت کنی.فقط حضور دوستان یا خانواده آرامت میکرد.همین روزها بود که خانم صابری زنگ زد:《با حاج آقا و دخترا و نوه‌م اومدیم تهران و داریم میایم منزل شما.》 آمدند و کلی روحیه گرفتی.همان شب اول دختر کوچک آقای صابری گفت:《عمو قول داده بودی ما رو ببری شمال!》 خندیدی:《حتما عمو،صبح زود راه می افتیم!》 زنگ زدی به یکی از دوستانت در شمال و خانه ای را برای اقامتمان هماهنگ کردی.صبح زود همه را راهی کردی و گفتی:《صبحونه رو هم توی راه میخوریم.》 نرسیده به کندوان ماشین خراب شد.به امداد خودرو زنگ زدی.آمدند درست کردند و راه افتادیم.نرسیده به سیاه بیشه دوباره خراب شد.این بار جرثقیل آمد و ماشین را یدک کش کرد.با وجودی که ناراحت بودی سعی میکردی با شوخی و خنره نگذاری ناراحت شوم.پاهایت را روی فرمان گذاشته و می گفتی:《از من فیلم بگیر سمیه.ببین چقدر راننده‌م!بدون نیاز به پا ماشین می رونم!》 رو به لنز گوشی می گفتی:《دوستان تلگرامی،اصلا کاری نداشته باشین بزرگتر نشسته یا کوچکتر،پاهاتون رو دراز فرمایید.اصلا هم کاری نداشته باشید توی یه دورهمی خانوادگی هستید.مهم اینه که تلگرام و دوستاتون چی میگن.سرتون رو از توی گوشی در نیارین!》 فیلم می گرفتم و می خندیدیم تا رسیدیم تعمیرگاه.بچه ها خسته شده بودند،محمدعلی گریه میکرد و فاطمه نق میزد.وقتی تعمیرکار گفت سرسیلندر ماشین سوخته و برای فردا حاضر میشود و باید ماشین را همینجا بگذارید ،خنده از لبت پرید.به یکی از دوستانت زنگ زدی‌.آمد.به اتفاق او و خانواده آقای صابری رفتیم کنار رودخانه و ناهار خوردیم،بعد هم رفتیم منزلش برای استراحت. آنها قرار بود بروند سوریه و خانواده آقای صابری هم قم‌. خانم قاسمی از مشهد زنگ زد:《این طرفا نمیاین؟》 گفتی:《فعلا کار داریم،ولی دعا کنین کارمون جور بشه!》 گفت:《کار شما دست امام رضا ع گیره،بیاین خدمت آقا،اذن بگیرین ببینین چطور گره ها باز میشه!》 فردا که از دو خانواده جدا شدیم،رفتیم طرف تعمیرگاه.روی تخت رستوران روبه‌روی تعمیرگاه نشستیم و تو میرفتی سر به ماشین میزدی و بر میگشتی.هر بار که میرفتی و می آمدی می گفتی:《بیا بریم اتاق بگیریم،اینطوری اذیت میشین!》 اما من همان تخت سایبان دار را ترجیح میدادم.دلم نمیخواست از تو دور باشم.اذان مغرب را گفتند و هنوز ماشین درست نشده بود.در این فاصله توپی خریدی و با فاطمه بازی کردی.درد را در پهلو و کمرت احساس میکردم،اما دوست داشتی به لب فاطمه لبخند بنشانی.ماشین را که تحویل گرفتی،ایستادی به نماز و استخاره کردی:《سمیه این همه خرج ماشین کردیم یه مشهد نریم؟》 _ولی من برای بچه ها به اندازه یکی دوروز لباس برداشتم و برای خودم هیچی! _هرچی لازم داشتیم سر راه میخریم! شبانه راه افتادیم سمت مشهد.در طول راه محمدعلی بدقلقی میکرد،طوری که گاهی مجبور میشدی نگه داری و میاده شویم تا هوایی بخورد.محمدعلی و فاطمه که خوابیدند،همانطور که می راندی گفتی:《عزیز،دعای ندبه رو برام میخونی؟》 خواندم.گفتی:《یه دعای دیگه!》گفتم:《اصلا نگران نباش آقا مصطفی!من مفاتیح شمام،هر چه خواستی بگو رودروایسی نکن!》خندیدی:《تو که برام میخونی یه جور دیگه کیف میکنم!》 ادامه دارد... با ما همراه باشید.. @syed213
زمین‌براےداشتنت‌حقیربود ؛ آسمان‌بہ‌تو‌بیشترمےآید...! 🕊@syed213
گناه خاموش | ع.ص - قسمت سوم.mp3
7.54M
🎧‌ادامه اثرات.. وقتی جهان علیه تو میشود! (قسمت‌‌‌سوم) 📛خلاصه: •چرا بعد از این عمل، استرس میگیریم؟ •علت حال بعد و عذاب وجدان •روایت‌پیامبر درباره ملعون بودن •کائنات و مباحث انرژی‌شناسی •چرا با حال بد، دوباره اینکار را تکرار می‌کنیم؟ ⏱حجم: ۷mb ۱۵:۵۳ 🎙نوا: ♪مریض‌حالی‌ام... ♪بگو الهی العفو... 🌱 @syed213