♦️نظرات شما
«سلام مزاحم همیشگی جلالی از بابل ، پر بارتر و بی ریاتر و راستگوتر از این کانال نداریم و دوم اینکه من هنرم مداحی اهل البیت (علیهم السلام) هست و بیشتر مجلسم.»
#نظرات_شما
♦️نظرات شما
در ضمن یادی از خاطرات عزیزان می گویم ،خدا خیرتان بده. و کار آن ۳ نفر فراری فعلا تمیز کردن آسایشگاه شده و منتظر ادامه میباشیم، موفق باشید.
جلالی از بابل
#نظرات_شما
کانال خاطرات آزادگان
♦️نظرات شما «سلام مزاحم همیشگی جلالی از بابل ، پر بارتر و بی ریاتر و راستگوتر از این کانال نداریم و
لطف دارید، ان شاءالله همینطور باشه که می فرمایید.
کانال خاطرات آزادگان
♦️نظرات شما در ضمن یادی از خاطرات عزیزان می گویم ،خدا خیرتان بده. و کار آن ۳ نفر فراری فعلا تمیز کر
ممنون، البته با ورود به اردوگاه ۹ رمادی، امکانات علمی خوبی مثل کتابهای ریاضیات و مهندسی و غذا که از اسرای صلیب دیده بجا مانده بود در اختیار بچهها قرار گرفت که بسیار مورد استفاده دکتر احمد چلداوی و سایرین قرار گرفت و هم از جهات دیگر مانند خاطره نویسی و..
#نظرات_شما
AUD-20231220-WA0234.mp3
12.23M
با توسل به امیر مومنان و حضرت زهرا علیهما السلام برای نجات و پیروزی مردم مظلوم و مقاوم فلسطین
محسن میرزایی | ۱۲
▪️ اشتهاآوری با پیاز!
من هنگام اسارت و تا مدت ها بعد از آن سخت مجروح و ناتوان بودم و آنجا سخت بود کسی به کسی کمک کند ولی باز هم دم بچه ها گرم که در آن شرایط بحرانی که کابل عراقی ها رو سرمون و غذا بسیار کم بود به ما مریض ها و مجروحین کمک می کردند.
یکی از برادرانی که به من کمک می کرد عباس نجار بود که تشکر ویژه از ایشان دارم، چون من در ایام اسارت در اردوگاه تکریت ۱۱ بخاطر مجروحیت و بیماری اصلا اشتها نداشتم و همان غذایی کمی رو که می دادند رو نمی توانستم بخورم و اصلا میل به غذا نداشتم و هر روز هم ضعیف تر و لاغر و لاغرتر می شدم و آنقدر لاغر و ضعیف شده بودم که استخوان دنده هایم دیده می شد و درست مثل گرسنگان آفریقایی لاغر شده بودم و تنها چیزی که میل به خوردن داشتم ماست و پیاز بود عباس نجار چون در نجاری کار می کرد و با عراقی ها حشر و نشر داشت و برای آنها اشیای هنری درست می کرد اگر چیزی می خواست اندکی بهش لطف می کردند و می دادند به هرحال ایشان لطف می کرد و زحمت می کشید برایم حداقل پیاز رو تهیه و می آورد و منم آن پیاز رو که عباس آقا می آورد با لذت می خوردم و کم کم بهتر شدم! البته من چند مدت بیمارستان بودم و اگر بیمارستان نبودم محال بود که خوب شوم ولی این پیاز که بعد از بیمارستان می خوردم کمک کرد بهتر شوم.
آوردن پیاز هم برای عباس آقا راحت نبود و به دور از چشم نگهبانان اردوگاه باید پیاز را داخل آسایشگاه می آورد چون اگر نگهبان ها می فهمیدند حتما برای عباس نجار دردسر درست می شد.
آزاده اردوگاه تکریت ۱۱
https://eitaa.com/taakrit11pw65
#محسن_میرزایی
💐 محسن جامِ بزرگ | ۶۴
▪️من ترسی از جلیل نداشتم
من در بند های دیگر بودم و انواع تهدیدات را پشت سر گذاشته بودم بقول معروف گرگ بالان دیده بودم و تازگی به بند دو و آسایشگاه جلیل منتقل شده بودم و شاهد بودم که جلیل چقدر برای بچه های مومن مشکلاتی بوجود آورده است. من با ترکیبی از تجربه و سنم که از خیلی بچه ها بزرگتر بودم و با استفاده از قدرت منطق و بیان ذاتی همدانیم سعی کردم جلیل را معتدل کنم. امثال من از امثال جلیل ترسی نداشتیم. شاید علت اینکه بچه های آن آسایشگاه نمی توانستند جلیل را سر به راه کنند علت سن کم آنها و سن بالا و تجربه جلیل بود که البته حریف من نمی شد.
🔻 بعد لغو رقاصی، نماز خواندم
با ایستادن جلوی رقص و آواز بخاطر پذیرش قطع نامه میخم را در آسایشگاه کوبیدم و تا حدی ابهت جلیل مسئول آسایشگاه را شکستم، اگر ایستادگی نمی کردیم جلیل مراعات دین و شرع را نمی کرد. بلافاصله نماز را هم شروع کردم. بعد از نماز دیدم جلیل سگرمه هایش رفته به هم و با عصبانیت به سیگارش پُک می زند و به من کج کج نگاه می کند.
🔻بعد از نماز ، تلاوت قرآن را علنی کردیم
باید ضربه ی سوم را هم وارد می کردم. رو کردم به همه و پرسیدم: بچه ها دوست ندارید قرآن بخوانید؟
گفتند: چرا، ولی ممنوعه!
- کی ممنوع کرده؟ همه آسایشگاه ها قرآن می خوانند.
- جلیل!
- عراقی ها باید بگویند ممنوع است یا نه.
و یکی از بچه ها به درخواست من قرآن را آورد. گفتند: به خدا مشکل درست می شود.
گفتم: اگر بد بشود برای من می شود، شما نگران نباشید.
تا جلیل دید می خواهم قرآن را باز کنم و بخوانم، جلو آمد و گفت: می خواهی بیچاره مان کنی؟
- چطور، چرا؟
- قرآن خواندن در آسایشگاه ممنوع است. مثل اینکه تو نمی دانی ما اینجا اسیریم؟!
- همه آسایشگاه ها قرآن هست و می خوانند. من هم الان می نشینم رو به روی پنجره، اگر ممنوع باشد، نگهبان اجازه نمی دهد بخوانم.
قرآن به دست و با زحمت چهار دست و پا روی زمین راه رفتم و نشستم رو به روی پنجره و قرآن خواندم. نگهبان که از مقابل پنجره رد می شد، مرا در آن حالت دید و چیزی نگفت. به جلیل گفتم: دیدی چیزی نگفت؟
و بعد با صدای بلند گفتم: هر کس می خواهد قرآن بخواند بیاید جلو!
بسیجی های نوجوان که زیر بایکوت جلیل قرآن نمی خواندند، با اشتیاق آمدند در محضر قرآن نشستند و قرآن تلاوت کردند.
🔻حالا نوبت لغو ممنوعیت وضو گرفتن بود
صبح که برای نماز بیدار شدم. مثل همیشه زمین سُره و به کمک دو دست و یک پا خودم را به دستشویی داخل آسایشگاه رساندم که با پرده ای از اسایشگاه جدا می شد. هوا گرم بود و جلیل به خاطر خنکی، آنجا می خوابید. نزدیک که شدم روی پا ایستادم و لِی لِی کنان که صدای گرومپ گرومپ می داد، خودم را به سطل رساندم تا وضو بگیرم. جلیل که بیدار شده بود پرسید: کیه دارد می رود سر سطل؟
گفتم: من هستم با سطل کاری ندارم، می خواهم وضو بگیرم.
- حالا وقت نمازه؟
- پس وقت چیه؟
با پر رویی گفت: اینجا کسی نماز نمی خواند. اینجا که خانه ات نیست.
- اولاً می خوانم، به کسی هم مربوط نیست، ثانیاً ما برای نماز اینجا هستیم!
باز گفت: مثل اینکه تو دنبال دردسر هستی؟
- همه اردوگاه نماز می خوانند، قرآن می خوانند. تو یکی همه کارها را ممنوع کرده ای!
وضو گرفتم و به بقیه بچه ها که حالا بیدار شده بودند گفتم: نترسید، هیچ کاری نمی تواند بکند. بروید سرسطل کارهای تان را انجام بدهید. وضو بگیرید، نمازتان را بخوانید.
🔻لغو ممنوعیت دستشویی
نمازم را که خواندم رفتم سراغ سطل برای دستشویی که باز داد و هوار راه انداخت. گفتم: ببین آقای جلیل، اگر تو تازه آمده ای ما دو سال است که اینجا هستیم. خیلی از بچه ها برای همین توالت کلیه های شان از کار افتاد، سنگ مثانه گرفتند بیچاره شدند و هیچ کس به دادشان نرسید.
- من اینجا می خوابم. سطل بو می دهد اذیت می شوم.
به نرمی گفتم: بوی سطل هم راه دارد. در که باز شد سطل را مسئولش می برد خالی می کند، با خاک تمیز می کند و می گذارد جلوی آفتاب.
چیزی نگفت و ساکت ماند. با این برخوردها، خاکریزهای قُلدری جلیل را یکی یکی شکستم.
اسیر دشداشه پوشی که می گفتند آنتن است، از معضلات دیگر آسایشگاه جدید ما بود. کسی جرئت نمی کرد از کنار او رد شود، حتی جلیل هم از او حساب می برد.
آزاده اردوگاه تکریت ۱۱
https://eitaa.com/taakrit11pw65
#محسن_جام_بزرگ
33.47M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔻۱۹ دیماه، آغاز عملیات سرنوشت ساز کربلای ۵
خیلی از خاطراتی که خواندید مربوط به اسرای این عملیات و عملیات قبلی آن یعنی کربلایی ۴ بود ، خاطرات اردوگاه ۱۱ تکریت غالبا مربوط به این عملیات است . در باره این عملیات بیشتر بدانیم.
در منطقه شلمچه و شرق بصره که بیش از ۲ ماه بطول انجامید عملیات عاشورایی کربلای_پنج و گستردگی موانع عراقی ها در منطقه خونرنگ شلمچه را از زبان فرماندهان میدانی عملیات بشنوید.
🔻 عملیات کربلای_۵ در ۱۹ دیماه ۱۳۶۵ با رمز مبارک یا زهرا (س) در منطقه عمومی شلمچه و شرق بصره عراق آغاز گردید و حدود دو ماهی طول کشیده و بعنوان یکی از سخت ترین و دشوارترین عملیات های رزمندگان اسلام در طول هشت سال دفاع مقدس از آن یاد می شود. لازم به ذکر است که ایثار و فداکاری رزمندگان اسلام در این عملیات بحدی بود که عراقی ها و کشورهای حامی صدام را به ترس و وحشت انداخت.
کانال خاطرات آزادگان
https://eitaa.com/taakrit11pw65