eitaa logo
کانال خاطرات آزادگان
1.1هزار دنبال‌کننده
1.3هزار عکس
258 ویدیو
10 فایل
کانال خاطرات آزادگان روایتگر مقاومت، ایثارگری, از خودگذشتگی و خاطرات اسرای ایرانی در اردوگاه‌‌ها (سیاهچال‌های) حزب بعث عراق در سال‌های دفاع مقدس است. انتشار لینک برای عموم مجاز است. دریافت ظرات، پیشنهادات‌ و انتقادات: @takrit11pw90 @Susaraeiali1348
مشاهده در ایتا
دانلود
علی علیدوست قزوینی| ۱۶ نگران حاج آقا بودیم! حاج آقا از زمانی که به اردوگاه ما در موصل یک آمده بودند حلال مشکلات ما شده بودند و بودن ایشان هم برای ما و هم برای عراقی ها بسیار مغتنم و‌ کارساز بود ولی یک روز بدون دلیل خاصی ایشان رو‌ از پیش ما بردند. شاید هم از نفوذ ایشان ترسیدند. اون موقع که حاج اقا ابوترابی را از پیش ما بردند ما خیلی نگران ایشان شدیم، تقریبا دو ماهی از رفتن حاج آقا به بغداد می‌گذشت که از طریق بیمارستان موصل خبردار شدیم که حاج آقا را به اردوگاه موصل سه منتقل کردند بد نیست این جابجایی را از زبان خود حاج اقا بیان کنیم. حاج آقا می فرمایند: یکی یکی مجروحین را کول کردم! دوماه در بغداد بودم بازجویی‌های متعددی را پشت سر گذاشتم تا این‌ که یک روز مرا با تعدادی از مجروحین از وزارت دفاع به دژبانی بردند. هیچ‌ یک نمی‌توانستند راه بروند یکی یکی آنها را کول کردم پایین آوردم، آنهایی که کمی می‌توانستند راه بروند زیر بغل‌ شان را گرفتم و بردم این افتخار را داشتم که در خدمت برادرانم باشم. نگهبان‌ های عراقی از دیدن این صحنه خیلی خوش‌شان آمده بود. نگهبان‌ های عراقی تعجب کرده بودند! یکی دو روز در دژبانی بودیم که ماشین آوردند تا ما را به اردوگاه موصل دو ببرند. دائم داخل ماشین بچه‌ها را جمع و جور می‌کردم و دور آنها می‌چرخیدم. نگهبان‌های عراقی تعجب کرده بودند و بعد گفتند: حاجی! ما شما را جایی می‌بریم که مثل بهشت است! در حالی‌که نمی‌دانستند آنجا شکنجه‌گاه است. حاج آقا ابوترابی عزیزمان آواره شده بود! حاج آقا در ادامه تعریف می کند که : ما را با اتوبوس به اردوگاه موصل دو بردند. یکی یکی اسم مجروحین را خواندند و تحویل گرفتند. وقتی اسم مرا خواندند گفتند: نه ما ایشان ( ابوترابی) را تحویل نمی‌گیریم ایشان خرابکار است از آنجا مرا به موصل یک قدیم بردند آنجا هم مرا تحویل نگرفتند و گفتند: ایشان خرابکار است، ببرید همان جایی که بقیه را تحویل دادید. سر و صدای نگهبان‌ هایی که از بغداد آمده بودند در آمد که بغداد به ما گفته ایشان رو‌ ببرید موصل حالا هیچ‌کدام شما تحویل نمی‌گیرید ما چکار کنیم؟ گفتند: یه اردوگاه جدیدی نیز هست، ایشان را آنجا ببرید و دوباره راه افتادند و مرا به اردوگاه سه بردند. اطلاعات نادرست افسر بعثی! به محض ورود مرا به طبقه بالا بردند (در موصل یک و موصل سه هرکسی رو می‌خواستند شکنجه کنند می‌بردند بالا) بلافاصله افسر بعثی آمد و شروع کرد به فحاشی کردن و تهدید کردن که بی‌خود تو را اینجا فرستادن جای تو اینجا نیست من دوباره تو را می‌فرستم بغداد این‌قدر سروصدا کرد که فرمانده اردوگاه به صدای ایشان آمد طبقه بالا ! فرمانده عاقل اردوگاه! خمیس یا همان فرمانده اردوگاه پرسید چه خبره این اسیر کیست؟ افسر جواب داد ایشان تازه از بغداد آورده‌اند و‌ عامل درگیری موصل یک ایشان بوده است، خمیس گفت: کمی آرام باش ببینم موضوع چیست و بعد رو کرد بمن پرسید تو در درگیری موصل یک بودی؟ گفتم: نه من آن موقع بغداد بودم خمیس رو کرد به افسر عراقی گفت: ایشان که آن موقع موصل نبوده است تو چه میگی افسره ساکت شد, خمیس رو کرد بمن گفت: نظرت چیست در این اردوگاه با این بچه‌ها چطور می‌خوای زندگی کنی؟ گفتم: من می‌خواهم برادرانمان در سلامت باشند و آرامش داشته باشند، شما نیز برادران مسلمان ما هستید. ما هیچ وقت بفکر آزار و اذیت شما نیستیم. ما اذیت هر انسانی بویژه یک مسلمان را بر خود حرام می‌دانیم. تا این را گفتم: خمیس با‌ دست زد به شونه من و و رو به افسر عراقی کرد و گفت: آنکه شما می‌گویی ( عامل درگیری)ایشان نیستند ... شما باید ارشد اردوگاه باشی! بعد فرمانده به من گفتند: اگر شما الان به اردوگاه بروی منطق و راه و روشت همین است که گفتی؟ ... گفتم: بله ... گفت: من پیشنهاد می‌کنم که شما بشی ارشد اردوگاه، گفتم: اولا اینها مرا نمی‌شناسند ثانیا من شخصی هستم و ارشد اردوگاه باید یک نظامی باشد قبول کرد و به افسر عراقی گفت: ایشان را بازداشت نکنید همین حالا بفرستید برود آسایشگاه و بعد همان شب مرا به آسایشگاه فرستادند. آزاده موصل https://eitaa.com/taakrit11pw65
علی علیدوست قزوینی| ۲۰ برای ارزیابی دقیق‌تر، به آقای محبی زنگ زدم دو سه روز پیش یکی از دوستان زنگ زده بود و می‌گفت: با چند نفر از دوستان صحبت می‌کردیم بحث از خاطرات شد و داشتیم صحت سنجی می‌کردیم. بحث این شد که آیا حاج آقای ابوترابی در موصل یک ارشد اردوگاه بوده یا نه ؟ ولی به اتفاق به نتیجه رسیدیم که ارشد اردوگاه نبوده و فقط ارشد آسایشگاه بود حالا خواستیم از شما سوال کنیم. بنده گفتم: قطعا حاج آقا فقط ارشد آسایشگاه نبوده بلکه ارشد اردوگاه بوده است بدون شک و شبهه و من دقیق یادم هست و در کتاب «ابرفیاض» نیز در این مورد توضیح مختصری داده‌ام و دیروز برای اطمینان بیشتر زنگ زدم به آزاده سرافراز، سرکار «محبی» گفتم شما که یادت هست حاج آقا ارشد اردوگاه بود؟ گفت: بلی یادم هست. صلیب از حاج آقا ابوترابی کمک می‌خواست! صحبت از حاج آقا ابوترابی (ره) به میان آمد و ایشان مطلبی فرمودند: که من تابحال نشنیده بودم و ازش بی‌خبر بودم جناب محبی گفتند: چندبار اتفاق افتاد که شخصی از هیات صلیب سرخ به اردوگاه آمد و با حاج آقا به تنهایی ملاقات کرد، در این ملاقات راجع به بعضی از مشکلاتی که در اردوگاه‌های دیگری بوجود آمده با حاج آقا مشورت می‌کرد و رهنمود می‌گرفت و با پیام حاج آقا برمی‌گشت تا مشکلات را برطرف نماید. ما معمولا صلیب سرخ را متهم می‌دانستیم و‌ نوعا هم مشکلاتی دارند اما این مطلب که صلیب خودش برای حل مشکلات اسرای ایرانی پیش قدم بشه و بخواد حل کنه خودش یک نشانه تاثیر حاج آقا بود و بخصوص که این راه حل را از حاج آقا می‌خواستند هم خیلی جالب بود. ابوترابی شخصیتی برتر داشت این خاطره نشان می‌داد حاج آقا چگونه و بتدریج با اعمال خردمندانه، نیک، دینی و انسانی در عین این‌که یک انقلابی و شاگرد مکتب اهل بیت علیهم السلام بود چقدر جذابیت پیدا کرده بود و به نوعی جهان شمول و آرامش خواه و‌ عامل رشد سایرین شده است که تاثیرش فراتر از اشخاص عادی بود. نلسون ماندلای ایران من یاد نلسون ماندلا می‌افتم که صرف‌نظر از تفاوت‌های دینی و معرفت شناسی، اقدامات این چنینی او در زندان سرمشق جهانیان قرار گرفت. این صلیب سرخی‌ها که به آسانی با اسرا ارتباط صمیمی برقرار نمی‌کردند به ایشان این‌طور اعتقاد پیدا کرده بودند هم به درستی شخصیت ایشان و هم به راهکارهای ایشان بخصوص این مطلب که یک روحانی مسلمان در این حد بدرخشد که در این شرایط زندان، اسارت و حضور دشمن، بتواند اینگونه برای حل مشکلات اسرا، مورد رجوع سازمان‌های بین‌المللی قرار گیرد، مورد اعتماد و رجوع واقع شود خیلی برایم جالب بود، به همین خاطر این موضوع را نوشتم تا مستور و مخفی نماند و ثبت شود. روحش شاد و یادش گرامی باد. آزاده موصل https://eitaa.com/taakrit11pw65