eitaa logo
💗زندگی بانوی بهشتی
9.8هزار دنبال‌کننده
3.5هزار عکس
3.1هزار ویدیو
37 فایل
از کانال خوشتون اومد یه فاتحه برای همه اموات خلقت از ازل تا ابد بفرستید کانال ما به خاطر راحتی اعضا تبادل نداره و تبلیغات لازمه رشد کانال هست از صبوری شما متشکرم ادمین @Yaasnabi
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
هدایت شده از آشپزی ونکات اسلامی
بعد از خبر خونریزی مغزی شهرام عبدلی امروز سکته یکی از بازیگران محبوب بازیگر سریال یوسف پیامبر سکته مغزی کرد این بازیگر روز ۲۲ بهمن هم در راهپیمایی حضور پررنگی داشت شرح خبر و مصاحبه در راهپیمایی با این بازیگر 👇 http://eitaa.com/joinchat/10289168Cbe4b57f340 اخبار لحظه ای از اقای شهرام عبدلی👆
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💗زندگی بانوی بهشتی
💚 قسمت پانزدهم #رمان_آموزشی ❣خانه مریم و سعید❣ خاطره گویی سعید تمام شد. بچه ها کم کم داشت خوابشون
ثبت نام کلاسهای آموزشی: 🔻 داستان خانه مریم و سعید 🔹 قسمت ١۶ جمعه؛ وقت نماز صبح بود. مریم سعید رو برای نماز بیدار کرد. با همون ناز و نوازش همیشگی. با وجود اینکه شب قبل حسابی از دست سعید ناراحت بود و صریحاً ازش انتقاد کرده بود ولی باز مثل همیشه لبخند به لب داشت. گویی هیچ اتفاقی نیفتاده. سعید هم مثل همیشه برخاست. سلام کرد. گونه ی مریم رو بوسید و صبح بخیر گفت. وضو گرفت و نمازش رو خوند. بچه ها هنوز خواب بودند. سعید رفت سمت اتاق بچه ها تا علی و فاطمه رو برای نماز بیدار کنه. اول سراغ علی رفت. کمی پتو رو از روش بلند کرد و یواش و با لحنی آروم گفت: _علی آقا. بابا صبح شده. سلام بابا. صبح بخیر. پاشو بابا جون. نمازت قضا نشه خوشگل پسرم. پاشو بابا جون. قربون پسر نماز خونم برم. علی چشماشو کمی باز کرد و یواش گفت: _سلام. پنج دقیقه دیگه خودم بیدار میشم بابا. سعید هم باشه ای گفت و رفت سراغ فاطمه. _فاطمه خانم. فاطمه خوشگل. پاشو بابا. صبح شده. دختر خوشگل بابا پا شه وضو بگیره. فاطمه عادت داره که صبحا با قلقلک لطیف بابا بیدار بشه. سعید همزمان که از زبونش قربون صدقه می ریخت برای فاطمه، با دستاشم پهلوهاشو قلقلک می داد. فاطمه به مدد قلقلکای بابا داشت کامل بیدار می شد که چرخید به اون سمت و گفت: _بابا من بعد از علی میرم وضو می گیرم. دوباره چشماشو بست و خوابید. سعید گفت پس مواظب باشید نمازتون قضا نشه ها... بعد هم بلند شد و از اتاق بچه ها اومد بیرون. متوجه شد گوشیش داره زنگ میزنه. گوشی رو برداشت و دید یادآوری سال خمسی شونه که قبلا در گوشیش ثبت کرده بود. رو به مریم گفت: _مریم! سر سال خمسی مونه ها. بیزحمت چیزایی که تو خونه داریم رو حساب کن ببینیم چقدر باید خمس بدیم. مریم که سر سجاده نشسته بود و داشت قرآن میخوند، با لبخندی جواب داد: _باشه ان شا الله حساب می کنم. بعد هم خاطره اولین سال زندگی مشترکشون تو ذهنش مرور شد. وقتی خمس مالشون رو حساب و پرداخت کردند، اونقدر برکت داشت که تو همون سال دو مرتبه به زیارت امام رضا علیه السلام مشرف شدند. علی بالاخره بیدار شد و تلوتلو خوران سمت دستشویی رفت. از کنار مامان و بابا که رد می شد یه سلام یواشی هم کرد. سعید با ذوق زیاد و لحنی پر انرژی جواب داد: _سلام بابا جون. صبحت بخیر. آخ قربون پسرم برم که نمازشو سر وقت می خونه. مامان هم با نگاه پر مهرش علی رو مشایعت کرد و بهش گفت: _علی جان نمازتو که خوندی فاطمه رو هم صدا کن که خواب نمونه. مریم و سعید از همون اول روی وجوهات شرعی و پرداخت خمس خیلی توجه داشتند البته اهتمام زیاد مریم و صبر و تلاشش کم کم باعث شد که سعید هم مثل خودش بشه. روز سر رسید سال خمسی شون، از قصد به صورت عیان و پیش روی بچه ها از داشتن سال خمسی و حساب کردن اون صحبت می کنند. برای اینکه بچه ها هم کاملاً در جریان این موضوع باشند و اهمیت پرداخت خمس براشون جا بیفته و نهادینه بشه. مریم عاشق حساب و کتاب سال خمسی شونه؛ اصلا با یک شور و اشتیاق خاصی میشینه و همه چیزهایی که تو خونه هست رو حساب میکنه. مریم میدونه که اگر سریعتر این کار رو انجام بده دغدغه سعید هم رفع میشه، بلند شد و یک کاغذ و قلم برداشت و دوباره نشست سر سجاده تا اون چیزهایی که در منزل هست رو یادداشت کنه. موعد شرایط ماهانه اوست و وظیفه ای برای نماز خواندن نداره ولی بخاطر اینکه برای بچه ها سوالی پیش نیاد که چرا مامان این روزها نماز نمیخونه، در این چند روز هنگام نماز سر سجاده میشینه و دعا و قرآن میخونه. اولین چیزی که به ذهنش اومد تا یادداشت کنه، برنج بود. از آخرین باری که سعید برای خونه برنج خریده بود فقط حدود ٣ کیلو مونده. سه تا شامپو کندش، چندتا مواد شوینده دیگه رو هم نوشت، گوشت و مرغ که نداشتند ولی ماست و کره و مقدار مربایی که تویخچال داشتند رو هم یادداشت کرد. ٢ تا کتاب هم خریده بود که فرصت نکرده بود مطالعه کنه و اون هم یادداشت کرد... حساب و کتاب چیزایی که توی خونه هست با مریمه و موارد دیگه مثل مقداری که تو حساب بانکی دارند و... با سعیده. ❤️ ادامه‌ دارد... نویسنده: محسن پوراحمد خمینی 🌸🍃 کانال تربیتی همسران خوب 💓 http://eitaa.com/joinchat/3451518976C471922bdf6
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
پنجشنبه است و دلتنگی ....‌😢😢 روحشان شاد ┄┅┅❅🤰🤱👶👩‍🦰🤰🤱❅┅┅┄                  @farzandbano
💗زندگی بانوی بهشتی
پنجشنبه است و دلتنگی ....‌😢😢 روحشان شاد ┄┅┅❅🤰🤱👶👩‍🦰🤰🤱❅┅┅┄                  @farzandbano
سلام روز بخیر دوستان امروز سالگرد فوت خاله بنده هست بسیار خانوم مومنه و بزرگواری بودن ممنون میشم یک فاتحه به نیت خاله بنده و اموات همه اعضامون قرائت کنید 🌺❤️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⛔️ خدا رحمت کنه آیت الله فاطمی نیا رو... ایشان می فرمودند این جنگ و دعواهای زوجین در زندگی مشترک، نور خانه را از بین می‌برد😔 ⭕️ قسمت چهل و هفتم 🔹 جلسه پرسش و پاسخ مهارت های ارتباطی زوجین (قم، مسجد و حسینیه بقیة الله عج) 🔺محسن پوراحمد خمینی، روان‌شناس 🌼 ... 🌸🍃 کانال تربیتی همسران خوب 👇 http://eitaa.com/joinchat/3451518976C471922bdf6
۶۵۷ من متولد ۷۳ هستم وبنده فقط یه برادر دارم مادرم عقیده داشت دوتا بچه بسه، که سه نیم سال با من اختلاف سن دارن... همیشه دوره مجردی خوشحال که تک دخترم هرچی بخوام واسم می‌خرن، اگه مادر و پدرم می‌خریدن، خالم اینا می‌خریدن، برای این خیلی لوس بزرگ شدم تا اینکه بعد تموم شدن دانشگاه و آمدن کلی خواستگار، شوهرمو قبول کردم. عقد کردیم اون زمان من و شوهرم بیست دو سالمون بود، شوهرم تک فرزند بود، منم اوایل میگفتم بهتر که خواهر شوهر و برادرشوهر ندارم. ولی وابستگی شوهرم به مادرش خیلی اذیتم کرد، طوری که مادرشوهرم نمیذاشت با شوهرم تنها باشم منو به چشم کسی میدید که بچشو دزدیم، بارها دعوا افتادیم، نمی ذاشت شوهرم سرکار بره بقول خودش یدونه است، نباید کار می‌کرد، تا اینکه کم کم خوب شد. بعد از پنج ماه عروسی کردیم، رفتیم خونه مون، دوماه بعد عروسی باردار شدم، اونم بخاطر اینکه مادرشوهرم می‌گفت تا نمردم نوه مو ببینم. تازه فهمیدم چقدر تنهام تو دوره بارداری کسی نبود آب دستم بده، آخه مامانم ازم دور بود، همیشه دلم می‌گرفت، تو خودم می‌ریختم، کسی نبود یا خونه شون برم، حرفمو بهش بزنم. تا اینکه پسرم بدنیا آمد، شوهرم زیاد سرکار نمی‌رفت، مادرشوهرم حامی ما بود، هرچی می‌خواستیم واسمون تهیه می‌کرد تا به برکت یک‌سالگی پسرم، مادرشوهرم ما رو صاحب خونه کرد و به مرور شوهرم یه خورده پخته تر شد. برای شوهرم کار در شهر دیگه ردیف می‌شد ولی نمیتونستیم بریم، آخه مامانش و باباش تنها میشدن، دلمون نمیاد تنهاشون بذاریم، هرجا مهمونی بریم با ما هستن. پسرم بزرگ تر شد، میرفتیم مهمونی همه عمه و عمو خاله داشتن، بچم فقط نگاهشون می‌کرد، نمیدونست معنی اینا چیه ؟ میگفت مامان من چرا عمه و خاله ندارم؟ ما تنهایم ؟نمیدونستم چی بگم؟ الکی بهش میگم فلانی خالته؟ ولی اونا با پسرم مثل خاله رفتار نمی کردن، بچم میفهمید ناراحت میشد؟ وقایهمیبینم دوتا خواهر با هم حرف میزنن من دلم میگیره؟ یا گاهی میریم دور بزنیم با ماشین شوهرم، میگه کجا بریم میگم ما جایی جز خونه مامانت نداریم، بریم اونجا کاش برادر وخواهر داشتی حدقل میرفتیم اونجا یه حرفی میزدیم یا یه خدایی نکرده دعوا بیفتم همون دعوا جاریا دلم میخواد😂 کاش انقدر تنها نبودیم؟😔 ‌من الان خداروشکر همه چی دارم بیشتر سفرهای زیارتی رو رفتم ولی احساس تنهایی میکنم، افسردگی گرفتم. از تنهایی با دوستام درد دلم میکنم که باعث ضربه خوردنم میشه. دلم میخواد دختر بیارم براش خواهری کنم، بجایی مادری حتی خیلی نذر کردم که خدا بهم بچه بده ولی الان شوهرم با اینکه پسرم چهار سالشه میگه زود برای بچه آوردن، دعا کنید راضی بشه بیاریم. هرکی منو می‌بینه، میگه خوشبحالت که تنهایی ولی من دلم آتیشه برای خواهر داشتن، تک فرزند بودن، همش استرسه، استرس اینکه مامان بابا پیر بشن، تنهایی چه کنم. استرس اینکه مریض بشن، چطوری نگه شون دارم. استرس اینکه من بمیریم، بچم بعد من خونه کی دلش گرفت، بره. استرس اینکه داداشم طوریش خدایی نکرده بشه بعد من چه کنم تنهایی... تورو خدا با بچه هاتون اینکار رو نکنید الان شاید خیلی متوجه نشین، فردا به سلامتی بزرگ بشن، خیلی تنهان اگه تک فرزندی، یک حسن داشته باشه، هزار تا ضرر داره، نکنید اینکار رو.... کانال«دوتا کافی نیست» http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
هدایت شده از شادی و نکات مومنانه
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
آمد به دنیا، امید دلها نور افشان شده، خورشید زهرا آید ندا از عرش معلی انّ الحسینَ مصباحُ الهُدی...😍❤️ . کلیپ زیبای «ماه شب‌های من» با مولودی‌خوانیِ .┄┅┅❅🏴🍂🍃🔳🍃🍂🏴❅┅┅ @khandehpak
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
☀️ آموزش 40 مهارت به سبک کوچینگ 🔹در کنارتان هستیم با جدیدترین متدهای مهارت آموزی کودکان 7 تا 12 سال 🔹والدین دغدغه مند همین حالا کلیک کنید : https://eitaa.com/joinchat/3260219685C7a0a8f3daa شهناز آرامی ، مدرس دانشگاه 09151210178
اوایل سال تحصیلی ۸۸ بود و من دختری ۱۶ ساله، پر شور و شیطون بودم. یه روز پاییزی که از مدرسه برگشتم، دیدم مادرم تند تند داره ناهار آماده میکنه، منم شیطنتم گل کردو سر به سر مادرم گذاشتم😅 (وای مامان هنوز ناهار نذاشتی! حالا ما هیچی الان شوهرت میاد خونه میبینه هنوز ناهار نذاشتیا🤭ما بچتیم، شوهرت چی خسته و کوفته الان از مدرسه میاد ناهار نداری) مادر منم از کوره در رفت که همش تقصیر توعه دیگه، منو میگی شدم این شکلی😯 گفتم والا من از صبح رفتم الان دارم میام، دیدم با قیافه زیرکانه (که آره حالا نوبت منه اذیتت کنم گفت) یه خانومه زنگ زد یه ساعت حرف زد ناهارم دیر شد، راستش تا اون موقع هیچ کس حق نداشت جلو من حرف از خواستگار بزنه، چون یکی یکدونه بودم با دو برادر که یکی بزرگتر بود و یکی کوچیکتر، هر وقت هم بین فامیل حرف ازدواج دختر پیش می اومد پدرم میگفت من دخترم رو تا ۲۵ سالگی شوهر نمیدم. وقتی با دختر های فامیل جمع میشدیم بهم می گفتن بابات قراره ترشی بندازتت و شروع میکردند تعریف از خواستگارهای رنگ و وارنگ شون و من غصه میخوردم که حتی یه خواستگار هم ندارم. غافل از این که سرنوشت چیز دیگه ای بود و من از همشون زود تر رفتم خونه بخت😅 خلاصه از قصه دور نشیم، اون خانم چون از اقوام دور بودن هرچی مادرم گفته بود بابا این دختر داره درس می خونه، راه دور شوهرش نمیدیم، اون خانم قبول نکرده بود و بالاخره اومدن خواستگاری و من با شرط ادامه تحصیل در تیر ماه سال ۸۸ به خانه بخت، یعنی تهران اومدم، دوری از خانواده و حتی دوری از شهری که از بچگی توش بزرگ شده بودی واقعا سخت بود. شغل همسرم مدیریت و برنامه ریزی پروژه های عسلویه بود و باید مدتی بعد از ازدواج بر می گشت عسلویه و این فراق برای منی که در شهر غربت بودم و هنوز با پدر و مادر و خانواده ایشون احساس نزدیکی نمی کردم خیلی سخت بود، اما خودم رو با درس مشغول کرده بودم، کنکور دادم و در رشته تربیت معلم قبول شدم اما دیگه نتونستم دوری همسر رو تحمل کنم و همسر هم همین طور، درس و دانشگاه رو بوسیدم و کنار گذاشتم، یه اتاق ۱۲ متری با لوازم و وسایل ضروری اجاره کردو ما اونجا ساکن شدیم. زن صاحب خونه خیلی مهربون و با محبت بود. ان شاءالله خدا دامن اون رو هم سبز کنه، منو هر جا که میرفت میبرد دیگه با همه اقوامش آشنا بودم، بعد از یک سال یه خونه بزرگتر از طرف شرکت دادند و ما از اون اتاق ۱۲ متری به یه واحد تقریبا ۸۰ متری نقل مکان کردیم. یک سال هم اونجا ساکن بودیم، تو این دو سال که عسلویه بودم خیلی انتظار بچه رو می کشیدیم اما خبری نبود تا این که در شب ولادت امام حسین علیه السلام فهمیدم که باردارم😍 البته خیلی دکتر میرفتم و امید های زیادی به من می دادند و حالا نتیجه صبر و بردباری که اونها می‌ گفتند رو می دیدم. خیلی خوشحال بودم، اما نگران هم بودم چون خیلی کار های خطر ناک که موقع بارداری نباید انجام داد از جمله بلند کردن اجسام سنگین، مصرف قرص، هایلایت کردن موها رو انجام داده بودم. اما به خدا توکل کردم. بعد از یک ماه چون به دکتر های اون جا اطمینان نداشتم تو تهران به یک سونوگرافی مطمئن رفتم. وقتی خانم دکتر شروع به حرف زدن کرد واقعا شوکه شده بودم و نمیدونستم باید چه عکس العملی نشون بدم. دکتر گفت: جنین ها سالم سلامت هستند و قل اول پسره😶 👈ادامه در پست بعدی کانال«دوتا کافی نیست» http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
💗زندگی بانوی بهشتی
#تجربه_من #ازدواج_در_وقت_نیاز #فرزندآوری #دوتا_کافی_نیست #قسمت_اول اوایل سال تحصیلی ۸۸ بود و من
از خود مطب دکتر تا خونه رو گریه کردم، که خدایا سالم باشند، طوری که وقتی رسیدم خونه همسرم از چهره ام وحشت کرده بود. وقتی دوقلو بودن بچه ها رو فهمید، خیییلی خوشحال شد.😁 هفته ۲۰ فهمیدم قل دوم دختره، خیلی خوشحال بودم که هم دختر دار شده بودم هم پسر، این هم بگم که بعد از اولین سونو و خطرناک بودن وضعیتم باید کنار مادرم می موندم و حتی رفتن به مطب دکتر هم برام ضرر داشت. تا بلاخره غروب روزه ۲۸ دی ماه بچه ها دنیا اومدن. خدا رو شکر با این که زود دنیا اومده بودند به دستگاه احتیاج نداشتند. هر دو زردی داشتند، یکی بیشتر و یکی کمتر و هر دو احتیاج به دستگاه مهتابی 😔 اما هیچ بیمارستانی جا نداشت، آخر دستگاه رو به خونه آوردیم، خیلی روز های سختی بود، هر وقت نگاه من به بچه ها میافتاد از غصه دلم میخواست دق کنم، یه مشکل دیگه این بود که دوست داشتم فقط شیر خودم رو بخورند، اما انگار سیر نمی شدند و به خاطر همین زردی شون روز به روز بیشتر میشد، آخر با اصراره مادرم شروع به دادن شیر خشک کردم، عذاب وجدان داشتم با غصه بهشون شیر خشک میدادم. تا بالاخره زردی خوب شد و دوماه خونه مادرم گذشت. حالا باید به خونه خودمون که طبقه همکف خانواده همسر بود، می رفتیم. هم کار خونه، هم رسیدگی به بچه ها، بچه هایی که رفلکس داشتند و دارو و شربت دادن بهشون واقعا سخت بود، دلم نمی خواست کسی کمکم کنه، دوست داشتم فقط خودم باشم و دوتا بچه شیطون. سال ۹۰ خونه ثبت نام کردیم و سال ۹۴ ساکن خونه خودمون شدیم. دیگه صاحب خونه شده بودیم.🤩 سال ۹۵ بود و دوقلو های ما ۴ ساله بودند که کم کم دلم بچه خواست، اصلا بارداری و لذت های بارداری و تکون های یه بچه رو احساس نکرده بودم، دلم میخواست اون ها رو هم تجربه کنم. در آخرین روز های ماه مبارک فهمیدم باردارم، خیلی خوشحال شدم با این که اطرافیان خیلی خوشحال نشدند😆سختی های زیادی رو تحمل کردم از استرس برای چسبندگی رحم که اشتباه تشخیص داده بودند تا بعضی از تیکه ها و حرف ها که دل آدم رو بد می‌سوزند، حتی مادرم هم از این بارداری ناراحت بود اما مهم خودمون بودیم و بچه هامون. برکاتی که این بچه با خودش آورد از قبل از دنیا اومدن شروع شد☺ همسرم در مسابقات حفظ کل قرآن سوم شد، خیلی وقت بود که تصمیم داشتیم ماشین رو عوض کنیم اما نمی شد تا با قدم این بچه ماشین هم عوض شد😉 تا قبل از این هر کی میگفت بیا روضه بیا مسجد و کلاس های مختلف، می گفتم دوتا بچه دارم وقت نمیکنم اما همون موقع که زینب خانم ما نوزاد بود همراه من و خواهر و برادرش به کلاس کامپیوتر، خیاطی میومد😅 و هر کس می شنید تعجب میکرد که چطور با ۳ تا بچه این کلاس ها رو شرکت میکنی. منی که اصلا از خیاطی خوشم نمی اومد حالا پشیمونم که چرا وقتی عسلویه بودم و وقت باز تر بود این کار رو نکردم البته حتما از برکات وجود بچه هاست. حالا بعد از گذشت ۴ سال مادری هستم ۲۹ ساله، دارای سه فرزندم و مشغول کلاس های کیک، نان و دسر آنلاین با دوقلو هایی که الان کلاس دوم هستند. نه از ازدواج زود، نه از داشتن ۳ فرزند پشیمون نیستم، درسته که خیلی سخته اما خدا رو شاکر هستم که بچه هایی سالم و شاداب رو به من و همسرم عنایت کردند. کانال«دوتا کافی نیست» http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⛔️ اگه حال دل مادر خانه خوب باشه، این مادر میتونه بهترین سرباز امام زمان رو تربیت کنه... ⭕️ قسمت چهل و هشتم 🔹 جلسه پرسش و پاسخ مهارت های ارتباطی زوجین (قم، مسجد و حسینیه بقیة الله عج) 🔺محسن پوراحمد خمینی، روان‌شناس 🌼 ... 🌸🍃 کانال تربیتی همسران خوب http://eitaa.com/joinchat/3451518976C471922bdf6
در تبریز قبری مشهور به قبر حمال است و از آنِ کسی است که دعای امام زمان عجل الله تعالی فرجه در حقش مستجاب شده است. نقل شده: 🔺️در بازار تبریز بار می‌برده، یک روز بار، سر شانه‌اش بود که دید، بچه کارگری، از بالای داربست پایش لغزید و به طرف پایین افتاد، این بنده خدا هم دستانش را بلند می‌کند، می‌گوید الهی نگه دارش! این بچه کارگر بین زمین و آسمان معلق می‌ماند، این حمال دستش را دراز می‌کند، این بچه را بغل می‌کند، زمین می‌گذارد، مردم دورش ریختن، تو کی هستی؟! گفت: من همان حمالی هستم که ۶۰ سال دارم برای شما بار می‌برم، گفتند: چطور شد گفتی خدایا نگه دارش، خدا هم بین زمین و آسمان نگه داشتش،گفت: چیز مهمی نیست، ۶۰ سال است به من گفت دروغ نگو، گفتم: چشم، گفت حرام نخور، اطاعت کردم، گفت: تهمت نزن، گفتم: چشم … یک بار هم من گفتم، خدایا این کودک را حفظ کن، خدا گفت: چشم 📚 به نقل قول از علامه طباطبایی ‌‌🌸🍃 کانال تربیتی همسران خوب 💓 eitaa.com/joinchat/3451518976C471922bdf6
🌷 شهید، وقتی در تبریز بودند، روی میز خودشان، جمله‌های اخلاقی را می‌نوشتند و می‌گذاشتند‌. مثلاً خود ایشان علی‌ رغم اینکه آدم حلیم و سلیمی بودند، گاهی ناملایماتی که می‌ دیدند، عصبانی می‌شدند و حالت غضب پیدا می‌کردند. در این مواقع، روایاتی را که در مورد غضب است که مثلاً هنگام غضب، خدا را فراموش نکن، فوراً این‌ها را نگاه می‌کردند. ⚘ شادی روح شهدا صلوات ⚘ 📚 به نقل از داماد شهید مدنی (ره) کتاب پندهای سعادت، ص۳۱۸ 🌸🍃 کانال تربیتی همسران خوب 💓 eitaa.com/joinchat/3451518976C471922bdf6
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⛔️ اگر از اول زندگی دنبال خوشبختی هستی، به این نکته دقت کن... ⭕️ قسمت چهل و سوم 🔹 جلسه پرسش و پاسخ مهارت های ارتباطی زوجین (قم، مسجد و حسینیه بقیة الله عج) 🔺محسن پوراحمد خمینی، روان‌شناس 🌼 ... 🌸🍃 کانال تربیتی همسران خوب 👇 http://eitaa.com/joinchat/3451518976C471922bdf6
حاج قاسم و فرزندآوری(2)(2).mp3
1.95M
👤 استاد 🔻 چیکار کنیم فرزندان‌مون مثه حاج قاسم بشن؟! 🔖 تاثیر نیت در سرنوشت فرزند 📥 دانلود سخنرانی 👼🏻کانال واحد کودک مؤسسه مصاف (قندِعسل) 👼🏻 @ghandeassall
دلت تکون خورد؟.mp3
10.11M
زیر پوستِ ترک خورده‌ی زمین، بهشتی در حال طیّ دوران بلوغ خویش است و بزودی است که زمینِ آبستن، این بهشت را زایمان خواهد کرد! ※ من و شما ، آیا در جریان این اتفاق نقشی داریم؟ ※ آیا دغدغه‌ای برای سهیم بودن در تشکیل این بهشت داریم؟ @Ostad_Shojae
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎬 میخوای در زندگی‌ات یه جهش اتفاق بیفته؟ (لحظه‌ی این جهش، لحظه‌ی باشکوهیه که تمام فسادهای عمرت رو جبران می‌کنه.) ✨ ویژه ولادت امام حسین علیه السلام @Ostad_Shojae
هدایت شده از تبلیغات
🌼وقتی ادکلن یکی رو برمیداری😂🤙 🌼بیا حداقل بدون الکل‌ش رو بردار😍 طیبستان ارمغان سلامتی 👇👇👇👇👇 https://eitaa.com/joinchat/21823670C9ee0c1dc91