💐 محسن جامِ بزرگ | ۷۳
▪️عزاداری تا سه روز!
در بندهای یک و دو تا سه روز برای رحلت امام خمینی (ره) عزاداری انجام شد. بعد از سه روز، یک افسر از بغداد آمد و به دستور او نگهبانها افرادی را که قبلا شناسایی کرده و اسم آنها را یاداشت کرده بودند از بقیه جدا کردند و به ملحق بردند که آنجا شکنجه های سختی را بچه ها متحمل شده بودند .
در بندهای سه و چهار بچه ها ادامه داده بودند که نگهبانهای جدید با باتوم های سرگرزی آنها را زدند و تعدادی را به زندانهای جدید ساخت چند نفره انداختند.
🔻سلول های انفرادی، مجازات عزاداری
این سلول دخمه ها را خود بچه ها بدون اینکه بدانند چیست، ساختند. از راهرویی بسیار باریک تعدادی اتاقک لانه سگی با درهایی نصف قامت معمولی انسان و با سقفی کمی بلندتر، بچه ها را با فشار داخل آنجا می کردند. این لانه مرغ ها آن قدر کوچک بود که بسختی امکان دراز کردن پاها بود و حتی ایستادن و نشستن معمول را برای افراد قد بلند را غیر ممکن می ساخت و فشار زیادی به آدم وارد می آمد به گونه ای که وقتی اسیری از آن زندان هارونی بیرون می آمد، نمی توانست درست بایستد.
بی انصاف ها آنها را در طول روز فقط یک بار برای هواخوری بیرون می آوردند که آن هواخوری هم کتک خوری بود!) و شرایط و شکنجه های سختی را به آنها روا داشتند.
🔻بعضی فکر می کردند انقلاب تمام شده است!
با رحلت امام، بچه ها دلگیر و ناراحت بودند. تعداد اندکی هم که ماهیت انقلاب اسلامی را درست نمی شناختند احساس می کردند انقلاب به پایان خط خود رسیده است و نگران بودند.
در همان روزها به یکی از همین برادرانِ کم آورده گفتم: نگو برادر! یک بقال وقتی شاگردش را جواب می کند، یک نفر جدید می آورد مگر می شود کشور بی رهبری بماند؟ اگر امام رحلت کرده اند، خدای امام زنده است. مگر روح مطهر ائمه ناظر و نگهبان ما نیستند؟ این چند سال چه طور خدا به ما عنایت داشته، بعد از این هم خواهد داشت. ما صاحب داریم، این هم یک امتحان دیگر است. ما نباید کم بیاوریم! شب که در اخبار شنیدیم آقای خامنه ای به عنوان رهبر معرفی شدند، روحیه ها برگشت.
🔻رهبری حل شد بقیه مسایل هم حل می شود
احساس من این بود که عراقی ها که بارها هرج و مرج و کودتا را در عراق تجربه کرده بودند، باور نمی کردند به این سرعت جانشین امام معرفی گردد. البته سئوال های فراوانی در ذهن ها بود که در آن اوضاع جوابی برایش نداشتیم، ولی ملالی نبود موضوع اصلی که رهبری بود حل شده بود بقیه مسایل هم حل می شد، هر چه بود سایه پر نور آقا سیدعلی، ناامیدی ها را به امید تبدیل کرد و ما باید منتظر خبرهای خوش دیگر می ماندیم.
رحلت امام برامون خیلی تلخ بود چنان که گاهی عراقی ها به ما دلگرمی می دادند!
هوای گرم خرداد ماه ۱۳۶۸ بغداد و قطع گاه و بیگاه آب، آزارها و نگرانی ها را دو چندان می کرد. از طرفی سقف فلزی آسایشگاه ما، گرما را مضاعف می کرد و شدت تعریق، آب بدن را به سرعت تقلیل می داد.
🔻آب قطع شد یا شاید هم قطع کردند!
در این گیر و دار ، آب را قطع کرده بودند و یا بر اثر خرابی لوله ها خودش قطع شده بود ولی بهرحال به عراقی ها اعتماد نداشتیم و در این کار هم به آنها مظنون و مشکوک بودیم. وقتی تلویزیون منظره هایی از آبشارها و کوه های شمال عراق پخش می کرد ما از تشنگی له له می زدیم. آن روز تا شب به ما آب نیامد یا ندادند و ما داشتیم هلاک می شدیم. داد و فریاد راه انداختیم و از جلیل خواستیم که هر جور شده آب تهیه کند. او با زبان گرمی و چاشنی تهدید بالاخره موفق شد یک سطل آب از آنها بگیرد. به هر نفر یک لیوان آب رسید که حیات بخش بود. مقداری آب در ته سطل مانده بود. از من سئوال کردند آب بقیه را چه کار کنند؟
گفتم: بدهید به من فکری دارم. آب باقی مانده را در یک سطل خالی کوچک رنگ ریختم و در بین پتوها، کنار خودم قایم کردم.
پرسیدند: چه کار می خواهی بکنی حاجی؟!
گفتم: نگران نباشید آب را ذخیره می کنیم برای موارد اورژانسی. اگر کسی حالش خراب شد و آب نیاز داشت از این آب می دهیم.
یکی دوتا از سربازهای تهرانی به این کار با سوء ظن نگاه می کردند و مرتب درخواست آب داشتند که من ندادم و تذکر دادم این آب برای موارد ضروری است.
آزاده اردوگاه تکریت ۱۱
https://eitaa.com/taakrit11pw65
#محسن_جام_بزرگ
اسدالله خالدی | ۳
▪️هر کتکی بود من خورده بودم!
در منطقه شاهپور و کوی بابل، ساختمان دبستان هدایت بین بازارچه قوام الدوله و خیابان مولوی چنان توسری خورده است که دل و دماغی برای درس خواندن نمی گذارد. مدیر و ناظم مجهز به کمربند چرمی، ترکه و خط کش هستند که با آن به شانه و پشت و پا بخصوص کف دست میزنند. هرکس دیر برود، ناخنها و موی سرش بلند باشد، سر کلاس بخندد یا حرف بزند و یا درسش را بلد نباشد کتک جانانه ای نوش جان میکند. من جزء اولین کسانی بودم که طعم همه آن ابزار آلات تربیت را چشیدم ولی هیچ وقت آخ نگفتم. حتی اگر ده بار با ترکه و یا خط کش کف دستم میزدند باز آخ نمی گفتم. اشکهایم را پشت پلک هایم قایم میکردم تا بچه ننه صدایم نزنند. معلمها از این که دست کم گرفته بودمشان دیوانه می شدند،صورتشان اول سفید و بعد سرخ میشد. بعضی هاشان از غیظ، نفیر میکشیدند. یقه کتم را میگرفتند و تا جلو در کلاس میکشیدند. "ببخشید آقا!"، این تنها کلمه ای بود که از لای دندانهای قفل شده ام بیرون می آمد. چه کارش کنم بچه ها؟ جواب بچه ها مشخص بود: آقا آن قدر بزنیدش تا خون استفراغ کند.نگاهم را چنان تو چشمان خندان دشمنانم میخ میکردم که لب هایشان آویزان میشد."بیرون میبینمتان"
این دو کلمه را چنان تند و زیر لبی میگفتم که فقط آنها میشنیدند.
- اسد الله ، میدانی فلک چیست؟
- معلوم است که میدانم همزادم است،
مانده بودم چه زمانی میانه من و معلم ها صفا خواهد شد. هیچ وقت مدیر و ناظم مجال نمیدادند از خودم دفاع کنم. چوب و فلک تنها چیزی بود که آنها می شناختند. درد بند بند انگشتان دستم هنوز هم با من است و قلم بود که میانشان خرد میشد.
🔻پدرم بی خیال بود!
پدرم هیچ وقت به فکر آینده ما نبود. حتی نمیدانست من کلاس چند هستم. بیخیالی تو ذاتش بود. اوایل کار و بار درست و حسابی ای نداشت. هر ماه سر یک کار بود. چند وقتی قهوه خانه داشت و سرش با علافهای منطقه شاهپور گرم بود. هیچ وقت خنده از گوشه لبش نمی افتاد. مگر موقع خواب.
🔻مادرم دق دلیش را بر سر من خالی می کرد!
- مرد این کارت گناه است این بچه ها بزرگتر میخواهند.
- میدانم از من بزرگتر؟
- از آتش جهنم نمیترسی؟
- کدام جهنم؟ کدام آتش اینها همه مال ترساندن شما زنها است.
مادرم که زورش به پدرم نمیرسید دق دلش را رو سر و تن استخوانی من خالی میکرد. چنان گازی از بازوها و پشتم میگرفت که هوارم آخر آسمان میرفت.
داداش عباس خودش تنهایی از پس خرج زندگیمان بر می آمد. بعدها یک مغازه لبنیاتی چسبیده به دکان نانوایی اش سرپل امیر بهادر برای پدرم خرید. با این حال پدرم هیچ وقت دست از بی خیالی اش برنداشت.
آزاده اردوگاه تکریت ۱۱
https://eitaa.com/taakrit11pw65
#اسداله_خالدی
خانواده محترم دیبانژاد،
آزادگان سرافراز،
خبر تأسفبار فقدان آزاده سرافراز و بزرگوار محرمعلی دیبا نژاد، ما را داغدار کرد. مصیبت وارده را به شما خانواده محترم آن عزیز از دست رفته و همه آزادگان عزیز، صمیمانه تسلیت میگوییم و از درگاه خداوند متعال برای ایشان رحمت الهی و برای عموم بازماندگان صبر و اجر مسئلت داریم.
یادآوری می شود مرحوم دیبانژاد برای احیای حقوق فراموش شده آزادگان و بهبود وضعیت خانواده های مرحومین آزاده تلاش فراوانی کرد. تلاش های آن عزیز را هیچگاه فراموش نکرده و یاد ایشان در قلوب آزادگان جاوادانه است.
کانال خاطرات آزادگان
https://eitaa.com/taakrit11pw65
▪️ تشییع جنازه آزاده سرافراز، محرمعلی دیبانژاد
تشییع جنازه و خاکسپاری و وداع با پیکر پاک برادر آزاده و شهیر، مرحوم محرمعلی دیبانژاد، روز دوشنبه ۱۴۰۲/۱۱/۱۶ راس ساعت ۱۰ صبح - سالن تطهیر بهشت زهرای تهران
▪️روحش شاد و یادش گرامی
کانال خاطرات ازادگان
https://eitaa.com/taakrit11pw65