7.98M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
نان پختن آزاده سرافراز عباس نجار - ۱
عباس آقا ساکن مشهد هستند ولی اهل فریمان است و همشهری استاد شهید مرتضی مطهری هستند که مرتبا به زادگاه خود سر می زند و گاهی هنرنمایی می کند ☺️
#عباسعلی_مومن #فیلم
10.17M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
نان پختن آزاده سرافراز عباس نجار - ۲
عباس آقا ساکن مشهد هستند ولی اهل فریمان است و همشهری استاد شهید مرتضی مطهری هستند که مرتبا به زادگاه خود سر می زند و گاهی هنرنمایی می کند ☺️
#عباسعلی_مومن #فیلم
نان پختن آزاده سرافراز عباس نجار - ۳
عباس آقا ساکن مشهد هستند ولی اهل فریمان است و همشهری استاد شهید مرتضی مطهری هستند که مرتبا به زادگاه خود سر می زند و گاهی هنرنمایی می کند ☺️
#عباسعلی_مومن #تصویر
46.08M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
✍ روایت ایثار - ۱
🔻راوی دفاع مقدس، آزاده سرافراز، سید عبدالله محمودپور
🔻 اردوی زیارتی راهیان نور آمل
🔻حوزه مقاومت 01 امام علی علیه
14.26M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
✍ روایت ایثار - ۲
🔻 راوی دفاع مقدس، آزاده سرافراز، سید عبدالله محمودپور
🔻 اردوی زیارتی راهیان نور آمل
🔻 حوزه مقاومت 01 امام علی علیه السلام
علی دهقان | ۱
▪️پسرک عصیانگر
من متولد دوم فروردین ۱۳۴۵ در استان اصفهان، شهرستان فلاورجان و تک فرزند پسر خانواده بودم که سال ۶۱ که ۱۶ سالم بود با دستکاری در شناسنامه در شهریور ماه به اجبار خودم بدون رضایت پدر و مادر اولین بار جهت ماموریت به تهران اعزام شدم و پس از دو ماه اولین بار در عملیات والفجر چهار شرکت کردم و ده روز پس از والفجر ۴ به محل برگشتم
🔻عاشق جبهه و معنویت بودم
با عشقی اتشین در فاصله بین سال ۶۱ تا اوایل سال ۶۴ بطور متوالی در عملیات خیبر، بدر و پدافندی بدر شرکت داشتم. هم نیروی رزمی بودم و هم نیروی بهداری و امدادگر یعنی هر کاری از من بر میآمد دریغ نمیکردم.
🔻ادامه عشق در قالب سربازی
جبهه را ترک نکردم ولی در اول سال ۶۴ فروردین ماه بعنوان سرباز در همان لشگر ۸ نجف اشرف مشغول خدمت شدم.
عشقبازی کار دستم داد، اسیر شدم!
آنقدر جبهه بودم که نهایتا در ۱۳۶۴/۶/۱۹ در عملیات قادر همراه نیروهای گردان قمر بنی هاشم لشگر ۸ نجف اشرف از ناحیه شکم و دست مجروح و به اسارت نیروهای عراقی درآمدم.
🔻عصیانگری در اسارت
حدود شش ماه در کمپ ۹ رمادی بودیم و سپس بدلیل اعتصاب و درگیری ما را به کمپ ۷ و ۶ و کمپ عنبر انتفال دادند که ما در کمپ هفت مستقر شدیم.
چون قبل از اسارت حدود شش ماه آموزش امدادگر و کمک پزشکی را گذرانده بودم.
در کمپ هفت پس از گذراندن یک دوره بیماری شدید اسهال خونی به توصیه ارشد قاطع آقای «منافی» به بهداری اردوگاه در قاطع یک رفتم و همراه دو تن از دوستان به درمان و مداوای عزیزان هم اردوگاهی پرداختم.
پرستاری از اسرا تا پایان دوران اسارت یعنی چهار سال طول کشید.خداوند را شاکرم که این سعادت را نصیبم کرد که خدمتگزار عزیزان باشم .
🔻پسرکی که در اسارت جاودانه شد
یکی از تلخترین خاطرات شهادت غریبانه یکی از دوستان هم بندی بود. شهید غریب اسارت «علی قدم کرمی» از دوستان عملیات بدر و لر زبانان شهرستان دلفان استان لرستان.
اوایل سال ۶۵ هر روز یا هر هفته با سردرد شدید، کسالت و بی حالی به دکتر عراقی مراجعه میکرد، طبق معمول با قرص مسکن،آمپول و بعضا آمپول تقویتی به قاطع بر میگشت و هر روز بدتر از دیروز من و آقای طوسی پزشکیار ایرانی هماهنگ کرده در چندین نوبت او را به بیمارستان تموز بغداد اعزام کردیم ولی بینتیجه هر دو ماه اولین مریض که توسط دکتر صلیب سرخ معاینه میشد. در اواخر سال ۶۷ دکتر صلیب گفت: علی قدم تومور مغزی داشته و نیاز به جراحی دارد.
به دکتر عراقی هم گفتیم : فقط دوباره او را به تموز، اعزام کردند. در جواب نوشتند مشکل بینایی دارد. دو ماه بعد صلیب آمد اولین مریض دوباره علی قدم بود معاینه شد، تاکید کرد تومور دارد و جراحی باید بشود. عراقیها قبول نکردند در نهایت در طول شش ماه یواش یواش علی قدم دچار سردردهای شدید شد و تقریبا بینایی خود را از دست داد. عراقیها و دکتر صلیب هم شاهد این ماجرا بودند.
آخرین باری که بعد از داخل باش عصر من داشتم سُرم یکی از دوستان را وصل می کردم یهویی دیدم علی قدم را با حال بسیار بد تقریبا بین حالت کما و بی حالی آوردند. من و اقای طوسی سریع آمپول و سرُم بهش زدیم و درخواست آمبولانس کردیم.
آمبولانس سریع آمد به بهداری رمادیه اعزام کردیم، ولی حیف و صد حیف با کم کاری و بی اعتنایی عراقی ها در مسیر بهداری داخل آمبولانس جان به جان افرین تسلیم و شهید گردید. روحش شاد و نامش ماندگار
در نهایت ۱۳ سال پس از آزادی اسرا، پیکر این شهید و دیگر شهدای غریب اسارت به وطن بازگشت.
کانال خاطرات آزادگان
https://eitaa.com/taakrit11pw65
محسن جامِ بزرگ | ۷۷
▪️شکرگزار باشید که صدام همه چی بشما داده!
یک روز ما را به خط کردند تا فرمانده اردوگاه برای ما سخنرانی کند. او در حرف هایش با منّت تمام، اشاره کرد که سیدالرئیس همه جور امکانات در اختیار شما قرار داده است. تلویزیون دارید، کتاب و مجله دارید.(در طول چهار سال اسارت یکی دو بار برای ما کتاب آوردند. کتاب هایی سیاسی که پر از دروغ و دشنام و در راستای اهداف رژیم بعث و سازمان منافقین بود. مدتی هم نشریه راه مجاهد که از انتشارات سازمان منافقین بود و پر از آمار و ارقام دروغ بود بین اسرا توزیع می شد.
🔻خبر شهادت فرمانده لشکر انصار الحسین(ع)
در همین نشریه بود که خبر شهادت علی چیت سازیان، فرمانده دلاور اطلاعات لشکر انصارالحسین را خواندم. در این نشریه به او و دو نفر از فرماندهان که در آن زمان به شهادت رسیده بودند، توهین شده بود. با خبر شهادت علی آقا دست و پایم بی رمق شد. ظهر نتوانستم غذا بخورم و تا چند روز حالت افسردگی داشتم. داغ علی آقا آن هم در غربت برایم قابل تحمل نبود. در نشریه نوشته بودند سه تن از فرماندهان خمینی که کوره های آتش جنگ را گرم نگه می داشتند کشته شدند!).
🔻ما انواع غذاهای خوب را به شما می دهیم!
فرمانده اردوگاه در ادامه سخنرانی درخشان خود! غیر از آوردن کتابها که چیز خاصی نبود و فقط تبلیغات بر ضد ایران بود همچنین گفت: ما انواع غذاهای خوب را به شما می دهیم و ... سپس او از ما درخواست کرد که اگر کمبودی داریم بیان کنیم. هیچ کس جرئت نکرد حرفی بزند.
🔻کسی هست مناظره کند!
کمبودها که مثلا و در ذهن ایشان حل شد! با قیافه ای حق به جانب گفت: کسی هست که حاضر باشد با من مناظره کند؟
باز هم جواب بچه ها سکوت بود و سکوت. او در این لحظه جسارت کرد و گفت: شما نمی فهمید برای چه می جنگید، برای چه به خاک عراق تجاوز کردید!
این را که گفت، یکی از بچه ها لجش گرفت و بلند شد و گفت: سیّدی اگر بخواهم با شما مناظره کنم، من و شما در چه جایگاهی هستیم؟ من اسیرم و شما فرمانده یا دو نفر انسان آزاد؟
گفت: نه نه دو نفر آدم آزاد!
- من آماده ام. شما شروع کنید.
🔻چرا ایران جنگ را شروع کرد!!؟
فرمانده عراقی پرسید: چرا ایران این جنگ را آغاز کرد؟ وگرنه ارتش و ملت عراق با شما کاری نداشتند. این شما بودید که خواستید انقلابتان را به عراق صادر کنید. شما خواستید که امپراطوری ساسانی را احیاء کنید!
او جواب داد: این حرف ها درست نیست. این صدام بود که قطع نامه ی بین المللی ۱۹۷۵ را جلوی تلویزیون پاره کرد و گفت آن موقع ما در ضعف بودیم ولی الان قدرتمندیم. حتی گفت که من به زودی در تهران با شما مصاحبه خواهم کرد!
او اسم صدام را بدون القاب کذایی تکرار می کرد و فرماندهان و نگهبانان عراقی رنگ می دادند و رنگ می گرفتند.
او ادامه داد: این شما بودید که به خاک ما حمله کردید، شهرهای ما را اشغال کردید. گفتید آمده اید که در خرمشهر بمانید. اسم سوسنگرد و اهواز و بستان خرمشهر را عوض کردید. شما قصرشیرین ما را اشغال و ویران کردید. ما در برابر شما دفاع کردیم. ما شروع کننده جنگ نبوده و نیستیم...
فرمانده عراقی که برابر شجاعت و منطق این جوان غیور کم آورده بود پرسید: اگر متجاوز نیستید چرا داخل خاک ما آمده اید؟
- چون توپ خانه های شما شهرهای بی دفاع ما را موشک باران می کنند، ثانیاً ما باید با دست پر در برابر شما حاضر شویم.
در این میان یکی دو نفر دیگر هم بلند شدند تا جواب فرمانده عراقی را بدهند، اما او اجازه نداد و گفت خودش جواب او را می دهد.
مناظره یک ساعت طول کشید و آن دلاور یک تنه جبهه فکری عراقی ها را شکست داد. فرمانده درمانده و وامانده شده بود و از این شاخه به آن شاخه می پرید. سرانجام او که بدجوری مَچل شده بود، گفت: با توجه به اینکه وقت گذشته و شما باید استراحت کنید، بحث را به وقت دیگری موکول می کنیم!
🔻فردای مناظره کتک خوردیم!
فردا صبح پس از آمارگیری، عراقی ها شکست دیروز را با کتک کاری جبران کردند!
در زمان مناظره، نگهبانان از شدت خشم و جسارت این رزمنده شیردل چشم هایشان از حدقه می خواست بیرون بزند. بعضی وقت ها هم یکی از نگهبانها به طرف او خیز برمی داشت، ولی افسر اشاره می کرد که با او کاری نداشته باشد.
آزاده اردوگاه تکریت ۱۱
https://eitaa.com/taakrit11pw65
#محسن_جام_بزرگ