eitaa logo
💗زندگی بانوی بهشتی
9.6هزار دنبال‌کننده
3.5هزار عکس
3.1هزار ویدیو
37 فایل
از کانال خوشتون اومد یه فاتحه برای همه اموات خلقت از ازل تا ابد بفرستید کانال ما به خاطر راحتی اعضا تبادل نداره و تبلیغات لازمه رشد کانال هست از صبوری شما متشکرم ادمین @Yaasnabi
مشاهده در ایتا
دانلود
هدایت شده از سوتی،طنز،دیدنی ها
خاطره شهدا ╔══••⚬🇮🇷⚬••══╗ https://eitaa.com/joinchat/2804351072Cedbb8d5a7a ╚══••⚬🇮🇷⚬••══╝
هدایت شده از سوتی،طنز،دیدنی ها
خاطره شهدا ╔══••⚬🇮🇷⚬••══╗ https://eitaa.com/joinchat/2804351072Cedbb8d5a7a ╚══••⚬🇮🇷⚬••══╝
✍ ایده ی جالبِ شهید دکتر محمد علی رهنمون برای تربیت فرزند : محمدعلی صبح‌ ها بعد از نماز قرآن می‌خواند. اگه دخترمون بیدار بود، می‌گرفتش توی بغل ؛ اگه هم خواب بود ، کنارِ رختخوابش می‌نشست و می‌گفت: اینـجا قـرآن می‌خوانم ، می‌خواهم چشم و گوشِ بچه ‌ام از الان به این چیزها عادت کنه... 🌷خاطره‌ای از زندگی شهید دکتر محمد علی رهنمون 📚منبع: یادگاران16 «کتاب رهنمون» ، صفحه 90 @hamsaranekhoob
🔍 به خانه‌ی آنها رفتم، کریستال‌هایی داشتند، مخ آدم سوت می‌کشید. فرش‌هایی بود بیا و ببین. تختخواب، مبل، همه چیز. 🔍 یکی دو ماه گذشت، متوجه شدم هر روز از این وسایل کم می‌شود. می‌آمدم می‌دیدم کریستال‌ها نیست، ویترین نیست ... گذشت تا یک روز دیدم اِ ...! مبل‌ها هم نیست. گفتم: «عباس! این مبل ها چی شدن؟». 🔍 ... بعداً که از عباس پرسیدم: «چرا این کار رو کردی؟» گفت: « ... می‌آمدن خانه‌ی ما رو می‌دیدن، خوب نبود. اگه یه خانمی، یه عروسی نداشته باشد، جلوی شوهرش خجالت می‌کشد دیگه. بعد می‌دونی من چقد گناه می‌کنم ...؟ ... هر آهی که اون دختر می‌کشد، برای من بد حساب می‌شد، پیش خدا برای من بد می‌نویسن. هر لباس نویی که من می‌پوشم، یکی نداشته باشد، آه بکشد، به حساب من می‌نویسن.» کانال«دوتا کافی نیست» @dotakafinist1
۴۸۴ من روانشناسی خونده بودم و بخاطر موقعیت اجتماعی بابا و خانواده مون خواستگار زیاد زنگ می زد، اهل عیب و ایراد گرفتن نبودم ولی خیلی حساس شده بودم که این آقا این حرف رو زد یعنی فلان جوره، این حرف ریشه فلان رفتاره و خلاصه کسی به دل نمینشست، البته خداروشکر میکنم که پدر و مادر فهمیده ای داشتم که خیلی عاقلانه با این مساله بر خورد می‌کردند تا اینکه سال ۹۳ بصورت سنتی با همسرم که الحمدلله از جهات مختلف هم کفو بودیم ازدواج کردم. ۲۴ سالم بود و همسرم دانشجوی دکتری بودن و حقوق زیادی نداشتن، و اگه حمایت های پدر همسرم نبود زندگی مون خیلی سخت می گذشت. تا اینکه سال ۹۵ باردار شدم، اون هم در شرایطی که مادرم در شهری دور از من زندگی می‌کرد و مادر همسرم بعلت شاغل بودن توانایی رسیدگی نداشتن. همسرم هم چند روز از هفته رو در شهری بودن که درس میخوندن، ویار زیادی نداشتم ولی باید استراحت میکردم و خوب تنهایی کمی سخت می‌گذشت که به لطف خدا گذشت. تربیت خانوادگی ما جوری بود که سازگار و مقاوم بار اومده بودیم. و خیلی غصه نمیخوردم. پسر اولم دو سالش بود که فهمیدم دوباره باردارم، با اینکه خودم خیلی خوشحال و هیجان زده بودم، همسرم خیلی خوشحال نشد چون با اینکه درسش تموم شده بود ولی هیچ کاری نداشت. بارداریم این بار راحت تر بود چون همسر و مادرم نزدیک بودند ولی نگم که چقدر حرص و جوش خوردم، از پوشک باز کردن فرزندم که چند ماه طول کشید و شیطنت هایی که وقتی یادم میاد بازم حرص میخورم.😬 فرزند دومم هنوز بدنیا نیومده بود که برای همسرم یک کار خیلی خوب با حقوق و مزایا در شهری دوووووور جور شد، یعنی رزق بچه مون جلو جلو رسید. چاره ای نبود همسرم رفت و ما تنها شدیم، هر دوهفته سه هفته یکبار میومد سر میزد و دوباره می رفت، خدا سایه همه پدر مادر ها رو بالای سر بچه هاشون حفظ کنه که پدر و مادرم واقعا پشتیبان و دلگرمی بودن برام. مادرم همه جوره حمایتم می‌کردند، سال ۹۸ پسر دومم به دنیا اومد، انقدر تنها و غریبانه رفتم بیمارستان که دم در باور نمیکردن برای زایمان رفته باشم. پسر دومم که به دنیا اومد، همون تو اتاق زایمان بچه لای ملافه به بغل یه ویدیو برای شوهرم فرستادم و اینجوری سوپرایزش کردم تا اینکه چند ماه بعد ما هم اثاث مون رو جمع کردیم و تو اوج کرونا رفتیم به دیار غربت و از خانواده هامون جدا شدیم و چقدر سخت بود. الان پسر دومم دو سالشه و من خیلی دوست دارم خدا دل همسرم رو نرم کنه تا راضی بشه و عضو جدیدی وارد زندگیمون بشه. ولی آقای پدر، شیطنت بچه ها، تو غربت بودن و... رو بهانه میکنه. ولی راستش تنها چیزی که من رو هم مردد میکنه اینه که نتونیم بچه های درستی تربیت کنیم، نمیدونم شاید هم من خیلی آرمانگرا و حساس هستم. در حق هم دعا کنیم که ان‌شالله خدا به همه پدر و مادرها توانایی و حوصله و صبرِ تربیت نیکو بده که بتونیم از این فرشته ها و امانات الهی به درستی امانت داری کنیم کانال«دوتا کافی نیست» @dotakafinist1
هدایت شده از سوتی،طنز،دیدنی ها
خاطره شهدا ╔══••⚬🇮🇷⚬••══╗ https://eitaa.com/joinchat/2804351072Cedbb8d5a7a ╚══••⚬🇮🇷⚬••══╝
هدایت شده از سوتی،طنز،دیدنی ها
خاطره شهدا ╔══••⚬🇮🇷⚬••══╗ https://eitaa.com/joinchat/2804351072Cedbb8d5a7a ╚══••⚬🇮🇷⚬••══╝
۴۰۱ سال ۷۹ یکسال زودتر از سنم همزمان وارد دانشگاه و حوزه شدم. دانشگاه حضوری و حوزه غیر حضوری... بخاطر شرایط عالی خانوادگی، خیلی خواستگار داشتم. اکثرا در شرایط عالی که انتخاب رو سخت کرده بود. یکی از خواستگارها چند سال بود میومد و اتفاقا من اوایل بین اونهمه هیچ توجهی به ایشون نداشتم ولی پدرم خیلی قبولشون داشت. تا اینکه بعد از کلی ماجرا قبول کردم بیان خواستگاری تو حرفهایی که زدیم ایشون با تمام شروط من از جمله ادامه تحصیل و اشتغال و ... موافقت کردن و فقط برای من دو شرط گذاشتن اول احترام به خانواده شون و دوم تک فرزندی اونم بعد از ده سال. منم دیدم دور از ادبه که حالا که ایشون تمام شرایط من رو پذیرفتن من شرایط ایشون رو قبول نکنم و البته اون موقع از میزان لذت بچه و علاقه خودم کاملا بی خبر بودم و نمیدونستم چه چیز سختی از من میخوان... وقتی به دوستان شرط ازدواج ایشون رو می گفتم، باور نمیکردن. می گفتن مگه طلبه ای هم داریم که بچه زیاد دوست نداشته باشه. قرار شد سه سال عقد بمونیم تا دوره لیسانس من تموم بشه که این سال با تمام خاطرات شیرین لذت بخشش با یه خاطره تلخ تموم شد. که لذت تمام اون شیرینی ها رو گرفت و اونم بارداری ناخواسته و سقط خود خواسته که بلایی خانمان سوز شد به روح و جسم من، پیش خودم گفتم اگه قراره یه بچه داشته باشم باید تو بهترین شرایط باشه نه با متلک شروع بشه و... (هنوز هم خانواده های ما از این جریان بی اطلاعند) با درد بسیار روح و جسم، سقط کردم و چند ماه بعد، کمی زودتر از قرار قبلی، عروسی کردیم و وارد زندگی شدیم لیسانسم تموم شد. کمی از سطح دو مونده بود که دیگه حضوری کرده بودم که زودتر تموم بشه ولی با دیدن اطرافیان که قبل و بعد ما ازدواج کرده بودن و حالا بچه داشتن، احساس نیاز کردم. خیلی زودتر از ده سال کم آورده بودم، یعنی دوسال بعد ازدواج و چهار سال و نیم بعد آشنایی. همسرم با گریه های من راضی شد البته یه مشکلی که باعث عذاب روحیم بود که فکر می کردم سقط قبلی من با وجود توبه عواقب داره و شاید من راحت بچه دار نشم. هردوتامون خیلی دوست داشتیم بچه مون دختر باشه، من بیشتر به خاطر اینکه از تبعیض بین دختر و پسر در جامعه خیلی رنج می بردم، دوست داشتم خدا بهم یه دختر بده تا به همه نشون بدم چطور باید با یه دختر برخورد کنن که مایه افتخارشون بشه. همسرم همچنان روی تک فرزندی مُصر بود. تو بارداری مشکل برام پیش اومد دکترا گفتن بچه نمیمونه حتی نامه دادن برم سقط کنم ولی من یه گناه رو دوبار مرتکب نمی شدم هنوز عذاب وجدان قبلی همراهم بود و هست... گفتن شاید خودت هم زنده نمونی ولی مرغ من یه پا داشت، خیلی اذیت شدم تپش قلب فشار ۶ و خونریزیهای مکرر و ... آخرش هم ۸ ماهه دنیا اومد، گفتن نمی مونه ولی موند و شد همه زندگی ما و مایه تکمیل خوشبختی مون تابستون ۸۵ دنیا اومد برخلاف انتظارمون پسر بود ولی عاشقش شدیم سه روزه بود که بدون هیچ پولی واسه خونه دار شدن اقدام کردیم و دو ساله بود که بخاطر پسرم یکی از دوستان تو خرید ماشین ما رو کمک کرد. از دو ماهگی رفت مهد تا من بتونم به درس و اشتغالم برسم. نویسنده و پژوهشگر بودم و سرم به شدت شلوغ.. پسرم از همه جهت عالی بود نه بیخوابی نه دل درد و نه اذیت دندان و ... خلاصه نفهمیدیم چطور بزرگ شد و شاید بگم لذت بزرگ شدنش رو کامل درک نکردم زودتر از همه هم سنها راه افتاد، حرف زد با اینکه ۸ ماهه دنیا اومد، ضعیف نبود بلکه از نظر رشد فکری و حرکتی خیلی جلو بود. همه میگفتن خوش به حالت تو بچه نیاوردی، معجزه کردی... در کنار اشتغال و خونه داری و بچه تحصیلم رو هم ادامه دادم. دوتا لیسانس و دوتا ارشد شد ثمره اش، پسرم بزرگ شد، تدریس به کارهای قبلی اضافه شد ولی باز احساس نیاز به داشتن بچه دوباره از من اصرار ولی این بار از همسرم انکار تا اینکه پسرم هم با من همراه شد و به پدرش گله کرد از تنهایی با وجود امکانات زیادی که در اختیار داشت اعم از اتاق جدا و لب تاب و تبلت و دوچرخه و... کم کم همسرم نرم شد ولی انگار تقدیر جور دیگه رقم خورده بود ماه اول گذشت و ماههای بعد ولی خبری نبود برای من که دفعه اول همون اولین اقدام باردار شده بودم، همون ماه اول نگرانی شروع شد ولی همسرم نه. بعد چند ماه اصرار کردن اجازه داد برم دکتر تو آزمایشات اولیه هیچکدوم مشکلی نداشتیم. سال ۹۴ دکتر گفت برید مرکز ناباروری خیلی برام عجیب بود آخه ما که دفعه اول خیلی راحت بچه دار شده بودیم یادمه همه میگفتن اگه قصد داری دومی رو بیاری زودتر بیار دیر بشه بچه دار نمیشی، باور نمیکردم ولی شد. مرکز ناباروری گفتن ناباروری ثانویه، هم خودم به صورت ژنتیک داشتم یائسگی زودرس دچار می شدم و هم همسرم مشکل داشت. 👈 ادامه در پست بعدی کانال«دوتا کافی نیست» @dotakafinist1
✍️ 🔸قبر حضرت علیه السلام قبله حقیقی: حاج عبدالعلی معمار نقل می کند: روزی در صحن مقدس امام حسین علیه السلام نشسته بودم، یک نفر هم نزدیک من نشسته بود. اسم او را پرسیدم، گفت: فلان خراسانی. از شغل او پرسیدم، گفت: بنا هستم. دیدم با من هم شغل است. پرسیدم: زوار هستی یا مجاور؟ گفت: سالهاست که در این مکان شریف سرگرم بنایی هستم. گفتم: در این مدت اگر چیز عجیبی دیده ای برای من نقل کن. گفت: متصل به صحن شریف سمت قبله، قبری است مشهودر به قبر «دده» و چون نزدیک بود خراب شود چند نفر حاضر شدند آن را تعمیر کنند و به من مراجعه کردند. من اقدام کردم و برای محکم شدن شالوده به کارگرها دستور دادم اطراف قبر را بکنند. قسمتی که نزدیک قبر بود هنگام کندن، فرو ریخت و جسد آشکار شد. به من خبر دادند. وقتی مشاهده کردم دیدم جسد تازه است؛ اما به سمت چپ خوابیده است؛ یعنی صورتش به طرف قبر مطهر حضرت سیدالشهدا علیه السلام و پشتش به طرف قبله است. من هم به همان حالت قبر را تعمیر کردم. 📚طوبای کربلا @hal_khosh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⭕️حال توهین کنندگان به ائمه در برزخ تجربه گر:خانم رعنا عباداللهی کانال پرطرفدار زندگی پس از زندگی http://eitaa.com/joinchat/2599157794Cd132efc1d5