مرتضی رستی | ۲۱
🔻چرا پاهایت را روی هم انداختی؟
ما غیر از مشغولیت فکری اسارت، دائم به این فکر میکردیم که به چه نحوی دوباره ممکن است تنبیه شویم. ما در مقابل نگهبانان اردوگاه کاملا بی دفاع بودیم. فرمانده اردوگاه دستشان را باز گذاشته بود و صلیب سرخ هم چون مفقود بودیم از ما خبر نداشت.حرکات و اذیت های نگهبان ها نشان می داد که ظاهراً دستور داشتند دائم ما را از نظر روحی زیر فشار قرار دهند. جای من زیر پنجره بود یک شب ناگهان صدای داد و بیداد نگهبان آمد فردی را که جایش کنار دیوار مقابل آسایشگاه بود صدا کرد که به جلوی پنجره بیاید داد میزد که چرا پاهایت را روی هم انداختی؟ مگر نمیدانی در مقابل مافوق نباید پاهایت را روی هم بندازی؟ دستهایت را بیرون بیاور و کلی با باطوم روی دستانش کوبید و گفت صبح با آسایشگاه شما کار دارم. صبح تمام آسایشگاه را به باد کتک گرفتند.
از دیشب که گفته بود صبح با آسایشگاه شما کار دارم همه به فکر بودیم صبح چه بلایی به سرمان می آورند! تا صدای قفل درها می آمد همه هراسان و وحشت زده که چه می شود درست مثل گرگی که به گله میزند و همه را لت و پار میکند چند نفری با کابل به جون بچه ها می افتادند میزدند تا خسته میشدند و کلی تهدید می کردند و میرفتند.
🔻 غذا هم یک شکنجه روحی بود
موضوع غذا هم خودش یک نوع شکنجه روحی روانی بود چرا که برایشان مهم نبود که اسیر گرسنه است یا تشنه، یا نیاز به مداوا دارد. غذا در حد زنده نگهداشتن اسیر بود. ناهار ظهر، در حد ۴ ، ۵ قاشق برنج و شام، چند قاشق آبگوشت و صبحانه مقدار کمی شوربا. اسرا مخصوصاً در فصل زمستان از صبح تا ظهر باید گرسنگی میکشید تا ناهار برسد از ظهر تا شب گرسنگی می کشید تا مثلاً شام برسد، نان برسد آن هم نانی که فقط یک مشت خمیر بود.
🔻موضوع امراض مختلف
موضوع امراض هم یک نوع شکنجه دیگر بود چرا که نگرانی از بابت عفونت زخم های مجروحین، آبسه دندان ها، عفونت های گال و جرب ، اسهال خونی، شکستن دندان ها در تنبیهات، پارگی پرده گوش ها بر اثر سیلی های محکم، اسهال خونی و غیره همه و همه اذیتمان می کرد. خلاصه با این وضع اسارت تازه باید منتظر تنبیهات مختلف هم باشی و باید منتظر گال گرفتن باشی، منتظر درد دندان باشی، منتظر سرما خوردگی و روماتیسم باشی! اینها خودش شکنجه روحی و روانیه.
🔻یک نوع شکنجه روحی روانی دیگر
یک نوع دیگر شکنجه روحی روانی بازدید دکترها جهت گال و جرب بود. آقای دکتری به محوطه می آمد میز و صندلی کوچکی می گذاشتند و گاهی فقط یک صندلی
آقای دکتر می نشست ما هم به ستون یک لخت مادرزاد می رفتیم تا ایشان نگاه کند و تشخیص دهد گال داریم یا نه اگر گال داشتیم که جدامون میکردند میفرستادند محوطه بین آسایشگاهها نزدیک آشپزخانه که چند اتاق کوچک بود بهش می گفتند «گالخانه» روزها مجبور بودیم زیر آفتاب بنشینیم تا با گرمای داغ خورشید خوب شویم. گاهی پوست بدن بعلت گرما می سوخت و ورقی برمی گشت. شب ها هم در آن اتاقها سپری میکرد داروی خاصی هم برای این مرض نداشتند فقط مدتی وازلین و گوگرد آوردند که آن هم تاثیر خاصی نداشت. من با چند نفر مسن رفاقت صمیمی داشتم.
🔻حاج آقا کرمی!
یکی از آنها حاج آقای کرمی پدر سردار شهید کرمی از قزوین بودند. هر وقت که دکتر عراقی برای بازدید می آمد ایشان میگفت: خدایا ! دیگه مرگ مرا برسان تا کی میخواهیم جلو اینها لخت و برهنه بشیم؟
در یکی از معاینه ها آقای کرمی یک دستش را جهت پوشش جلویش و یک دستش را عقبش نگه داشت بود و نگهبان چند تا با کابل بر دستان ایشان کوبید که نباید دستت را جلو بگیری! من یادم میاد کلی گریه می کنم.
🔻شکنجه وجود جاسوسان!
در دل دشمن از خودی ضربه بخوری تاثیر منفی زیادی داشت. جاسوسها اخبار ما را به عراقی ها می گفتند و گاهی چیزهایی هم از خودشان اضافه میکردند.
🔻شما از عمد آب بیشتر مصرف می کنید!
یک روز یکی از عراقیها بعد از تنبیه گفت: ما خبر داریم که شماها معتقدید که آب زیاد مصرف کنید تا به عراق ضربه بزنیم! کدام آب! آبی نبود که بخوریم یا حمام کنیم. یک روز که چند نفر رفتند و غذا را داخل آسایشگاه آوردند مجددا آنها را فراخواندند زدند و گفتند: چرا آب تو قابلمه ها را خوردید!
🔻شکنجه ای بنام تلویزیون
یک شکنجه دیگر تنبیه با تلویزیون بود البته تلویزیون بیشتر وقت ها جز ترانه و اخبار خودشان، منافقین، فیلم و سریال مبتذل چیز دیگری نداشت اما عدهای نگاه می کردند ولی بعضی برنامه ها مثل اخبار و برنامه کودک و فوتبال برای همه قابل دیدن بود تلویزیون را که می بردند بخصوص آنها که به فیلم و سریال علاقه داشتند باعث اذیت آنهاپ می شد .
🔻نقطه ضعف اسرا
یکی از نقطه ضعفهای که عراقیها از اسرا گرفته بودند همین تلویزیون بود، یعنی تا میخواستند آسایشگاهی را تنبیه کنند اول تلویزیون را می گرفتند.
آزاده اردوگاه تکریت ۱۱
https://eitaa.com/taakrit11pw65
#مرتضی_رستی
مرتضی رستی | تکرار قسمت ۱۳
▪️ماجراهای کردستان
در آن سالهای اول انقلاب و جنگ هم کردستان بسیار خطرناک و ناامن بود از طرفی دشمن بعثی بیشتر در جنوب کشور متمرکز شده بود دشمنان این چنینی هم در شمال غرب کشور. پس از چند سال زحمات و خدمات فرمانده های دلاوری مثل حاج احمد متوسلیان وشهیدبروجردی وغیره مسئولیت امنیت کردستان به سردار شهید محمود کاوه سپرده شد.
🔻سپاه از روستاها حفاظت می کرد
سپاه هر شهر را بستگی به وسعت به چند محور تقسیم می کرد که هر محور تعداد مقرهای روستاها را مدیریت میکردند. سپاه برای جلوگیری از تسلط ضدانقلاب بر روستاها بر فراز کوه های صعب العبور یا تپه نزدیک هر روستا مقری ایجاد می کرد .
🔻مقررات سپاه بسیار ساده بود
مقرها بسیار ساده بود یعنی یکی دو سوله و تانکری برای آب و تانکری برای نفت و چراغ والوری برای گرما و پریموسی برای پخت و پز. البته در هر شهر غذا در مرکز سپاه شهر یا در مرکز محور پخته میشد و توسط تویوتا لندکروز باری بین مقرها توزیع میشد.
🔻مردم کُرد در مقرهای سپاه شرکت می کردند
در این مقرها دو نوع نیرو وجود داشت نیروی اعزامی و نیروی بومی . نیروهای اعزامی رزمندگان استانها بودند و نیروهای بومی اکراد محلی. یعنی در روستایی که مثلاً ۱۰۰ تا مرد داشت از این ۱۰۰ نفر هر سال ۱۰ نفر باید به مرکز سپاه رفته تسلیح میشدند (البته به وسعت روستا و تعداد مردان روستا بود) و یک سال در مقر خدمت میکردند بعد یک سال تسویه حساب و سال بعد ۱۰ نفر بعدی. کوموله و دموکرات ها اشراف خاصی به جغرافیای منطقه دارند یعنی دقیقا می دانند در فلان نقطه غار هست _ رودخانه هست _ چشمه آب هست _ باغ میوه _ پاسگاه هست _ دام هست و غیره از جمله مقرهای بسیج یا سپاه.
🔻تاکتیک کمین در پیچ جاده ها
مثلا با اشراف به پیچهای تند جاده های شهر به روستاها که آن زمان تماما خاکی بود و معمولا لبه پرتگاه در محلی کمین کرده و چون راننده در این پیچ ها مجبور به توقف و گردش بود جلو او را گرفته و بستگی به میل شان یا با چاقو سر می بریدن یا با در قوطی کمپوت و کنسرو یا با نخهای مخصوص و یا اینکه راننده یا بسیجیان همراهشان را وادار میکردند از ماشین، بنزین کشیده و روی خودشان بریزند و او کبریت را میکشید گاهی هم کل ماشین را با سرنشینانش آتش میزدند.
🔻تاکتیک تیراندازی و جابجایی
یکی از کارهایی که زیاد انجام میدادند این بود که از روی کوه یا تپهای به سمت مقر یک تیر میزدند، بسیجیان هم مقابله می کردند و تیر می زدند دوباره جابجا می شدند و از جهت دیگر یک تیر به طرف مقر میزدند بسیجیان دوباره مشغول پاسخ می شدند تا اینکه خاطر جمع میشدند که بسیجیها دیگر تیر و گلوله خمپاره ندارند.
🔻بسیجیان را آتش می زدند!
چون می دانستند از ساعت ۵ بعد از ظهر به بعد تردد خودروها، مخصوصا خودروهای نظامی ممنوع بود لذا نیرو و امکانات پشتیبانی به این مقر نمیرسید آن چند دموکرات مقر را گرفته و معمولاً بومیها را جدا میکردند و بسیجیان و سایر نیروهای اعزامی را داخل سوله کرده از تانکر نفت داخل سوله می ریختند و آنرا با همه افراد آتش میزدند و در را میبستند و میرفتند. من چند بار روز بعد از اتفاق به همراه فرمانده ها این صحنه ها را دیده ام یعنی در سوله را باز کرده و تعدادی شهید خاکستر شده در نایلون ریخته ایم و به مرکز سپاه شهر برده ایم.
🔻اخاذی از روستاییان
روستائیان کُرد می گفتند کومله دموکرات ها به منزل ما آمده اند و وادارمان کردهاند برایشان بزغاله سر بریدهایم مرغ و خروس سر بریدهایم سرخ کردهایم هم خوردهاند هم کلی نان و خوراکی و گوشت و مرغ بردهاند.
https://eitaa.com/taakrit11pw65
محسن جامِ بزرگ | ۵۴
▪️ایثار بزرگترها برای کوچکترها
در اردوگاه ۱۱ بعضی از بچه ها روزه می گرفتند و نانشان را به نوجوانان که در سن رشد بودند می دادند تا هم از رشد نیفتند و هم از گرسنگی در دام جاسوسی نیفتند.
🔻پخت شیرینی از نان های اهدایی
از این نانها برای پخت شیرینی، کیک و حلوا هم در مناسبت ها استفاده می شد. برای پخت کیک، ابتدا نان خشک شده را پودر و سپس خمیر درست می کردیم. سپس مقداری شیره ی خرما و یا شکر به آن اضافه می کردیم و خوب ورز می دادیم و در آخر با مقداری شیرخشک خامه شده تزئینش می کردیم.
🔻غذاهای اردوگاه
برخی از غذاهای اردوگاه عبارت بود از:
- خورش سیب زمینی، ترکیبات: سیب زمینی درشت پوست کنده، گوجه و شاید گوشت.
- چهار تا مرغ ۱۶۰۰ گرمی برای ۱۰۰ نفر.
- شوربا: شامل ۸ تا عدس و ۵۰ دانه برنج و آب قرمز.
- خورش برگ! کرفس یا برگ چغندر یا کلم پیچ یا اسفناج و آب.
- خورش گوجه! شامل، گوجه له شده و آب.
- خورش بادمجان سیاه: شامل بادمجان با پوست و آب.
🔻گرسنگی همیشگی دوران اسارت
در دوران اسارت ما هرگز سیر نشدیم! حتی یک مدت آنها به خمیر داخل نانها هم رحم نکردند. خمیرها را می ریختند داخل سطل آشغال. پیش می آمد کسی از شدت گرسنگی دزدکی می رفت و از آن خمیرها بر می داشت، اما نگهبانها خاطیان را به شدت تنبیه می کردند. برای همین خمیر، دست و پای چند نفر زیر کتک عراقی ها شکست؟( کاشف عمل آمد که رئیس اردوگاه، این خمیرها را برای گاوهای گاوداری اش می برد.)
🔻مسئول جدید آسایشگاه!
بعد از مدتی، « ک م» که گویا بچه اطراف اهواز و از تازه به دوران رسیده ها بود، مسئول آسایشگاه جدید ما شد.( آسایشگاه شماره ۱۳، بند چهار.) او هم برای خودش عالی جناب و ترسوی عقب مانده ای بود! با اینکه او فقط یک سرباز خودفروخته بود، من از سر مهربانی به او سلام می دادم، اما او چنان مست قدرت بود که جواب سلام مرا هم نمی داد.
او فکر می کرد به کشف بزرگی درباره من دست یافته است، به هر نگهبانی که می رسید، می گفت: مواظب باشید، این آدم دروغگویی است، افسر نیست...
تمام اردوگاه از قصه من با خبر بودند، آن وقت این موجود عقب مانده فکر می کرد نفر اول است که راز مثلث برمودا را کشف کرده است! او از روی جهل و نفهمی اش حتی به حضرت امام هم توهین می کرد. او واقعاً بَبوُ و مُنگُلِ شیرین عقلی بود که از سر بی خبری و حتی سادگی گولِ عراقی ها را خورده بود. یک روز در فرصتی مناسب به او گفتم: فلانی! چرا این قدر خودت را در انزوا قرار می دهی؟ چرا هم وطنان خودت را اذیت می کنی؟
در جوابم گفت: تو نمی دانی، اگر بدانی می فهمی که من به اینها خدمت می کنم، می دانی؟!
گفتم: بدانی می دانی! این خدمت است که چُقُلی کنی و آزار و اذیت؟
- اگر اینها درست بشوند، عراقیها دیگر به آنها بند نمی کنند. من می خواهم اینها درست بشوند!
در دلم گفتم: ما چه بدبختی شده ایم که این گیج و واگیج بَبوُ می خواهد ما را درست کند.
آزاده اردوگاه تکریت ۱۱
https://eitaa.com/taakrit11pw65
#محسن_جام_بزرگ
حسینعلی قادری | ۳۷
🔻اضافی می بریدند!
یکی از بچه ها که بیمارستان تکریت بود
می گفت: دیده بودم می برن اتاق عمل همین پا که مثلا از مچ باید قطع کنه از بالای زانو قطع می کردند! میگه گفتند: بیا بریم اتاق عمل گفتم: نمی رم این دست تا اینجا داغون شده بود خوب نمی شد دیگه، حسش رو از دست داده بود و داشت کامل سیاه می شد، می گه پرستا اومد گفت: وضع دستت خرابه نمی شه کاری کرد باید قطع بشه گفتم: اگه میخوای همین جا قطع کنی بکن ولی من اتاق عمل نمی رم دیدم یه تیغ جراحی آورد جلوی خودم باندها رو باز کرد از همین جا برید و یه باندی بست روی دستم!
🔻شهید محمد رضایی
روزی که ایشان شهید شد یادمه اما چون او را بردند درون حمام و آنجا شکنجه کردند آن قسمت را ندیدم. اما بعد از شهادت یک سری از بچه ها را بردند که کمک کنند پیکر را بیاورند و آنجا را تمیز کرده خون و ... را بشورند روزی که شهید شد آمدند خاموشی زدند و اعلام کردند داخل آسایشگاه ها کسی بیرون نباشه، هیچ کس از جاش بلند نشه همه دراز کشیده که کسی نبینه چه اتفاقی افتاده یکی دوتا از بچه هایی که برده بودند برای کمک که بچه ها رو شکنجه بدن اینا رفته بودند یکی دو ساعت طول کشید تا ماشین آمد شهید را از اردوگاه بردند.
تقریبا تا ظهر سه چهار ساعتی اینجوری طول کشید و ما داخل اسایشگاه محبوس بودیم و نمی تونستیم بلند شیم و ببینیم چه اتفاقی افتاده است.
🔻شکنجه گران
مسئول این جنایت همون عدنان نامرد و اون علی امریکایی معروف بودند (اون همه نگهبان اونجا بعد در این سه سال نگهبانی بود که از ذهن و یاد هیچ کس تا آخر عمر جنایات عدنان و علی امریکایی بیرون نمی رود) اینها اومده بودند آسایشگاه، محمد را برده بودند در حمام و شروع کرده بودند با کابل زدن و فلک کردن. یک چوب بلندی داشتند پای بچه ها رو میبستند شروع میکردند به فلک کردن، خب با کابل زیاد می زدند لختش میکنند پشت و هرجا را میرسد میزنند بخصوص پشت. بعد سر این کابل، سیم ها لخت بود لذا هرجا می خورد گوشت را می کند حالا خود کابل یک طرف قضیه سیم هایی که می خورد یک طرف آنقدر می زنندش تا این بدن تمامش خونین مالی و زخمی می شه.
🔻آب داغ می ریزند
فلکش می کنند و اب جوش می ریزند روی بدنش ظاهرا جوری که بچه ها می گفتند: روی شیشه خرده غلطاندند، چون شدت درد زیاد بود شهید ناله می کنه، بزور صابون توی دهنش می کنند تا صداش بسته بشه و نتونه ناله کنه که بدلیل مقدار زیادصابون توی دهنش، شکنجه با آب جوش و ... تمام می کنه حالا بیست دقیقه نیم ساعت این شکنجه طول کشیده نمی دونم.
🔻 شاهد شهادت
اون بنده خدایی هم که بالا سر شهید بوده زیاد نتونست تعریف کنه دقیقا چه اتفاقی آنجا افتاد اما چیزی که برای ما دوستان گفتند: این بود که ایشون شهید شد بعد لای پتو پیچیدند و بردند بیرون.
البته بعد از سالها پیکر شهید که هنوز سالم مانده بود برگشت. الان تو جاده فاروج در محوطه بیرونی یک مسجد که پدر (مرحومش) جهت دفن پیکر شهید ساخت، آنجا دفنش کردند. تقریبا هفت هشت کیلومتری فاروج به شیروان است.
🔻سایر شهدا
مثل شهید رضایی، مهدی احسانیان هم تحت شکنجه بشهادت رسید. کوروش حیدری هم شکنجه شد ولی در بیمارستان شهید شد. اما هفده هجده نفری که در اردوگاه و بعد از اسارت شهید شدند عده ای به علت شکنجه زیاد و تعدادی بخاطر بیماری و بیشتر آنها به علت اون جراحاتی بود که داشتند که عراقی ها رسیدگی نکردند. البته دو سه مورد بیماری ناشی از وضعیت بد بهداشتی هم داشتیم.
آزاده اردوگاه تکریت ۱۱
https://eitaa.com/taakrit11pw65
#حسینعلی_قادری
آزاده گرامی حسینعلی قادری با ارسال این عکس نوشت:
سلام توفیق داشتم در بین راه فاروج - شیروان عرض ادبی داشته باشم به شهید مظلوم و غریب اسارت محمد رضایی.
یادش گرامی و راهش پر رهرو باد.
ان شاءالله شفاعتش شامل همه ما شود.
#تصویر
#یازهرا؛
مرا رها می کنید در این حوالی شب
صفای آب کوثر و رضوانم آرزوست
دلم ز بدعهدی ایام چو شیشه شکست
مرا دلی به وسعت پیمانم آرزوست.....
سلام بر موعود
#اسماعیل_یکتایی_لنگرودی
۱۴۰۲/۹/۲۴
💐 احمد رودی | ۱
دانشجوی آزاده سیاسی قبل از انقلاب اسلامی در دانشگاه تهران
اولین روز دستگیری
۲۱ اسفند ۱۳۵۱ ساعت حدود ۵ بعدازظهر ماموران ساواک مرا دستگیر و برای بازجویی به کمیته مشترک بردند. در سلولی که در زیرزمین بدون روزنه و نورگیری بود محبوس بودم. اتاقهای بازجویی در طبقه اول در بالای همان زیرزمین بود به محض ورود جوانکی که به او محمد میگفتند گویا کارآموز بازجوها بود بدون هیچ پرس و جویی سیلیهای محکمی به صورتم زد و مرا پشت میزی روی صندلی نشاندند و برگه بازجویی جلویم گذاشتند. در مدت حدود دوساعتی که ازم بازجویی میکرد اسامی دوستان صمیمیام را خواست و مدام با کابل برق به عنوان شلاق بر سر و دستم میزد. سرم باد کرده بود و گیج شده بودم و پشت دستم زخم شده بود، داد و بیداد کردم که چند نفر دیگر وارد اتاق شدند، چند نفری با مشت و لگد و کابل به سر، صورت، شکم و پا میزدند و مرا روی زمین انداخته بودند، بالاخره مرا به سلول برگرداندند. پاهایم به اندازهای باد کرده بود که امکان پوشیدن کفش و دمپایی نداشتم و شکم و سرم هم باد کرده بود.
چند روز بعد آمدند مرا مستقیم به ساختمان دیگری که اتاق شکنجه در آنجا قرار داشت (ساختمانی که الان موزه عبرت است) بردند.
طبقه همکف این ساختمان حمام و آشپزخانه و دفتر افسر نگهبان و ... بود. طبقه اول و دوم آن سلول بود. در طبقه دوم وسط راهرو اتاق شکنجه معروف به اتاق ۸ بود. اتاق شکنجه اشغال بود و فرد دیگری را شکنجه میکردند لذا مرا در اتاق جلوی در راهرو به تخت بستند و شروع به کابل زدن کردند. در دو گوشه این اتاق انواع کابلهای برق روی هم ریخته بودند. حدود ۱ ساعت ۲۰۰ - ۳۰۰ ضربه شلاق به پاهایم زدند و بعد از خالی شدن اتاق ۸ مرا به آنجا بردند و بازجوی اصلی فردی به نام هوشنگ خان بود که با دو سه نفر پاسبان جوان آنجا بودند.
🔻انواع شکنجهها را بر من اعمال کردند
ابتدا مرا لخت مادرزاد کردند و به تخت شکنجه که فلزی بود بستند و دستها رو از بالا و پاها را از پایین به تخت بستند و با دستور هوشنگ خان پاسبانها نوبتی با کابل برق به پا و شکم شلاق میزدند و گاهی هم خودش میزد نمیدانم چه مدت زدند که من بیحال شدم و دیگر نای داد و فریاد کردن نداشتم که فرد جدیدی به نام « نیک طبع » وارد شد و با باتوم برقی شروع به شوک دادن مراکز حساس بدن مانند نوک آلت و پستانها کرد، بعد شلاق زدن را شروع کردند و چندین بار متناوبا شوک برقی دادن و شلاق زدن را تکرار کردند و شلاق را علاوه بر پا به سر، صورت و شکم هم میزدند.
🔻مرا به سلول برگرداندند
بالاخره بعد از چند ساعت بازم کردند، لباس پوشیدم و به سلول برگرداندند به سختی راه میرفتم، تا چند هفته نمیتوانستم کفش یا دمپایی بپوشم، شکم و پاهای باد کردهام درد میکرد و هنگام ورود به راهرویی که به طرف سلول میرفتم یکی از نگهبانان با لگد به شدت به پشتم زد که با صورت به زمین خوردم.
🔻ادامه شکنجه
چند بار دیگر برای بازجویی و شکنجه بردند و همان شکنجهها را تکرار کردند و مدام میگفتند: حرفهایت را نزدی و آخرین بار با تهدید اینکه دفعه دیگر ناخنهایت را میکشیم و با منقل برقی پشتت را میسوزانیم به سلول برگرداندند. البته در اثر شلاق ناخن شصت پای راستم افتاد. همه این شکنجهها برای وادار کردن زندانی به اعتراف بود اعترافی که خودشان هم اطلاعی نداشتند و بسیاری از افراد زیر این شکنجهها شهید شدند.
🔻در نهایت
حدود ۷ ماه در سلولها و اتاقهای زندان کمیته و اوین بودم، سرانجام به زندان قصر منتقل کردند در این ۷ ماه خانوادهام و نزدیکان بخصوص پدر و مادرم هیچ اطلاعی از من نداشتند.
تاریخ آزادی احمد رودی : ۱۳۵۳/۱۲/۱۰
#زندانی_سیاسی
#احمد_رودی
https://eitaa.com/taakrit11pw65
سلام الله کاظم خانی | ۲۲
🔻حفظ دعای کمیل
شهید مرتضی عبدالهی که در اردوگاه یازده تکریت عراق از وی دعا کمیل یاد می گرفتم شهید غریب اسارت است . ایشان دعای کمیل را به بنده آموزش داد و من آنرا حفظ کردم. متوجه نشدم که چگونه مریض شده روانه بیمارستان شد و به شهادت رسید.
🔻عید فطر و سقط شدن عدنان خیرالله
در اردوگاه یازده تکریت، روز عید سعید فطر از تلویزیون عراق که در هر آسایشگاه و یک تلویزیون داشت، جشن و سرودی پخش میشد یک لحظه قطع نمودند تلاوت قرآن را پخش کردند پس از چند د قایق دیگر اعلام نمودند که هلیکوپتر عدنان خیرالله سقوط کرده،همه سرنشینان آن به رحمت ایزدی پیوسته اند. لازم بذکر است عدنان خیرالله پسر دایی صدام حسین بود عدنان خیرالله یکی از فرماندهان ارشد وی بود صدام از وی حساب می برد، می ترسید روزی عدنان وی را از حکومت ساقط نماید . وی با یک ترفندی که ما متوجه شدیم در ساقط کردن هلیکوپتر او نقشی داشته است. صدام به هر کسی که شک می کرد بلافاصله او را با نگرش خاصی معدوم می نمود. در دانشگاه آزادگان نماز فرادی عید سعید فطر را جایگزین نماز جماعت نمودند، نماز جماعت ممنوع بود آنک، آن لحظه های ملکوتی عرفانی به یاد باد.
🔻برنامه روز اول فروردین
در اردوگاه در دو سال اخر فقط یک روز در آسایشگاه سفره همگانی پهن می کردیم. آن هم فقط روز اول فروردین هر سال بود فقط هم نهار اما مابقی روزها حق سفره جمعی نداشتیم، ممنوع بود. سفره همگانی هم یک سفره ساده بود بچه ها در آشپزخونه از آرد، خمیر درست می کردند و از خمیر، فطیر کوچکی تنظیم می نمودند, نان لواش کوچکی به هر یک از ما می دادند. بهترین روز بود.بهترین خاطره دسته جمعی ها آن روز بود. البته زمان سال تحویل برای ما هم مشخص بود ولی حق نداشتیم دور هم جمع بشیم.
🔻برگزاری مسابقات بعد از آتش بس
این اواخر بعد از آتش بس که آزادی بیشتری داشتیم برای سرگرمی و برای دفاع مقدس برنامه های اجرا می کردیم از جمله مسابقات قرآن کریم و مسابقات حفظ حدیث و مسابقات فوتبال و مسابقات دیگر..."
🔻مسابقه قرآن
برای مسابقات قران، در ابتدا هر آسایشگاه یک یا دو نفر به عنوان داور قرآن انتخاب می شدند حدودا در هر آسایشگاه سه تا پنج نفر جهت شرکت در مسابقه معرفی می شدند. مرحله دوم، آسایشگاه به آسایشگاه بود. در این مرحله رقابت مسابقه قرآن بود. این مرحله یک مرحله حساس بود .نفرات اول هر آسایشگاه در حین رقابت مشخص می شدند. در مرحله سوم مرحله نهایی بود و یک مرحله تعیین کننده بود یک مرحله سرنوشت ساز بود. در این مرحله بین هفت آسایشگاه نفرات برتر اول تا سوم مشخص می شدند و مرحله چهارم اهداء جوائز بود و به برندگان رتبه اول تا سوم هفت آسایشگاه جوایز مربوطه اهدا می شد. هر اسیر در هر ماه حدود یک و نیم دینار. یا هزار و پانصد فلس کوپن نزد مسئولین اردوگاه عراقی داشت و طبق برنامه بطور مخفیانه این مراسم را برگزار می کردیم نمونه مثال هدایا : خمیر دندان با مسواک یا شیر و خرما .یا ... بود .
🔻برنامه های دهه فجر
همانند دهه دفاع مقدس در دهه فجر هم پیرامون انقلاب برنامه های لازم انجام می شد و برنامه های متنوعی از قبیل مسابقات فرهنگی، ورزشی را برگزار می کردیم. برای مسابقات فوتبال از گونی به جای توپ استفاده می کردیم.مسابقه فوتبال هم مثل مسابقات قرآن چند مرحله داشت. ابتدا در هر آسایشگاه هر یک نفر مسئول از علاقمندان ثبت نام می نمودند، بعد از بازی فوتبال یک تیم در هر آسایشگاه معرفی می نمودند سپس در مرحله بعد آسایشگاه با آسایشگاه یک تیم معرفی شده با تیم پذیرفته شده بازی می کردند و در نهایت یک تیم برنده معرفی می شد .
آزاده اردوگاه تکریت ۱۱
https://eitaa.com/taakrit11pw65
#سلام_الله_کاظم_خانی